شهریور 20 حکم تاریخ به رضاشاه ابلاغ شد! دکتر سروش سهرابی |
یکی از ویژگیهای وضع امروز کثرت بررسیها و ارزیابیهایی است که از دوران رضاشاه در کشور ما صورت میگیرد. واقعیت آن است که ما امروز در شرایطی قرار داریم که هم امکان یک درک بهتر از دوران رضاشاه فراهم آمده است و هم امکان تحریف بیشتر آن. پیدایش این دو امکان متناقض خود ناشی از روند متناقضی است که در انقلاب ایران طی شد و تجربه متناقضی است که این روند حامل آن است. این تجربه متناقض از یکسو ناشی از روند اجتماعی ایران پس از انقلاب است یعنی شتاب همپیوندی اجتماعی پس از انقلاب و شرایطی که در آن اکثریت جامعه ایران درگیر فعالیت سیاسی و اجتماعی شد. و از سوی دیگر برخاسته از مقاومتی است که حاکمیت دربرابر این روند میکند. در واقع مضمون و محتوای اصلی دوم خرداد 1376 عبارت بود از تلاش و جنبش بزرگ مردم ایران برای هماهنگ کردن حکومت با واقعیت تحولات اجتماعی پس از انقلاب. به همان اندازه که تجربه انقلاب به ما امکان میدهد که درکی نوین از واقعیتهای دوران مشروطه و حکومت رضاشاهی داشته باشیم، به همان اندازه مقاومتی که حکومت در برابر این تحولات کرد بطور متناقض امکان واژگونه کردن تاریخ ایران دوران رضاشاهی و قهرمان سازی از این گورکن انقلاب مشروطه را فراهم آورد. بویژه آنکه نیروهایی که امروز دربرابر تحولات ضروری در حاکمیت مقاومت میکنند از جنس همان نظامیان دوران رضاشاهی هستند و میکوشند با امکان دادن به تحریف و قهرمان سازی از رضاشاه در واقع برای انتقال قدرت به نظامیان توجیه بوجود آورند. همانگونه که رضاشاه خود را وارث انقلاب مشروطه معرفی میکرد و همه دستاوردهای آن انقلاب را نابود کرد این نظامیان نیز خود را مدعی و وارث انقلاب 57 میدانند و به نابودی آن کمر بسته اند. همانگونه که رضاشاه و دار و دسته او بر تناقضات و ابهامهای انقلاب مشروطه سوار شدند، وارثان رضاشاه و نظامیان امروز و توجیه کنندگان یک سیاست نظامی نیز بر تناقضها و ابهامهای انقلاب 57 سوار شده اند. در بررسیهای دل بخواه از دوران رضاشاهی که بر روی تناقض های ناشی از انقلاب 57 سوار شده اند مجموعه اقدامات و نهادهایی که عملا نتوانستند تاثیری مثبت در تحول جامعه ایران داشته باشند بعنوان دستاورد "نوسازی" رضاشاهی معرفی میشود در حالیکه نظامی گری و پیامدهای واقعی اقتصادی و اجتماعی آن از نظرها پنهان میشود. به شکلی که فراموش می شود که محتوای دوران رضاشاه نه به اصطلاح نوسازی و تمرکز بلکه تسلط نظامیان بر حیات اقتصادی و اجتماعی در چهارگوشه ایران است. با توجه به تجربه انقلاب 57 که نشان میدهد چگونه نهادها و شکلهای عقب مانده نتوانست مانع از یک پیشرفت در محتوای تحول اجتماعی شود، برعکس میتوان دید که چگونه نهادها و شکلهای به ظاهر "پیشرو" رضاشاهی وسیلهای برای خارج کردن مردم از صحنه سیاست و اجتماع و عملا ابزار واپسگرایی اجتماعی گردید. این نهادها را باید از نظر گذراند. ایجاد دادگستری نوین؟ در همه جوامع مجازاتهای مختلفی برای جرائم عادی وجود دارد. ویژگی دادگستری مدرن و یا به عبارت بهتر مستقل امکان عملکرد آن در برابر حکومت است. این استقلال در شرایط عدم تعادل نیروهای اجتماعی ممکن نیست. تلاش رضاشاه پس زدن مردم از صحنه اجتماعی بود که خود منجر به عدم تعادل در نیروهای اجتماعی میگردید. روندی که با دادگستری مستقل مغایر است. بنیانگذاری دادگستری مدرن که به رضاشاه نسبت داده میشود در عمل چیزی نیست جز تلاش برای حذف روحانیان از دستگاه عدلیه که از دوران قاجار در ایران بوجود آمده بود. این تلاش نیز بدلیل نبود کادر قضایی و درس خوانده به نتیجه نرسید و چیزی نمانده بود که کل عدلیه فروپاشد تا جایی که رضاشاه ناگزیر شد بسیاری از همان روحانیان را با حقوق بیشتر به کار باز گرداند. ما در دوران حکومت رضا شاه شاهد محکومیت او و همراهانش نیستیم. با توجه به اینکه خود او در مدت کوتاهی به بزرگترین مالک اراضی کشاورزی جهان و در انتها به ثروتمندترین تبعیدی جهان تبدیل شد نمی توان تصور کرد که این تحول بدون غصب و ارتکاب جرم انجام شده باشد. اگر بخواهیم ساختمان کاخ دادگستری و تلاش برای استخدام قضات غیرروحانی و ترجمه برخی از قوانین و مدون کردن آنها را به عنوان دادگستری نوین معرفی کنیم یعنی بیش از ماهیت به شکل تحول توجه کردیم. روایاتی که مثلا درباره به آتش انداختن فلان نانوا توسط رضاشاه در جامعه منتشر شده صرفنظر از اینکه واقعیت داشته یا نداشته باشد نشان از درک جامعه از حاکمیت بی قانونی و نبود دادگستری مستقل در کشور دارد.
بی حجابی اجباری درباره سیاست بی حجابی اجباری رضاشاه نیز به اندازه کافی سخن گفته شده است. پیامد این سیاست خانه نشین کردن زنان، محروم کردن اکثریت دختران از امکان اموزش، بیرون رفتن بسیاری از معلمان و مدیران زن از مدارس، و عملا حذف نیمی از جامعه ایران از عرصه اجتماع بود. به شکلی که حضور در فعالیتهای اجتماعی در انحصار اقلیت اندکی از زنان قرار گرفت. انتخاب نوع حجاب یا بی حجابی خود حاصل یک روند ترقی اجتماعی و مداخله تدریجی زنان در عرصه سیاست و اجتماع است که نیاز به تحول در نوع پوشش را بتدریج و خودبخود بوجود میآورد. از انجایی که در جامعه ایران رضاشاهی چنین تحولی ایجاد نشده بود، بی حجابی تنها میتوانست از طریق اجباری به جامعه تحمیل شود که در نتیجه اثر معکوس گذاشت و به رشد حضور اجتماعی زنان کشور لطمه زد و مانع از فعالیت اجتماعی زنان شد. بی حجابی اجباری یک امر نمایشی بود که حتی در دوران کنونی و در کشورهای بسیار پیشرفته تر از ایران هم تحمیل آن ناممکن است و هم تلاشی مثبت و مترقی به حساب نمیاید. ساختمان راه آهن تبلیغات زیادی درباره ایجاد راه آهن توسط رضاشاه انجام شده است. البته راه اهن پیش از ایران یا همزمان با ایران در بسیاری از کشورهای همسایه ما نیز وجود داشت. مسئله ایجاد راه و راه آهن از همان دوران قاجار مطرح بود. هم نیروهای مترقی ایران و هم کشورهای استعماری بدلایل مختلف و گاه متضاد خواستار ایجاد راه اهن در ایران بودند چنانکه ضرورت آن در قرارداد 1919 نیز طرح شده بود. اگر استعمار خواهان ایجاد راه آهن برای تسهیل حمل و نقل کالاهای وارداتی به کشور بود، نیروهای مترقی به راه آهن همچون عاملی برای پیوستگی بیشتر اقتصادی و اجتماعی نظر داشتند. با استقرار حکومت شوروی ایجاد این راه آهن ابعاد استراتژیک و نظامی دیگری نیز به خود گرفت که باید به هزینه مردم ایران انجام میشد. به همین دلیل بسیاری از کارشناسان برجسته کشور در همان زمان معتقد بودند که مسیر راه اهن از جنوب به شمال یک مسیر غیراقتصادی و غیر کارشناسی است که بنابر اهدافی دیگر انجام شده است. در واقع مسیر راه آهن بر مبنای توسعه ملی باید از شرق به غرب عبور میکرد و خراسان را به آذربایجان وصل میکرد. مسیری که انتخاب شد یعنی از خوزستان به سواحل مازنداران از هیچیک از مراکز اقتصادی ایران عبور نمیکرد. ایجاد این راه اهن هم مانند دیگر کارهای رضاشاه در چارچوب محاسباتی جز نیازهای ترقی و توسعه ملی ساخته شد و به همین دلیل نیز نقشی در توسعه ملی ایفا نکرد. راه اهنی که از جمله با هدف تسهیل مداخله نظامی در بخش اسیایی اتحاد شوروی برپا شده بود با تغییر شرایط جنگی توانست به شکلی معکوس مورد استفاده قرار گیرد. صنعتی کردن سیاست صنعتی کردن که در چارچوب یک سلسله صنایع تبدیلی و نساجی و برخی از صنایع فرعی نظامی دنبال شد برخلاف آنچه اکنون ادعا میشود امکان ایجاد تغییرات در چگونگی روابط اجتماعی را نداشت. زمین همچنان بصورت مهمترین منبع تولید ثروت باقی ماند. مقایسه سیاست صنعتی کردن رضاشاه با امیرکبیر تفاوتهای بنیادین را نشان میدهد. اگر توجه امیرکبیر به سوی ریخته گری و صنایع اسلحه سازی متوجه شده بود رضاشاه بدنبال نساجی و پنبه پاک کنی و مشابه آن رفت. درست است که نساجی چندصد سال قبل از آن موتور تغییرات اجتماعی در اروپا شده بود ولی تصور انکه همان نقش را صدها سال بعد در تغییرات اجتماعی ایران بازی کند ساده انگارانه بود. بسیاری از کشورها همچون هند خود از مهمترین تولیدکنندگان منسوجات در آن دوران بودند. با وجود این شاهد تغییرات بنیادین در روابط اجتماعی آن کشورها نبوده ایم. در پایه گذاری این نوع صنایع تبدیلی و نه پایهای هدف بیشتر کسب سود بود و اینکه به حساب مردم ایران کارخانههایی برای رضاشاه و اطرافیان وی احداث شود. نتیجه صنعتی کردن رضاشاه آن بود که نزدیک به ده سال پس از سقوط او، نخست وزیر وقت کشور رزم آرا علنا در مجلس در مخالفت با ملی کردن صنعت نفت اعلام کرد که کشور ما حتی امکان ساختن لولهنگ را هم ندارد، چه رسد به ملی کردن و اداره صنایع نفت. این بود نتیجه به اصطلاح صنعتی کردن و آموزش و پرورش مدرن رضاشاه آن هم در شرایطی که امکانات کشور ما در پایان دهه بیست بمراتب بیش از زمان سقوط رضاشاه بود. از انجا که تمام سیاستهای صنعتی رضاشاه بر مبنای کسب سود قرار داشت و نه توسعه ملی این سیاستها اصولا نمیتوانست به صنعتی شدن کشور بیانجامد. در واقع در کشوری مانند ایران نه آن زمان و نه هم اکنون اصولا امکان آنکه بتوان بر مبنای کسب سود اقتصادی ملی را توسعه داد وجود ندارد. به همین دلیل است که رشد سرمایه داری در ایران نتوانسته و نخواهد توانست به توسعه ملی بیانجامد. توسعه اقتصادی ناهنجاری که در ایران با وجود سیستم کسب سود بدست آمده ناشی از درآمد نفت است و اگرنه ایران بدون درامد نفت در چارچوب سرمایه داری اکنون در وضعی مشابه افغانستان قرار داشت. اقتصاد ایران چه در گذشته و حال نیازمند یک رشد غیر سرمایه داری بود و هست که در آن کسب سود هدف فردی و اجتماعی نظام اقتصادی نباشد بلکه کسب سود در چارچوبی معین پذیرفته شده و در خدمت پیشرفت و توسعه اقتصادی باشد. این همان درکی است که لنین در دوران معروف به نپ در اتحاد شوروی به اجرا گذاشت و در ایران نیز حزب کمونیست ایران و بعدها حزب توده ایران از آن دفاع میکردند. که خود بحثی مجزا میطلبد که باید به موقع خود به آن پرداخت.
تا بدین جا آن دسته از اقدامات رضاشاه را بررسی کنیم که بیشترین تبلیغات در مورد آن شده است ولی در عمل تنها کاریکاتوری از نوسازی را به نمایش گذاشتند و در عمل عقب ماندگی را حفظ کرده و تداوم بخشیدند. اکنون به سیاست تمرکز گرایی و سیاست ایدئولوژیک رضاشاه میپردازیم که تا به امروز نیز همچنان تاثیرات مخرب آن در کشور ما باقی است. آنچه به آن تمرکز میگوییم یعنی تمرکز نیروهای یک کشور برای رسیدن به یک هدف واحد یعنی ترقی اجتماعی سیاست رضاشاه نبود. تمرکز رضاشاهی عبارت بود از برقراری تسلط نظامیان بر حیات اقتصادی و اجتماعی کشور به زیان اکثریت مردم و با کنار گذاشتن اکثریت و بویژه نیروهای تولید کننده جامعه. در دوران رضاشاه بخشی از بزرگان زمین دار قدیمی نابود شدند ولی این به معنای اصلاحات ارضی یا تغییر نظام بهره برداری از زمین نبود بلکه این املاک بسود رضاشاه و نظامیان همراه وی تصرف شد و امیرلشکرها جای بزرگان زمیندار را گرفتند. این تغییر همراه بود با نظامی شدن زمین داری که در نتیجه آن قدرت خان با قدرت امنیهها جایگزین یا همراه و تکمیل و تحکیم شد که به تشدید فشار به دهقانان انجامید. رضاشاه شخصا بر اراضی که محصول صادراتی داشتند مانند تریاک و پنبه دست گذاشت و خود به یکی از بزرگترین تاجر- ملاکان ایران تبدیل شد یعنی طبقهای که بزرگترین نقش را در عقب ماندگی ایران در دو سده اخیر ایفا کرده است. درامد این زمینها بخشی به بانکهای خارجی انتقال پیدا کرد و بخشی دیگر نیز صرف ایجاد انحصار اقتصادی رضاشاه در داخل کشور شد. این واقعیت که رضاشاه به بزرگترین زمیندار و تاجر- ملاک کشور تبدیل شد و منافع او به نظام زمینداری گره خورد یکی از عوامل دوام نظام کهنه زمینداری و از بزرگترین موانع توسعه صنعتی کشور بود. ضرورت تحول نظام زمینداری کشور که انقلاب مشروطه بتدریج آن را طرح کرده بود بدین سان مدفون گردید و امکان انجام یک اصلاحات ارضی نیز تا دههها بعد از کشور سلب گردید. برخورد با عشایر
این یک واقعیت است که وجود عشایر کوچ نشین در دورانهایی مورد سؤ استفاده قدرتهای خارجی قرار گرفته است ولی این هم واقعیتی است که این گروههای اجتماعی در همه دورانهای اقتدار ایران وجود داشته اند. زمانی که رضاشاه مقابله با عشایر را آغاز کرد زمانی است که سیاستهای جهانی خواهان تمرکز در ایران بود. بنابراین این عشایر اصولا دیگر امکان آن را که همچون یک نیروی گریز از مرکز عمل کنند نداشتند. مسئله ای که بنابراین در ان زمان مطرح بود وارد کردن عشایر درون یک سیستم واحد ملی بود که بتواند از موقعیت عشایر بسود پیشرفت کشور و حتی دفاع از مرزها بهره گیرد و در ادامه خود شیوه زندگی آنان را دچار تغییر کند. کوچ نشینی ناشی از فقدان چراگاههای دائمی در ایران است و خود قسمت مهمی از تولیدات دامی و برخی از صنایع دستی را انجام میداد. از طرف دیگر نقش منفی بازی شده از طرف برخی از رهبران آنها مربوط به دوران انحطاط حکومت در ایران بود که تنها به سران عشایر مربوط نمی شد بلکه بسیاری از بزرگان دیگر نیز به همکاری با انگلستان اقدام کرده بودند. به هر حال این مشکل را نمیشد با غارت دامهای آنان و یکجانشین کردن که در واقع محکوم کردن آنان به مرگ تدریجی بود حل کرد. می شد از برخی جنبه های مخرب زندگی عشایری پیشگیری کرد بدون آنکه از شیوه ی رضا شاهی استفاده شود. شیوه هایی که یک نمونه ان در رابطه با ترکمنها از طرف بهار شرح داده شده است. یعنی غارت صد هزار گوسفند و چند هزار گاو از آنان. روشهایی که بکار رفت بجز ایجاد کینه در آنان حاصلی نداشت و نتیجه ان شد که پس از شهریور ۲۰ عشایر به زندگی معمول خود بازگشتند و در تمام دوران پسر او نیز به آن ادامه دادند و اکنون هم کمابیش در زندگی اقتصادی ایران وجود دارند.
عشایر در دورانی دارای ارتباطی ارگانیک با کشور بودند یعنی بنوعی تامین کننده خوراک و پشم و مواد اولیه شهرها و روستاها بودند. بنابراین عشایر نمیتوانستند اصولا و همیشه تخریب کننده و غارت کننده شهرها باشند. اما با اغاز روند انحطاطی در ایران این ارتباط قطع شده یا کاهش مییابد و عشایر پشم و کرک خود را مستقیما به انگلستان و تجار اروپایی میفروختند ضمن اینکه با انحطاط پیشه وری بازار داخلی مواد اولیه نیز کاهش یافته بود. بنابراین نقش منفی عشایر در اقتصاد ایران در پیوند با روند انحطاطی است.
اسکان عشایر یا تخته قاپو کردن آنان در واقع به معنای مصادره احشام و رمههای آنان و تسخیر مراتع و زمینهای زیر نفوذ آنان بود. روشن بود که نمیتوان گلههای بزرگ را در جایی اسکان داد و در نتیجه این اسکان به معنای خانه خرابی عشایر و ضمنا لطمه به دامداری است. ضمن اینکه عشایر خود بخشی از چرخه اقتصادی کشور بودند که تولیدات آنان در پیوند با روستا و شهر و تولید پیشه وری قرار داشت. برهم زدن این چرخه عملا به دامداری، کشاورزی، پیشه وری کشور لطمه زد.
ناسیونالیسم و سمتگیری ایدئولوژیک رضاشاه اندیشه باستانگرایی و این تصور که تمام مشکلات ایران ناشی از تسلط اعراب است در نزد بسیاری از روشنگران مشروطه و پیش از آن وجود داشت. البته وجود این تصور ناشی از ناتوانی در درک عوامل اصلی عقب ماندگی ایران و بیش از آن ناتوانی در تقابل با آن بود. این تصور با انقلاب مشروطه و تقسیم ایران میان روسیه و انگلستان و سپس جنگ جهانی اول دچار تغییر گردید و حتی بسیاری از مبارزان مشروطه به اندیشه اتحاد اسلام تا ضرورت همکاری با امپراتوری عثمانی علیه انگلستان و روسیه متمایل شدند. در این شرایط، رضا شاه مجددا یک عقب گرد کرده و ناسیونالیسم ایرانی را احیا و از چارچوب ضد استعماری و ضدانگلیسی خارج کرده و به سوی باستان گرایی و ناسیونالیسم ضدعرب سوق داد. این سمت گیری توام شد با تحقیر اقلیتهای ملی و قومی غیرفارس زبان ایران. بدینسان باستان گرایی و ناسیونالیسم رضاشاهی دارای دو بعد و دو جنبه است: اول فاقد محتوای ضد استعماری و ضدامپریالیستی و استقلال طلبانه است. دوم عامل تفرقه و تجزیه داخلی و ملی کشور است. این خود منشا بسیاری از حوادث بعدی شد که در جریان سقوط رضاشاه و در حوادث پس از آن خود را نشان داد. پارهای از احساساتی که در جریان جنبشهای کردستان و آذربایجان در دهه بیست بوجود امد بر یک بستر و زمینه خالی ایجاد نشده بود. این ناسیونالیسم در ادامه و در چارچوب جنگ صلیبی جهانی ضد شوروی به هیولاسازی از شوروی، ادم خوار معرفی کردن "بلشویک"ها و خواست و هیاهوی بازپس گرفتن "هفده شهر قفقاز" نیز انجامید، خواستی که البته در پشت آن امید به گشودن جبهه جنوبی جنگ ضدشوروی قرار داشت. رضاشاه در شرایطی میخواست هفد شهر قفقاز را باز پس گیرد که در دوران خود او انگلستان بحرین را از ایران جدا کرده بود ولی از مبارزه واقعی برای حفظ بحرین در جایی سخن در میان نبود. همین سیاست درباره قرارداد نفت به کار گرفته شد و در همان حال که رضاشاه درباب خیانت قاجار در انعقاد قرارداد نفت داد سخن میداد خود قراردادی به مراتب ذلت بار تر را امضا کرد چرا که به قول دکتر مصدق قرارداد قاجارها در زمان معلوم نبودن وجود نفت و ارزش ان منعقد شده بود و قرارداد رضاشاه در شرایط معلوم شدن اهمیت و ارزش ان . البته همه اینها مانع نشد که رضاشاه برای امضای این قرارداد در کشور جشن و چراغانی به راه نیاندازد.
قضاوت نهایی درباره رضاخان و رضاشاه چیست؟
افسری شجاع یا فرمانبردار مافوقهای روسی و انگلیسی خود؟ در همان دوران افسران شجاع دیگری وجود داشتند که فرماندهی قوای ایران دربرابر ارتشهای انگلستان و روسیه تزاری را برعهده گرفقتند و هیچ نامی از انان در تاریخ نیست. درحالیکه ما در دوران رضاشاه هرگز شاهد چنین شجاعتهایی نیستیم. شجاعت رضاخان و رضاشاه همواره دربرابر کسانی بود که از وی ضعیف تر بودند. افسری قزاق که طبق عادت دیرینه تنها به غارت دیگران فکر میکرد و برای جان و مال دیگران ارزشی قائل نبود؟ رضاشاه این بود ولی همه شخصیت وی را در این نمیتوان خلاصه کرد. پادشاهی که شبها برایش شاهنامه میخواندند و او خود را با پادشاهان افسانهای ایران برابر میدید و مقایسه شدن با نادر را دون شان خود میدانست؟ رضاشاه این هست ولی تنها این نیز نیست. ناسیونالیستی طرفدار ترقی واقعی ایران یا جستجوگر دشمنی موهوم برامده از تاریخ ایران باستان؟ کسی که موجب پیشرفت اقتصادی و تحول روابط اجتماعی در ایران شد یا کسی که رعیتهای سابق را به نیمه برده – نیمه رعیت تبدیل کرد؟ ایجاد کننده ارتش نوین یا نابودکننده دفاع ملی علیرغم همه امکاناتی که در این سالها وجود داشت؟ پادشاهی که دوست داشت تصویری خارق العاده از خود به جهانیان ارائه دهد چنانکه در اغلب شهرهای بزرگ گراند هتل وجود داشت ولی اکثریت مردم همان شهرها از اب اشامیدنی سالم محروم بودند؟ یا پادشاهی که در دوران او تعداد بسیار اندکی از زنان بدون پوشش در جامعه ظاهر میشدند و اکثریت انان در خانه پنهان شده بودند؟
می توان رضاشاه را فردی طماع، باهوش، فرصت طلب، بیرحم و نه شجاع دانست که همه واپس ماندگیها و توهمات دوران مشروطه و پیش از آن را ادامه داد و به اوج نابخردانه خود رساند و در همان حال بر همه دستاوردها و پیشرفتها و اگاهیهای ان جنبش خط بطلان کشید. لقب " قلدر" که به رضاشاه داده بوند بی جهت نبود. او از هر نوع اقدامی که متضمن کاربرد زور در برابر افراد بی دفاع بود دریغ نمیکرد. بخش مهمی از انچه وی انجام داد کارهایی بود که جز زور نیاز به برنامه ریزی و بسیج ملی نداشت. ولی در هر کجا که اقدامی نیاز به برنامه ریزی و نیروی ملی داشت وی اصولا بدان فکر نمیکرد و وارد عرصه ان نمیشد.
سرانجام شهریور بیست دقیق ترین قضاوت را درباره او کرد. "ارتش مدرن" رضاشاهی حتی به اندازه یک نیروی کوچک عشایری نیز به دفاع از کشور و حکومت برنخواست. مقایسه مقاومتی که ارتشهای پراکنده و نیروهای عشایری ایران در دوران جنگ جهانی اول در برابر ارتشهای بیگانه کردند با تسلیم و فرار ارتش رضاشاهی و کنار کشیدن مردم و قومیتها و حتی شادی انها از سقوط رضاشاه گویا ترین ارزیابی است که تاریخ و جامعه و افکار عمومی از رژیم رضاشاه ارائه داد. رضاشاه و نظامیانش که هیچگاه وارد یک نبرد و اقعی و جدی نشده بودند و تنها دربرابر توده های مظلوم و بی دفاع نمایش قدرت کرده بودند در تنها موردی که با یک ارتش واقعی روبرو شدند بسرعت راه فرار و فروپاشی را برگزیدند. به همان گونه که از دادگستری مدرن و اموزش و پرورش مدرن و زنان مدرن او اثری برجای نماند و کسی بر نبود آن غبطه نخورد زیرا همه انها خود بهتر از هرکس میدانستند که کاریکاتوری از مدرنیسم را با خود حمل میکنند. باستان گرایی و ناسیونالیسم ضدعرب و ضد اقلیتهای قومی ایران رضاشاهی جایی برای مقاومت دربرابر تهاجم ارتش انگلستان در خود نمیدید و هیولاسازی از اتحاد شوروی تنها به وحشت و فرار مردم از مقابل ارتش سرخ انجامید. شهریور بیست آیینه تمام نمای رژیم رضاشاهی شد و نشان داد که تسلط نظامیان بر حیات اقتصادی و اجتماعی پیامد مثبتی حتی و بویژه از نظر تحکیم همان امنیت و دفاع ملی نداشت و برعکس، آن را به مخاطره انداخت. سقوط سریع و بی افتخار رضاشاه در ماهیت خود او و همه سیاست ها و برنامه های دوران او ریشه داشت. رژیم رضاشاه رفت و آنچه باقی ماند عقب ماندگی اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و تجزیه و تفرقه ملی و سیاسی و زخمهایی است که بر پیکر ملت ما برجای گذاشت، زخمهایی که جامعه پس از انقلاب ایران را دوپاره کرد که همچنان و هنوز از جراحت آن رهایی نیافته ایم. اینکه پارهای پژوهشگران کنونی به استناد برخی تلگرافهای سفارت انگلستان و وزارت خارجه ان کشور قضاوت تاریخ را مورد تردید قرار دهند امکان خود را تنها از تجربه متناقض انقلاب و ناهماهنگیهای بین حکومت و جامعه ایران پس از انقلاب میگیرد. اسناد و تلگرافهایی که انگیزه بیان و ارسال انها نیر روشن نیست بر روند حوادث و واقعیات سخت و روشن تاریخی برتری داده می شود تا بتوان یک رژیمی را که در پایان خود از ساختن یک لولهنگ ناتوان بود همچون خالق معجزه صنعتی و ارتشی که حتی نیم ساعت در برابر هجوم مقاومت نکرد چون برپاکننده ارتش مدرن و بنیان گذار آن را همچون بانی ایران نوین معرفی کنند. |
راه توده 407 26 اردیبهشت ماه 1392