راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

سروش - نقل از کتاب خاطرات "سایه"

رژیم شاه

از زیر

فرو ریخته بود

 
 

 

با سلام در راه توده شماره 399 پیامم را با نام سروش منتشر نمودید. نوشته بودم که سایتی بدون فیلتر مشابه فیسبوک با نام "کلوب دات کام" برای معرفی راه توده خوب است . لینک خواسته بودید . همان کلوب دات کام را در گوگل فارسی جستجو کنید و وارد شوید و ثبت نام کنید.

همچنین قول داده بودم مطالبی از کتاب "پیر پرنیان اندیش" برایتان بفرستم. بدلیل مشکلات وی پی ان ها تاخیر افتاد . اینک مطلبی تقدیم تان می شود:

 

استاد! اگه اجازه بدین امروز چند تا سوال دربارۀ کیوان بپرسم ... این درسته که بعد از قضایای کودتا 28 مرداد ، حزب توده دستور داده بود به اعضاش که اگه ازتون خواستند تنفرنامه امضاء کنید، این کارو بکنید؟

بله بله، یک دوره ای همچنین دستوری دادن.

قبل از اعدام کیوان بود؟

یادم نیست دقیقا ً ...ولی یک موقع دستور حزبی بود که به اعضاش دستور داده بود که اصل اینه که شما زنده بمونبن و آزاد بشین ولو به صورت ابراز تنفر باشه این کارو بکنین. البته دو تا نظر بود و ایجاد اختلاف شد که چرا حزب چنین دستوری داده.

به نظر شما دستور عاقلانه ای بود؟

ببینید ...یک روز یکی از دوستای ما حرف خیلی خوبی زد. گفت : ما مسئول شکنجه هستیم، برای اینکه ماییم که باعث ایجاد شکنجه شدیم . برای اینکه وقتی یکی رو شکنجه می کنند و او می بّره و می شکنه و کوتاه می آد، ماییم که می گیم های فلانی شکسته شد، کوتاه اومد و اِلِه و بِلِه شد، ما همیشه می خوایم آدمها پهلوان باشن یعنی غیر انسان باشن، فوق انسان باشن ...آقاجان! این پوسته (پوست دستش را نشان می دهد) شما یک خورده ناخنت را بهش فشار بدی درد می آد ( درد را با تاکید می گوید) اصلاً تن آدمی برای این کار ساخته نشده . شما یک دست رو بیار اینجا و دست دیگر تو این طرف (حالت قپانی را نشان می دهد) ، قپانی بهش می گن بعد دستبندی هست که هی فشرده می شه، یه جایی هست که دیگه غیر قابل تحمل می شه، یعنی اگه دستتو بشکنن آسون تر از این وضعیته. همین میز و در نظر بیارین حساب شده که اگه روش کاسه و بشقاب بذارین تحمل می کنه . حتی شما برین روش این لامپو عوض کنین، با اینکه میز برای این کار نیست، تا این حد تحمل می کنه. اما اگه شما یک پتک بردارین و بزنین به این میز، خوب می شکنه دیگه. اونوقت شما می گین که چرا شکست این میز. بدیهیه وقتی شما سیگارو روی تن یکی خاموش می کنین، نمی تونه تحمل کنه... می میره خُب ... مگه وارطان نمرد؟

سایه لحظاتی سکوت می کند. سیگاری می گیراند و با لحنی دردمند این بیت ها را می خواند:

 

توبه کردی زآنچه گفتی ای حکیم

این حدیثی دردناک است از قدیم

 

توبه کردی گرچه می دانی یقین

گفته و نا گفته می گردد زمین

 

تائبی گر زانکه جامی زد به سنگ

توبه فرما را فزون تر باد ننگ

 

سینه می بینید و زخم خون فشان

چون نمی جویید از خنجر نشان

 

از سایه می پرسم :

بهتر نبود که کیوان تنفرنامه رو امضا می کرد و زنده می موند؟

خیلی جدی پاسخ می دهد:

نه خیر! نه خیر! اگه این کارو می کرد دیگه کیوان نبود... همه چیزو نابود میکرد .ضمن اینکه اونا به یک تنفرنامه راضی نبودند . کیوان کار ِ برعکس کرد. رفقایش گفتند : ما همه نظامی هستیم ، کمترین مجازات ما اعدامه ، تو غیر نظامی هستی، فقط کوتاه بیا . چند سال بهت حبس می دن . کیوان گفت : با هم اومدم و با هم هستیم و باهم می ریم.

----------------

 

«من یه خونه ای اجاره کرده بودم تو خیابان نادری ، کوچه شیروانی . مال یک سرهنگی بود. سه طبقه بود . طبقه اول یه اتاق داشت و یه توالت و یه آشپزخانه. طبقه دوم دو اتاق و طبقه سوم دو اتاق. از این خونه های باریک بود . فاطی ما ، اتاقش تو همون طبقۀ اول بود . یه اتاق که رو به باغچۀ کوچیک بود.

یه روز که من داشتم از خونه بیرون می رفتم ، فاطی بهم گفت که آقا این کف اتاق مثل یه بشقاب شده . من اومدم نگاه کردم دیدم راست می گه یه خرده تاب برداشته. گفتم: فرشو جمع کن . دیدم موزائیکها سر جاش هست ولی یه مقدار فرورفتگی پیدا کرده کف اتاق.

من رفتم سرکارم و برگشتم. فاطی گفت: این کف اتاق آقا مثل بشقاب سوپ خوری گود شده دیدم بله ...خونۀ سرهنگ نزدیک خونۀ ما بود، رفتم در زدم و گفتم : آقا کف اتاق این طوری شده. گفت: آقای ابتهاج خیالتون راحت باشه . این خونه رو من خودم ساختم و بالا سرش هم بودم و می دونم که اینجا چاهی نیست. احتمالاٌ خاک نشست کرده و همین فردا پس فردا یکی رو می فرستم که تعمیرش کنن.

فردا غروب که اومدم خونه فاطی گفت که آقا کف اتاق نیست! من اومدم نگاه کردم و دیدم که وسط اتاق یه دایره ای به قطر دو متر، کف نیست و دور و بر این سوراخی که پیدا شده ، موزائیکها هستن ولی زیر موزائیکها خالیه ، یعنی این فرورفتگی بیش از عرض این چاله بود، منتها موزائیکها هنوز بود. حالا روز پیشش که سرهنگ گفته بود نگران نباشید چاهی نیست من رفته بودم وسط این بشقاب (!) و پریدم، ده بار پونزده بار ، با وزن نسبتاً سنگینی هم که داشتم ، و دیگه خیالم راحت شد. بعد که دیدم کف اتاق نیست رفتم از باغچه سنگی برداشتم و سنگو پرت کردم تو سوراخه. سنگ هی رفت و رفت و رفت . وحشت کردم از عمق این چاه .اون موزائیکها رو هم دیدم فهمیدم که بست موزائیکها اونهارو نگه داشته. می دونید دیگه دوغاب می ریزن یه بست پیدا می کنه . شاید اگه یک بار دیگه پریده بودم ، رفته بودم ته چاه و دیگه کسی رو از توی اون چاه نمی شد درآورد. بعد که اتاق رو به سرهنگ نشون دادم، گفت آقا: عجیبه!

آخرای دوره شاه من همیشه این مثلو می زدم و می گفتم که بست موزائیکها ، موزائیکها رو نگه داشته و زیرش هیچی نیست ، محتاج یک ضربه است فقط...

*

استاد ! این بست موزائیکها چی بود؟

به هر حال در دورۀ شاه کسانی بودند که کارخونه دار بودن ، سرمایه گذار بودن ، اونا برای حفظ خودشان هم که شده می خواستن زور بزنن که کشورو نگه دارن ...به کیفیت سیمان تهران هیچ شرکتی نبود ، مثل ساعت کار می کرد و همه چی دقیق برنامه ریزی شده بود. همه چی پیش بینی شده بود. ما وقتی که قرارداد بستیم با یه شرکت دانمارکی که بیاد مراکز سنگ آهکو تعیین بکنه که در اطراف تهران یا نزدیک تهران کجا سنگ آهک هست و با چه ذخیره ای ، اون موقع ما آرم شرکتو سفارش دادیم. چند سال قبل از راه اندازی شرکت ما درباره کیفیت کیسه های سیمان داشتیم بررسی می کردیم . یه همچین کارخونه ها و شرکتهای دقیقی بودن که مثل بست ِ موزائیکها عمل می کردن، مثل بیسکویت سازی مینو و ویتانا و شرکتهای متعدد لاجوردی ها و کی ها و کی ها که شرکت پدر و مادرداری بودن. خیلی چیزها خراب بود ولی این کارخونه دارها برای منفعت خودشون هم شده ، طوری کار می کردن که رژیم بمونه.

 

 

 

                        راه توده  402     22 اسفند ماه 1392

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت