|
||
سازمان مجاهدین خلق مهر سکوت را از لب بر نمی دارد و درباره آنچه که در جمهوری اسلامی کرد نمی خواهد سخن بگوید. این که حاکمیت جمهوری اسلامی چه جنایاتی مرتکب شد، شبانه روز گفته می شود و بسیاری از احزاب و شخصیت های سیاسی مطرح در 33 سال گذشته نیز در فرصت های مختلف یا در مصاحبه های تلویزیونی و رادیوئی شرکت کرده و در باره نقش خود در انقلاب 57 سخن گفته اند و یا خود مبتکر نوشتن کتاب و مقاله دراین زمینه بوده اند. در این میان آن که بیشترین نقش را در حوادث سالهای اول انقلاب 57 داشت، یعنی رهبری سازمان مجاهدین خلق همچنان در سایه سکوت زمان را پشت سر میگذارد. از جمله در باره دو انفجاری که بر سر نوشت حاکمیت در جمهوری اسلامی و رسیدن به حاکمیت کنونی تاثیری قطعی داشت. بویژه ترورهائی که این دو حادثه را تکمیل کردند و مهم ترین روحانیون بلند پایه طرفدار مشی مذهبی و سیاسی آیت الله خمینی را از صحنه سیاسی کشور حذف کردند. این ماجرا جوئی که با اعلام قیام مسلحانه و به خیابان کشیدن چند هزار جوان و نوجوان دبیرستانی که در خانه های تیمی سازمانشان داده بودند شروع شد و به اتحاد رئیس جمهور "بنی صدر" با این سازمان پیش از اعلام قیام مسلحانه فراروئید (آقای بنی صدر هم در این ارتباط همان مهری را بر لب دارد که رهبری سازمان مجاهدین بر لب دارند) به آغاز اعدام های گسترده در زندانها و بویژه زندان اوین انجامید. رهبری این اعدام ها را نیز اسدالله لاجوردی عهده دار شد که برای رسیدن به این لحظه تنها روزشماری نمی کرد، بلکه نقش تحریک کننده سازمان مجاهدین خلق را نیز داشت. از جمله با اعدام "محمد رضا سعادتی" از رهبران وقت مجاهدین که زندانی لاجوردی بود و با مشی اقدام مسلحانه علیه آقای خمینی و حاکمیت جمهوری اسلامی مخالف بود و در آستانه اعدام نیز نامه ای تاریخی را نوشت و برای رهبری این سازمان فرستاد. لاجوردی او را اعدام کرد تا پل ها همه شکسته شود و فاجعه آغاز. که چنین نیز شد. رهبری سازمان مجاهدین خلق هیچ چیز در این ارتباط ها نمی گوید؛ همچنان که از دوران حضورش در عراق و پایگاه "اشرف" دراین کشور نمی گوید و با پیش انداختن "مریم عضدانلو" بعنوان رهبر جانشین مسعود رجوی سعی دارد از گذشته چیزی نگوید. خیالی خام و ناممکن! این سازمان باید بگوید که با چه سیستمی و از کدام منبع آن بمب های مهیب انفجاری را تهیه کرد و حزب جمهوری اسلامی و دفتر نخست وزیر را منفجر ساخت. اینها کار یک فرد نبود. یک سیستم پشت آن بود. سیستمی که هدایت کننده نیز بود. سر نخ این هدایت ها کجا بود؟
محمدرضا کلاهی که نقش منشی آیت الله بهشتی را در حزب جمهوری اسلامی داشت و آقای بهشتی او را "محمدرضا" صدا می کرد سرش به سازمان مجاهدین خلق بند بود. چه سابقه ای داشت و چگونه به سازمان مجاهدین خلق وصل شده بود بر مردم ایران معلوم نیست. او نمی توانست به تنهائی حزب جمهوری اسلامی را با مخوف ترین انفجار ویران کند و یکصد و چند تن را ذغال کند. ( این رقم را حاکمیت جمهوری اسلامی به 72 نفر محدود کرده تا به قول خود تاریخ اسلام را تکرار کند. یعنی شمار یاران امام حسین. درحالیکه رقم کشته شدگانی که از زیر ویرانه های ساختمان حزب جمهوری اسلامی بیرون کشیدند بالای یکصد نفر بود.) محمد رضا کلاهی که رهبری تیم انفجار در حزب جمهوری اسلامی را داشت توانستند از ایران خارج کنند. می گویند او اکنون از این سازمان بریده و به آن اعتقادی ندارد. این که از ابتدا هم اعتقاد داشته و یا نداشته و برای ماموریت به آن پیوسته بود یا نپیوسته بود را تاریخ و اسناد نشان میدهد. او کجاست و در کدام کشور؟ سازمان های اطلاعاتی غرب نمی دانند؟ این یک شوخی است که ندانند. هیچکس نمی گوید او را بگیرند و تحویل جنایتکارانی در تهران بدهند که ای بسا دست خودشان هم در ماجرای انفجارها وترورهای آن سالها آلوده است، اما چرا جزئیات آنچه را از او پرسیده و میدانند منتشر نمی کنند؟ چرا یک نشریه امریکائی و یا اروپائی با او مصاحبه نمی کند تا از ریشه های ارتباطی آن فجایع سئوال کند؟ فرد دومی که همطراز محمدرضا کلاهی اطلاعات و گفته هایش اهمیت تاریخی دارد "کشمیری" است که تا سطح معاون امنیتی رئیس جمهور (رجائی) پیش رفت و سپس آن انفجار مهیب را در نخست وزیری ترتیب داد و رجائی و باهنر (نخست وزیر و دبیرکل جانشین بهشتی در حزب جمهوری اسلامی) را کشت. او را هم میدانند کجاست و چه می کند. اما با همان انگیزه هائی که کلاهی را در پستو نگهداشته اند، کشمیری را نیز در حصار امن حفظ کرده اند. حفظ کرده اند تا استخوان لای زخم باقی بماند و رهبران وقت سازمان مجاهدین انقلاب – امثال نبوی و عرب سرخی و ...- همیشه در مظان اتهام ارتباط با کشمیری باقی بمانند و از حاکمیت دور. و این تازه به شرطی است که سرشان از طناب دار دور بماند! |
راه توده 420 24 مرداد ماه 1392