راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

بحث های جدی

درباره رضا شاه

آلوده به بحث های

غیر جدی است!

دکتر سروش سهرابی

 
 

 

 از منصفانه ترین بررسی‌‌هایی که درباره دوران رضاشاه وجود دارد می‌توان به پژوهش زنده یاد احسان طبری اشاره کرد که تقریبا ۵ دهه پس از به قدرت رسیدن رضاشاه منتشر شده است. طبری یادآور می‌شود که دو نوع نگرش به رضا شاه وجود دارد، گروهی او را سرتا پا نوکر انگلستان میدانند و گروه دیگر مردی خود ساخته که برای سربلندی ایران قیام کرد. طبری معتقد بود در اواسط دهه پنجاه و با گذشت چند دهه امکان بررسی دوران رضاشاه دیگر فراهم شده است. با اینحال تجربه انقلاب 57 و سرخوردگی‌‌های ناشی از آن - که تنها شامل اقلیتی از ایرانیان نمی‌شود - گروه سومی را پدید آورده که آمال خود را در روشنگران دوران مشروطیت جستجو می‌کنند و گاه رضا شاه را که به اقتدا از عده‌ای از پژوهندگان کنونی همچون ادامه دهنده روشنگران دوران مشروطیت می‌بینند.

در واقع انقلاب 57 موجب ورود اکثریت مردم ایران به صحنه اجتماع و رویارویی‌‌های سیاسی و طبقاتی گردید. این ورود به صحنه، هم خواست‌‌های نوین و هم امکان تحقق یک سلسله مطالبات تاریخی را بوجود اورد که از زمان مشروطه و دوران رضاشاه - ولی برای یک اقلیت در برابر اکثریت مردم - مطرح بوده است. پیدایش این خواست‌‌ها و این امکان‌‌های نوین این تصور را در برخی بوجود آورده که گویا این خواست‌‌ها در همان دوران نیز مطرح و ممکن بوده و روشنگران مشروطه یا رضاشاه پیشروی اجرای ان بوده اند ولی بدلیل "مقاومت" جامعه یا نیروهای واپسگرا یا نااگاهی مردم ناممکن شده است. کسانی که خواهان برابری حقوق زن و مرد هستند می‌گویند که این را نخستین بار روشنگران مشروطه همچون اخوندزاده اعلام کرده اند. یا بدلیل فشارهای اجتماعی وارد بر زنان، گروهی آمال خود را در سیاست‌‌ بی حجابی اجباری رضاشاه جستجو می‌کنند. گروهی روحانیون را بدلیل اتفاقات پس از انقلاب سرزنش می‌کنند و رضاشاه را مبتکر بیرون کردن روحانیون از سیاست و اجتماع می‌بینند و ....

بدین ترتیب بررسی دوران رضاشاه تنها یک بررسی تاریخی نیست. البته اگر تاریخ را از نظر زمانی در نظر بگیریم می‌توان بررسی دوران رضاشاه را یک بررسی تاریخی دانست. ولی مثلا در مورد حمله مغول به ایران اختلاف نظری بین پژوهندگان تاریخی و سیاسی وجود ندارد زیرا دوران تهاجمات اقوام بیابانگرد به فلات ایران و تاثیرات ویرانگر آن به پایان رسیده است. ولی اگر منظور بررسی دورانی پایان یافته از تاریخ باشد در انصورت هنوز دوران رضاشاه بطور کامل پایان نیافته است. نه تنها رضاشاه که حتی بررسی دوران صفوی را نیز نمی‌توانیم تنها بررسی مربوط به تاریخ ارزیابی کنیم. مشابه این رویداد درباره حوادث اروپا نیز وجود دارد. چنانکه مثلا هنوز انقلاب فرانسه مورد بحث و اختلاف نظر در خود فرانسه و اروپا و غرب است، زیرا هنوز حوادثی که با انقلاب فرانسه آغاز شده در تاریخ اروپا به پایان قطعی خود نرسیده است، هنوز مسئله انقلاب در اروپا به حل نهایی خود نرسیده و بنابراین انقلاب فرانسه همچنان پرچم ایدئولوژیک انقلاب و ضدانقلاب در فرانسه و اروپاست. بورژوازی حاکم بر اروپا، انقلاب فرانسه را تا آنجا و تا آن روزی قبول دارد که به حاکمیت آن منجر شده است. ولی از لحظه یی که خواست‌‌های "آزادی و برابری و برادری" از چارچوب تنگ حاکمیت سرمایه خارج می‌شود و مسئله ضرورت گذار به یک نظام اجتماعی دیگر را مطرح می‌کند، انقلاب فرانسه طعن و لعن می‌شود. به همین شکل، از آنجایی که هنوز در کشور ما مسئله ملیت و مذهب، مسئله شیعه، مسئله روحانیان و روشنفکران وجود دارد، بخش‌‌هایی از تاریخ ایران نیز مانند دوران سقوط ساسانیان و تسلط اعراب، دوران صفوی، دوران قاجار و انقلاب مشروطه و پس از آن بیش از آنکه مسایلی تاریخی باشند جزیی از مسایل روز، جزیی از مسایل مورد نزاع جامعه ما هستند. البته پس از دوران انقلاب 57 که یک برش قاطع در تاریخ ایران است زیرا برای نخستین بار سیاست را به امر اکثریت تبدیل کرده است و تجربه ناشی از آن این امکان فراهم شده که بتوان نگاه دیگری به حوادث تاریخ ایران انداخته شود، نگاهی که مسلما با گذشته متفاوت خواهد بود.

با این نگاه است که باید به بررسی دوباره دوران رضاشاه همچون بخشی از مبارزات فکری و ایدئولوژیک امروز پرداخت. بحث در مورد اینکه رضا شاه مردی خود ساخته بود که برای سربلندی کشور خود به پا خواست چندان بحث جدی‌ به شمار نمی‌رود و جز هواداران سرسخت او هواداری ندارد. فراموش نکرده ایم که حتی پسر او پس از تقریبا شش دهه و در شرایطی که از نظر ظاهری نیروهای نظامی و یا سیاسی قدرت‌‌های غربی فعال مایشا در ایران نبودند بقا یا عدم بقای خود را در وابسته به پشتیبانی غرب می‌دانست و خود و هواداران سلطنت گذشته بر این اعتقادند که تصمیم رفتن شاه در کنفرانس گوادلوپ و توسط قدرت‌‌های غربی اتخاذ شد. در اینصورت چگونه ممکن است معتقد بود که پدر او شش دهه قبل که سرنوشت ایران عمدتا در مناسبات بین المللی تعیین می‌شد بطور خودساخته برای سعادت ایران سربلند کرده باشد!

 از طرف دیگر تصور اینکه او مهره کاملا‌‌ بی اختیار سیاست انگلستان بود نمی‌تواند توضیح کافی‌ برای ان دوران فراهم کند. چنین مهره‌های کاملا‌‌ بی اختیاری در هیچ دوران از تاریخ ایران وجود نداشته‌اند و همگی‌ این شخصیت‌های تاریخی مهر و نشان خاص خود را بر حوادث بر جای گذاشته اند. به این ترتیب رضاشاه محصول یک دوران بود و باید دید آن دوران چه ویژگی‌‌هایی داشت و از رضاشاه چگونه بهره گرفتند و او چگونه بهره گرفت و با شرایط هماهنگ شد و بر آن اثر گذاشت.

دوران برآمد رضاشاه دورانی است که اکثریت مطلق سیاستمداران ایران و از جمله خود احمدشاه می‌کوشیدند با سیاست‌‌های انگلستان همراه شوند. اینکه انگلستان رضاشاه را انتخاب کرد بخاطر ان نبود که بیشتر از دیگران سرسپرده انگلستان بود بلکه بر مبنای امکان بیشتر بهره گیری از وی برای پیشبرد سیاست‌‌های آن کشور بود. در این شرایط انگلستان به چهره‌ای ناشناخته نیاز داشت. چنانکه ورود سید ضیاالدین طباطبایی به کودتای 1299 با انکه نه بر مبنای شعار طرفداری از انگلستان، بلکه بر مبنای لغو قرارداد 1919 و قطع نفوذ انگلستان ظاهرا صورت گرفت نتوانست به نتیجه رسد. دفاع او از محرومان و‌‌ بی چیزان و تعریف و تمجید و داستان پردازی او از حضورش در سخنرانی لنین و اخطار او به ظالمان نشان از سمت و سوی حوادث دوران داشت. بدینسان شکلی که کودتای 1299 تحت ان انجام گرفت خود نشان از پیامدهای پیروزی انقلاب اکتبر در شوروی و همسایه شدن این کشور با ایران بود. براین اساس سید ضیاالدین طباطبایی که از سال‌‌ها قبل هوادار سیاست انگلستان در ایران بود و حتی در امضای قرارداد 1919 حضور داشت به دلیل شرایط خاصی که در ایران حکمفرما بود امکان پیشبرد موفقیت امیز سیاست‌‌های انگلستان را نداشت و به همین دلیل پس از مدت کوتاهی برکنار شد. بنابراین در ان شرایط خاص تنها کسی می‌توانست سیاست انگلستان را در ایران پیش برد که دارای گذشته نامعلوم، ظاهر ضدانگلیسی و دارای مواضعی مبهم نسبت به شوروی باشد. رضاخان محصول این شرایط بود.

 انچه به انگلستان امکان پیشبرد نقشه هایش را در ایران می‌داد درانجا بود که این کشور در آن دوران تنها نیرویی بود که در برخورد با حوادث ایران نه دارای ضعف ایدئولوژیک بود، نه ضعف اطلاعات و نه کمبود امکانات. ولی انگلستان نیز تنها نیروی حاضر در صحنه و قادر مطلق بر امور نبود. هم جوش و خروش و اگاهی و مبارزات مردم و هم تاثیر انقلاب اکتبر و حذف سیاست استعماری روسیه در ایران دست‌‌های انگلستان را بسته بود. انگلستان می‌کوشید به حوادث سمت دهد ولی این سمت دادن به حوادث خود به معنای انطباق با حوادث نیز بود. بنابراین رضاخان در عین اینکه انتخاب انگلستان بود تحمیل به انگلستان هم بود. قدرت و نفوذی که انگلستان بر رضاشاه دارد از یکسو و قدرت مانوور مستقل نسبی رضاشاه دربرابر انگلستان، از سوی دیگر، همه زاییده این شرایط بود.

دوران پایان یافتن انقلاب مشروطه و بر آمدن رضا شاه، دوران انحطاط کامل ایران و روبرو شدن آن با تلاطمات بزرگی است که کشور ما امکان رویاروی برابر با آن را ندا شت. از ۱۹۰۷ سیاست دو قدرت بزرگ در ایران ایجاد یک حکومت دست نشانده در ایران بود هرچند تلاش آن دو قدرت آن بود که حکومت ایران خود بتواند بر مخالفین و یا همراهان با سیاستهای قدرت بیگانه یعنی‌ آلمان و پس از آن عثمانی غلبه کند. معنای تقسیم ایران جز پایان وجود مراکز قدرت دیگر همچون روسای عشایر نمی‌توانست باشد. پس از آن دو قرارداد ۱۹۱۶ و ۱۹۱۹ بر همین اساس استوار بودند هر چند هر یک در شرایط متفاوتی به امضا رسیده بودند. حکومت وثوق لدوله از این نظر مورد پشتیبانی جدی انگلستان بود و برخی از اقداماتی که می‌توانست موجب تصور ایجاد دولت مقتدر شود در آن دوران انجام شد. همچون به دار کشیدن نایب حسین کاشی که به نظر برخی از اشرار و به نظر برخی دیگر و از جمله بسیاری از اهالی‌ کاشان ماهیتی دیگر داشت.

با پیروزی انقلاب در روسیه، انگلستان وارث تزار‌های روس در ایران شد و کنترل قوای ضدّ انقلاب و نیز نیروی قزاق ایرانی‌ را که زیر فرمان افسران روسی قرار داشتند بر عهده گرفت .رضا خان که با درجه سرهنگی از فرماندهان بالا رتبه ایرانی‌ بود مورد توجه افسران انگلیسی‌ قرار گرفت. انان رضاخان را که فردی با هوش، جاه طلب و متنفر از مردم عادی بود برای انجام برنامه‌‌های خود مناسب دیدند. مشکل رضاخان عدم آموزش او بود که با قرار دادن افراد با فرهنگ تر و آشناتر با سیاست در کنارش می‌توانست جبران شود. البته رضاخان نشان داد که همراهی با جمعی‌ از روشنفکران را میپذیرد و هر چند برخی از آنان و از جمله برترین‌هایشان بعدها در آتش حرص او سوختند، دور و بر او هیچ گاه از روشنفکران خالی‌ نبود که برخی از آنان را می‌توان برجست‌ترین روشنفکران آن دوران دانست. در هر حال او بخوبی از دلایل مورد توجه قرار گرفتن خود توسط انگلستان اگاهی داشت. برخی از پژوهندگان تاریخی بدلیل تفاوت‌هایی که در شیوه‌‌های حکومتی متمرکز و غیرمتمرکز که قبل و بعد از کودتای 1299 وجود داشته است این پدیده را به وجود دو نوع نگرش مختلف نسبت داده اند. بنظر ما وجود سیری منطقی در سیاست انگلستان در قبال موقعیت بین المللی آن روز که ایران نیز از مهمترین اجزای آن بود  وجود دارد. اگر پیش از همسایه شدن شوروی با ایران تلاش در سمت تشکیل دولتی کاملا دست نشانده ولی متمرکز بود؛ این امکان پس از انقلاب اکتبر و بویژه پس پیروزی کامل ارتش سرخ بر ضد انقلاب از بین رفت. به این ترتیب ما با ارزیابی‌‌هایی که بر مبنای اختلافات بین لرد کرزون بعنوان وزیر خارجه انگلستان و حکومت مستعمراتی هند وجود دارد موافق نیستیم.

انگلستان که کنترل قوای نظامی ایران و نیز افسران روسی قزاق را برعهده داشت تا آن دورانی که آرزوی سرکوب انقلاب اکتبر می‌توانست رنگی از واقعیت به خود بگیرد همچنان افسران روسی را بر فرماندهی برتر نظامی در ایران گمارد. پس از بین رفتن موقت این آرزوی بزرگ انچه باقی ماند همان حفظ ایران و به این ترتیب هندوستان از طرف دیگر بود. در این مقطع سیاست انگلستان نه تهاجمی بلکه تدافعی بود و برای اجرای آن می‌بایستی شرایط داخلی ایران را کاملا در نظر بگیرد. یاداوری می‌کنیم که برجسته ترین نظریه پردازان و استراتژیست‌‌های حکومت انگلستان با مسایل مستعمراتی که مهمترین مسئله ان دوران دولت انگلستان بود به خوبی اشنایی داشتد. لرد کرزن وزیر خارجه وقت انگلستان کار خود را با شغل خبرنگاری آغاز و بعنوان خبرنگار با ناصرالدین شاه نیز مصاحبه کرده بود. بنابراین با مسایل ایران اشنایی کامل داشت. از هنگامی که سرکوب انقلاب اکتبر نمی‌توانست هدفی زودرس باشد سیاست انگلستان با وجود حضور گسترده نظامی و مالی در ایران تغییر کرد.

در واقع قبل از کودتای اسفند 1299 کودتای دیگری برعلیه افسران روسی سفید انجام شده بود و انان را که دیگر وجودشان اهمیت فوری نداشت از فرماندهی و هدایت قوای قزاق برکنار کره بودند. که در مدارک انتشار یافته از ان دوران به صورت متهم کردن انان به حیف و میل بودجه نظامی و پول انگلستان جلوه گر می‌شود. که البته با واقعیت همخوانی دارد. واقعیت ان است که به جز اینگونه افراد کس دیگری حاضر به همکاری "صادقانه" و بدون اجر و مزد با دولت انگلستان نبوده و نیست. در این اسناد از بهره وری احمدشاه از حیف و میل اموال انگلستان یا بودجه اختصاص یافته توسط انها به نیروی قزاق نیز سخن گفته شده است. مشابه این نوع کشفیات جدید درمورد همکاران دولت‌‌هایی همچون انگلستان و یا امریکا وجود دارد. این کشفیات بیشتر به معنی ان است که دوران همکاری با انان سپری شده است. و نه به معنای ان که دولت انگلستان در ان دوران تصور می‌کرد که کسانی با جان و دل و بدون چشمداشت مالی خود را به خاطر منافع او به خطر خواهند انداخت. واقعیت ان است که حتی برای تصویب قرارداد 1919 دولت انگلستان مجبور به پرداخت رشوه به دولتمردان ان دوران و ظاهرا برای جلب نظراحمد شاه معادل همان میزان به او شده بود. در ان دوران افسران روسی قوای قزاق علیرغم انکه بودجه و امکاناتشان توسط دولت انگلستان تامین می‌شد به دلیل تلاطماتی که در سیاست ایران وجود داشت و نیز پیروزی های ارتش سرخ و شکست سیاست انگلستان در روسیه و درکی که از پایان یافتن اهمیت خود برای دولت انگلستان داشتند خود را بیشتر فرمانبردار احمد شاه می‌دانستند. احمد شاه نیز به نوبه خود روی همراهی آنان حساب می‌کرد. زیرا در ان شرایط خاص برای افسران قزاق تنها راه باقی مانده وفاداری به احمد شاه بود. به این ترتیب کودتای اولی که علیه افسران روسی قزاق انجام شد علیه احمد شاه نیز بود.

 

 

 

                        راه توده  403     29 فروردین ماه 1392

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت