ج. اسلامی به رژیم رضاشاهی مشروعیت بخشید! دکتر سروش سهرابی |
بحثی که امروز بر سر دوران رضا شاه برپاست بیش از انکه در حول وابستگی و یا خود ساختگی او باشد، در حول تلاشی است که گفته میشود وی برای "مدرن" کردن ایران انجام داد. منظور از این مدرن کردن همان فرنگی مآبی و تجدد تقلیدی است که عملا دربرابر پیشرفت واقعی اقتصادی و اجتماعی کشور قرار داشت. در واقع رضاشاه اخذ ظواهر تجدد را جایگزین ترقی اجتماعی و ملی کرد. به همان اندازه که سمتگیری ترقی اجتماعی میتوانست نیروها و قشرهای مختلف اجتماعی را برای رسیدن به یک هدف واحد با یکدیگر متحد کند، اخذ ظواهر تجدد و در واقع فرنگی مآبی به تفرقه اجتماعی و رویارو قرار گرفتن نیروها و قشرهای مختلف اجتماعی برای یک دوران طولانی انجامید که پیامدهای ویران کننده آن همچنان ادامه دارد. نتیجه آن شد که اکثریت مردم دربرابر حاکم کردن این ظواهر تجدد بر حیات اقتصادی و اجتماعی که همراه با وخیم شدن شرایط بخش مهمی از جامعه بود ایستادگی کردند یا حاضر به تسلیم و همراهی با آن نشدند. این ایستادگی بهانهای شد که رضاشاه مخالفان سیاستهای خود را "ارتجاعی" و مخالف پیشرفت و ترقی اجتماعی قلمداد کند و از این طریق دیکتاتوری خود را توجیه کند و بقول طرفدارانش، نوسازی یا مدرنیزاسیون یا "تجدد" را از طریق "آمرانه" پیش برد. این بحث اگر امروز مجدد مطرح شده از ان روست که انقلاب 57 از دو سو حق را ظاهرا به کسانی داد که ستایشگر دیکتاتوری و تجدد آمرانه رضاشاهی هستند. از یکسو بخشی از جامعه متجدد و روشنفکران ناامید که در اثر انقلاب آزادیهای اندک اجتماعی را از دست داده بود بسوی تجدد رضاشاهی بازگشت کردند و ان را قبله و منتهای آمال و آرزوهای خود دیدند. از سوی دیگر ورود تودههای وسیع مردم به صحنه فعالیت سیاسی و اجتماعی راه را برای حرکت بسوی پیشرفت اجتماعی و استقرار یک تجدد درونزا هموار کرد. به این دو باید این واقعیت مهم را افزود که روند حرکت اجتماعی در پس از انقلاب بازتاب خود را در حاکمیت نیافت. یعنی حاکمیت جمهوری اسلامی از نظر شکلی از واقعیت روند ترقی اجتماعی حاصل از انقلاب واپس ماند. البته این واپس ماندن در شکل خود وسیلهای بود در دست نیروهای واپسگرا برای حفظ وضع موجود و کوشش برای جلوگیری از پیشرفت اجتماعی. در نتیجه، مسئله هماهنگ کردن این حاکمیت با خواست تحول اجتماعی و انقلاب، وادار کردن آن به تمکین به خواست مردم، نیز به یک مسئله روز تبدیل شد. همه اینها به طرفداران تجدد آمرانه رضاشاهی این امکان را داد که مدعی باشند گویا وی قریب نود سال پیش برای تحقق همین آرمانها در جامعه ایران کوشش میکرده است. در حالیکه امکان تحقق یک دولت دمکراتیک و برقرای یک شکل نظام سیاسی امروزین و مترقی در ایران ناشی از ورود عظیم تودههای مردم به صحنه سیاسی و تحولاتی است که اتفاقا رضاشاه و فرنگی مآبی رضاشاهی در زمان خود سد بزرگی در برابر این تحولات شد. برای یک بررسی عینی دوران رضاشاه باید دورانی را که به قدرت رسیدن او منجر شد بررسی کرد. در واقع اهداف تاریخی انقلاب مشروطیت چه بود؟ کوشندگان و بویژه روشنگران مشروطه این هدف را تلاش برای خروج از انحطاط با استفاده از تجربیات کشورهای پیشرفته تر غربی میدانستند. تصور ابتدایی آن بود که با تصویب قوانین و وجود مجلس امکان تحقق تحولات ضرور فراهم خواهد گشت. این ساده اندیشی درباره اخذ تمدن غربی با تقلید و تصویب چند قانون و تغییر چند نهاد به سرعت به بن بست رسید. معلوم شد که جامعه را به صرف تصویب قوانین نمیتوان تغییر داد. قوانین نوشته شده در کشورهای پیشرفته تر نه ناشی از یک اندیشه که خود حاصل یک روند و برخاسته از نیازهای اجتماعی بود که ضمنا با نوعی از تعادل قوای اجتماعی همراه شده بود که امکان اجرای نسبی بسیاری از آن قوانین را فراهم میکرد. کوشندگان دوران مشروطه فقط آن آخرین دست آوردها را دیده و مورد توجه قرار داده بودند و نه آن روند طولانی که این دستاوردها را ممکن کرده بود. با همه اینها وجود مجلس به آموزشگاه کوشندگان اجتماعی و اقلیتی از مردم ایران که امکان ورود به تلاشهای اجتماعی و سیاسی را داشتند تبدیل شد. با وجود اشکالات بسیاری که به دلیل فقدان تجربه طبیعی می نمود، درک جدیدی از مجلس به تدریج ایجاد میگردید. اینبار مجلس میبایستی حرکت اجتماعی کشور را هدایت کند. با وجود موانع بسیار که ناشی از کوچک بودن جامعه کنشگران اجتماعی ایران بود، شاهد این حرکت هستیم. مهمتر از همه اینکه بزرگترین سرکوب کننده کشور ما یعنی روسیه تزاری از میان رفته بود. به این ترتیب این امکان وجود داشت که مجلس بتواند با همفکری و ایجاد یک نیروی ملی ،گامهایی برای خروج از انحطاط بردارد. سیاستمداران برجسته و میهندوست همچون مدرس، مصدق، بهار و... وجود داشتند که امکان پیشبرد چنین راه کاری را داشتند. حکومت رضاشاه توهمات انقلاب مشروطه را گرفت دستاوردهای آن را نابود کرد. بزرگترین و شاید تنها دستاورد این انقلاب شکلی از دموکراسی سیاسی در قالب مجلس بود که در دوران رضاشاه فرمایشی و نمایشی شد و در مقابل سخن از برآمدن سرداری بزرگ رفت که همچون نادرشاه میبایستی عظمت دوباره ایران را برقرار کند. در حالیکه در آن دوران ایران نه نیاز به نادر دیگری داشت و نه چنین امکانی وجود داشت. این تصورات از برخی ناامیدیها ریشه میگرفت که ناشی از حوادث پس از دوران مشروطیت بود و بسیاری از انها به مسایل بین المللی مربوط میشد و نه گناه مجلس. رضاخان در چنین شرایطی بر ایران تحمیل شد. در ادامه دوران رضا شاهی با گروهی از نظامیان فاسد سر و کار داریم که بر سرنوشت ایران حاکم میشوند. رضاشاه در هنگام اعزام به تبعید بیش از ۲۰۰ میلیون دلار در خارج از کشور و ۵۰ میلیون دلار در داخل کشور پول داشت یعنی تقریبا برابر با درامد ۳ سال تمام کشور. دیگر همراهان او نیز که دستی باز در فساد داشتند هر یک سهم کوچکتری از این غارت داشتند. رضاشاه و نظامیان همراه وی عمدتا افرادی فاسد و غارتگر بودند که خود را نجات دهنده ایران می پنداشتند. آنها "ارتش نوین" را بزرگترین دستاورد رضاشاهی معرفی میکردند ولی ماهیت و واقعیت این ارتش چه بود؟ هسته اصلی ارتش رضاشاه و همراهان نزدیک وی بریگاد قزاقی بود که ابتدا زیر نظر روسیه تزاری تشکیل شده بود و سپس زیر نظارت دولت انگلستان قرار گرفت. این بریگاد با انحلال ژاندارمری و ادغام پلیس جنوب که توسط انگستان در جنگ جهانی اول تشکیل شده بود گسترش یافت و از منابع ناشی از درامدهای زمینهای خالصه و تجارت تریاک تغذیه میکرد. یکی از درگیریهای مجلس و مستشار استخدام شده آن یعنی دکتر میلسپو تلاش برای کنترل درامدها و مخارج وزارت جنگ بود که تا آخر هم موفق نشد. رضاشاه یکی از افسران بریگاد قزاقی بود که هیچگاه این بریگاد در ایران شهرت خوبی نداشت. انگلستان به وی کمک کرد تا از نظر نظامی جای فرماندهانی به مراتب شجاع تر و لایق تر از خود را که در واحدهای دیگر کشور در جنگ و مبارزه بودند اشغال کند. در ابتدا ارتش ایران با خرید هواپیماهای باقیمانده از جنگ جهانی اول شکلی ظاهرا تازه به خود گرفت. ولی این ارتش که در تمام دوران رضاشاه بیش از یک سوم درامدهای باقیمانده از غارتهای گسترده را به خود اختصاص میداد هیچگاه شکل یک ارتش مدرن را پیدا نکرد و با آنکه از برخی تجهیزات ارتشهای مدرن همچون حدود 290 هواپیمای کوچک در انتها برخوردار بود ولی در جریان حمله متفقین به ایران این ارتش "نوین و مدرن" حتی در حد یک نیروی سنتی عشایری نیز از خود مقاومت و کارایی نشان نداد. کار معدود کامیونهای لشکرهای مختلف به حمل و نقل مایملک امیرلشکرها به تهران تبدیل شد و سربازان وظیفه با پای پیاده در همه جای کشور پراکنده شدند. ارتشی که رضاشاه درست کرده بود و آن را افتخار خود میدانست فقط میتوانست به عنوان سرکوب کننده عشایر کم دفاع و بیدفاع و یا گوشت دم توپ ارتشهای قویتر برای حمله به شوروی مورد استفاده قرار گیرد. به این ترتیب آن ارتش پر از تناقض که بین بخشهای مختلف آن هیچگونه هماهنگی لجستیکی وجود نداشت سرنوشت محتوم خود را پیدا کرد. واقعیت آن است که افتخارات قوای ژاندارم و جنگجویان ملی و عشایری در دوران جنگ جهانی اول – که وظیفه سرکوب آنها به رضاشاه واگذار شده بود - در مقابله با ارتشهای برتر روسیه و انگلستان دهها بار فراتر از این ارتش "مدرن" بود که رضاشاه با هزینه بسیار از بودجه ایران فراهم ساخته بود. فرجام ارتش رضاشاه در آغاز جنگ دوم جهانی درواقع سرنوشت ارتشی بود که رهبر آن در دوران جنگ جهانی اول نه در کنار نیروهای ملی بلکه همچون آلتی در دست نیروهای برتر و قدرتمندتر روسیه تزاری و انگلستان قرار گرفته بود. این ارتش که خود را از جنگجویان سنتی محروم کرده بود با چنین فرماندهانی اصولا نمیتوانست همچون ارتشی شجاع و ملی عمل کند. بدینسان "ارتش مدرن" ایران مانند تمامی رژیم رضاشاهی تنها کاریکاتوری از مدرنیسم را در خود داشت. کاریکاتوری که باید آن را در همه جوانب بررسی کرد. |
راه توده 406 19 اردیبهشت ماه 1392