یادی از نورالدین کیانوری رهبران جمهوری اسلامی پایان یک دوران را نفهمیده اند! پنهان شدن در سنگر فقرا، ترویج خرافات و سرکوب مردم، اجرای برنامه ریاضت اقتصادی بانک جهانی( که نام آن را "هدفمندی یارانه ها گذاشته اند) هرگز به مفهوم دفاع از زحمتکشان و مقابله با فقر و محرومیت توده های مردم نیست. 33 سال پس از انقلاب 57، آن صحنه ای که امروز در برابر همگان قرار دارد، حجتی است بر واقع بینی های علمی حزب توده ایران. تجربه نشان داد که حذف حزب توده ایران از صحنه فعالیت علنی در ایران، یعنی آغاز یورش به آزادی ها و جلوگیری از فعالیت همه احزاب و مطبوعات. چنان که امروز شاهدیم و در زمان شاه نیز همین گونه شد و این خود آغاز خیانت به منافع مردم، استقلال کشور و رفتن به سوی بزرگترین اختلاف طبقاتی است که آن را هم امروز در ایران می بینیم. |
کیانوری از معدود رهبران و شاید یگانه رهبرحزب توده ایران بود، که در سرنوشت سازترین رویدادهای تاریخ معاصرایران حضور و نقش مستقیم داشت. سیاستمداری تیزبین و تحلیل گری کم نظیربود، که با سلاح دانش، تجربه و واقع بینی علمی به استقبال رویدادها می رفت و از دل رویدادها اندیشه های سیاسی و تشکیلاتی را بیرون می کشید. با همین تیزبینی و در عمل، از قیام ناکام افسران خراسان بسیار آموخت و در جریان حکومت خود مختار و ناکام آذربایجان این تجربه را کامل کرد. فرار تاریخی جمعی از رهبران حزب توده ایران از زندان قصر تهران را پیش از کودتای 28 مرداد رهبری کرد. در دادگاه رهبران حزب توده ایران در رژیم شاهنشاهی از حزب و آرمان های آن دفاع کرد. آنچه را برای مقابله با کودتای 28 مرداد ضروری می دانست، در آخرین و دشوارترین لحظات با دکترمحمد مصدق در میان گذاشت و روز 28 مرداد از او خواست تا فرمان مقاومت مردمی را صادرکرده و از رادیو پخش کند. پس از پیروزی کودتاچیان و تا فراخواندنش به خارج کشور، برای تبدیل بقایای سازمان حزبی به تشکیلاتی مخفی و مقابله با دولت کودتا در ایران ماند. در دادگاه های نظامی غیابا به اعدام محکوم شد. در مهاجرت از انواع دام هائی که ساواک شاهنشاهی برای ترور و یا ربودنش ترتیب داده بود، گریخت. با انتشار نخستین طرح برنامه جدید حزب توده ایران در سال 1350 و پایان یافتن یک دوره 10- 15 ساله آشفتگی نظری و تشکیلاتی در رهبری حزب توده ایران و در نبود جبران ناپذیر زنده یاد "کامبخش" مسئولیت تشکیلات داخل کشور را برعهده گرفت و هسته های مستقل حزبی را در دهه 50 و تا آستانه پیروزی انقلاب 57 در داخل کشور سازمان داد. در سخت ترین شرایط حاکم بر مهاجرت دهه 50 و 60 میلادی، برجسته ترین کادرهای حزبی را از گرداب رخوت، ناامیدی و تندروی نجات داد و به کار آهسته، اما پیوسته در رادیو "پیک ایران" و در ارتباط با داخل کشور فراخواند. ماهیت انقلاب 57 و ظرفیت های آن را، دوشادوش زبده ترین اعضای رهبری وقت حزب کشف کرد و تا آنجا که توانست، از هیچ تلاش و کوششی برای حفظ دستاوردهای انقلاب 57 و گسترش آن کوتاهی نکرد. او که خود در یک خانواده روحانی متولد شده بود، هرگز زیر بار قبول وحدت روحانیت شیعه نرفت و متکی به شناخت علمی و ایدئولوژیکی که از لایه بندی های طبقات – اجتماعی روحانیون داشت، هیچگاه یک دست بودن روحانیت و مذهبیون را قبول نکرد و به جای شکل و شمایل و لباس آنها، بر گرایش های طبقاتی این طیف ناهمگون تکیه کرد و بار طبقاتی انقلاب 57 و رویدادهای پس از پیروزی آن را بسیار فراتر از شکل مذهبی آن تحلیل کرد. گذشت زمان نشان داد، که ارزیابی او در باره پایگاه های متفاوت طبقاتی روحانیون و تضادهای ناگزیر آنها تا چه اندازه دقیق بود. ساده انگاری و کوربینی است اگر کسی مدعی شود که یک مبارزه انقلابی در طول بیش از 6 دهه کار و فعالیت مستمر سیاسی مصون از اشتباه بوده است. نورالدین کیانوری، که هنگام باز ایستادن قلبش 86 سال داشت و از22 سالگی وارد رهبری حزب توده ایران شده بود، استثنائی بر این قاعده نبود. علاوه بر تمامی اسناد و مدارکی که او در زمینه برشماری اشتباهات سیاسی- تشکیلاتی اش برجای نهاده، دوبار، در واپسین لحظات زندگی در زندان اوین بر تکه کاغذی که بعدها از زندان به بیرون راه یافت، به این اشتباهات در صادقانه ترین و کوتاه ترین کلمات اشاره کرد. این وصیت نامه را می توانید در بخش مربوط به "کیانوری" در راه توده بخوانید. او درنده خوئی مجهز به اندیشه های ارتجاع مذهبی را تا رسیدن پایش به زندان و شکنجه گاه آنها گمان نبرده بود. در اشاره به همین درنده خوئی و جنایات در حق خود و صدها توده ای مدافع انقلاب اما به بند کشیده شده و فراتر از آن، در حق دیگر زندانیان، این جمله در زندان اوین وِرد زبانش بود: «این، حکومت اوباش است!»
معمار سیاستی منطبق بر شرایط
در شهر آخن آلمان مهندس آرشیتکت شد. پس از کودتای 28 مرداد و قبول مهاجرت دکترای خود را در رشته آرشیتکت گرفت و در دانشگاه آلمان دمکراتیک به تدریس مشغول شد. "شهرسازی مدرن" از طرح های او بود و بر مبنای آن بخش شرقی برلین پس از جنگ بازسازی شد. زبان های آلمانی، فرانسه، انگلیسی و روسی را به خوبی می دانست؛ اما بزرگترین مهندسی وی، معماری سیاسی جامعه ایران و دانستن زبان توده مردم و بنای حزب توده ایران بود. بنائی که به آن عشق می ورزید و زبانی که درجمع روشنفکران و سیاسیون ایران کمتر بدان آشنائی وجود داشت و حتی بسیاری از روحانیون که به دانستن زبان عامه مردم افتخار می کردند نیز بدان غبطه می خوردند. بعدها، درامریکای لاتین و تحت عنوان "الهیات رهائی بخش"، بسیاری ازنقطه نظرات او درباره نیروهای آرمان گرای مذهبی دراشکال جدیدی بروز و ظهورپیدا کرد! سحرگاه 17 بهمن 1361 وقتی او را در جمهوری اسلامی دستگیر کرده و به کمیته مشترک بردند، به آن زندانبان جوان و لاغر اندامی که با تمسخر"حاج آقا" خطابش کرده بود گفت: «من به حج مشرف نشده ام، اما کربلای حسینی زیاد دیده ام. اسم من نورالدین کیانوری است و دبیر اول حزب توده ایران هستم!.» و تا آخرین دم حیات نیز، هرگاه و به هر مناسبتی یادی از حزب به میان آمد، او نام حزب و آن بنائی که به چیدن آجرهای آن افتخار می کرد را با احترام بسیار و کامل ادا کرد: "حزب توده ایران"! او یکبار دیگر نیز، در زمان شاه این زندان را که آن زمان شاه دیده و مدتی را در آن بسربرده بود. آن زمان نام زندان توحید، "زندان آگاهی" بود.
افشای شکنجه ها
بعدها در سال 68 و به بهانه نوشتن نامه برای علی خامنه ای، جزئیاتی از شکنجه رهبران و اعضای حزب توده ایران را بر کاغذ آورد.(این نامه را نیز می توانید در آرشیو کیانوری در راه توده بخوانید) کیانوری درهمین نامه نوشت: «... شکنجه عبارت بود از شلاق با لوله لاستیکی تا حد آش و لاش کردن کف پا. در مورد شخص من، درهمان اولین روزشکنجه، آنقدر شلاق زدند که نه تنها پوست کف دو پایم، بلکه بخش قابل توجهی ازعضلات از بین رفت و معالجه آن تا دو باره پوست بیآورد، درست 3 ماه طول کشید. پس از شلاق توام با فحش و کشیده، چون آقایان نتوانستند درمورد دروغ شاخدار کودتا ازمن تائید بگیرند، مرا به دست بند قپانی بردند.(درباره این اتهام که به بهانه آن به حزب توده ایران یورش بردند، اخیرا هاشمی رفسنجانی نیز در مصاحبه با روزنامه همشهری گفت که کودتای حزب توده را شخصا قبول ندارم و دستگیری آنها درست نبود.) کیانوری در نامه خود به علی خامنه ای که تازه بر کرسی رهبری نشسته بود نوشت: حضرت آیت الله، تنها کسی که دستبند قپانی خورده می تواند درک کند که 8- 10 ساعت متوالی دستبند قپانی درهرشب یعنی چه! 18 شب پشت سرهم مرا ساعت 8 بعد ازظهر به اتاقی واقع دراشکوب دوم می بردند و دستبند قپانی می زدند. و این جریان تا ساعت 5- 6 صبح طول می کشید... پیامد این شکنجه وحشتناک که هنوزهم باقیست، این است که دست چپ من نیمه فلج است و دو انگشت کوچک هر دو دستم درآغاز کاملا بی حس شده بود و هنوز نیمه بی حس هستند. یاد آوری می کنم که من درآن زمان 68 ساله بودم. همسرم مریم را آنقدرشلاق زدند که هنوز پس از7 سال، شب ها، هنگام خوابیدن کف پاهایش درد می کند. آنقدرسیلی و توسری به او زده اند که گوش چپ او شنوائیش را از دست داده است. یادآورمی شوم که او در آن زمان پیرزنی 70 ساله بود. و این هنوزپایان شکنجه قپانی نبود. فرد دستبند قپانی زده را با طنابی به حلقه ای که در سقف شکنجه خانه کار گذاشته شده بود آویزان می کردند و او را بالا می کشیدند. درد این شکنجه نسبت به دستبند قپانی شاید ده برابرباشد. حتی افراد ورزیده ای مانند دوست عزیزم، آقای عباس حجری که 25 سال درزندان های مخوف شاه مردانه پایداری کرد، چندین بار از هوش رفت. آقایان به این هم بسنده نکرده و او را مانند تاب تلو تلو می دادند. دوست هنوز زنده آقای محمد علی عموئی که با آقای حجری و پنج جوانمرد دیگرازسازمان افسران حزب توده ایران پس ازکودتای امریکائی- انگلیس 28 مرداد 1332 به زندان افتاد و مانند یارانش 25 سال درهمه زندان های مخوف شاه معدوم مردانه پایداری کرد، شاهد زنده این شکنجه هاست. البته نه شاهد دیدار، بلکه خود زیرهمه این شکنجه ها قرارگرفته است. آقای عباس حجری دراثر این شکنجه وحشتناک دست راستش تا حد 3 چهارم فلج شده بود و نمی توانست با آن دست غذا بخورد...» وقتی پس ازکشف شبکه قتل های سیاسی معروف به "زنجیره ای" عکس سعید امامی در روزنامه "صبح امروز" منتشر شد، کیانوری در یک آپارتمان اجاره ای کوچک، با مریم فیروز زندگی می کرد. این آپارتمان را به کمک دخترش درحوالی میدان سنائی اجاره کرده بود. عکس را که دید گفت: «اینها کمرانقلاب را شکستند!» او درنامه اش به علی خامنه ای نوشت: «بازجوی مستقیم من "برادرمجتبی" بود. و شرح داده بود که این بازجوی مستقیم برسراو چه آورده است. "برادرمجتبی" تا آنجا که زندانیان دیگر شناسائی کرده و فاش ساخته اند "رحیم پورازغدی" است که اکنون عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی است و از هم اندیشان احمدی نژاد. پس ازپیروزی انقلاب نورالدین کیانوری سکان رهبری حزب توده ایران را دریکی ازدشوارترین لحظات حیات آن برعهده گرفت و همراه دیگر کادرها و اعضای رهبری حزب که درمهاجرت بودند، پس از پیروزی انقلاب بهمن 57 راهی ایران شد. کشتی کوچک و چالاک حزب، درداخل کشوربه سرعت به ناوگانی نیرومند تبدیل شد. ازهمان نخستین ماه های پس از پیروزی انقلاب 57، کارزاربزرگ تبلیغاتی علیه حزب توده ایران و سیاست آن از تمام شبکه های رادیو های فارسی زبان، مطبوعات غرب، ضد انقلاب داخل کشور و طیف وسیعی از روحانیون و مذهبیون طرفدارسرمایه داری تجاری ایران، بازماندگان وابسته به دربار و طرفدارنظام شاهنشاهی آغازشد. از یک سو توده ای ها به دنبال روی از آخوند ها متهم شدند و نام کیانوری را "آیت الله کیانوری" گذاشتند، و از سوی دیگرهراقدام و تصمیم مردمی و انقلابی حکومت را اقدام و تصمیمی کمونیستی و تحت تاثیرحزب توده ایران تبلیغ کردند. ازیک سو گفتند حزب توده ایران دنباله رو آخوندهاست و ازسوی دیگر تبلیغ کردند که آخوندهای کمونیست و حزب توده ایران حکومت را اداره می کنند. تا جائی که درشهرقم اعلامیه دادند و نوشتند که زیرعمامه آیت الله خمینی علامت داس و چکش پنهان است! تمام این کوشش شبانه روزی برای جلوگیری از نزدیکی بخش انقلابی حاکمیت جمهوری اسلامی به حزب توده ایران بود. و این هنوزهمه صحنه روبروی حزب توده ایران برای حضور فعال درعرصه سیاسی جامعه بعد از انقلاب نبود. دست های مشکوکی که در ارگان های امنیتی و سیاسی حاکمیت جمهوری اسلامی فعال بودند، بی وقفه در تدارک توطئه ای برای یورش به حزب توده ایران بودند. در آخرین سال فعالیت قانونی و علنی حزب توده ایران، "محمدغرضی" وزیر وقت پست و تلگراف بارها رهبران جمهوری اسلامی را تشویق کرده بود: "اگر امروز حزب توده را سرکوب نکنیم، فردا حریف آن نخواهیم شد!" علاوه بر توطئه علیه حزب توده ایران و پرونده سازی برای آن در درون ماشین حکومتی، حوادث و رویدادها پیاپی نیز محاصره انقلاب و حزب توده ایران را تنگ تر می کرد. توطئه گران و نفوذی های درون حاکمیت جمهوری اسلامی ماشین انفجار و اعدام را راه انداختند، چپ روهائی که نمی توانستند شرایط را درک کنند و مبارزه طبقاتی را با مبارزه مذهبی اشتباه گرفته بودند؛ سر از ماجراجوئی برپائی حکومت شوراها در شهر آمل در آوردند! نو به میدان درآمده های بیگانه با جامعه، انقلاب ایران را با یک انقلاب سوسیالیستی اشتباه گرفتند. روزنامه ها از درک شرایط عاجزمانده بودند و نتوانستند درک کنند کدام جبهه را باید تقویت کرد و چگونه با جبهه دیگرمقابله؛ خطرات، بی وقفه ازخارج مرزها ایران را تهدید می کرد؛ توطئه کشاندن ایران به جنگ داخلی؛ خطرتجاوز خارجی (بویژه امریکا)؛ حاکمیت چند پارچه و بی تجربه؛ گرایش های ارتجاعی و پرقدرت مذهبی درمجموع حاکمیت؛ تلاش ارتجاع مذهبی برای تبدیل مبارزه ملی- دمکراتیک مردم ایران به مبارزه مذهبی و غیرمذهبی؛ کودتاها و شبه کودتاهای (طبس و نوژه) که درتمام آنها نابودی رهبری حزب توده ایران از اهداف اولیه بود، بی تجربه بودن کادرهای انقلابی و مذهبی که سکان رهبری را دراختیار گرفته بودند ولی نتوانستند حساب خود را از ارتجاع مذهبی جدا سازند و دیدیم که سرانجام مانند رهبران سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و یا روحانیونی نظیر عبدالله نوری، خوئینی ها و دیگران و دیگران زیر چرخ دنده همین ارتجاع گیر کردند. و..... درچنین فضای براستی دشوارو کم نظیری، حزب توده ایران با دفاع از آرمان های انقلاب، تفکیک و شناساندن طیف های مذهبی و گرایش های طبقاتی آنها، تبلیغ ضرورت پرهیز ازخشونت، حفظ آزادی ها و جلوگیری ازغلبه مخالفان آزادی مطبوعات و احزاب برارگان ها و سازمان های فرهنگی و قضائی حاکمیت جمهوری اسلامی برخاست و در این کارزار نورالدین کیانوری نقش برجسته ای ایفاء کرد.
ازهمان آغازپیروزی انقلاب، حزب توده ایران بیشترین توجه خود را برای یافتن متحدان استراتژیک جهت تعمیق انقلاب و تثبیت دستآوردهای آن برمحور روشنگری سیاسی میان طیف آرمان گرایان مذهبی از یک سو، و واقع بینی های توام با صداقت در طیف ناهمگون حاضرسازمان چریک های فدائی خلق ایران بنا نهاد. اگر درمورد طیف نخست روشنگری سیاسی نقش محوری را داشت، درمورد طیف دوم این روشنگری سیاسی همراه بود با کارزار ایدئولوژیک. چابک ترین عضو رهبری حزب توده ایران، که نقش مهمی درکارزارطیف مذهبیون می توانست ایفاء کند، بسیارزود چشم برجهان فروبست. وی زنده یاد "قدوه" عضو هیات سیاسی حزب بود که درجریان بازگشت به ایران براثر ایست قلبی چشم برجهان فروبست. کیانوری، با درک عمیق ازفقدان جبران ناپذیرقدوه، هنگام اعلام خبردرگذشت وی، دردفترمرکزی حزب توده ایران درخیابان 16 آذر، بی اختیارچند دقیقه ای گریست و او را از جمله یاران انگشت شمار روزهای سخت تشتت نظری درمهاجرت معرفی کرد. او بعدها گفت که «مرگ "قدوه" پشت ما را خالی کرد!» قدوه سال ها درحوزه علمیه قم تحصیل کرده بود و نه تنها یک کار شناس و محقق برجسته متون اسلامی بود، بلکه شناخت گسترده و نزدیکی از روحانیون سالمندی داشت، که دراطراف آیت الله خمینی جمع شده بودند.
درکارزاردوم، احسان طبری، جوانشیر، منوچهربهزادی، امیرنیک آئین، رحمان هاتفی و بهرام دانش و... با تمام نیرو درمیدان باقی ماندند و مانع هم سرنوشت شدن سازمان مذکور با سازمان مجاهدین خلق شدند. سازمان چریک های فدائی خلق را از رویائی که در ترکمن صحرا دنبال می کردند و از دامی که می رفتند تا در کردستان اسیر آن شوند، به دامان سیاستی واقع بینانه و متناسب با شرایط روز کشاندند. نه تنها فدائی ها، نه تنها اعضای حزب، بلکه رهبری حزب توده ایران نیزخود پیوسته نگران نوسان های عظیم در میان نیروهای مذهبی و تحمیل ضربات بزرگ به نیروی چپ و بویژه حزب توده ایران بود، اما این نگرانی هرگز نتوانست موجب تغییری در تحلیل علمی و نهائی از روند تحولات در جمهوری اسلامی و فراز و فرودهای اجباری آن شود. دوماه و نیم پیش ازنخستین یورش به حزب توده ایران، نورالدین کیانوری درمصاحبه ای با نشریه "کار"، ارگان سراسر سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) درهمین زمینه و با همان زبان ساده ای که به تسلط برآن شهرت داشت، گفت: «... شما می گوئید تا کی منتظربشویم؟ سه سال است که ما مدام صداقت نشان می دهیم ولی آنها می زنند توی گوش ما، آنها دست ما را لای درمی گذارند، امکانات را ازما می گیرند. ما می گوييم که این یک روند تاریخی است و ما نمی توانیم با خواست خودمان، با بی حوصلگی خودمان آن را تغییربدهیم. این تجربه تاریخی لازم دارد... این تجربه اندوزی همرزمان مذهبی ما می تواند گاهی اوقات برای ما مبارزان راستین پیرو مارکسیسم- لنینیسم با روش های درناک توام شود و برای خود تجربه اندوزان شکست های درد آورببارآورد. همه این احتمالات درمقابل ما قراردارد. راهی که ما پیش رو داریم جاده آسفالته نیست. ما که دراین راه حرکت می کنیم باید بدانیم که دراین راه ممکن است دچارتوفان های سخت هم بشویم و پیچ و خم ها، فراز و نشیب ها، بیغوله های خطرناک و ازآن جمله زندان و چیزهای دیگردرمقابل ما باشد، ولی ما از این راه عبورخواهیم کرد... ما با خوش بینی تاریخی به این راه نگاه می کنیم، نه با خوش بینی کودکانه امروز و فردا. زندگی 134 ساله اخیر، بعد ازپیدایش سوسیالیسم علمی نشان می دهد که این خوش بینی تاریخی، خوش بینی واقع بینانه و دقیق و درست است.» (حکم تاریخ به پیش می رود- شهریور1361)
کیانوری، درنده خوئی اوباش حاکم برجان انقلابیون را آنگونه که بعدا شاهد شد، حدس نزده بود، اما درباره روند رویداها، یکی ازتاریخی ترین ارزیابی ها و تحلیل ها را دراین گفتگو ارائه داد و خطرات را پیش بینی کرد. وقتی درجمهوری اسلامی امروز و یا در دوران 8 ساله تلاش برای اصلاحات به تفکیک پیاپی و آشکار خطوط سیاسی- طبقاتی در میان نیروهای مذهبی دقت می شود، صحت این ارزیابی بیش ازهر زمان دیگری خود را نشان می دهد. امثال اکبرگنجی ها، عبدالله نوری ها، جلائی پورها، عبدی ها، آغاجری ها، بهزاد نبوی ها، ایت الله طاهری ها، آیت الله اردبیلی ها و ده ها و صدها روحانی و غیرروحانی مذهبی که امروزدر برابر، خزعلی ها، جنتی ها، مصباح یزدی ها و ده ها و صدها روحانی و غیر روحانی مذهبی نظیرآنها ایستاده اند، آن گفتگو و عنوان به یاد ماندنی آن "حکم تاریخ به پیش می رود" را بیش ازهر زمان دیگری معنا و مفهوم می بخشد. درسال 1365، موسوی خوئینی ها بعنوان دادستان کل کشور از زندان اوین و زندانیان دیدارکرد. آیت الله خمینی هنوز در قید حیات بود و روحانیونی نظیر او بر مسند. وقتی در اوین و در صف زندانیان به کیانوری رسید، برخلاف گردانندگان زندان نسبت به کیانوری با احترام بر خورد کرد و ازحال وی پرسید. کیانوری که تازه از زیرعمل جراحی معده بیرون آمده و به اوین بازگردانده شده بود، خطاب به وی گفت: «حضرت حجت الاسلام، یقین کنید که بعد ازما نوبت شماست!» این جمله، درآن روزها و درآن دوران که هنوزآیت الله خمینی درحیات بود و موسوی خوئینی ها دادستان کل کشور، آنگونه که شاید و باید درک نشد، حتی بعضی توده ای ها که درکنارکیانوری بودند و آن دیالوگ را شنیده بودند، بعدها و در رد آن گفتند: «دست، دست را می شوید! همه شان دو سریک کلاف اند!» کیانوری هرگز زیر بار این برداشت و تفسیر نرفت، حتی درسخت ترین شرایط که تنهائی مطلق به او در زندان تحمیل شده بود. وقتی کدیور به زندان افتاد و موسوی خوئینی ها را در دادگاه ویژه روحانیت به زندان محکوم کردند، صحت آنچه که او 10- 12 سال پیش در زندان اوین گفته بود، به تحقق پیوست!
ایمان به ادامه حیات حزب
تجربه به او ثابت کرده بود که هرگاه اندک ترین فضائی برای آزادی ها درجامعه ایران فراهم شود، حزب توده ایران باردیگربه مهم ترین و بزرگ ترین حزب سیاسی کشور تبدیل خواهد شد. این ظرافیت، درمشی و نگرش حزب توده ایران نسبت به جامعه ایران نهفته است و ازپایه های پرقدرت ایدئولوژیک برخورداراست. همان نگرش و شناختی که به آن امکان داد درفضای بشدت مذهبی بعد ازپیروزی انقلاب، حزب توده ایران به فعالیت علنی ادامه دهد و شناختی را از انقلاب بهمن 57 به جامعه ارائه دهد، که هیچ نیروئی- هراندازه پرتوان و دارای امکانات وسیع تبلیغاتی- نتوانست ارکان اساسی این شناخت را مخدوش کند. آنچه که با انتخاب محمد خاتمی و تلاش برای اصلاحات در میهن ما جریان یافت و به "بازگشت به آرمان های واقعی انقلاب 57" شهرت یافت، بازتاب دیگری ازهمین ارزیابی و واقعیت بود. اعلام دو نوع اسلام، دو قرائت از اسلام و وجود دو اسلام "اسلام سرمایه داری" و "اسلام محرومان"، "اسلام نواندیش" و "اسلام ارتجاعی"، "اسلام امریکائی" دربرابر "اسلام انقلابی"، که بحث پیرامون آن همچنان در جمهوری اسلامی ادامه دارد، بازتاب دیگری است ازهمین شناخت و تحلیل. او یک قرائت از اسلام را متحد تاریخی مارکسیست ها می دانست و قرائت دیگر را دشمن خونی مارکسیست ها. پایه های این اتحاد و دشمنی را نیز در ریشه های طبقاتی آنها جستجو می کرد. اسلامی که پرچم آن در دست سرمایه داری غارتگراست و اسلامی که بی چیزان و محرومان زیر پرچم آن جمع می شوند. این که امروز، دولت احمدی نژاد پشت این شعارها برای چه اهدافی سنگر گرفته آنقدر اهمیت ندارد، که واقعیت پرقدرت چندگانگی اسلام و مذهب اهمیت دارد. از دل این نبرد، سرانجام باید ساختار نوین و توده ای جامعه ایران بیرون بیاید و خواهد آمد، اما نه با عوامفریبی، خرافه پرستی، ترور و اتم ستائی، بلکه با بنای نوین حکومت و دولتی مردمی که نمی تواند بی نیاز از همراهی دگراندیشان ملی و مذهبی و مارکسیست باشد. می توان برای مدتی نیز پشت نقاب فقرستائی پنهان شد و دم از اسلام مهاجم و افزایش نسل شیعه درایران زد، اما نمی توان برای همیشه علیه زحمتکشان ماشین سرکوب را به خدمت گرفت و چشم بر بحران همه سویه در جامعه بست. با همین یقین بود، که علیرغم هولناک ترین ضربه ای که جمهوری بر پیکر حزب توده ایران وارد ساخت و ارزنده ترین کادرهای آن را ازدم تیغ گذراند، کیانوری هربارکه پس ازقتل عام زندانیان سیاسی توانست مطلبی بنویسد، مصاحبه ای بکند و یا یادداشتی را به دست این و آن بدهد، براین یقین دیرپای خود تاکید کرد که در اولین فرصت و علیرغم همه ضرباتی که به ما زدند، حزب توده ایران، باردیگر از درون همین جامعه سر برآورده و به سراسری ترین حزب کشور تبدیل خواهد شد. وقتی امروز رهبر جمهوری اسلامی در سفر به سمنان و دامغان و در آستانه این سفر در دیدار با شماری دانشجو که به خدمتش برده اند، از خطر حزب توده ایران در دانشگاه ها یاد می کند، در حقیقت آن پیش بینی کیانوری را تائید می کند! (این بخش از سخنان روزهای اخیر علی خامنه ای را در همین شماره راه توده می توانید بشنوید) این جمله از کیانوری، در اندک سالهای پس از بیرون آمدن از زندان جمهوری اسلامی است: «... برای جلوگیری ازیک شورش کور، قطعا باید آزادی ها، طی یک برنامه تدوین شده و بسیاردقیق، گام به گام به جامعه بازگردانده شود و احزاب فعالیت خود را شروع کنند. من یقین دارم، که درصورت بازگشت آزادی ها به جامعه، یک "جنبش توده ای" شکل خواهد گرفت. البته با یک روش کار خیلی عاقلانه تر از آنچه درگذشته بوده است. یعنی منطبق تربا شرایط مشخص تاریخی- اجتماعی ایران. حزب توده ایران آرمان گرائی را با واقعیات جامعه ایران منطبق می کند. من می گویم، که در کنار چهارطیف مذهبی، نهضت آزادی، کارگزاران، جناح راست و خط میانه، که هرکدام اقشارمعین اجتماعی را درنظردارند، حزب کارگران و دهقانان (حزب توده ایران) باید در ایران فعالیت آزاد داشته باشد. دیگر اتحاد شوروی وجود ندارد که بتوان اتهام داشتن پایگاه خارجی را بهانه جلوگیری ازفعالیت سیاسی حزب توده ایران کرد. ضمنا، من نمی گویم جلوی مطبوعاتی را که علیه حزب ما مطلب می نویسند و یا درجهت تبرئه رژیم گذشته تبلیغ می کنند بگیرید، زیرا صد درصد با آزادی مطبوعات موافقم، اما باید امکان فراهم شود که ما هم از خود دفاع کنیم و پاسخ بدهیم!» (گفتگو با تاریخ- مصاحبه با نورالدین کیانوری- پیرامون رویدادهای ایران تا سال 1373)
در آستانه قتل عام
درآستانه قتل عام زندانیان سیاسی و همزمان با شکست ها و ناکامی های پیاپی جمهوری اسلامی درجبهه های جنگ با عراق، نورالدین کیانوری خطرقتل عام زندانیان سیاسی را پیش بینی کرده بود. او که درسال 61 و دریک پرسش و پاسخ تاریخی ادامه جنگ با عراق را یک فاجعه ارزیابی کرده بود، اکنون نگران قتل عام مخالفان تاریخی و جسور ادامه این جنگ، در زندان ها بود. او یقین پیدا کرده بود که بعد ازشکست سیاست خانمان براندازادامه جنگ با عراق، رهبران و هدایت کنندگان این جنگ درحاکمیت جمهوری اسلامی، اکنون و با کارنامه یک هزارمیلیارد دلارخسارت جنگی، به سراغ کسانی خواهند آمد که درسال 1361 و با جسارتی تاریخی با ادامه جنگ مخالفت کرده و آن را عمیقا به زیان ایران، انقلاب و مردم ایران ارزیابی و رسما اعلام کرده بودند. یگانه حزبی که با جسارت، این نظررا بارها اعلام کرده و تا آستانه یورش به حزب برآن پا فشاری کرده بود، اکنون درمعرض خطرجدی و جانی بودند.
کیانوری درپرسش و پاسخ 29 آبان ماه 1361 خود و دو ماه و نیم پیش ازیورش به حزب گفته بود: «...آنچه ما احساس می کنیم، این است که: تله ای ازطرف امپریالیسم امریکا کارگذاشته شده است. امپریالیسم امریکا با تمام قوا کوشش می کند که نقشه اصلی خود را که همانا تحمیل یک جنگ فرسایشی است، عملی کند. امپریالیسم امریکا و صهیونیست ها، تاکنون شاید بیش از200 میلیارد دلار، یعنی برابردرآمد نزدیک به ده سال نفت ایران به دو کشورخسارت وارد آورده اند و ده ها و شاید صداها هزارخانواده زحمتکش را به سوگ عزیزان خود نشانده اند، اکنون با تمام قوا می کوشند، که هرقدرممکن است، این جنگ به درازا کشیده شود و از دو طرف بازهم نیروهای بیشترنابود شوند...» این سخنان میهن دوستانه و عمیقا ملی، زمانی مطرح شده بود که درداخل حاکمیت برطبل فتح کربلا می کوبیدند و درخارج از کشورنیز اپوزیسیون سلطنت طلب منتظرفرصت ناشی ازشکست ایران در جنگ با عراق بود! همان ها که حزب توده ایران را حزبی غیرملی معرفی می کنند و خود را مجسمه تمام نمای وطن دوستی و سمبل ایران کهن می دانند! رژیم صدام حسین بدست همان ها که مشوق او برای حمله به ایران بودند سرنگون شد، اما توطئه علیه ایران نه تنها متوقف نشده بلکه با شدت ادامه دارد. این بار با تشویق نظامی گری در داخل حاکمیت و تلقین روحیه عظمت طلبی اسلام شیعه دردل حاکمیت. خطری که می تواند به یک فاجعه اتمی درایران بیانجامد. درسال 67، پس از آن همه خسارت و ویرانی و تلفات، پس از شکنجه و اعدام افسران و شماری از کادرهای توده ای، و پس از6 سال کوبیدن برطبل جنگ، در سرانجام، ارزیابی آنهائی درست از آب درآمده بود که با ادامه جنگ مخالفت کرده بودند: توده ایها. گرچه خود در اسارت و در بند بودند. کیانوری درراس آنها بود. اومی دانست، پس ازشکست هائی این چنین، موج انتقام داخلی با اعدام زندانیان سیاسی شروع خواهد شد. کسانی که از آن قتل عام جان بدر برده اند، شهادت می دهند که درماه های آستانه این رویداد فاشیستی، کیانوری ملاقات و گفتگوی خود با زندنیان توده ای را به مقامات زندان اوین تحمیل کرده بود. در این ملاقات ها، به اشکال مختلف و حتی با اشاره سر و چشم (ازبیم وجود شنود دراتاق) به زندانیان توصیه کرده بود، به هرطریق ممکن از زندان بروند بیرون و خود را برای آینده حفظ کنند! بسیاری از زندانیان درآن دوران پرالتهاب نتوانستند این دوراندیشی را درک کنند و فضای زندان برای کیانوری بازهم سنگین ترشد، اما او می دانست چه می کند و برای چه آینده ای ازهمه چیزخود می گذرد. آنچه را او پیش بینی کرده بود، ناگهان چون صاعقه فرود آمد، قتل عام درشهریور67 و به بهانه عملیات "فروغ جاویدان" مجاهدین خلق پس ازپذیرش آتش بس درجنگ با عراق آغاز شد. درتدارک این جنایت، کیانوری را به سلول انفرادی منتقل کردند. او که بار دیگراجرای حکم معلق مانده اعدام خود را حدس زده بود، وصیت نامه کوتاه و 8 بندی اش را با تاریخی جدید به چند تنی اززندانیان داد. او این وصیت نامه را پس ازمحکوم شدن به اعدام در دادگاه افسران توده ای (به ریاست محمدی ریشهری) نوشته بود و اکنون یک بار دیگر آن را با تاریخ جدید دراختیار زندانیان می گذشت تا بعدها به خارج اززندان منتقل کنند. این وصیت نامه در دو مرحله بحرانی اعدام ها نوشته شده و محتوای آن عمیقا متاثر از آن هاست. شاید درسال های اخیر و پس ازبازگشت به زندگی نیمه عادی، او وصیت نامه دیگری نیزتنظیم کرده و ازخود برجای گذاشته باشد، اما حتی اگرچنین نیزباشد، اعتبار وصیت نامه ای که زیرچوبه اعدام نوشته شده و تحت تاثیرچنان فضائی بود، خود سندی تاریخی است و به همین دلیل، آن را عینا درزیرمی آوریم:
وصیت نامه!
«من، نورالدین کیانوری، ازطرف دادگاه شرع انقلاب مرکز(تهران) به اعدام محکوم شده ام و پیش ازاعدام نکات زیر را به عنوان وصیت خود، درکمال آزادی می نویسم:
1- اولین درخواست من این است که جسد من پس ازاعدام به سالن تشریح دانشکده پزشکی تهران تحویل داده شود تا دانشجویان، که پزشکان آینده کشورند، با قطعه قطعه کردن جسد من بتوانند به بیماری های گوناگونی که مبتلا به آن هستم پی برده و ضمن تشریح، به اندازه یک ذره کوچک با آن آشنا شوند، تا از این راه من بتوانم به اندازه یک ذره کوچک برای آموزش جوانانی که فردا در سراسر کشور به درمان محرومان جامعه ما خواهند پرداخت، کمک نمایم. 2- دومین درخواست من اینست که پس ازتشریح، قطعات جسد من بدون هیچگونه نام و نشان درچاله ای و درجائی ناشناخته به زیرخاک چال شود. 3- ازلحاظ مالی من صاحب هیچ ثروتی درایران نیستم، غیرازچند دست لباس که با خود از خارج کشورآورده ام. 4-ازلحاظ سیاسی من به عنوان یک کمونیست معتقد به مارکسیسم- لنینیسم، که ازانقلاب 57 دفاع می کند به پای چوبه اعدام می روم. 5- ازهمه دوستان و آشنایانم و بستگانم خدا حافظی می کنم و ازهربدی که ازسوی من نسبت به آنها شده ازته دل پوزش می خواهم. 6- ازهمسرعزیزم، اگر پیش ازاعدام نتوانستم او را ببینم، یک دنیا پوزش می طلبم و امیدوارم که او مرا به مناسبت بدی هائی که درمدت چهل سال زندگی شیرینی که با هم داشتیم نسبت به او کرده ام، ببخشد. 7- ازکلیه افراد حزب، ازهمکارانم در رهبری گرفته تا افرادی که من آنها را نمی شناسم، از هواداران و جوانان عضو سازمان جوانان که به علت اشتباهات من، به عنوان دبیراول کمیته مرکزی دچارگرفتاری های بزرگ و حتی کوچک شده اند، دراین آخرین لحظه حیات، ازته دل پوزش می خواهم و از این جهت عمیقا درد می کشم. من به مسئولیت سنگین خود دراین زمینه عمیقا آگاهم و حتی جرات نمی کنم که ازآنها خواهش کنم که مرا ببخشند. با پوزش ازهمه- مهرماه 65 و شهریور67 (متن این وصیت نامه، به خط نورالدین کیانوری درآرشیو راه توده و به عنوان یک سند حزبی نگهداری می شود)
پس از خروج از زندان اوین
درنیمه اول دهه 70، کیانوری که هفته ای یکبار به خانه دخترش برای ملاقات با خانواده برده می شد، بتدریج مسیربازگشت به یک زندگی نیمه عادی را آغازکرد. ابتدا از زندان اوین به یکی ازخانه های وزارت اطلاعات و امنیت منتقل شد. دراین خانه امیر انتظام درطبقه پائین و کیانوری درطبقه دوم آن زندگی می کردند. امیرانتظام پس ازمدتی آزاد شد و کیانوری نیزمدتی بعد به خانه ای که دخترش اجاره کرده بود، نقل مکان کرد. شروط آزادی محدود امیرانتظام دقیقا برما معلوم نیست، اما شرط انتقال کیانوری به آپارتمانی که دخترش اجاره کرده بود، پرهیز از هرنوع ملاقات و عملی بود که از آن حرکت تشکیلاتی استشمام شود! محدودیت های این دوران که همراه بود با مطالعه پیگیرکتاب های تاریخی، تهیه و مطالعه نشریات داخل و خارج کشور، پیگیری اخبار از طریق رادیوها و ویراستاری و موافقت با چاپ برخی نوشته هایش چندان به طول نیانجامید و او توانست فضای اندکی را که داشت گسترش دهد. روزها درخیابان ها و کوچه های اطراف نیم ساعت تا یک ساعت پیاده روی می کرد و بتدریج به دیدار این و آن رفت و امکاناتی برای ارتباط برقرار کرد. نام و هویت از این افراد تا زمانی که قید حیات اند، نزد ما محفوظ است. مگر آنکه شرایط دیگری در کشور فراهم شود تا بتوان همه چیز را گفت و نوشت. درهمین دوران، علاوه برچند مصاحبه ای که درچارچوب بسیارمحدودی با روزنامه های ایران کرد، پاسخ های مفصلی در رد ادعاهای بابک امیرخسروی که درروزنامه اطلاعات داخل کشورچاپ می شد تهیه کرد، اما نه روزنامه اطلاعات با چاپ آنها موافقت کرد و نه با چاپ مستقل آنها به صورت کتاب و جزوه موافقت شد. به این ترتیب میدان برای یکه تازی بابک امیرخسروی درروزنامه اطلاعات باقی ماند! بعدها و درارتباط با پاسخ هائی که در پاسخ به بابک امیرخسروی تهیه کرده بود، همین نکته را درکتاب "گفتگو با تاریخ" یاد آورد شد!
سخنی با همه توده ای ها
کیانوری، درعین حال که بشدت پاره ای ملاحظات را رعایت می کرد، برخی دیدارها، رفت و آمدها و چاره اندیشی ها را برای انتقال نظراتش برای آینده حزب ترتیب داد. او هرگزنمی توانست نسبت به سرنوشت حزب و جنبش بی تفاوت باقی بماند، حتی درسخت ترین و محدود ترین شرایط. این خصلت و ویژگی کتمان ناپذیراو بود. متکی به همین ویژگی، در دوران خروج از زندان اوین، بتدریج اسناد و مدارک لازم را برای یک ارزیابی تحلیلی از اوضاع ایران و حزب توده ایران پس ازیورش ها و تحمیل مهاجرت به آن فراهم ساخت و سپس با بهره گیری ازهمین اسناد و متکی به تجربه غنی خود ازمهاجرت، یکی از ارزنده ترین نوشته های خود را با محتوای تحلیلی بر رویداد های دهه 60 جمهوری اسلامی، پایان جنگ، نحوه انتخاب رهبرجانشین آیت الله خمینی، پایه های تشکیل یک جبهه گسترده علیه ارتجاع و با هدف نجات انقلاب 57 از شکست، موقعیت جناح راست درحاکمیت جمهوری اسلامی، نقش وابستگان به انجمن حجتیه درجمهوری اسلامی و ضرورت باقی مانده آرمان گرایان مذهبی درهرگوشه ای که از حاکمیت دراختیاردارند، تنظیم کرد. توصیه ای که امثال عباس عبدی و برخی رهبران تحکیم وحدت دانشجوئی و دیگرانی که بموقع می توان از آنها نام برد ضرورت آن را درک نکردند و اکنون شاهد از کف رفتن آخرین اهرم های حکومتی اند و میدان دراختیار طیف حجیته! درهمین تحلیل و با بهره گیری ازتجربیات گذشته، او بحران سیاسی- تشکیلاتی موجود چپ درمهاجرت (بویژه موقعیت حزب توده ایران) را بررسی کرد و نقطه نظرات خود را برای غلبه براین بحران تشریح کرد. او این نوشته تحلیلی را با بهره گیری ازیک امکان استثنائی بتدریج به خارج ازکشورمنتقل کرد و سپس بنا به خواست خود وی، این تحلیل به آدرس "راه توده" پست شد. این تحلیل نام و امضای شناخته شده ای نداشت و کیانوری که خود را "ا.ک" معرفی کرده بود، بسیارخاضعانه درخواست کرده بود، در صورت موافقت، این نوشته به عنوان یک پیشنهاد درراه توده چاپ شود. اما مضمون، محتوا، شیوه استدلال و تجربه منعکس دربند بند این تحلیل همگی نام و مهرنورالدین کیانوری را برپیشانی خود داشت. این نوشته تحلیلی، تحت عنوان "سخنی با همه توده ای ها" دردو شماره 24 و 25 راه توده (شهریورو مهر73) منتشرشد. این تحلیل دراوج فضائی که نشریات سلطنت طلب ها و چپ روها درمهاجرت بوجود آورده بودند و مانع هرنوع واقع بینی نسبت به اوضاع ایران و ترکیب و توازن نیروها در جمهوری اسلامی شده بودند، چاپ شد. با کمال تاسف، به محتوای این نوشته، آنگونه که باید درمهاجرت توجه نشد، درحالیکه سیررویدادهای ایران بر صحت و دقت آنها مهرتائید نهاد و جنبش اصلاحات از درون آن بیرون آمد. زمینه های تحلیلی تمام رویدادهای پیش و پس ازانتخابات مجلس پنجم و انتخابات ریاست جمهوری دوره هفتم، درآن نوشته منعکس بود. زمینه هایی که اگربدان توجه شده بود، به احتمال بسیارزیاد اعوجاج ها و کج روی های تاریخی، درانتخابات مجلس پنجم و ریاست جمهوری دوره هفتم به طیف چپ و دگراندیش و حتی بخشی از توده ایهای فعال در "نامه مردم" تحمیل نمی شد. او که پس ازمدتی ازحدس و گمان های مهاجرین چپ، درباره هویت واقعی نویسنده تحلیل بتدریج با اطلاع شده بود، طی نامه ای به "راه توده" خواست تا به حدس و گمان ها دامن زده نشود تا از بازگشت دوباره اش به زندان اوین و رفتنش به زیرشکنجه جلوگیری شود. (این نامه نیز، بعنوان یک سند حزبی درآرشیو راه توده محفوظ است) او برای درتنگنا قرارنگرفتن دوباره، دستش را از آتش مهاجرت کنارکشید و دنیای تنگ مهاجرت را به مهاجرین تنگ نظر بخشید! با انتقال به آپارتمانی که در آن قلبش ازتپش بازماند، بر دیدارهای خود افزود، اما نه آنچنان که بیم و هراس از حرکت تشکیلاتی را برانگیزد! در جمع های محدود حاضرشده و رویدادهای روز را تحلیل می کرد. کم حوصله تر از گذشته شده بود، اما آنها که درگذشته او را "پدر" خطاب می کردند، می دانستند باید تاب بیآورند و بیآموزند، که تا آخرین دقایق نیزبه شایسته ترین شکل ممکن تاب آوردند و آموختند! درهمین دوران، بتدریج برخی نوشته هایش را به این و آن سپرد تا حفظ کنند. نامه 25 صفحه ای به رهبرجمهوری اسلامی (علی خامنه ای) که درآن جزئیات یورش به حزب و شکنجه رهبران و اعضای حزب را تشریح کرده بود، ازجمله همین نامه ها و اسناد بود. ماه ها پس از انتخابات ریاست جمهوری دوره هفتم، خبر شرکت او دراین انتخابات به خارج از کشور رسید. او در یکی ازحوزه های رای گیری اطراف میدان سنائی تهران رای خود را به سود محمد خاتمی به صندوق انداخته بود. پیش از فرا رسیدن زمان رای گیری، با هر کس که دیدارداشت، بر تغییرشرایط، برهم خوردن توازن نیروها و ضرورت حضورهمه جانبه درانتخابات و رای به محمد خاتمی تاکید کرده بود. می گفت: «این طالقانی جوانی است که چوب را هم باندازه کافی درجمهوری اسلامی خورده!» درجمع های محدودی که حضورمی یافت و درباره رویدادها نظرمی داد، این توصیه ورد زبانش بود: «ببینید! ما باید درباره امروز و آنچه روبرویمان قراردارد، صحبت کنیم، نه آنچه که بود و خیلی هم بد شد که از دست رفت. امروز باید با همه قدرت از خاتمی و این روندی که در مملکتمان دارد طی می شود، دفاع کنیم. امروزباید درهرکجا که می توانید با نیروهای مذهبی دور و بر خاتمی تماس بگیرید و یا بنویسید و هرچه که ازدستتان برمی آید بکنید که این نیرو به چپ روی نیفتد و تغییرات آهسته آهسته ادامه یابد. راجع به آینده، به موقع اش باید صحبت کرد، الان وضع اینطوراست...» روز رای گیری، درصف رای دهندگان با صدای بلند و با اطمینان به اینکه کسانی در صف هستند که او را بشناسند، گفت: «من با دست چپ به خاتمی رای می دهم!» این همان دستی بود که درجریان دستبند قپانی نیمه فلج بود و او با همین دست و به دشواری رای خود را به صندوق انداخت! شرحی در52 صفحه، پیرامون موقعیت حزب در آستانه پیروزی انقلاب و سپس نحوه حضور و فعالیت علنی حزب توده ایران در داخل کشور و دلائل و نحوه توطئه ها برای یورش به حزب نیزتهیه کرد که بدست راه توده نیز رسید. در صفحه 49 همین نوشته، او با نفرت و کینه از توطئه انگلیس و امریکا و رهبر موتلفه اسلامی در پرونده سازی برای حزب توده ایران یاد کرده و نوشت: «درفروردین یا اردیبهشت سال 1361، یک افسرپائین رتبه "سازمان امنیت کشوری" اتحاد شوروی که درکنسولگری آن کشوردرتهران مشغول کاربود و ازمدتها پیش ازسوی انتلیجنت سرویس انگلستان جلب شده بود، پنهان شد، درحالیکه به هیچ وجه از طرف مقامات شوروی مورد سوء ظن قرارنگرفته بود. پس ازمدتی، دراوائل تابستان خبررسید که اوبا کمک ترکیه ازایران خارج شده و به انگلستان پناهنده شده است. بلافاصله ازسوی سازمان جاسوسی انگلستان- همان انگلستان که وسائل ساختن بمب شیمیائی و میکروبی را دراختیارعراق گذاشته بود- پرونده قطوری به نام او علیه حزب توده ایران سرهم کرده و از راه دولت پاکستان به جمهوری اسلامی رسانید. عسگراولادی که درآن زمان وزیربازرگانی بود و برای مذاکرات بازرگانی به پاکستان رفته بود، درآنجا دولت پاکستان این پرونده را توسط او به ایران فرستاد...» (این نوشته نیزدرآرشیو راه توده بعنوان یک سند حزبی محفوظ است) آخرین هفته ها و روزها آخرین ماه های حیات کیانوری نیز، همچنان به یادداشت برداری و آموختن گذشت! هنوز هرصبح ابتدا روی زمین درازمی کشید و چند نرمش دست و پا را تکرارمی کرد تا با از کارافتادگی آنها مقابله کند. برای هر یک از این حرکات نام یکی از اعدام شدگان را گذاشته بود. بسیاردشوار راه می رفت و این از نتایج شکنجه در زندان توحید بود. یکبار، درنامه کوتاهی نوشت: «حال عمومی ام خوب است، فقط این پائی که آقایان درآنجا پدرش را در آوردند، اجازه راه رفتن زیاد را نمی دهد، انگشت های دست چپم هم سرنوشت پای چپم را دارند. خواستند از چپ مرا از کار بیاندازند، اما هنوزهم با پای راست، پای چپ را به دنبال خودم می کشم!» (این نامه نیزدر آرشیو راه توده محفوظ است) ازساعت 8 صبح تا 12 ظهروقت کاربود. همچنان که ازساعت 4 بعد ازظهرتا 8 شب و شروع اخباررادیوها و تلویزیون! درطول این ساعات، تمام روزنامه ها و مجلاتی که برایش تهیه شده بود مطالعه می کرد، یادداشت برمی داشت و به آرشیو می سپرد، جلد دوم کتاب "گفتگوبا تاریخ" را که به رویدادهای نیمه دوم دهه 60 و دهه 70 اختصاص داشت تمام کرده و منتظرجلب موافقت برای انتشار آن بود، که هرگز با آن موافقت نشد. چند بار، روزنامه های معروف به دوم خردادی خواستارمصاحبه با او شدند. او موافقت خود را اعلام کرد، اما هربار و درآخرین لحظات این روزنامه ها از چنین مصاحبه ای منع حکومتی شدند. از طرف رادیوهای فارسی زبان خارج نیزچند بارتلفنی با او صحبت کرده و خواهان مصاحبه شدند، اما هربار او این گفتگو را موکول به موافقت مقامات کرده و گفت: من یک زندانی درحال مرخصی ام و اجازه گفتگوی رادیوئی و مطبوعاتی ندارم! به روزنامه توس که حمله بردند، فقط شمس الواعظین، جلائی پور و سید ابراهیم نبوی را به زندان نبردند. درکمال حیرت و بهت، به خانه کیانوری نیز مراجعه کردند. کتابخانه اش را برای چندمین بار زیر و رو کردند و یادداشت هایش را همراه با خود او بردند. چند روزی دوباره مهمان آقایان بود. از او پرسیده بودند که ارتباطش با روزنامه جامعه و توس چگونه است و چرا نامه ای به خاتمی نوشته است. ارتباط با روزنامه جامعه و توس بی ربط ترازآن بود که بتوانند ازاین طریق پرونده جلائی پور و شمس الواعظین را سنگین کنند. درباره نامه به خاتمی نیز کیانوری گفت که ازحق شهروندی خودش و بعنوان فردی که در انتخابات شرکت کرده و به خاتمی هم رای داده، استفاده کرده و خطاب به رئیس جمهور مملکت نامه نوشته است. این نامه نویسی نه کاری تشکیلاتی است و نه کاری خلاف و درهیچ کجا نیزمنعکس نشده و پخش هم نشده است. او تاکید کرد که بعنوان یک فرد ایرانی که 50 سال تاریخ پرحادثه ایران را دیده، حق طبیعی خود می داند که نظرش را درباره اوضاع کنونی کشور به رئیس جمهوربدهد. درمیان یادداشت های او نیزنتوانستند مدرکی بیآبند. پس از چند روز، او یکبار دیگر و در سن 86 سالگی از زندان به آپارتمانش بازگردانده شد و برنامه روزانه همیشگی باردیگرازسرگرفته شد: ورزش، زبان انگلیسی، روزنامه خوانی، یادداشت برداری و تحلیل رویدادها در محافل بسیارمحدود نزدیکان! (مریم فیروز در مصاحبه ای که با ابتکار راه توده، رفقای توده ای داخل کشور با او کردند و فیلم آن پس از درگذشت وی در راه توده منتشر شد، شرح این بردن و آوردن کیانوری و درگذشت ناگهانی او – 14 آبان 1378- را داده است.) دادگاه عبدالله نوری و دفاعیات او را در چند روزنامه و نه فقط در یکی از روزنامه می خواند و یادداشت برداری می کرد. این دادگاه را نقطه عطفی درتاریخ جمهوری اسلامی می دانست. می گفت: «جمهوری اسلامی یک دوران را پشت سرگذاشته، آنها که این را نفهمیده اند، هیچ چیزاز تاریخ نفهمیده اند». جسارت عبدالله نوری را می ستود، اما نگران سرانجام و سرنوشت او نیز بود. چند بارگفته بود ممکن است توی همان دادگاه و یا جلوی دادگاه مثل کسروی ترورش کنند! (کاری که در یکی از نمازهای جمعه تهران شروع کردند و قصد کشتن او و عطاء الله مهاجرانی را داشتند اما موفق نشدند. سردار الله کرم فرمانده این عملیات بود و حضور او در صحنه ترور ناتمام را فائزه هاشمی در دادگاه فاش کرد.)
"وداع" در کار نیست! او تا آخرین لحظات، قلبش برای مردم ایران، انقلاب ایران و حزب توده ایران طپید. انقلاب ایران و تمام رویدادهای 20 ساله پس ازآن را درچارچوب یک نبرد سنگین و لحظه به لحظه طبقاتی می شناخت که درجامعه جریان داشته و بازتاب آن در حاکمیت خود را نشان می داد. نبردی که ازهمان ابتدای پیروزی انقلاب، خود آن را دراشاره به حاکمیت ناهمگون و چند پارچه جمهوری اسلامی و طیف متنوع روحانیون و مذهبیون حاکم "نبرد که برکه" نام نهاده بود. قلب این نبرد، همراه قلب هزاران هزار توده ای، در سینه جامعه ایران می طپد، گرچه قلب نورالدین کیانوری در سینه اش از تپش باز ایستاد! |
راه توده 405 12 اردیبهشت ماه 1392