دوتلویزیون امریکا و بی بی سی بلند گوی چپ هائی نظیر نقره کار نه مردم اوباش اند و نه گوش جنبش بدهکار شماست دکتر سروش سهرابی |
در چند سال گذشته پدیده جدیدی را میبینیم که برخی رسانههای غربی که دشمن چپ شناخته میشدند ضمن اینکه همچنان به مخالفت با حزب توده ایران ادامه میدهند مروج و حامی اندیشههای چپ افراطی شده اند. برای نمونه میتوان به بی بی سی و صدای امریکا اشاره کرد که اکنون بلندگوی انتشار افکار برخی از شخصیتهای ماورای چپ و یا برخی از طرفداران ظاهراً پیگیر دموکراسی و یا مارکسیسم کج و کوله شده اند.
البته این دو رسانه با هم تفاوتهایی دارند. کار بی بی سی بسیار حرفهای تر است و پیام خود را به شکلی پخته و غیرمستقیم انتقال میدهد. در حالیکه صدای امریکا نمونه و نمادی از دولت امریکاست. رسانهای خشن و ناپخته. در این مورد میتوان مثلا برنامه "پرگار" بی بی سی را با "بیپرده - بی تعارف" صدای امریکا مقایسه کرد. مجری اولی چنانکه نقش حرفهای اوست خود را ورای درگیریها و ایدئولوژیها نشان میدهد و دومی خود یک پای دعواست. به همین دلیل است که اثرگذاری صدای امریکا روی بخشهای عقب مانده تر جامعه است و اصولا همین بخش را نیز مخاطب اصلی خود قرار داده است. از میان برنامه بی پرده - ی تعارف چند گفتگو را مورد توجه قرار میدهیم. از طرفی، شاهد محاکمه فرخ نگهدار در این برنامه بودیم و از طرف دیگر گفتگوهای صمیمانه با برخی از کسانی که سیاستی کاملا در مقابل او و نیز حزب ما داشته اند. مثلا گفتگو با باقر مومنی که سازمان نوید را پرورده ساواک میدانست، و گفتگوهایی که در چند هفته اخیر با خان بابا تهرانی و دکتر نقره کار انجام گرفته است. پیش از همه به آخرین نمونه یعنی آقای نقره کار بپردازیم که هم روانپزشک می باشند و با آنکه تقریبا در ایران شناخته شده نیستند به گفته خود بسیار هم پرکار بوده و از جمله کارهای ایشان تالیف و اقتباس ۲۷ جلد کتاب است. ظواهر امر بر وسعت دیدگاه ایشان و تیزبینی او حکایت دارد. وی به گفته خود برای نخستین بار به تحلیل بیماری احمدی نژاد پرداخته و ایشان را آنالیز کرده است و مطالبی هم که ایشان گاه و بیگاه به عنوان رمان "بچههای اعماق" نشر میدهد لابد جز از بینش و ژرف اندیشی ایشان نمیتواند از چیز دیگری حکایت کند. بسیاری از مسائل روز بطور تصادفی عجیبی سالها پیش و از دیدگاه بچههای اعماق مورد توجه ایشان قرار گرفته بوده است.
آقای نقره کار بطور طبیعی فدائیان اکثریت را خائن معرفی می کند، که نه جدید است و نه جای تعجب دارد. غیر از این مورد، دو نکته مهم دیگر مورد نظر ایشان است. اینکه اولا در سال انقلاب مردم به روشنفکران توجهی نکردند و بجای آن بدنبال خمینی رفتند و نتیجه آن شد که می بینیم. ثانیا بایستی ریشههای انقلاب را در میان لات ها و اوباش جستجو کرد. این دو اندیشه در مجموع یک نظام منسجم فکری را تشکیل میدهد. یعنی اوباشی که به طور قابل انتظار به گفتههای روشنفکرانی چون ایشان گوش ندادند و بطور طبیعی بدنبال امام خود حرکت کردند. آقای نقره کار میگوید که در سال 57 مردم بجای روشنفکران بدنبال خمینی رفتند. تلاش برای چراجویی این پدیده بصورتی شرمگینانه منجر به آن میشود که ریشههای انقلاب و حتی خاستگاه سران جمهوری اسلامی در میان اراذل و اوباش جستجو شود. در بخش اول واقعیت آنست که شرکت کنندگان در انقلاب به گفتههای امثال آقای نقره کار گوش ندادند و ایشان در این مورد درست می گوید. در مورد بخش دوم نیز شواهدی بر درستی نظر ایشان میتوان ارائه کرد. همچون برخی از افراد تشکیل دهند کمیتههای انقلاب و یا برخی از مقامات جمهوری اسلامی همچون رفیقدوست و یا کسانی که اطراف لاجوردی بودند بی ارتباط با اراذل و اوباش نبودند. ولی مسئله اصلی چه بود؟ واقعیت تحولات اجتماعی در ایران آنست که انقلاب 57 نوعی چرخش اجتماعی در ایران بود. اگر قبل از آن دخالت در سیاست و اجتماع به گروههای کوچکی از ایرانی ها محدود بود، پس از آن شاهد ورود گسترده گروههای اجتماعی مختلف به تلاش برای تاثیر بر سرنوشت خود هستیم. این چرخش بزرگ از طرف اکثریت اندیشه ورزان سیاسی در ایران مورد غفلت قرار گرفت. آنان در نیافتند که محتوای رویدادهای اجتماعی انقلاب آن نیست که مردم بدنبال کسی راه بیفتند و یا به سخن او گوش کنند. درست است که گروههای گسترده اجتماعی در ابتدا آیت الله خمینی را بدلایلی از نظر ما بسیار منطقی، بعنوان "سخنگوی" خود انتخاب کردند. با اینحال رویدادهای اجتماعی که در ایران انجام شد بر این اساس نبود که شرکت کنندگان در انقلاب هر آنچه خمینی میگفت میپذیرفتند و به آن عمل میکردند. در واقع حتی در حاکمیت برآمده از انقلاب نیز همگی گوش به فرمان او نبودند. واقعیت انقلاب ایران نه بروز پدیدهای بنام خمینیسم و دنباله روی گوسفند وار مردم از او - آنچنانکه تبلیغ میشود- بلکه ورود گروههای کم تجربه اجتماعی و سیاسی به صحنه بود که بتدریج راه خود را مییافتند. از این نظر سیر کاملا دنباله داری از ابتدای انقلاب تا کنون وجود دارد. سیری که البته نمیتواند مورد توجه چپ روان آغاز انقلاب قرار گیرد. توجه به این روند واقعی تمام زندگی سیاسی آنان را زیر سوال میبرد. برخلاف آقای نقره کار که برای فرار از پاسخگویی درباره نقش خود و امثال خود و اصولا این شیوه تفکر، رهبری سازمان اکثریت را به خیانت متهم میکند، برعکس، آنچه برخی از رهبران اکثریت درک کردند آن بود که یک روند اجتماعی آغاز شده است و هدف یک سازمان سیاسی چپ تاثیر بر آن است. در صورتی که برای برخی دیگر همچنان که آقای نقره کار بوضوح میگوید، مسئله آن بود که شرکت کنندگان در رویدادهای اجتماعی بایستی به دنبال این یا آن روشنفکر یا رهبر مذهبی یا ... حرکت کنند. مسئله برای آنان جنبش نیست، آن است که آن جنبش بدنبال چه کسی است یک روشنفکر غیرمذهبی یا رهبری مذهبی. همگان می دانند که آیت الله خمینی مرجعی بود در میان مراجع دیگر که از نظر مذهبی هم کمتر مورد توجه قرار داشت. آنچه خمینی را رهبر کرد آن بود که به سخنگوی گروههای گسترده اجتماعی در ایران تبدیل شد. امروز آشکار است که به غیر از بازرگان و دولت موقتی ها و امثال بنی صدر اولین رئیس جمهور، بقیه حکومتیهای ایران نیز همگی پیرو و دنباله رو او نبودند. همه جدالی که هم اکنون در دستگاه حکومتی ایران جریان دارد هم ریشه هایش را میتوان در همان زمان حیات آیت الله خمینی نیز پیگیری کرد. خمینی محصول دورانی از روند جنبش اجتماعی در ایران بود. جنبش و انقلابی که او سخنگوی آن شد در تحول خود بسرعت آن دوران و خود خمینی را پشت سر گذاشت. به شکلی که امروز بازگشت به خمینی ناممکن است. واقعیتی که به برخی اجازه میدهد "خمینیسم" را همچون جنبشی عقب مانده به بحث بگذارند، بدون آنکه توجه کنند که خود خمینی و آن جنبش تا چه اندازه کمک کرد که آن دوران نسبت به امروز ایران بخشی از تاریخ پشت سر گذاشته کشور ما شود. اینکه چرا روشنفکران نتوانستند نه بعنوان "ولی" مردم و نه حتی بعنوان سخنگوی آنان همچون آیت الله خمینی ظاهر شوند قسمتی از این واقعیت ناشی میشود که آنان سخن زیادی برای گفتن نداشتند. در واقع اینکه روشنفکران چپ بتوانند به همراهان جنبش اجتماعی و کمک کننده به آن تبدیل شوند خود نیازمند پیموده شدن روندی از مبارزات اجتماعی و تجربه اندوزیهای ناشی از آن است. البته چپ بایستی حرفی هم برای گفتن داشته باشد. و آیا چپی که آقای نقره کار مدافع آن است واقعا سخنی برای گفتن داشت؟ اگر داشت که امروز پس از سی سال باید میتوانست بسیار بیش از آن سخن بگوید. در حالیکه تاریخ برای همفکران آقای نقره کار در دهه 60 متوقف شده است. آنان میگویند گروههایی همچون حزب توده ایران و اکثریت خیانت کردند و انقلاب 57 برباد رفت که رفت! هر چند بر طبق نظر شرمگینانه دکتر نقره کار، آن انقلابی بود برخاسته از اراذل و اوباش و در اینصورت چه افسوسی بر از دست رفتن آن باید داشت؟ ولی واقعا تمام آن راه پیماییهای گسترده، اعتصابهای کارگری و غیره را میتوان به اراذل و اوباش نسبت داد تا فرضیات آقای نقره کار اثبات شود؟ در سالهای اخیر و با وجود جنبش اجتماعی وسیعی که در ایران در جریان است، همفکران آقای نقره کار بسیار بیشتر و با رسانههایی بسیار قدرتمندتری به نسبت تمام دوران پخش اعلامیههای آیت الله خمینی در فاصله 42 تا 57 پیام خود را اعلام کرده اند. با وجود این، بینش آنان روزبروز جایگاه خود را بیشتر از دست میدهد. آقای نقره کار انقلاب را شرمگینانه ناشی از تحرکات اراذل و اوباش میداند و مردم را متوهم و "ابله" فرض می کند که ابله بودن آنان نیز لابد ناشی از آن است که به سخنان اینان گوش نمیدهند. باید از این اقایان پرسید : اگر تصور شما از جامعه ایران یک عده ابله گوسفند وار و عدهای اراذل و اوباش است اصولا چرا خود را با دخالت در سیاست خسته میکنید؟ ما هم اگر دیدگاهی مشابه با شما داشتیم طبعا از کار سیاسی کناره میگرفتیم. جنبش اجتماعی بدلایل خاص خود و نه بدلیل تبلیغات خاص ایجاد میشود و نقش گروههای سیاسی تلاش بر تاثیرگذاری بر آن است. این درسی است که بسیاری امروز آن را فراموش کرده اند و باید همچنان درباره آن سخن گفت. امثال آقای نقره کار و هم اندیشان او واقعا می توانند چنین نقشی را برای تاثیر گذاری روی جنبش مردم ایفاء کنند؟ حتی اگر تلویزیون امریکا و بی بی سی در خدمت آنها قرار بگیرد؟ |
راه توده 426 4 مهر ماه 1392