راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

تحول فکری

از تجربه اندوزی

توده مردم

بر می خیزد

دکتر سروش سهرابی

 
 

 

بحث درباره دوران مشروطه و عصر روشنگری ضرورت دارد اگر سئوال شود: چرا؟ بررسی آن دوران از نظر تاریخی می‌تواند دارای اهمیت باشد؟

 

روشنگری مربوط به برش معینی از تاریخ ایران، بویژه پیش از مشرطیت، و اندکی در چند سال اول پس از آن است. ولی‌ آن شیوه اندیشه ورزی سیاسی و اجتماعی به شکل‌های دیگر به حیات خود آدامه میدهد. مباحثی که اکنون به شکل جدال سنت و مدرنیته و "برقراری تجدد" هر روز تکرار میشود تقریبا بر مبنای همان روش و متدولوژی انجام میشود که روشنگران با خود آوردند. آن شیوه نگرش نه تنها به تاریخ نپیوسته است بلکه هر روز به لباسی تازه در می‌آید و رویاروی جنبش مترقی ایران قرار می‌گیرد. انبوهی از کتاب و نوشته در سالیان اخیر نشان می‌دهد که غالب مدافعان امروز تجدد ستایشگران گذاشته آن روشنگرانند. بدیهی است ما نه مخالف مدرنیته در مفهومی که خود از آن داریم هستیم و نه تصور میکنیم شکست‌های کوشندگان اجتماعی ناشی‌ از آن روشنگران است. آنان به نظر ما امکان اندیشیدن به شکل دیگری را نداشتند و در چاره جویی برای انحطاطی که آنرا مشاهده می‌کردند و از آن رنج می‌بردند امکان ارائه اندیشه‌های دقیق تری را نداشتند. آنچه آنان نتیجه گرفتند همان ساده‌ترین و در دسترس ترین راه حل یعنی‌ اقتباس تمدن اروپایی بود که تجربه نشان داد چنین اقتباسی اصولا ممکن نیست. اکنون پس از بیش از یک سده همچنان بسیاری دیگر گفته‌‌های آن روشنگران را راه حل به جامعه امروز ما ارائه معرفی می‌کنند در حالیکه سخن بر سر یک شیوه نگرش و متدولوژی تقریبا فراگیر است که به نظر ما نمیتواند به درک بهتر تاریخ و در نتیجه تاثیر بهتر بر رویداد امروز بینجامد.

مسئله در آنجاست که رویدادهایی که از صد و پنجاه سال پیش بدینسو در کشور ما آغاز شدند و به انقلاب مشروطیت انجامیدند در زمان خود منجر به تغیرات پایداری در چگونگی روابط اجتماعی و اقتصادی نگردیدند. با این‌حال و بدلیل آنکه برای اولین بار در ایران گروه‌هایی از مردم دخالت در سرنوشت خود را آغاز کردند دارای اهمیت بسیار می‌باشند. این آغاز تجربه اندوزی جامعه ایرانی‌ بود. به همین دلیل می‌توان گفت بزرگترین دستاورد انقلاب مشروطیت همان تجربه انقلاب مشرطیت و آغاز اندیشه ورزی و تجربه اندوزی سیاسی در ایران است. تاریخ واقعی‌ اندیشه ورزی سیاسی و اجتماعی از اینجا آغاز میشود. ناکامی انقلاب مشروطیت با وجود استقرار برخی از نهاد‌هایی که تصور می‌شد کلید رفع عقب ماندگی است و ناتوانی آن در بیرون کشیدن ایران از انحطاط  با توجه به امکان‌های مادی و معنوی جامعه آن دوران ایران و وضع جهان کاملا قابل درک است.

با این‌حال مهمترین اتفاقی که در جریان مشرطیت افتاد آغاز  دخالت در سیاست توسط گروه‌هایی از مردم بیرون از لایه‌های فوقانی جامعه بود. هر آنچه قبل از آن بود نوعی نگاه و تلاش برای تقلید از  دستاوردهای جوامعی دیگر بود که روابطی دیگر بر آنها حاکم بود. با انقلاب مشروطیت بود که ایران راه خود و ارزیابی از توان و ناتوانی خود را آغاز کرد و ضمنا نظریه‌‌های روشنگران را نیز به محک تجربه و آزمایش گذاشت.

نگاه رایج کنونی درباره انقلاب مشروطه ناکامی آن را ناشی از عدم توجه به راه حل‌هایی می‌داند که در دوران پیش از انقلاب توسط روشنگران مطرح گردیده بودند و ظاهرا مورد توجه کوشندگان آن دوران و بعدها قرار نگرفتند. در اینجا نیز البته منظور آن است که همان راه حل‌‌ها را باید امروز به کار گرفت. این دیدگاه متضمن این پیش فرض است که اولا روشنگران پیشامشروطه حامل یک راه حل بودند که مورد توجه قرار نگرفته است. ثانیا و مهمتر از آن، این فکر که نه تنها انقلاب مشروطه و حوادث پس از آن بلکه کل تاریخ معاصر ایران فاقد یک تجربه اجتماعی است که از درون آن بتوان راهی برای امروز و آینده جست. براساس این دیدگاه برای گرفتن درس از تاریخ نباید به تجربه ۱۵۰ ساله خود نگاه کنیم و از درون آن راه بجوییم بلکه باید باز گردیم به دیدگاه‌ها و نظرات روشنگران ۱۵۰ سال پیش در ایران و در واقع در اروپا زیرا روشنگران ما خود نظرات روشنگران اروپایی را ترویج می‌کرده اند.

در یک کلام نزاعی که امروز بر سر روشنگری در گرفته برای القای این فکر است که تاریخ ایران فاقد تجربه و درس است و ناچاریم در نهایت با رجوع به نظرات روشنگران اروپا در سده‌‌های هفدهم و هژدهم و روشنگران اقتباس کننده ایرانی سده نوزدهم آینده خود را بسازیم. این چکیده همه مباحث و نوشته‌‌ها و کتاب‌‌ها و مقالاتی است که در سال‌‌های اخیر یعنی در دوران پس از انقلاب 57 درباره مشروطه و روشنگران آن نشر یافته است.

این دیدگاه بدین نکته اشاره نمی‌کند که اتفاقا در جریان پیش و پس از انقلاب مشروطه بسیاری از نقطه نظرات روشنگران به اجرا درامد. شورای مشورتی شکل گرفت. مجلس تشکیل شد. قوانین نوشته شد. کاخ دادگستری بنا شد. چند دبستان و دبیرستان جای مکتب خانه‌‌های قدیمی را گرفت. ولی نه دموکراسی ایجاد شد، نه کاخ دادگستری به عدالتخانه تبدیل شد، نه روابط جدید حقوقی حاکم شد و نه با تاسیس چند  دبیرستان تحول علمی و فنی انجام شد. در واقع اندیشه‌های روشنگران در جریان انقلاب مشروطه و پس از آن به اجرا در آمدند و به محک تجربه خوردند و ناکافی بودن آن در ایجاد تغییر را نشان دادند و به همین دلیل برای یک دوران طولانی فراموش گردیدند. تنها پس از انقلاب ۵۷، زمانی که در یک شرایط نوین جهانی، توده‌‌های مردم بار دیگر وارد صحنه شدند و تناسب قوای داخلی نوینی را بوجود آوردند که مسئله استقلال و عدالت و قانون و دموکراسی را این بار بطور واقعی در دستور روز قرار داد بازگشت به نظرات آن روشنگران نیز آغاز شد. در این دوران بود که برمبنای نشیب‌‌های روند آغاز شده پس از انقلاب که نتیجه عوامل قابل درک بسیاری بود چنین ادعا شد که گویا آن نظرات برای جامعه آن روز و امروز ایران نیز حامل راه حل بوده اند و مشکل تاریخی کشور ما عدم توجه و مقاومت دربرابر آن اندیشه‌ها و به عبارت جدیدتر بومی گرایی بوده است.

مبلغان این روش در واقع تجربه اروپا را جهانشمول و کلام آخر می‌دانند و از کوشندگان اجتماعی می‌خواهند بیهوده بدنبال درس اندوزی از تجربه خود نباشند که تلاشی است‌‌ بی نتیجه. درسی هم اگر باید آموخت همین است که معلوم شد این تاریخ فاقد درس و راه حل است و باید به همان راه اروپایی رفت. آن هم نه راه اروپایی بطور واقعی بلکه کاریکاتوری که این عده از راه اروپا ارائه می‌دهند.

شیوه غالب هواداران روشنگری و یا به عبارت بهتر اخذ تمدن و دستاوردهای غرب بدینگونه است که دو سیستم یکی در اروپا و دیگری در ایران را با هم مقایسه می‌کنند و البته هر دو را معکوس و وارونه ارائه می‌دهند. با این تفاوت که در این مقایسه تجربه اولی، یعنی اروپا، نتیجه یک روند طولانی‌ تحولات اجتماعی است، در حالیکه تجربه دومی، یعنی ایران،‌ روندی اجتماعی است که حداقل در اوایل قرن بیستم و نیز در اوایل انقلاب هنوز به نتایج روشنی نرسیده و در آغاز راه بود. برنده و بازنده این مقایسه از همان ابتدا اشکار است و جای تردید باقی نمی‌گذارد که دومی باید از اولی اقتباس کند.

تردید نیست که می‌توان و باید ازتجربه اروپایی نیز در کنار تجربه تاریخ کشور خود بهره گرفت ولی آنچه بعنوان تجربه اروپا مطرح می‌شود تجربه واقعی اروپایی هم نیست. تجربه اروپا چنین مطرح می‌شود که گویا برمبنای فلسفه و دموکراسی ۲۰۰۰ سال پیشتر یونان و رنسانس چند صد سال پیشتر ایتالیایی ناگهان در سده‌‌های هفدهم و هژدهم در فرانسه روشنگرانی ظهور کردند و عقایدی را مطرح کردند که این عقاید در مردم رسوخ کرد و سازمان اجتماعی را دگرگون ساخت و پیشرفت اروپا را ممکن کرد.

این درک، نه تنها تاریخ اروپا را تحریف و واژگونه می‌کند بلکه مبتنی بر نوعی اروپا محوری است که در ان فلسفه یونان باستان را که در حوزه فرهنگی شرق یعنی در ارتباط فرهنگی با مصر و ایران و سوریه و هند شکل گرفته بود به غرب نسبت می‌دهد. سپس ۲۰۰۰ سال پرش کرده و به رنسانس ایتالیا می‌رسد که این رنسانس هم با پرشی چند صد ساله به عصر روشنگری و از آنجا با پرشی چند صد ساله وارد دموکراسی سده بیستم می‌شویم. بدینسان همه تاریخ اروپا در چند اپیزود پرشکوه آن هم منحصر به یکی دو کشور خلاصه می‌شود که گویا با تکیه بر خردگرایی و اومانیسم و فردگرایی و دموکراسی تمدنی نوین و شکوهمند را به وجود آورده که چون از قرار هیچکدام از اینها در شرق وجود نداشته نتوانسته است به این تمدن دست پیدا کند.

این هم ساده نگری است و هم تحریف تاریخ. پایه روند تحول اروپا نه در عرصه فکر که در عرصه مناسبات اقتصادی و روند تولید و افزایش ثروت و تغییرات اجتماعی ناشی از آن شکل گرفت. این روند بود که نیاز و امکان پیدایش روشنگران را بوجود آورد. اینکه این ثروت به چه شکل و با استفاده از چه ابزارها و روشها و به چه بهایی برای خلق‌‌ها و مردم دیگر کشورها و خود مردم اروپا بدست آمد و انباشته شد آن بخش تاریک تاریخ پیشرفت اروپاست که کمتر درباره آن سخن می‌گویند. این شیوه نگرش دستاوردهای امروز اروپا را که حاصل روندهایی دیگر بوده است به تاریخ اندیشه در چند سده پیش از آن پیوند می‌زند. اینگونه است که مثلا حق رای زنان فرانسه پس از جنگ جهانی دوم به اندیشه‌‌های چند صد سال پیش از آن پیوند زده می‌شود و گفته نمی‌شود که اگر نفس یک اندیشه زاینده تحولات بوده است چرا دموکراسی یا حق رای زنان فرانسه پس از جنگ جهانی دوم تحقق یافت و نه دویست سال پیش از آن و در دوران روشنگران اروپایی. چرا دموکراسی پس از چند سده ناگزیر شد؟ در این سده‌‌ها چه تحولاتی روی داد؟ اهمیت جنبش‌‌های مدنی و هم چنین نقش تعیین کننده جنبش کارگری سده نوزدهم به بعد در ایجاد تعادل قوای اجتماعی و استقرار دموکراسی چه بود؟

جالب آنجاست که با انکه این پرسش‌‌ها هیچگاه مطرح نگردیده و به نقش جنبش‌‌های مدنی و کارگری اروپای سده نوزدهم در ایجاد تعادل قوای اجتماعی و استقرار دموکراسی کمترین اشاره‌ای نمی‌شود کوشندگان جنبش سبز در کشور ما بر مبنای تجربه خود فهمیده اند که دموکراسی با تبلیغ اندیشه مستقر نمی‌شود بلکه نیاز به نیروی اجتماعی دارد و مهمترین نیروی اجتماعی متشکل که می‌تواند وزنه‌ای در برابر قدرت ایجاد کنند جنبش طبقه کارگر و حقوق بگیران و مزدبران است. توجهی که امروز کوشندگان جنبش سبز به نقش مزدبران و طبقه کارگر می‌کنند ناشی از این آگاهی و تجربه نیست؟ تاریخ مبارزات مردم کشور ما را نباید حاوی درس‌‌ها و تجربه‌‌های ارزنده تری از تاریخ معوجی که بعنوان تجربه "مدرنیته" اروپا به ما داده می‌شود دانست؟ 

بنابراین بحث بر سر روشنگران 150 سال پیش ایران نیست. بحث بر سر مسایل بسیار اساسی تری است که به امروز و آینده کشور ما مربوط می‌شود. ما تجربه اروپا را همانگونه می‌نگریم که تجربه "مدرنیته" را یعنی آن را روند تغییرات و تطابقات با پیشرفت‌های اجتماعی می‌دانیم و آن را نه بر مبنای دستاوردهای آن که بر مبنای روند طی شده مورد توجه قرار می‌دهیم. در مقابل این نگاه تمایل رایج تر بر وجود روشنگرانی برتر تکیه می‌کند که با ایجاد تغییرات فکری موجد تغییرات اجتماعی و سیاسی بدنبال شده اند.

بررسی‌های تاریخی که در ایران انجام شده چه از طرف راست و چه چپ بطور عمده تحت تاثیر این نوع نگرش بوده است. دلیل این امر را از جمله باید در اینجا جست که عدم وجود دیالکتیک مبارزه پیوسته سیاسی و اجتماعی امکان نداده بود تا تصور روشنی از علل و چگونگی تغییرات اجتماعی و سیاسی در ایران بوجود آید. در حالیکه پس از انقلاب ۵۷ ما شاهد روند تقریبا پیوسته‌ای هستیم که تغییرات اجتماعی در آن به انجام می‌رسند و تغییرات سیاسی نیز با تاخیری که در همه جا قابل مشاهده است بدنبال آن آمده و خواهد آمد. این روند هم جامعه، و هم گروه‌های سیاسی و روشنفکرانی را که در آن دخالت میکنند تحت تاثیر قرار میدهد. از این نظر روندی که در ایران طی شده  مشابه روندهایی است که در اروپا طی شد در شرایطی دیگر.

در پرتو تجربه حاصل از انقلاب اکنون می‌توان روشنگران ایرانی را از نو مورد ارزیابی قرار داد. با وجود شباهت‌های بسیاری که می‌توان بین نوشته‌‌های روشنگران ایرانی و فلاسفه و اندیشمندان اجتماعی مطرح اروپا پیدا کرد تفاوت در انجاست که اروپاییان اندیشه‌های برخاسته از جامعه خود را هرچند بصورت آرمان گرایانه ولی در زمینه‌ای از حداقل امکان‌های مادی و معنوی مطرح می‌کردند. مطرح کردن همان اندیشه‌ها در ایران بدلیل انکه ایران اصولا نه یک روند بالنده بلکه انحطاطی را طی می‌کرد و در نتیجه فقدان حداقل امکان‌ها مادی و معنوی لازم بود نمی‌توانست به نتایج خاص و چشمگیری در ایران بیانجامد ضمن اینکه مسئله اصلی یعنی افزایش ثروت اجتماعی فراموش گردیده بود. این تلاش فقط می‌توانست به معرفی‌ جامعه بهتری بیانجامد بدون آنکه راه رسیدن به آن‌هم مشخص باشد. حتی چنانکه اشاره کردیم در خود فرانسه که زادگاه روشنگران می‌باشد سیر رویدادها آنچنان نبود که گفته‌های روشنگران به سرعت و یا حتی پس از انقلاب فرانسه به اجرا درآید. بسیاری از آن آرمان‌ها همچنان مناقشات اجتماعی و سیاسی کنونی را تشکیل می‌دهند. و برآورده شدن نسبی برخی از آنها به سده بیستم باز می‌گردد. به این ترتیب نمی‌توان گفت که آن روشنگران دارای انچنان نفوذ کلامی در جامعه بودند که موفق شده اند تغییرات مثبت اجتماعی را به پیش برند. اگر آنها موفق به پیشبرد  تغییراتی در قرن‌های ۱۸،۱۹ نشدند چگونه تکرار حرفهای آنها در ایران منجر به چیزی بیشتر می‌توانست بشود.

مدافعان این نوع نگرش در ایران منطقی را ارائه می‌دهند که دلایل شکست آن را نیز پیشاپیش در خود دارد یعنی آن را به "مقاومت" و یا عدم قبول این نوع اندیشه‌ها نسبت می‌دهد. اگر پیشرفت اجتماعی را نتیجه فراگیرشدن پیشرفت‌‌های فکری بدانیم می‌توان عدم پیشرفت را نیز نتیجه عدم فراگیر شدن آن معرفی کرد. بدینسان چرخه‌ای بوجود می‌آید که در هر حال پیشرفت و عدم پیشرفت حاصل اندیشه و فراگیر شدن یا نشدن آن است.

این در شرایطی است که اندیشه‌ای نیز که خود این گروه بعنوان راه رهایی مطرح می‌کنند جز اندیشه‌‌هایی گنگ و نامفهوم چیزی دیگر نیست. چنانکه امروز بیشتر اینگونه روشنفکران معتقدند که برای رسیدن به  مدرنیته تلاش میکنند و مدرنیته را استقرار ارزش‌های جهانشمول و خرد نقاد با پروژه دموکراسی تعریف می‌کنند. کسی با ارزش‌‌های جهانشمول و خرد نقاد مخالف نیست. فقط راه دست یافتن و رسیدن به آن روشن نیست. ظاهرا راه رسیدن در آن است که روشنفکرانی دارای نفوذ کلام بسیار پیدا شده و بتوانند تحولاتی عمیق در روح و روان افراد ایجاد کنند و پس از آن گویا جامعه دچار تغییر شده که در آن ارزش‌های جهانشمول و خرد نقاد و دموکراسی حاکم باشد.

به این ترتیب سفسطه روشنگری در ایران را می‌توان چنین خلاصه کرد که ابتدا چنین عنوان می‌شود برای تحول اجتماعی و رسیدن به دموکراسی و حکومت قانون و مدرنیته باید تحول فکری انجام شود. تحول فکری چگونه انجام می‌شود؟ از طریق ترویج افکار نوین و مترقی. این افکار نوین و مترقی پس از انکه ترویج شد چرا منجر به تغییری نگردید؟ زیرا نیروهایی دربرابر آن مقاومت کردند یعنی جریان‌‌ها مذهبی و خرافی. بنابراین باید به جنگ مذهب و خرافات رفت. این جنگ هم انجام شد و به نتیجه نرسید. یعنی معلوم می‌شود که اصولا خود مردم ایران طرفدار خرافات هستند و خواهان تحول فکری نیستند. بنابراین باید قدرت‌‌هایی با زور و به شکل آمرانه انها را با افکار نوین و مترقی آشنا کنند. بدینسان راه رسیدن به دموکراسی از دیکتاتوری و تجدد آمرانه عبور می‌کند. اما نتیجه دیکتاتوری و تجدد آمرانه چیست؟ خانه نشین کردن مردم و جلوگیری از اینکه انان وارد یک روند تجربه اندوزی شوند. یعنی جلوگیری از تحول فکری انان! این نگرش با ضرورت تحول فکری جامعه آغاز می‌کند ولی در نهایت به جلوگیری از تحول فکری آن ختم می‌شود و در نهایت می‌توان گفت وارد چرخه‌ای معیوب شده ایم.

مشکل در اینجاست که در واقع تحول فکری اجتماعی از طریق ترویج افکار نوین زاده نمی‌شود. تحول فکری اجتماعی در روند تجربه اندوزی اجتماعی بوجود می‌اید. برای تجربه اندوزی اجتماعی مردم خود باید وارد روند تحولات شوند. "تحول فکری" مقدم برتحول اجتماعی نیست، پیشرفت‌‌های فکری همراه با روندهای اجتماعی بوجود می‌اید و پیش می‌رود.

 

 

 

                        راه توده  425     28 شهریور ماه 1392

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت