راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

برگزیده هائی از کتاب "گفتگو با تاریخ" کیانوری- 2

با سیاست های غلط

زنان، جوانان و روشنفکران از نظام جدا شدند

یک بار، یکی از خوانندگان روزنامه «سلام» پرسیده بود: چی شده که در زمان شاه که اینقدر تبلیغات غرب و غرب گرایی زیاد بود جوان ها به طرف اسلام رو آوردند و حالا که بیست سال اینقدر تبلیغات اسلامی می شود جوان ها در جهت دیگری حرکت می کنند؟

«سلام» هم اینطوری جواب داده بود: ما از دانشمندان می خواهیم که در باره این مسئله تحقیقی بکنند و جواب بدهند. من می خواستم تلفن کنم به «سلام» و بگویم که آقا! چه تحقیقی؟ شما خودتان منتشر کردید که آیت الله موسوی اردبیلی در آخرین گفتارش در سال 1376 در قم، گفته بود با سیاست غلطی که ما از اسلام ارائه کردیم سه چهارم جوان ها و دانشمندان، دانشگاهیان و زنان از ما جدا شدند.

دیگر چه احتیاجی دارید تا بروند تحقیق کنند تا ببینید سیاست چه بوده؟ سیاست نادرستی اجرا شد. دیگر از چه کسی می خواهید که به شما بگوید؟ آقای اردبیلی جواب داده است.

 

 

این بخش دوم گزیده هائی از کتاب "گفتگو با تاریخ" است. بخش اول را در شماره گذشته راه توده منتشر کردیم.

در زمان شاه سیاست ها ی دیکته شده امریکا عملی می شد و یک سلسله کارها هم انجام شد. مثلا تقسیم اراضی که با نتیجه فاجعه آمیزی تمام شد. بعد صنایع درست کردند. کارخانجات و غیرو شروع شد و پیمان های سنتو، اکو و اپک که البته اپک جنبه مثبتی هم برای منافع نفتی ایران و کشورهای تولید کنند داشت. اکو عبارت بود از یک پیمان اقتصادی و سنتو پیمانی بود نظامی و کاملا علیه شوروی.

در همین دوران است که شاه در نطقی گفت که بزرگترین اشتباه غرب این بود که با نازی ها جنگید. سیاست صحیح این بود که آنها به نازی ها کمک می کردند، برای اینکه کمونیسم از بین برود و دیگر وجود خارجی نداشته باشد. یعنی سیاست دنیا را ایشان اینطوری تصحیح می خواست بکند! در خارج هم زیر بغل ایشان هندوانه می گذاشتند که «رهبر، دانشمند و شاهنشاه ایران».

دو سرمایه گذاری بزرگ در خارج هم در این دوران کردند. یکی خرید بخشی از سهام کروپ آلمان بود که الان نمی دانم در چه وضعیتی است، مال ما هست یا نیست؟ بعد هم یک میلیارد در مرکز اتمی فرانسه گذاشتند برای چیزهایی که از آن استفاده بکنند. نیروگاه اتمی بوشهر را شروع کردند، که بعد از انقلاب تعطیل شد و مدتی هم زیمنس آلمان شروع کرد به ساختن آن.

یک سلسه از این نوع کارهای بلند پروازانه را هم شروع کردند. این عبارت بود از همان دروازه تمدن بزرگ که شاه ادعا می کرد با آن در عرض ده سال از اروپا جلو خواهیم افتاد. همه اینها عبارت بود از یک بادکنک به معنی واقعی.

 

س: ماجرای انتشار مقاله علیه خمینی در روزنامه های سال 1356

شاه تصمیم می گیرد هویدا را بردارد. علتش هم این است که تصور می کند امریکایی ها یک آدم جوان تر و مؤثرتری را در نظر دارند. درحالیکه هویدا فقط یک اجرا کننده مطلق دستورات شاه بود، بدون هیچ گونه اراده شخصی. خودش هم در استعفا نامه اش سه بار «چاکر» را تکرار می کند!

جمشید آموزگار را نخست وزیر کردند و هویدا را بردند برای وزارت دربار. در این دوران، شاهکاری  انجام می گیرد و پدر صاحب شاه و دستگاه را در می آورد و این عبارت است از چاپ مقاله ضد آقای خمینی در روزنامه اطلاعات. شاه شخصا به هویدا دستور داده بود که یک همچنین مقاله توهین آمیزی در روزنامه چاپ شود. هویدا نیکخواه را مأمور می کند یا اینکه همایون را مأمور می کند که وزیر اطلاعات بود. او هم نیکخواه را مأمور می کند و نیکخواه می نویسد و آخرین مرحله هم شخص شاه امضا می کند. منتهی این تبلیغات را راه می اندازند که همایون این کار را کرده و هویدا شخصا خودش نمی دهد به روزنامه. این هم به عنوان این است که پدر آموزگار را در آورد که رقیبش بوده است.

وقتی که این مقاله نوشته می شود شروع می شود تظاهرات پشت سرهم و کشتار مردم و همه جنایاتی که انجام می گیرد یواش، یواش به آنجا می رسد که امریکاییها می فهمند شاه قابل نگه داشتن نیست.

(پرویز نیکخواه پس از انقلاب بلافاصله اعدام شد)

 

س : در این فاصله تحلیل هایی که از طرف «حزب توده ایران» چه در نشریه نوید و در چه نشریات حزب در اروپا منتشر می شود سعی می شود انقلاب را با توجه به آن موقع که مشخص بود اسلامی است، یک انقلاب دموکراتیک به معنای غیر مذهبی جلوه بدهند. این برخاسته از عدم آگاهی حزب نسبت به ماهیت انقلاب در درون بود یا حزب عمد داشته است، چون همان موقع امام در صحبتهایش حتی مصاحبه ای که امام بعد از شهادت حاج آقا مصطفی، دو سه روز بعد از آن با روزنامه لوموند داشته اند چون لوموند می نویسد در ایران حرکت کمونیستی است، امام می گوید من به دوستانم و پیروانم در ایران اعلام کردم با کمونیستها همکاری نکنند، نه با اینها مبارزه کنند و نه همکاری کنند. و کمونیست در جامعۀ ما نفوذ ندارد، مردم مذهبی هستند، مردم خواهان دین هستند و این حرکت یک حرکت دینی است... ولی نشریات «حزب توده ایران» سعی دارد نهضت را غیر اسلامی جلوه دهد.

 

کیانوری : ببینید ما تا سال 55 که رادیو داشتیم، منتشر کننده گفتارهای امام هم بودیم. نطقی که امام می کرد رادیو پیک ایران منتشر می کرد. نوشتیم که نطق فیضیه چگونه به دستمان افتاد و بلافاصله منتشر کردیم و پشت سرهم از رادیو پیک ایران پخش شد. (راه توده: این نطق را آصف رزم دیده و صابر محمد زاده ضبط کرده و برای رهبری حزب در آلمان دمکراتیک فرستادند. این هردو، بعد از انقلاب عضو کمیته مرکزی شدند و در قتل عام زندانیان سیاسی اعدام شدند!)

شاه از نقش رادیو پیک فوق العاده ناراحت بود و رفت به بلغارستان و به بلغارها یک وعده بزرگ کمک مالی داد که رادیو پیک را ببندند و بالاخره رادیو پیک ایران را بست. رادیو پیک ایران در نتیجه خیانت "ژیکوف" رئیس جمهور بلغارستان و گرفتن پول برای ساختن یک مؤسسه بزرگ دام و شیر و غیره با کمک ایران به مبلغ 350 میلیون دلار بسته شد. دختر آقای ژیکوف آمده بود ایران با خانم فرح ملاقات کرده بود. خانم فرح به ایشان یک هدایایی داده بود. بعد از این هدایا ضعف مطلقی نشان دادند و رادیو پیک ایران را تعطیل کردند و ما از آنوقت تلاش فوق العاده زیادی کردیم. اتفاقا من همان وقت در بلغارستان بودم. مرخصی ام را بهم زدم و هرچه بلغارها اصرار کردند نماندیم. من و مریم آنجا را ترک کردیم. صاف از آنجا رفتیم به مسکو که کمکی به ما بکنید برای رادیو. آنوقت شوروی ها خیلی کوشش کردند که جائی دیگر در یمن، در نزدیکی های ظفار به ما رادیو بدهند. حتی من و ایرج اسکندری رفتیم به بغداد، ولی هیچ جایی موفق نشدیم رادیویی بدست بیاوریم.

 

- درباره مذهب و اسلام هم در زمان انقلاب که شما گفتید، بنظرم بهتر است در باره وضعیت کنونی آن صحبت کنیم

 

در این مورد روزنامه «سلام» سؤال جالبی را طرح کرده بود. یکی از خوانندگانش پرسیده بود: چی شده که در زمان شاه که اینقدر تبلیغات غرب و غرب گرایی زیاد بود جوان ها به طرف اسلام رو آوردند و حالا که بیست سال اینقدر تبلیغات اسلامی می شود جوان ها در جهت دیگری حرکت می کنند؟

«سلام» هم اینطوری جواب داده بود: البته در دوران شاه این نبود که فقط تبلیغات غربی باشد. بلکه افرادی مثل آیت الله مطهری و مراکزی مثل حسینیه ارشاد در رشد آگاهی جوان ها کمک زیادی کردند. در پایان همین سئوال و جواب هم نوشته بود: ما از دانشمندان می خواهیم که در باره این مسئله تحقیقی بکنند و جواب بدهند.

من می خواستم تلفن بکنم به «سلام» و بگویم که آقا! چه تحقیقی؟ شما خودتان گفته آیت الله موسوی اردبیلی را در آخرین گفتارشان در سال 1376 در قم، در روزنامه تان منتشر کردید که گفته بود با سیاست غلطی که ما از اسلام ارائه کردیم سه چهارم جوان ها و دانشمندان، دانشگاهیان و زنان از ما جدا شدند. خودتان این را نوشته اید. دیگر چه احتیاجی دارید تا بروند تحقیق کنند تا ببینید سیاست چه بوده؟ سیاست نادرستی اجرا شد. دیگر از چه کسی می خواهید که به شما بگوید؟ خود آقای اردبیلی جواب داده. هیچ کسی هم نیامده جواب بدهد که این حرف غلط است؛ یعنی اینقدر پایه محکمی این حرف دارد که هیچ کس نیامده جواب بدهد که این حرف شما چرند است.

 

دو دیدگاه در حزب

 

در حزب توده ایران، از ابتدا درباره اوضاع ایران دو دیدگاه مختلف وجود داشت. یک دیدگاه که ایرج اسکندری معتقد به آن بود مدت ها در راس حزب ما بود. این دیدگاه حتی در آستانه انقلاب بهمن در مقایسه دموکراسی یا سلطنت، معتقد بود دموکراسی برای ما مهم تر از تغییر رژیم است. در مجله دنیا، سال 1354 این دیدگاه و دیدگاه مقابل آن منعکس بود. نظری که در مقابل نظر اسکندری بود و بالاخره هم پیروز شد مبنی بر این بود که انقلاب ضد امپریالیستی مهم تر از دموکراسی موقت است. این کشمکش سال ها در داخل حزب بود و پنهان هم نیست.

البته از ابتدای تشکیل حزب دو دیدگاه در حزب ما وجود داشت. یک جریان که در آنوقت اردشیر آوانسیان در راس آن قرار داشت و کسانی نظیر دوستان اردشیر که همراه او سیاستش را موافق می دانستند، یک جریان فکری- سیاسی هم مربوط به دکتر یزدی بود که فریدون کشاورز و ایرج اسکندری هم با آن موافق بودند. آنها در کلیات با هم موافق بودند.

رقابت های تئوریک فقط بین همین دو جریان اصلی بود. یعنی درک این که ما بایستی چه سیاستی را در پیش بگیریم، باید به کدام طرف برویم، به طرف از بین بردن رژیم سلطنتی یا به طرف اصلاح و دموکراسی سلطنتی برویم؟ این اختلاف از اول وجود داشت و در جلسات – از جمله پلنوم چهارم- مطرح  شد. البته این بحث در بدنه حزب انعکاس نداشت، بلکه در رهبری و کمیته مرکزی مطرح بود. دلیل آن هم این است که وقتی پلنوم کمیته مرکزی تصمیم می گیرد، دیگر نمی شود در سازمان حزبی یک اقلیت نظری هم برای خودش نظریاتش را پیش ببرد. حزب بهم می خورد و تقسیم می شود. نظر اکثریت، همیشه تعیین کننده است، این قانون داخل حزب است.

در پلنوم سوم حزب، که بعد از کنگره دوم حزب تشکیل شد هم، علیرغم درگیری های تندی که – بر سر سیاست حزب در برابر دولت مصدق- مطرح بود و ما دورانی عجیب و سختی را می گذراندیم سعی کردیم درگیری ها را به داخل حزب نبردیم. این دوران مربوط به سالهای 30 است. همیشه تلاش این بوده که انشعابی در حزب صورت نگیرد، جز آن انشعابی که پس از حوادث آذربایجان پیش آمد.

بردن بحث ها به داخل حزب باعث اغتشاش فکری و تزلزل فکری می شد، طوری که نمی توانستیم سیاستمان را انجام دهیم. 30 تیر پیش آمد. حوادثی فوق العاده پشت سرهم بود که آنوقت ما نمی توانستیم چنین کاری بکنیم. به همین علت بود که آن را مسکوت گذاشتیم و بین خودمان ماند و رفتیم سراغ فعالیت و کار. تا رسیدیم به پلنوم چهارم که پس از کودتای 28 مرداد و درخارج از کشور برپا شد. پلنوم چهارم در یک محیط فوق العاده ای تشکیل شد. هر کسی نظرات خودش را آزادانه مطرح کرد. هیجده پلاتفرم در آنجا آمد. خوب؛ قطعنامه هایی که صادر شد قطعنامه های بسیار جالبی بود.  گزارش به پلنوم هم یک گزارش نبود.

 

تقسیم رهبری حزب

 

بعد از بهمن 1327 (تیراندازی به شاه، اعلام غیرقانونی بودن فعالیت حزب و خروج بخشی از رهبری حزب از کشور)، حزب در شرایطی قرار گرفت که به یک گروه مستقر در ایران و یک گروه مهاجرت تقسیم شد. بخش مهاجر تا سال ها مرکزیتی نداشت و در مکان های مختلف متفرق بودند. مدتی طول کشید تا یک مرکز تشکیل دادند. پس از آن هم کوچکترین دخالتی در کار ما در داخل کشور نداشتند. گاهی اوقات توصیه هایی می کردند.

پس از کودتا کسانی از رهبری که در ایران بودند همه از بین رفتند؛ غیر از من و جودت که به پلنوم چهارم رفتیم. گزارش این دوره به پلنوم را چه کسی بدهد؟ کسی نبود بدهد، چون مهاجرین از این دوران خبری داشتند.

فریدون کشاورز هم آمد و مثل بقیه نظریاتش را گفت. هر کس نظرش را می گفت، اما اینها گزارش پلنوم نبود.

یک، یک مسائل و مثلا روش حزب نسبت به دکتر مصدق و یا روش حزب برای مقابله با کودتای 28 مرداد، روش حزب در تشکیلات مخفی و یا عملیات بعد از 28 مرداد، همه اینها یکی یکی مورد بحث قرار گرفت و در باره آنها رأی گیری شد. رأی گیری هم از کلیه کسانی بود که به عنوان فعالین به پلنوم دعوت شده بودند. در پلنوم چهارم فقط اعضای کمیته مرکزی سابق نبودند. 85 نفر کادرهای درجه اول حزب که به مهاجرت آمده بودند هم درکنار اعضای کمیته مرکزی در پلنوم شرکت کرده بودند. امثال همین بابک امیر خسروی و بقیه. بعد هم پلنوم تصمیم گرفت که اگر در مسائلی اکثریت کادرها رأی دادند آن رأی، رأی پلنوم به حساب بیآید.

