راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

تحولات اجتماعی

تحول فکری را

بدنبال می آورد

سروش سهرابی

 

 

جریان روشنگری پیشامشروطه در جستجوی یافتن دلایل عقب ماندگی ایران و بدون آنکه پرسش مهم لحظه را بدرستی برای خود روشن کرده باشد دست به "آگاهی بخشی" و "روشنگری" زد. این روشنگری مبتنی بر یک سلسله نظریه‌‌ها و تئوری‌‌هایی است که متاسفانه - و البته به دلایل کاملا قابل فهم - زاییده اندیشه این روشنگران و برخاسته از تجربه و تاریخ مردم ما نیست بلکه برگرفته از مقایسه میان ایران و اروپای آن دوران است. روشنگران در این مقایسه‌‌‌‌ بی پایه به ضرورت اخذ تمدن فرنگ رسیدند و این زمانی بود که خود همه نظریه‌‌ها و تئوری‌‌های ساخته و پرداخته شده در فرنگ درباره دلایل پیشرفت غرب و عقب ماندگی شرق را اخذ کرده بودند. راه حل‌‌هایی که از درون این نظریه پردازی‌‌ها بیرون می‌آمد تنها می‌توانست به تشدید عقب ماندگی و عدم امکان برونرفت از چرخه آن بیانجامد.

در واقع از لحظه‌ای که برتری مادی و معنوی غرب بر شرق مسلم شده بود تئوری پردازی غربی‌‌ها درباره علل این برتری و عقب ماندگی شرق نیز شروع شد. این تئوری پردازی‌‌ها که بتدریج جنبه آگاهانه برای تداوم پیشرفت غرب به بهای عقب ماندگی شرق به خود گرفت دو محور داشت:

1- برتری نژادی و فردی

2- برتری تاریخی و فرهنگی یا تمدن که در نهایت به همان اولی می‌انجامد

غربیان بارها از برتری نژادی خود سخن گفته اند. مثلا سرجان ملکم درباره قراردادی که با فتحعلی شاه امضا می‌کند و او را به حمله به پادشاه افغانستان ترغیب می‌کند می‌گوید که امضای این قرارداد با منطق ممکن نبود ولی خوشبختانه با نژادی سروکار داشتیم که با منطق بیگانه بود. ملکم فراموش می‌کند که آن زمان که اجدا او در اروپا روی درخت زندگی می‌کردند همین "نژاد" در همین منطقه بزرگترین تمدن‌‌ها را پایه گذاشته بود.

این نظریه نژادی هرچند نظریه حاکم و رایج در اروپای سده نوزدهم بود ولی نمی‌توانست به همین شکل توسط روشنگران ما پذیرفته شود زیرا هم با واقعیات تاریخی، هم با غرور ملی هرچند تحقیر شده ما و روشنگران ما ناسازگار بود و مهمتر از همه اینکه اصولا برونرفت از عقب ماندگی را تعلیق به محال و برای ملت‌‌های شرق ناممکن اعلام می‌کرد.

واقعا برتری نژادی غرب و دلیل پیروزی‌‌های آنان در کجا می‌توانست باشد؟ آیا دلیل پیروزی‌‌ها شجاعت بیشتر بوده است؟ در اینصورت اگر به جنگ‌‌های ده ساله ایران و روسیه مراجعه کنیم می‌بینیم که ایرانیان در این جنگ‌‌ها شجاعت بسیار داشته اند. و اگر دو سده باز هم بیشتر باز گردیم می‌بینیم که خود اروپاییان از ایرانیان به کسانی که مانند شیر می‌جنگند یاد شده است. در اینصورت باید فکر کنیم که در شرق تغییرات ژنتیکی روی داده و باعث عقب رفتن آن شده است که نمی‌تواند قابل قبول باشد و اگر تغییرات ژنتیکی در آن سوی و در غرب روی داده باشد چرا تنها در انگلستان و فرانسه؟

از اینجا بود که نظریه برتری تاریخی و فرهنگی و تمدنی نیز مطرح شد که هر ملت و نژادی می‌توانست به شرط اخذ تمدن و دستاوردهای غرب به پیشرفت نائل شود. هرچند در اینجا نیز همین مشکل برخورد خواهیم کرد و این پرسش مطرح خواهد شد که اولا یونان و رم جزو تمدن غرب هستند یا شرق؟ فلسفه یونان باستان در تبادل با اندیشه وجود نداشته در انگلستان و فرانسه و سوئد شکل گرفت یا در تعامل و تبادل با ایران و مصر و هند و شرق؟ از این گذشته چرا در میان همه کشورهای اروپایی تنها فرانسه و انگلستان باید وارث فلسفه و دموکراسی یونان و رم شوند؟ چرا خود یونان و روم نتوانسته اند وراث خود شوند یا کشورهای مانند پروس نتوانستند در مرحله اول بدان نائل شوند؟

به هر تقدیر این نظریه پردازی‌‌ها که تا سده بیستم نظریه رسمی حاکم بر غرب و اکنون نظریه غیررسمی حاکم بر آن است برای شهروندان خود اروپا قابل قبول بوده است. زیرا که مبتنی بر مقایسه ساده‌ای میان تمدن موجود در غرب و شرق و آدم‌‌های موجود در غرب و شرق بوده است. بدیهی است که سرجان ملکم در زمان خود از نظر آگاهی و شناخت مسایل جهان برتری مطلقی نسبت به فتحعلیشاه و دولتمردان او دارد ولی این برتری بدلیل نژاد نیست. بلکه ناشی از آن است که بریتانیا در طی چند سده پیش از آن تجربه تاریخی بزرگی را از سر گذرانده بود. تجربه‌ای که در ایران متوقف شده و حتی به قهقرا رفته بود. در حالیکه ایران امروز که تجربه صد سال مبارزه مستمر و سی سال انقلاب را از سر گذرانده در شرایطی قرار گرفته که بتواند تجربه غرب و ایران را با دقت بیشتری بررسی کند و انواع و اقسام نظریه پردازی‌‌ها و اوهامی را که برای ادامه عقب ماندگی ما سرهم بندی شده است بشناسد و نقد کند. در پایان این نقد است که برتری نسبی نظریه پرداز غربی بر نظریه پرداز ایرانی، همچنان که فاصله میان شناخت دو فرهنگ و دو ملت کاهش خواهد یافت و سرانجام از میان خواهد رفت.

*****

غالب آنان که بدنبال یافتن دلایل تفاوت و تمایز میان ایران و اروپای آن زمان رفته اند و کوشیده اند ریشه‌‌های انحطاط را بررسی کنند عملا اندیشه‌‌های حاکم بر غرب را پذیرفته و تکرار کرده اند. یعنی علت را بجای آنکه در چگونگی مناسبات موجود بین دولت‌‌ها در همان دوران جستجو کنند آن را در تفاوت‌‌های فردی و یا تاریخ و فرهنگ جستجو کرده اند. جریانی که به آن بررسی تطبیقی تاریخ ایران و اروپا می‌گویند ناشی از این وضع است. اگر طرح موضوع برتری نژادی و تمدنی از سوی نظریه پردازان کشوری مانند انگلستان کاملا آگاهانه و به قصد سرپوش گذاشتن بر غارت استعماری بوده است دنباله روی روشنگران ما غالبا ناآگاهانه بوده است. آنان بدلیل نداشتن پاسخ بدنبال اخذ تمدن غرب به راه افتادند. در حالیکه این پاسخی محال بود. زیرا اصولا اخذ تمدن دیگر ممکن نیست. هر تمدن و فرهنگی خود حاصل پیموده شدن یک روند اجتماعی است و امکان اخذ آن بدون طی آن روند وجود ندارد.

بررسی‌‌های فراوانی که با دید بررسی تطبیقی تاریخ و سیاست ایران با تاریخ و سیاست اروپا انجام شده تا به امروز نتوانسته ما را به نتیجه‌ای برساند. نتیجه این بررسی تطبیقی تلاش برای اجرای راهکارهای تقلیدی شد چنانکه مثلا آخوند زده نخستین کسی بود که می‌خواست یک تنه به رنسانس ایران اقدام کند و رهروان او همچنان با این فکر خود را سرگرم کرده اند که تا رنسانس انجام نشود این وطن وطن نشود. به عبارت دیگر‌ اول تحول فکری در همه، پس از آن تغییر در جامعه. در این نگرش جایی برای دیالکتیک اجتماعی و سیاسی در شکل دادن به آگاهی‌ها‌ نیست، دیلکتیکی که آگاهی‌‌ها و تحولات اجتماعی را در پیوند و رشد و تحول با هم می‌بیند.

بررسی تطبیقی تاریخی و بررسی سیر اندیشه همچنان دو روش یکسان مورد علاقه بسیاری از پژوهندگان بعدی از فریدون آدمیت تا به امروز است. "تاریخ فکر"، فکری که برخاسته از هیچ واقعیت اجتماعی نیست. کنار هم قرار دادن آخوندزاده و ملکم و مستشارالدوله و طالبوف و اسدآبادی و امثال انان گویی که از ولتر و روسو و منتکسیو و دیدرو در ایران سخن می‌گوییم حاصل چنین پنداری بود. در حالیکه در خود نقش امثال ولتر و روسو در تحول اروپا از اساس مبالغه صورت گرفته است، مبالغه‌ای که با آمال روشنگران که تصور می‌کردند "فکر"‌ یعنی خود آنها در مرکز جهان قرار دارند تطبیق می‌کرد. انگلستان و هلند در همان زمان و زودتر از فرانسه بدون داشتن ولتر و منتسکیو بسیار پیشرفته تر بودند. تحول فکری مقدم بر تحول اجتماعی نیست، موخر بر آن است. باید در ابتدا تحول اجتماعی بوجود آید تا اندیشه بتواند آن را جمع بندی و تحولات بعدی را کمابیش پیش بینی کند.

بدلیل همین عدم تحول اجتماعی بود که ما در ایران در عرصه فکر انواع و اقسام مقلد منتسکیو را داشتیم که تصور کند با ترجمه یک قانون ایران به اروپا تبدیل می‌شود ولی یک آدام اسمیت نداشتیم که بگوید ثروت ملل از "کار" آنهاست و باید شرایط کار و افزایش ثروت را فراهم کرد. آدام اسمیت بر مبنای تحول اجتماعی در انگلستان نشان داد که افزایش ثروت آن کشور ناشی از کار کارگران آن است. کارگرانی که در کارگاه‌‌ها مواد اولیه را بصورت مصنوعات ساخته  شده در می‌آورند و بدینوسیله ارزشی به آن افزوده می‌کنند که این ارزش افزوده ثروت ملت است. بر همین اساس بود که در انگلستان زمین‌‌های کشاورزی را به چراگاه تبدیل کردند تا با تولید پشم و بهره گیری از پنبه آنها را در کارگاه‌‌ها به پارچه تبدیل کنند و با فروش و صادرات ان هم به نظام کارگاهی و صنعتی رونق دهند و هم ثروت خود را افزایش دهند. ولی همانها برای کشور ما نسخه معکوس پیچیدند. در همان حال که از منتسکیو و ولتر و رنسانس سخن می‌گفتند توتستان‌‌های ما را که برای تولید ابریشم به کار می‌رفت ویران کردند تا بر روی زمین‌‌های آن تریاک صادراتی بکاریم. بدینسان کرمان و تولید کارگاهی و پیشه وری آن یکسره نابود شد. و این ماجرای درد آور پس از  150 سال هنوز به شکل‌‌های دیگر، از طریق نسخه‌‌های بانک جهانی و تحت عنوان تشویق صادرات غیرنفتی یعنی در واقع مواد خام ادامه دارد. شاید اگر روزی مسئولان بانک جهانی نیز خاطرات خود را بنویسند مانند سرجان ملکم بگویند تحمیل برنامه‌‌های ما به ایران با منطق سازگار نبود ولی خوشبختانه با "کارشناسانی" سروکار داشتیم که با منطق بیگانه بودند...

 

 

 

                        راه توده  41    17 مرداد ماه 1392

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت