اخیرا جلسه ای درباره انتخابات در شهر برلین، پایتخت آلمان
برپا شد که فرخ نگهدار رهبر سابق سازمان فدائیان اکثریت از
جمله شرکت کنندگان آن بود. او دراین همایش دو نوبت سخنرانی
کرد. نوبت اول در باره انتخابات و شناخت طیف بندی های درون
حاکمیت و نوبت دوم در باره اصلاحات و درکی که وی از اصلاح
دارد. آنچه را می خوانید سخنرانی نوبت اول وی است که از وبلاگ
شخصی نگهدار برگرفته شده است. ما با تمامی آنچه که ایشان در
این سخنرانی گفته موافق نیستیم، اما با بسیاری از نکاتی که
مطرح کرده و در حقیقت همان سیاست "اتحاد و انتقاد" و "اتحاد و
مبارزه" است که با آن آشنائی کامل داریم و با عنوان "نبرد که
بر که" پایه سیاست پس از انقلاب حزب توده ایران را تشکیل میداد
موافق باشیم. بخوانید:
بعد از رویدادهای
۸۸،
که همه با جزییات آن آشنا هستیم، ما باید جمعبندیهایی داشته
باشیم و بر اساس درسهایی که از این دوره گرفتیم، برای آینده
سیاست گذاری کنیم. باید واکنش خود در برابر رخ دادها را
دوبارهسنجی کنیم تا ببینیم مشکلات چه بودند؟ چرا جنبش سبز
نتوانست به وعدههایی که میداد، عمل کند؟ مگر ما نمیخواستیم
یک برآمد اجتماعی قدرت مند در درون جامعه درست کنیم، مردم
بیایند وسط، فعال بشوند، روحیه بگیرند و بخواهند تغییری ایجاد
کنند و این تغییر بالاخره حاکمیت را به آن جا برساند که درها
را باز کند، امتیاز بدهد و حقوق ما را بپذیرد؟ ما شیوه عمل
خود، در صورت بسیج اجمتاعی را از قبل تدوین کرده بودیم و
اتفاقاً هم به طور شگفت انگیزی آن چه انتظار داشتیم روی صحنه
آمد و ما شاهد رویدادهای عظیمی مانند
۲۵
خرداد با آن شکوه و عظمت بودیم. همه هم مسالمت آمیز،
مطالباتی. همه میخواستند فضا را کمی باز کنند. خواست هایی که
بخواهد همه چیز را یک باره به هم بریزد، در میان نبود. بلکه
امید به تغییر در درون سیستم غالب بود. اما چطور شد که این
جنبش نتیجه نگرفت؟ این موضوع ذهن من را در این سالها تحت
تأثیر خود قرار داده است.
دو سال قبل از
۸۸
در جلسهای در بوستون که همراه با آقای بهنود و به دعوت خانم
حقیقت جو در آن شرکت داشتم، بعد از این که من پروژهای که
برای رونق بخشیدن به جنبش اصلاح طلبی داشتم را طرح کردم و با
هیجان روی آن صحبت کردم، خانم حقیقت جو گفتند: «به خدا ما
همهی این کارهایی را که شما میگویید، انجام دادیم. نشد»
گفتم: منچستر یونایتد با آرسنال یک بار بازی کرد و باخت. بعداً
رفتند نشستند فکر کردند که نقاط ضعف و یا قوت شان کدام بوده و
گفتند دنیا که با آخر نرسیده، یک دور دیگر بازی میکنیم، این
بار شاید بردیم!
وقتی چند سال بعد جنبش سبز پیش آمد، من فکر کردم حالا دور
ماست. حالا ما میتوانیم فضا را بازتر کنیم. همه هم آمدند.
مذهبیها و غیرمذهبیها با هم حرکت میکردند و شاهد آن صحنهی
نماز سبز جلوی در دانشگاه تهران بودیم.
امروز یک بار دیگر فکر کنیم و ببینیم آیا همین کافی است که
بگوییم دور سوم؟ یکی از کارهای بسیار مهمی که ما در فعالیتهای
سیاسی و اجتماعیمان داریم، همین است که بفهمیم چه کار بهتری
میتوانستیم بکنیم و نکردیم و با طرف مقابل باید چگونه بازی
کرد. استراتژی، تاکتیک و تدابیر طرف مقابل را هم یک بار دیگر
بسنجیم.
بعد از این مقدمه، میخواهم به این جا برسم که امروز بعد از
چهار سال، ما یک بار دیگر میخواهیم به میدان بازی برویم و آن
انتخابات ریاست جمهوری است که همه هم به آن چشم دوخته اند.
اولین نکته این است که نگاه هایی در فضای اینترنتی و مجازی
دارد میچرخد که «فایده ندارد. چیزی به دست نمیآورید. آنها
نه تنها چیزهایی را که قبلاً داشتند، الان هم دارند، یک عالمه
بیشتر دارند و ما هم یک عالمه کم تر. از این هیزم آبی گرم
نمیشود! »
البته ته حرف شان این است. این روحیه باعث می شود وقتی
رفسنجانی در نشستی با استانداران صحبتی میکند، خبر و صدایی
محو، گُم وغیردقیق از آنجا بیرون میآید که آقای رفسنجانی
میگوید «نمیشود».
به نظر من، این انتخاب ماست که از درون حسی که از آن جلسه
بیرون آمده، فضایی بسازیم، تیتر بزنیم که «فضا بسته تر و فشار
بیشتر میشود». یا از لابهلای این کلمات چیزهایی را بیرون
بکشیم که میگویند: «امکانات و فرصتهایی هست که فضا را تغییر
بدهید».
به نظر من همیشه ما با چنین انتخابی مواجه هستیم. مثلاً از
صحبتهای خامنهای به مناسبت نوروز در مشهد، میتوان این جمع
بست را بیرون کشید که «رییس جمهور بعدی باید عیبهای رییس
جمهور قبلی را نداشته باشد، باید حسنهای او را داشته باشد».
سپس از این حرف نتیجه بگیریم: آقای خامنهای می خواهد یک شخص
جدید را رئیس جمهور کند.
برای کسی که از این زاویه میبیند، بازی انتخاباتی وجود ندارد.
انتخابات هیچ فرصتی نیست. آقای خامنهای تصمیم خود را گرفته.
چنین نگاهی دائماً دارد فکر خامنهای را قرائت میکند و دائماً
هم پیش خودش حدس و گمان میزند. نمیگویم این فکر رؤیا پردازی
میکند و میخواهد غیب گویی کند، بلکه میخواهد خود و محیطش
را قانع کند که اوضاع بدتر خواهد شد، هیچ چیزی از این سیستم
به شما نمیرسد.
من وقتی این افکار را میشنوم، یاد دورانی که از سال
۱۳۴۲
تا
۱۳۵۷
که زندان بودم و بعد جنبش چریکی میافتم. در آن دوران ما همین
پروژه را تولید کردیم و فروختیم به تمام جامعه. تمام مردم به
این نتیجه رسیدند که اگر شاه یک میلیمتر عقب بنشیند، همهی
سیستم به هم میریزد؛ دیدید که شد! اما این را ما ساختیم. الان
که برمیگردیم، فرصتها را میتوانیم پیدا کنیم که کجا
میتوانستیم راهی را باز کنیم، چه مانورهایی باید میدادیم و
چه کارهایی باید میکردیم تا به جای این که ارادهی حاکمیت را
علیه خودمان متحدتر کنیم، واکنشهای نامتقارن در درون سیستم
شاه درست میکردیم. آیا چنین فرصتهایی بود یا نه؟
دوستان عزیز! همیشه این فرصتها وجود دارد. فقط ما باید بدانیم
که چگونه میشود این فرصتها را به واقعیت بدل کرد. یکی از
مهم ترین حلقههایی که ما برای تبدیل این فرصتها به واقعیت
داریم، این است که بفهمیم دقیقاً در درون آن سیستم چه میگذرد،
چه نیروهایی وجود دارند و آیا میشود واکنش نامتقارن درست کرد
یا نه.
حال برمیگردم به صحبت خودم روی درون سیستم حاکمیت جمهوری
اسلامی ایران. به نظر من، بعد از این چهار سال، کسانی در
صحنهی سیاست ایران وجود دارند که رفتار سیاسی را طوری تنظیم
میکنند که واکنش نامتقارن در درون جناح اصولگرا تولید کنند.
مثلاً از یک سو آقای مصلحی در نطق خود میگوید که اینها
(آقایان موسوی و کروبی) سران فتنه بودهاند، خاتمی هم خیلی
پررو است. باید او را هم بزنیم و برویم جلو. کسان دیگری را هم
میتوانم بشمارم که همینطور فکر میکنند.
از سوی دیگر واکنش آقایان علی مطهری، عسگراولادی، باهنر و حتی
کنی را میبینیم که میگویند این نوع برخورد افراط است و ما
نباید بیش از این، از نیروهای خودمان بریزیم. این دو واکنش در
درون یک سیستم است.
و امروز من، پس از پنجاه سال سنجیدن، به ضرس قاطع میتوانم
بگویم که هیچ سیستم سیاسی، و هیچ بلوک قدرتی نیست که در آن
واکنشهای نامتقارن وجود نداشته باشد. هدف قرار دادن کل سیستم،
سیستم را میبندد و آن را علیه شما متحد میکند. این واکنش
روانی درون سیستم است. شما باید طوری برخورد کنید که عناصری که
تقویت آنها به زیان شماست، هدف قرار بگیرند و بقیه را یا
نادیده بگیرید و یا بگذارید برای بعد.
اگر ما در بیان سیاسی کل حاکمیت جمهوری اسلامی ایران را هدف
قرار دهیم، سیستم را علیه خودمان متحد میکنیم و فشار آنها،
ما را به سمت نیروهای رادیکال تر، تندروتر، پرمطالبه تر هل
میدهد.
ما این «پروسه رانده شدن» را در تجربهی سیاسی خود در سازمان
اکثریت دیدهایم. ادبیات ما را قبل و بعد از این که ما را
زدند، بخوانید و با هم مقایسه کنید. منظورم مواضع و تحلیل های
سازمان اکثریت قبل و بعد از سال
۶۲
است. آنها دو تا روحیه است، دو تا ارزیابی است. امروز که
۲۵
سال از آن تاریخ گذشته است، من وقتی مطالب آن دوران را
میخوانم، میبینم که تأثیر رفتار حکومت در آن مقطع، روی ما
چنان بوده که ما ماهیت حکومت را غلط تعریف کردیم و امکانات را
در درون سیستم اصلاً ندیدیم. و بعد که به سال
۷۶
رسیدیم، روی تمام تحلیلهایمان خط کشیدیم، بدون آن که ما
تأثیری در وضعیت داشته باشیم. خط مشی ما در دههی
۶۰
و در دوران کشتار
۶۷
زیر فشار طرف حاکم تنظیم شد. آنها توانستند از سازمان ما تحلیل
و سیاستی را بیرون بکشند که برای قلع و قمع ما ضرور بود.
درسی که میتوانیم از اینجا بگیریم، این است که بر خلاف سنت
چپ مارکسیستی، که می گوید: «رفتار سیاسی و شیوه و شکل مبارزهی
ما را رفتار حاکمیت تعیین میکند»، ما باید قادر باشیم، با
تیزبینی و با دقت در درون سیستم، طوری نگاه کنیم که «رفتار
حاکمیت را تحت تأثیر رفتار خودمان قرار بدهیم». اگر بتوانیم
این کار را انجام دهیم، میتوانیم فضای سیاسی را باز کنیم،
میتوانیم در طرف مقابل شکافها را باز کنیم، نیروهای طرفدار
تعدیل را تقویت و نیروهای طرفدار افراط را کم اثرتر کنیم.
امروز که داریم به طرف انتخابات میرویم، چهکار باید کرد؟
همین پروژهی کلی را، که سعی کردم از درون تجربهها برشمارم،
چگونه میتوان پیاده کرد؟ آقای خامنهای در ارتباط با این
انتخابات از "حماسهی سیاسی" و "حماسهی اقتصادی" سخن گفته
است. او میگوید: «انتخاباتی خواهیم داشت که چشم جهانیان را
خیره کند و بفهمند که جمهوری اسلامی ایران چقدر قدرتمند است».
وقتی من این حرف را میشنوم، آن را تعبیر سیاسی میکنم و
میگویم انتخاباتی که چشم جهانیان را خیره کند، باید انتخابات
پنجاه میلیونی باشد. اگر من برگ انتخابات پنجاه میلیونی را روی
میز بگذارم، آیا خامنهای و حاکمیت نسبت به آن واکنش منفی نشان
میدهد یا نه؟ باید با کسانی که واکنش منفی نشان میدهند،
مقابله کرد. ولی تمام سیستم این کار را نمیکند. چون رهبر گفته
است «انتخابات پنجاه میلیونی». برای این که انتخابات پنجاه
میلیونی باشد، باید طیفهایی با منافع مختلف و با گرایشهای
مختلف همه به صحنه بیایند و رأی بدهند. بنابراین نامزدهایی که
روی ویترین میچینیم، باید وسیع باشند. ما از وسیع شدن طیف
نیروهای سیاسی در انتخابات دفاع میکنیم. میگوییم اگر این
نیروها هم نامزد بشوند و به صحنه بیایند که مقداری حق انتخاب
بازتر شود، شوق به مشارکت را بیشتر و آن را به مفهوم حماسه،
حماسه ای مثل
۲
خرداد
۷۶،
نزدیک میکند.
بنابراین استراتژی درست این است که از نامزدی خاتمی، از نامزدی
رفسنجانی و از نامزدی هر کسی که میخواهد به صحنه بیاید حمایت
شود. باید انحصار نامزدی از طیف اصولگرا بگذرد و اصلاحطلبان
هم به صحنه بیایند. این سیاست در جهت باز کردن سیستم است و
باید از آن دفاع کرد.
اگر ما بخواهیم به طرف انتخابات آزاد برویم، دادن شعارِ آن
کافی نیست. انتخابات آزاد آن است که طیف شرکت کنندهها
۱۸۰
درجه باشد، یعنی همه در صحنه حضور داشته باشند. پس من انتخابات
آزاد را، چیزی که بعد از این سیستم بخواهد بیاید پیاده شود،
نمیبینم. ما به تجربه میبینیم که با باز کردن طیف نیروهای
شرکت کننده، میتوانیم به طرف «انتخابات آزاد» گام برداریم.
الان فرصت برشمردن بقیهی تاکتیکها و چگونگی رفتن به پای
صندوقها و بیرون آوردن یک پیروزی از این انتخابات نیست، فقط
به یک نکته اشاره میکنم و آن این که حاکمیت مسئول ادارهی
مملکت و حفظ امنیت کشور است و از زاویه دیگری به مسئله نگاه
میکند. حکومت مسئلهاش جنبشهای اجتماعی، حقوق زنان و ...
نیست. شاید اگر حکومت خیلی چپ گرا و مردمی باشد، این مسائل را
هم ببیند. ولی رونق اقتصاد، حفظ امنیت ملی و مواجهه با
چالشهای بینالمللی، مسئلهی تحریم، تلاطمات در منطقه، از
مسائل عمدهی حاکمیت است. بنابراین اگر ما بخواهیم در انتخابات
شرکت کنیم، اگر چالشهایی را که کشور ما در این اوضاع منطقهای
با آن مواجه است نبینیم، اگر فشارهایی را که دارد روی این
مملکت اعمال میشود نبینیم و اینها را جزء سیاستهای خودمان
نگنجانیم و فقط بخواهیم از این شور و شوق جنبش را، احزاب را
تقویت کنیم و یکجانبه نگاه کنیم، شک و شبههی حاکمیت را نسبت
به مسئولیتمان در قبال سرنوشت کشور تقویت کردهایم. رویکردی
درست است که هم اوضاع منطقهای را ببیند، منافع کشور را ببیند،
اقتصاد را ببیند، تولید و تورم را ببیند و هم منافع اقشار و
گروههای اجتماعی و مطالبات آنها را. ما باید همهی این
مجموعه را در موضع گیری ها و سیاست گذاری هامان بگنجانیم. |