راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

پاسخ کوتاه

به چند پیام

 
 

  درسینه ما چه حکایت هاست!

فهیمه میلانی- دوستی که یقین دارم با من آشنای دیرینه است، عکسی از "سعید" را برایم فرستاده و نوشته: یادی از او نمی کنی ؟
چه بگویم؟
بگویم که بی یاد او سالها را پشت سر نگذاشته ام؟
سال 54 سه نفری اولین هسته تشکیلاتی را زدیم. او مسئول تشکیلاتی ام بود . بر فراز قله "کوه صفه" هفته ای سه روز شهر زیر پاهایمان بود.
قذش بلند بود. چهارشانه و رشید، با چشمهایی آرام و پر جاذبه. کم حرف می زد. شمرده سخن می گفت. یک شب تا بلند شدن بانگ خروس همسایه همه با هم در یک اتاق از آرزوهایمان گفتیم و از پروازهای بلند و سپیده که زد هرکدام در گوشه ای اتاق ساعتی چرت زدیم تا روز را با تلاش دوباره شروع کنیم. چند نفر بودیم؟ سالها نگذشته و نمی توانم با انگشت های دستم بشمارمشان. برخی حاضرند و برخی برای همیشه غایب.
کی گفته گریه بد است؟ اشک ضعف است؟ من هر دو را دوست دارم زیرا گذشته را که مرور می کنم اشک آرامم می کند.
به گمانم سال 58 بود که تقریبا همه زنان سازمان را بدلیل مسئولیتی که برعهده گرفته بودم می شناختم. یک روز آمد. با هم رفتیم به یکی از حوزه هایی که مسئله داشتند. دو ساعت کافی بود تا دلباخته دختری شود که هنوز سرخی رخسارش را هنگامی که در همان جلسه خطاب به سعید سخن می گفت به یاد دارم. چند روز بعد دوباره خواست به آن حوزه بیاید و آمد.
یک روز گفت : ..... میخواهم ازدواج کنم. یکی از بچه ها رو معرفی کن. گفتم باشه. میدانستم که میداند او را معرفی خواهم کرد. با شیطنت گفتم: خودت پیدا کن! دوران عوض شده. مگر هندوانه می خواهی بخری که برات سوا کنم؟
با سماجت گفت: نگو. حداقل حدس بزن !
میدانست که میدونم. اما گفتم نمیدونم.
هر چه اصرار کرد نگفتم. میخواستم شیرینی عاشق شدنش را از دهان خودش بشنوم و شنیدم. و آنگاه که دهان گشود بوسیدمش و گفتم انتخابت درسته.
با "شیدا" ازدواج کرد. همان دختر زیبا و خجالتی که در جلسه وقتی سعید را خطاب قرار میداد رنگ می گذاشت و رنگ برمیداشت! او هم دلباخته بود...
و حالا! این دو دلداده هم در کنار دل داده ها و دل نداده های سال نحس و کبسه 67 خفته اند. می خواهم بگویم: چه سخت گذشت دوری ها و دلتنگی ها. می خواهم بگویم اگر بودید حالا یکی گیسو سفید کرده بود و دیگری سبیل. چه فرق می کند که اینجا بودید و یا در کدام کشور غریب؟ میدانم که اگر بودند همانجائی ایستاده بودند که من ایستاده ام.
درسینه ما، نسل سوخته، چه حکایت هاست و لب خاموشیم!

 بقیه پیام ها:

1- دوست گرامی فاضل باقری. مطلبی که شما درباره قطعنامه 598 نوشته اید دریافت کردیم اما با توجه به این که درباره موضوعی با این اهمیت باید بسیار دقیق و با مستندات تاریخی و نه اظهار نظر این و یا آن مقام و یا امام جمعه – به تعبیر شما هالو- حکومتی مطلبی را در راه توده منتشر کرد، شورای سردبیری با انتشار آن موافقت نکرد.

موفق باشید

2- آقای پیام نامور- شفگتی ابراز شده در پیام شما به جا نیست. ما مسئول مطالبی هستیم که در راه توده منتشر می شود. بنابراین شما اگر نقد و انتقاد و یا نظری در باره مطالبی دارید که در سایت های دیگر منتشر می شود بهتر است آن را با همان سایت ها و مسئولین آنها در میان بگذارید. از این که مواضع منتشر شده در راه توده را منطبق با دیدگاه های خود می دانید موجب خرسندی است.

موفق باشید

3- آقای مهران همايون مقاله شما بدلیل قفل بودن پیامگیر راه توده با تاخیر بدست ما رسید اما همانگونه که خود اشاره کردید نکات اصلی و اساسی آن شامل مرور زمان نشده بود و به همین دلیل آن را منتشر کردیم. به شما و به همه دوستان دیگری که برای راه توده مقاله می نویسند توصیه می کنیم که نوشته هایشان بیش از یک صفحه و نیم نباشد.

4- دوست گرامی "رضا" خیلی لطف کردید که نقدی بر دامگه حادثه از پرویز ثابتی را فرستادید. این مطلب قابل استفاده  بود اما نه برای انتشار، زیرا ما آن را نخوانده ایم و اجازه بدهید هندوانه را به شرط چاقو بخریم. آن را دراختیار همکارمان "دکتر سروش سهرابی" قرار دادیم تا ضمن مطالعه اصل کتاب، از اشارات شما نیز استفاده کند.

موفق باشید

5- دوست گرامی "میلاد" بسیار سپاسگزاریم از همکاری شما. همانطور که خود اشاره کرده اید در پیامتان، پیامگیر راه توده دچار مشکل شده بود و از آنجا که این اشکال چند بار تکرار شده بود برای محکم کاری یک آدرس ای میل باز کرده ایم که در صفحه اول آن را اعلام کرده ایم. خوشبختانه این ای میل به گونه ایست که رخنه ویروس در آن تقریبا ناممکن است و این همان نگرانی ما برای باز کردن ای میل بود که رفع شد. درباره کتاب خاطرات آقای ابتهاج (سایه) نیز باطلاع شما می رسانیم که ما خود نیز بخش هائی از این کتاب را برای انتشار آماده کرده ایم. از جمله در باره مرتضی کیوان. در نتیجه شما روی این بخش رحمت نکشید. بخش طبری را که شما محبت کرده و تایپ و ارسال کرده اید را در همین شماره منتشر می کنیم.

6- آقای فاضل باقری. دوست عزیز آقای فریتاش ترجمه می کنند مقاله ای در باره مصر ننوشته اند. ما سرانجام همگی باید تفاوت میان مقاله، ترجمه؛ خبر، گزارش، پیام، اظهار نظر، یادداشت روز و .... را بدانیم.

ضمنا درباره وقایع مصر علیرغم شتابی که شما پیوسته برای اظهار نظر داشته اید، راه توده با احتیاط وارد این میدان شد و خوشبختانه در همین شماره راه توده نظر رسمی حزب کمونیست مصر منتشر شده است. قطعا در جریان موضع گیری اخیر ارتش مصر برای بستن کانال سوئز به روی کشتی های نظامی انگلیس و امریکا برای جلوگیری از حمله نظامی به سوریه هستید.

ما فرد نیستیم که شتابزده اظهار نظر کنیم. راه توده یک نشریه توده ایست و باید سنجیده و بدون عجله درباره مسائل اظهار نظر کند. صبوری را به شما توصیه می کنیم و مطمئن باشید که ما زیر بار فشار هیچ جریان و فردی که حتی با حسن نیت هم باشد برای اظهار نظر نمی رویم و به سبک و منش خود ادامه میدهیم.

7- دوست گرامی علی شکیب. نظراتی را در باره آقای رحیم عراقی با ما در میان گذاشته و از ما نظر خواسته اید. نخست این که اجازه بدهید ما وارد این مقولات که معلوم نیست چقدر شایعه است و یا نیست نشویم. کار راه توده این نیست که شما از ما خواسته اید. ضمنا ما نه آقای باطبی را – جز اسم و عکسی از وی در جریان تظاهرات سال 1378- می شناسیم و نه به این مسائل خانوادگی افراد کاری داریم.

موفق و موید باشید

8- رضا مزدک- سلام. با خواندن خاطرات زندان که اخیرا در راه توده منتشر شده، دلم خواست این خاطره که خود شاهد آن بودم را برایتان نقل کنم:

 دکتر سیف الله قیاسوند فرمانده گردان بهداری لشکر ۹۲ زرهی اهواز بود. هنگام محاکمه‌ فرمایشی کنار کیانوری نشست بود و از نقش خودش در جبهه دفاع می کرد. نزدیک به ۱۰۰ نفر توی آسایشگاه گردان در سکوت به حرفهایش گوش میکردند. چشم‌های بسیاری از گریه خیس بود. سرگروهبان که همه او را به کلاشی میشناختند صدا در گلو انداخت و گفت این عاقبت همه خائنین است. سربازی داد: زد خفه شو! اون خائن بود که تمام وقت تو جبهه بود؟ یا تو فراری از جبهه ؟

با نگاه خشمگین زندانی ها سرگروهبان محل را ترک کرد. قیاسوند قهرمان جبهه بود و قابل ستایش برای همرزمانش. سربازی داد زد: حیف قیاسوند نباشه کنار کیانوری بشینه؟

 دیگری جواب داد: این امثال کیانوریها هستند که قیاسوند‌ها را پرورش دادند

9- پورنگ بیژنی- سرهنگ جلیل بزرگمهر وکیل دکتر محمد مصدق در دادگاه های نظامی پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۳۲ بود. او بر خلاف انتظار حکومت وقت صمیمانه در دفاع از دکتر مصدق کوشید. همین دلبستگی به دکتر مصدق سبب شد که دیگر در ارتش جایگاهی نداشته باشد، لذا پس از ختم محاکمات، او را منتظر خدمت و بلافاصله بازنشسته کردند. دکتر مصدق در نامه ای به بزرگمهر در قدردانی او نوشته بود: «شما وکیل تسخیری بودید، اما تسخیر نشدید و از اجرای اوامر مافوق، سر باز زدید. سخنی بر خلاف وجدان نگفتید و هر گونه مدارکی هم که مورد احتیاج اینجانب بود از نظر وظیفه، برایم تهیه نمودید که نمی دانم چگونه تشکر کنم و این انجام وظیفه سبب شد که بعد از ختم محاکمه شما را از کار خارج کنند و یک عمر صحت عمل و درستکاری شما را نادیده بگیرند. به عقیده اینجانب، شما چیزی گم نکردید و چنانچه نام نیک خود را با ثروتی که بعضی از راه خیانت به مملکت به دست آورده اند مقایسه کنید، معلوم خواهد شد کدام گواراتر است.»

بزرگمهر در طول خدمت بازنشستگی خود تا لحظه مرگ که بیش از نیم قرن بود به پژوهش مسایل تاریخی و نوشتن خاطرات خود از محکمه فرمایشی دکتر مصدق و تحلیل هایی از نهضت ملی شدن صنعت نفت دست زد که امروز جزور مستندترین مدارک تاریخی آن دوران است.

 

 

 

                        راه توده  42    7 شهریور ماه 1392

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت