کنگره حزبی! سرنوشت حزب توده ایران سرنوشت انقلاب 57 است
|
مدعیان پیروی از حمید صفری کنگره حزب خود را برگزار کردند. به قول علی خامنه ای که میرحسین موسوی را حبس خانگی کرد تا در جمع ریزش کرده باشد و احمدی نژاد را رئیس جمهور که جزو "رویش" کرده های دوران او باشد، در کنگره صفری هم رویش کرده ها جای "ریزش" کرده ها را گرفتند. با "کف زدن های شورانگیز". و البته بی هیچ شرم و حیایی کیانوری و عمویی و رهبران شهید حزب را توطئه گر و خائن و جدا شدگان از خود را ریزش کردگان اعلام کردند تا خود همچنان بر جای آنان تکیه زنند. تنها چیزی که برگزار کنندگان "کنگره" در نظر نگرفتند آن بود که پیکره اصلی حزب پس از انقلاب، همگی توسط همان رهبران جان باخته یا به زعم کنگره ای ها "خائن" توده ای شدند و به حزب پیوستند. همان رهبرانی که مدام بررسی و نقدشان می کنند و یک بار نمی گویند که اگر آنان به ایران نمی آمدند و همه دانش، تجربه و توان و هستی خود را به میدان نمی آوردند امروز چیزی بنام حزب توده ایران و نسلی بنام توده ای اساسا وجود نداشت. شاید این آقایان در این سی سال رویش کرده باشند ولی آن نسل توده ای نه ریزش کرده و نه وظیفه و سپاس خود را فراموش. اگر با همین سادگی و با یک نشست و برخاست و کف زدن شورانگیز میشد بر کارنامه یک رهبری و بر روی دهها هزار تنی که به یاری آنان به حزب و مبارزه پیوستند خط بطلان کشید، سنگ روی سنگ تاریخ و عدالت تاریخی بند نمی شد. سرنوشت حزب توده ایران هم آیینه ای شده از سرنوشت انقلاب ایران! و آیا این نشان نمی دهد که چقدر این حزب با این انقلاب و با جامعه و با مردم ایران در پیوند بود و هست؟ تا چه اندازه حزب و اعضا و هواداران آن در فراز و فرودهای جامعه خود، در شکست و پیروزی های مردم خود شریک و همگام و همپا بوده اند؟ اکنون سی سال از یک رهبری می گذرد و رویش کرده های این دوران سی ساله یک سند چند خطی درباره کارنامه خود ارائه نداده اند. عدم گزارش و بررسی و نقد برای سی سال آن هم در حزبی مانند حزب توده ایران! حزبی که در سی سالگی خود نه بررسی و نقد و ارزیابی که "تاریخ" منتشر کرده بود. زنده یاد عبدالصمد کامبخش در سی سالگی تاسیس حزب یعنی در سال 1350 درگذشت و او بسیار پیش از آن کتاب ارزنده "نظری به تاریخ جنبش کارگری و کمونیستی" را نوشته بود و در آن تاریخ حزب توده ایران را تحلیل کرده بود. جوانشیر تجربه 28 مرداد را در 25 سالگی آن نوشت. در نشریه دنیا تا سی سالگی حزب انبوهی از مقاله که به جنبه های مختلف تاریخ حزب اختصاص داشت منتشر شده بود. و اکنون پس از سی سال هنوز آقایان به نقد دوران چهار ساله اول انقلاب و فراتر از آن اتهام زنی به رهبران آن دوران حزب مشغولند. آری ما یک سند چند خطی نداریم که توضیح دهد: چگونه حزب توده ایران در مهاجرت ناگهان از سیاست اتحاد و مبارزه به سرنگونی جمهوری اسلامی رسید؟ در این سیاست تا چه اندازه واقعیت های انقلاب و جامعه ایران و موقعیت رهبران و اعضای زندانی حزب در نظر گرفته شد؟ رقابت فرصت طلبانه با بابک امیرخسروی تا چه اندازه در طرح شعار سرنگونی تاثیر داشت؟ این سیاست چه پیامدها و چه دستاوردهایی داشت یا نداشت؟ چه شد و براساس چه تحلیلی کنار گذاشته شد؟ چگونه و براساس چه تحلیلی طرد ولایت فقیه جایگزین سرنگونی شد؟ چرا و با چه هدفی از برگزاری جلسات و پلنوم های کمیته مرکزی ناگهان به ضرورت برگزاری کنگره آن هم در خارج کشور رسیدند؟ چرا و براساس کدام موازین رهبری برای خودش به اندازه تقریبا همه شرکت کنندگان در کنگره رای از ایران اختصاص می داد؟ چرا و براساس کدام تحلیل و شواهد بجای استقبال از آزادی مشروط نورالدین کیانوری و مریم فیروز و محمد علی عمویی و استفاده از ظرفیت های فوق العاده آنان به سود حزب، این آزادی را توطئه رژیم برای زیر سوال بردن "رهبری" ارزیابی کرد؟ به کدام دلیل همه اعضای قدیمی حزب را اخراج یا ناگزیر از ترک حزب کردند؟ چرا بجای تلاش برای اتحاد به تهمت زنی گردان های مختلف توده ای روی آوردند؟ چرا انتخابات دوم خرداد 76 را تحریم کردند و شرکت در آن را کمک به رژیم برای کسب مشروعیت اعلام کردند؟ چرا پس از آن از خود و سیاست خود انتقاد نکردند و به توجیه آن پرداختند؟ به چه دلیل در انتخابات بعدی که مدعی بودند برای کسب مشروعیت رژیم برگزار می شود شرکت کردند؟ و .... فهرست این پرسش ها طولانی است و ما نمی خواهیم وارد جزییات آن بشویم زیرا دهها و دهها پرسش دیگر مطرح است که در یک بررسی دقیق باید به آن پرداخت. امروز برای توده ای ها این پرسش مطرح است که چگونه و با چه روش هایی رویش کرده ها توانستند اعضای قدیم حزب را کنار بزنند و بتدریج رهبری حزبی مانند حزب توده ایران را بدست گیرند تا جایی که عملا حزبی جدید را که دیگر تنها نامی از حزب توده ایران بر خود دارد جایگزین آن کنند؟ پاسخ به این پرسش را باید در شرایطی جستجو کرد که این رهبری درون آن شکل گرفت. یعنی شرایط رکود و عقب نشینی و ناکامی جنبش انقلابی. گروه کنونی به همان دلیل رهبر حزب شده اند که علی خامنه ای و دارو دسته بی ریشه احمدی نژاد رهبر و رئیس جمهور شدند. نظام ولایت فقیه در حزب به همان دلیل مستقر شد که ولایت فقیه در جمهوری اسلامی مطلقه شد. این رهبری از آن رو می تواند به نام حزب سخن گوید که ضدانقلاب حاکم در جمهوری اسلامی بنام انقلاب سخن می گوید. اگر علی خامنه ای بدلیل آنکه مدتی پیش از انقلاب در زندان بوده خود را رهبر انقلاب می داند، چرا علی خاوری خود را رهبر مطلقه حزب نداند؟ بدینسان برون رفت از بن بستی که رهبری حزب را گرفتار آن کرده است مستلزم برون رفت از بن بستی است که رهبری جمهوری اسلامی انقلاب را در آن گرفتار کرده است و برعکس. بدینسان عبور از گردنه کنونی مستلزم کوششی دو سویه است. کوشش برای پیشبرد انقلاب و جنبش مردم به سود آزادی و جمهوریت، از یکسو و کوشش برای آنکه اجازه نداد این رهبری بتواند بنام حزب عملا آن را به انزوا و نابودی بکشاند از سوی دیگر. آینده حزب در گرو این کوشش دو سویه است. |
راه توده 399 14 اسفند ماه 1391