همان تفاوت نظرها میان دو دیدگاه که قبلا گفتم موجب شد تا خود کمیته مرکزی تصمیم بگیرد رای کادرهای شرکت کننده در پلنوم در حد رای کمیته مرکزی باشد.

من وقتی خاطراتی که در این سالها نوشته شده می خوانم به این نتیجه می رسم که هر کس برای دفاع از خودش اگر نظری دارد مطرح می کند. دیگران را متهم می کنند، مثل کاری که فریدون کشاورز کرد. بهترین قضاوت را در باره خاطرات کشاورز ایرج اسکندری کرد و نوشت "همه آن مهمل است". امثال او افرادی هستند که می خواهند بروند، افرادی هم هستند که در یک مبارزه جدی دخالت داشتند. مبارزه کرده اند و نظراتی هم داشته اند و از آن دفاع می کنند. این را از آنها نمی شود گرفت.

 

انقلاب 57

 

در مورد انقلاب ایران دونظر بود. یکی نظر اسکندری، یکی هم نظر من. از جمله شاهدان یکی هم بابک امیر خسروی است که رسما نوشته است که در آن وقت من نظر کیانوری را برای انقلاب در ایران درست می دانستم و با تمام دوستی که با اسکندری داشتم نظر او را قبول نداشتم. یعنی این دو نظر مشخص است و در تاریخ حزب- خیلی پیش از انقلاب بهمن 57- ثبت است، در اسناد حزب هست. حتی در آن زمان– درتدارک طرح برنامه سال 1350 حزب- در 30 صفحه این نظر و در 30 صفحه آن نظر نوشته شد و در یک کادر وسیع میان کادرها مطرح شد. این نبود که فقط در داخل هیأت اجرائیه مطرح بود. آنوقت درمیان تمام کادرهایی که ما در مهاجرت داشتیم این دو نوشته تقسیم شد و همه خواندند. همه هم در باره این مسأله نظر دادند. اکثریت هم طرفدار نوشته و نظریه اسکندری بود. اختلاف نظر – با نزدیک شدن انقلاب بهمن- بین ما شدید شد. دیگر تنها کیانوری نبود، ما پنج نفر در مرکزیت شده بودیم. این مسأله باعث شد برویم به داوری در حزب کمونیست اتحاد شوروی. حزب کمونیست اتحاد شوروی هم تا دی ماه یا بهمن، تردید داشت بین این دو نظر، که انقلاب به چه طرف می رود آیا پیروز می شود؟

بالاخره به این نتیجه رسیدند که شاه دیگر آینده ای ندارد و رفتنی است. در حالی که نظریه اسکندری این بود که محال است امریکایی ها با این سرمایه گذاری عظیمی که در ایران کرده اند بگذارند شاه برود. من می گفتم که این مسئله دیگر از دست آنها در رفته و دیگر نمی توانند او را نگه دارند و برایشان غیر ممکن است و در نتیجه انقلاب پیروز خواهد شد. شوروی ها هم به این نظر رسیدند که شاه قابل نگهداشتن نیست. تا آن موقع حتی داور – اتحاد شوروی- هم تردید داشت. هم این ور را می گفت و هم آن ور را می گفت، هم این را ممکن می دانست و هم آن را. هنوز این دو حرف زده می شد که شاید با وجود شاه در ایران یک دمکراسی بوجود بیآید، ملیون سرکار بیایند و حزب توده ایران آزادی داشته باشد و امکان دارد که این هم نشود. این دو دلی در آذرماه 1357 در حزب کمونیست شوروی تمام شد. یکدفعه آن تغییرات پیدا شد که در نتیجه بطور کلی نظر رهبری آنها عوض شد.

 

 

 

                        راه توده  425     28 شهریور ماه 1392

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت