راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

ابراهیم اصغر زاده می گوید
پیچیدگی های
 انتخاباتی
که
 ج. اسلامی
 در پیش دارد

 

  "ابراهیم اصغرزاده" سخنگوی دانشجویان خط امام (درجریان تصرف سفارت امریکا) اکنون دیگر شکل و شمایل دانشجو را ندارد. مردی شده است با موهای سفید که کلام و منطقش بسیار فاصله دارد از شتابزدگی‌‌های دوران دانشجوئی و ابتدای تاسیس جمهوری اسلامی. روزنامه اعتماد مصاحبه مشروحی کرده است با وی. این مصاحبه بر محور انتخابات 92 انجام شده و اصغر زاده هم به آن پرداخته و نظرات قابل تاملی را مطرح کرده است. اما، در کنار آن شرحی نیز داده است از نقش جناح راست جمهوری اسلامی در زمان حیات آیت الله خمینی و دوران پس از در گذشت وی. این شرح نیز متمرکز است بر محور مقابله جناح راست جمهوری اسلامی با جناح چپ مذهبی که تا آیت الله خمینی زنده بود، باد در پرچم این چپ بود. مصاحبه اصغرزاده را تا آنجا که به اصل موضوعات مطرح شده لطمه‌ای وارد نیآید خلاصه کرده ایم تا در حوصله خوانندگانی نیز قرار بگیرد که چندان بهائی به مرور گذشته و بازگشت به گذشته نمی‌دهند.
گفت و گوی ابراهیم اصغرزاده با:

اگر بخواهیم روند حضور جریان راست سنتی با نماد‌هایی مانند موتلفه یا جامعه روحانیت مبارز در طول سال‌های بعد از انقلاب را بررسی کنیم در هر مقطع این طیف کنش خاصی را داشته است که بررسی آن برای رقبا امر واجبی است. در سال‌های ابتدای انقلاب قدرت سیاسی و هژمونی برتر در اختیار جناح چپ آن زمان بود. نگاهی به هشت سال نخست‌وزیری میرحسین موسوی و ترکیب مجالس اول تا سوم موید این نگاه است که راست‌ها سهم چندانی از قدرت نمی‌بردند. علت این کنار نشستن آنها چه بود؟

ابتدا باید بگویم اساسا تفکر اصولگرایی یک جریان بی‌ریشه و معلق در هوا نیست. جریانی دارای پایگاه اجتماعی مشخص است که از ابتدا همزاد انقلاب بوده است. حتی قبل از انقلاب هم به نوعی گروه‌هایی که بعدا تحت این عنوان صورت‌بندی شدند به عنوان نیروهای مذهبی طرفدار روحانیت مبارزه می‌کردند و به زندان می‌افتادند. نیروهای مبارز مذهبی قبل از انقلاب به دو بخش تقسیم می‌شدند. یک بخش نیروهایی بودند که تفکرات‌شان رادیکال بود که به لحاظ سیاسی چپ تلقی می‌شدند و تحت تاثیر روشنفکرانی مثل دکتر شریعتی و دیگرانی از این دست بودند. بخش دیگر نیروهایی بودند که در همان زمان هم مذهبی تلقی می‌شدند، ارتباط تنگاتنگی با علما و روحانیون داشتند و دستور کار و عمل سیاسی مستقلی نداشتند. حلقه وصل و مفصل‌بندی همه این نیروها اندیشه و رفتار شخص امام خمینی(ره) بود رهبری قاطع و بلامنازع ایشان باعث شد این نیروها برای رسیدن به هدف که همان انقلاب اسلامی بود متحد شوند از همان صبح انقلاب اختلاف نظرها اما شروع شد. شدند چپ رادیکال و راست محافظه‌کار. در طیف راست یا اصولگرایان امروزی گروه‌های مختلفی حضور داشتند. از همان زمان محافظه‌کاران که در میان بازاریان و کسبه، مساجد، حسینیه‌ها و حوزه‌های علمیه پایگاه داشت تلقی‌شان از اسلام سیاسی و نوع حکمرانی متفاوت بود. آنها نسبت به تصمیمات انقلابی و مصلحت‌اندیشانه امام زاویه پیدا کردند، دست بر قضا بخش قابل توجهی از آنها از روحانیون سرشناس و شاگردان خود امام بودند که از همان ابتدا وارد شورای نگهبان شدند.

اصلی‌ترین نقطه تقابل این دو جریان چه موضوعی بود؟

کانونی‌ترین نقطه اختلاف راست و چپ آن زمان موضوع پردامنه عدالت اجتماعی بود. یعنی هر کدام نسبت به چیستی عدالت اجتماعی، چگونگی شکل‌گیری جامعه عادلانه و نقش دولت در آن اختلاف نظر داشتند. کتابی از شهید مطهری پس از شهادت ایشان منتشر شد، تحت عنوان بررسی اجمالی اقتصاد اسلامی که مجموعه درس‌گفتارهایش بود. من آن زمان در وزارت ارشاد معاون بین‌الملل آقای خاتمی بودم. امام دستور دادند این کتاب جمع‌آوری شود. این تصمیم تحت فشار مراجع قم به ویژه آیت‌الله گلپایگانی و یاران امام مانند آیت‌الله مهدوی کنی، آیت‌الله امامی‌کاشانی و برخی چهره‌ها و دیگر مراجع مذهبی گرفته شد. آنها معتقد بودند تفکرات اقتصادی آقای مطهری که امام گفته بود بلااستثنا قابل استفاده است، اسلامی نیست و می‌گفتند التقاطی است. در آن کتاب مرحوم مطهری دیدگاه خود را درباره اقتصاد و عدالت اجتماعی تشریح کرده بود. همان جا می‌گفت: «اصل عدالت از مقیاس‌های اسلام است. عدالت در سلسله علل احکام است نه در سلسله معلولات. نه این است آنچه دین گفت عدل است بلکه آنچه عدل است دین می‌گوید. گروهی که چپ نامیده می‌شد؛ معتقد بود جامعه ناعادلانه و نابرابر که چه بر حسب برابری افراد نزد قانون و چه بر حسب دسترسی مساوی افراد به حداقل امکانات و رفاه عمومی در تضاد است با شعارهای انقلاب اسلامی و حداقل همبستگی ملی. می‌گفتند در جامعه به‌شدت نابرابر و قطبی شده دستاوردهای انقلاب از بین می‌رود. حرف اصلی چپ‌ها این بود که در جامعه نابرابر و آزادی حق مالکیت بی‌نهایت، آزادی و دموکراسی بی‌معنا می‌شود.
این پنهانی‌ترین لایه دعوای میان راست و چپ بود. بر خلاف راست که می‌گفت عدالت اجتماعی و برابری ربطی به اسلام ندارد، چپ معتقد به عدالت توزیعی بود. نگاه امام کاملا در مقابل جناح راست قرار داشت و درباره مالیات می‌گفتند اگر دولت مالیات نگیرد پس قرار است چگونه کشور را اداره کند؟
جناح راست در مصادره اموال وابستگان دربار و شاه پیشتاز بود حتی درباره بازستانی اموال افرادی که وجوهات شرعی نمی‌پرداختند و اموال‌شان به قول آقایان ناپاک بود لحظه‌یی درنگ نمی‌کردند. مشکل آنجا بود که آنها رابطه‌یی منطقی میان بخش ثروتمند و ممتاز جامعه با طبقات محروم جهت کاهش فاصله طبقاتی برقرار نمی‌کردند و نمی‌خواستند هیچ مسوولیتی در این زمینه متوجه پولداران و بازاریان حامی شان شود. البته اشتباهاتی هم در عمل بروز می‌کرد. جناح چپ گاهی رفتارهایی نشان می‌داد که دست امام را هم می‌بست و باعث می‌شد جناح راست بیشتر معترض شود و محدودیت‌هایی ایجاد می‌کرد.
جناح راست یک طیف بود متشکل از منتقدان پیدا و پنهان تفکر انقلابی امام که می‌گفتند استقرار حکومت در زمان غیبت معصوم جایز نیست. تا محافظه‌کارانی که اساسا قانون اساسی را التقاطی می‌دانستند و معتقد بودند باید کار را یکسره کرد و با اعلام تشکیل خلافت اسلامی راه را بر هرگونه نوآوری سیاسی و بازی‌های تجددمآب پارلمانتاریستی بست و نباید سراغ مردمی رفت که رعیت حاکمان هستند. بخشی از این محافظه‌کاران سنتی هم معتقد بودند باب ابتکار در فقه مسدود است و عمل به رساله‌های عملیه به تنهایی جهت اداره کشور کفایت می‌کند. فقط باید ببینیم در احادیث و روایات چه آمده هیچ احتیاجی به عقل و خردورزی و مصلحت اندیشی نیست. هیچ نیازی به دستاوردهای بشری و دیگر تمدن‌ها نظیر دموکراسی، پارلمان، انتخابات، رای مردم، رضایت توده‌ها و آزادی نداریم. البته به دلیل کاریزمای شخصیت و هژمونی اندیشه امام بر کل جامعه قدرت ابراز رسمی دیدگاه‌هایشان را نداشتند. ولی با گذشت زمان (بخوانید دوران رهبری علی خامنه ای) در مراحلی دیدگاه‌هایشان را به سیستم و حکومت حقنه کردند. اواخر حیات امام اتفاق عجیبی افتاد. آیت‌الله خزعلی که عضو شورای نگهبان بود و ظاهرا باید در مسائل سیاسی بی‌طرف می‌بود در یک سخنرانی یکی از دوستان ما را (آقای محمد سلامتی دبیرکل مجاهدین انقلاب اسلامی) به کمونیست بودن متهم کرد و امام نامه معروفی به شورای نگهبان نوشتند که در بخشی از آن آمده بود:
«فقهای محترم باید توجه داشته باشند که نباید در مسائلی که مورد درگیری هست، وارد شوند. از باب مثال در شأن شورای نگهبان و حتی خود حضرت آقای خزعلی نیست که به افراد مختلف تندی کند. اینکه دیگر روشن است که روی منبر یا هر کجا حرام است به مسلمانی نسبت کمونیستی داد. بر فرض که ایشان بگوید من نسبت ندادم ولی این را که معترفند که گفته‌اند: «می‌گویند آقای سلامتی کمونیست است.» آیا این توهین و گناه بزرگ از شخصی که عضو شورای نگهبان است، آن هم به مسلمانی که نماینده مردم تهران است، شرعا چه صورتی دارد. مادامی که شما این گونه عمل می‌کنید، باز هم توقع دارید جوانان انقلابی تند احترام شما را بگیرند؟»

حساسیت تاثیرگذار و بسیار بالای امام نشان می‌داد که در صورت فقدان ایشان در کشور چه رخ خواهد داد. با حذف امام از صحنه معادلات سیاسی کشور چه به روز چپ می‌آید. پس از رحلت امام، هدف راست سنتی در حقیقت حفظ هسته اصلی گفتمانش تحت عنوان اسلام فقاهتی بود. آنها در مراحل بعد گفتمان خود را به یک ایدئولوژی تمام عیار تبدیل کردند. و همین نگاه ایدئولوژیک به آنها حق می‌داد هر مخالف و منتقد خود را محکوم به حذف و طرد کنند. می‌گفتند هر اندیشه‌یی که طابق النعل بالنعل مشابه و منطبق بر دیدگاه آنان نباشد اهریمنی است و دشمن اسلام فقاهتی به حساب می‌آید. در دهه نخست انقلاب، امام با تاکتیک‌هایی مثال زدنی موجب تعطیلی حزب جمهوری شدند. درباره انتخابات مجلس، جامعه روحانیت مبارز را از ارائه لیست سراسری منع کردند، به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم تذکر دادند که حق ندارند برای خارج از قم کاندیدا معرفی کنند. از انشقاق در جامعه روحانیت مبارز استقبال کردند و مهم‌ترین تشکل روحانی مترقی و چپ انقلاب (مجمع روحانیون مبارز) با اشاره و موافقت ایشان موجودیت یافت. مجموعه تمهیداتی مشابه اینها که امام می‌اندیشید باعث می‌شد نوعی تعادل گفتمانی میان چپ و راست حفظ شود و کشور از هر دو دیدگاه بهره می‌جست. این تعامل به گونه‌یی بود که دو طرف یکدیگر را تحمل می‌کردند و کار را به بن‌بست نمی‌کشاندند.
چپ مرهون حمایت بی‌دریغ رهبری فقید انقلاب بود ولی این همه حقیقت نبود. دینامیسم پیدایش و بقای گفتمان چپ در انقلاب ذاتی خود انقلاب بود. توده‌های انقلاب کرده گفتمان فقاهتی نابرابری طلب را برنمی‌تافتند. پیروزی چپ‌ها در مجلس سوم نشان می‌داد چپ از پایگاه اجتماعی در خوری در میان شهرنشینان برخوردار است. بعد از جنگ و آغاز دوران بازسازی ترکیب جمعیتی و جوان جامعه شرایط سیاسی جدیدی ایجاد می‌کرد. دستور کار جناح اصولگرا در شرایط جدید به گونه‌یی ایدئولوژیک می‌شد که باید پاسخگوی تمام اتفاقات کشور در همه حوزه‌ها باشد. در کابینه اول آقای هاشمی‌رفسنجانی هنوز بقایایی از چپ تحمل شد ولی به سرعت از آنها خلع ید شد. آقای هاشمی با شعار محافظه‌کاران راست مبنی بر «دشمن هاشمی دشمن پیغمبر است» به قدرت رسید و چهل نفر از نمایندگان چپ مجلس سوم در آستانه انتخابات مجلس چهارم با تیغ استصوابی شورای نگهبان رد صلاحیت شدند. من و آقای صالح آبادی بازداشت شدیم و عملا جناح چپ خط امامی از انتخابات کنار گذاشته شد. از آن زمان در جناح اصولگرا اراده‌یی جدی شکل گرفت که معتقد بود «چپ» خوب، یک «چپ» مرده است. اراده‌یی که مصمم بود با هر ابزاری ولو خشن و غیرانتخاباتی نیروی چپ انقلاب را برای یک‌بار و همیشه از میدان سیاسی کشور اخراج کند.

گفتمان راست فرصت را غنیمت شمرد و در فضای سیاسی پس از رحلت امام به جای بازسازی گفتمانی و گسترش پایگاه اجتماعی دست به‌کار تخریب سازمان یافته نیروهای چپ و پایگاه اجتماعی آنها شد. وقتی دید که می‌تواند تمامی کیک قدرت را در اختیار بگیرد پس چرا باید برای خود شریک‌تراشی کند. ماشین رای جمع‌ کنی چپ‌ها هر وقت از پارکینگ بیرون می‌آمد تن راست‌ها می‌لرزید. پس بهتر بود صورت مساله را پاک می‌کردند تا خیال‌شان برای همه عمر راحت می‌شد. از یک سو نمی‌توانستند به دلایل استحکام قانون اساسی در اشاره به نظم انتخاباتی برای اداره کشور کل بساط انتخابات را برچینند و از سوی دیگر برای ریشه‌کن کردن تهدیدات ناشی از هر آلترناتیو و جایگزینی که احساس می‌کردند ناچار از اتخاذ استراتژی حذف رقیب به هر قیمت شدند و آنجا بود که هدف وسیله را توجیه کرد. راست‌ها نگران بحران نفوذ اجتماعی و هویت ناسازگار خود با جامعه جهانی و دنیای مدرن بودند. بسیاری از دستاورد‌های سیاسی مدرن و مطالبات نوخاسته‌یی مانند حقوق بشر و حقوق مدنی و شهروندی می‌توانست پایگاه اجتماعی شان را تضعیف و به آلترناتیو شان پر و بال بدهد. جناح راست به لحاظ اجتماعی از پشتیبانی مغازه داران، کسبه، خرده بورژوازی، بازار طبقات قدیمی و شؤون سنتی جامعه نظیر روحانیون برخوردار بودند و از حمایت طبقه متوسط مدرن شهری، دانشجویان، روشنفکران، کارگران، و بخشی از کارشناسان و تکنوکرات‌های کاردان بی‌بهره بودند. طبقه متوسط شهری مطالبات مدرنی جهت تغییر سبک زندگی، فرهنگ و رفتار اجتماعی داشت و می‌خواست از احترام بیشتری در داخل و خارج برخوردار شود. حتی آقای هاشمی که در دوره دولت مهندس موسوی سخن از عدالت اجتماعی می‌راند وقتی که با حمایت و اراده یکپارچه جناح راست رییس‌جمهور شد در خطبه‌های نماز جمعه تهران با چرخش 180 درجه‌یی سخن از مانور تجمل گفت و اینکه برای تعامل با دنیا ناگزیر از تغییر سبک زندگی هستیم و مثال ایشان این بود که پیامبر اسلام (ص) برای هریک از همسرانش اطاق جداگانه‌یی فراهم ساخته بود. این نشانه‌ها بیش از اینکه معلول الزامات بعد از جنگ باشد حکایت از نیاز گفتمانی جناح راست به نوساری و نوگرایی در اندیشه و رفتار داشت. جناح محافظه‌کار در طول 10 سال نخست انقلاب دچار تروما و آسیب جدی درون ناخودآگاه اجتماعی‌اش شده بود. کابوسی که همیشه همراهش بود و او را از قدرت یابی مجدد چپ می‌هراساند.

بعد از امام شرایط برای آنها فراهم شد که از شر مزاحمت منتقدان‌شان راحت شوند بدون آنکه نیازمند پرداخت هزینه آن باشند.
زمان امام هم اینها به دانشگاه‌ها و مراکز آکادمیک بی‌اعتماد و بی‌اعتنا بودند. به یاد داریم که وقتی موضوع وحدت حوزه و دانشگاه از جانب امام مطرح شد اینها گفتند که دانشگاه در حوزه باید حل شود. معتقد بودند دانشگاه محل رشد تفکرات الحادی است و نمی‌تواند با حوزه هم سطح باشد. آن زمان آقای مصباح‌یزدی پیرو جدی نظریه‌یی بود که می‌خواست همه‌چیز دانشگاه حتی پزشکی و مهندسی را اسلامیزه کند.
طبیعی بود که بعد از فوت امام جناح راست می‌خواست از کابوس رقابت نفس گیر با چپ خلاصی یابد چون نه زمین رقابت را قبول داشتند و نه قواعد بازی مورد تاییدشان بود. قاعده رقابت را قبول نداشت. آنها اساسا جناح چپ را واجد صلاحیت رقابت سیاسی نمی‌دانستند. بنابراین حذف و طرد دستور کار قرار گرفت. فشار زیادی را روی نیروهای چپ وارد کردند به گونه‌یی که جناح چپ از تمامی مراکز قدرت حذف شدند و در حوزه عمومی معدود امکاناتی مانند روزنامه سلام برای ما باقی ماند. فوت حاج احمد آقا هم روند حذف را تشدید کرد، در این برهه چپ کاملا در محاق قرار گرفت. آقای هاشمی هم در دولت دوم به تصفیه کامل چند وزیر باقیمانده تن داد. یک جانبه گرایی جناح راست با تحمیل رفتارهای زننده لباس شخصی‌ها و نیروهای خودسر فضا را بر جامعه شهری و طبقه متوسط رو به رشد تنگ کرد. برهم زنندگان نظم اجتماعی که عملا امنیت هر نیروی منتقد و دگراندیشی را سلب کرده بودند به هیچ کس پاسخگو نبودند. سخنرانی‌ها را به هم می‌زدند. سال پایانی دولت آقای هاشمی، سال 75، موقعیت بین‌المللی ایران تضعیف شده و کشورهای اروپایی سفرای خود را از ایران فراخوانده بودند. شرایط عمومی کشور با وجود ظاهر آرام به هم ریخته بود. ناگفته نماند که سیاست‌های آقای هاشمی منجر به تحرک و گسترش طبقه متوسط شده بود. لایه‌های اجتماعی شهرهای ما رنگ و روی بازتری پیدا کرده بود. طبقه متوسط توانسته بود نفس بکشد. گسترش نظام آموزش عالی، دانشگاه آزاد و افزایش سطح سواد جامعه مطالبات جدیدی به همراه داشت. در حوزه بهداشت و درمان و رفاه عمومی کارهای موثری شکل گرفته بود و حالا همین طبقه متوسط به رسمیت شناخته شده مطالبات فزاینده جدید خود را در برابر ظرفیت‌های محدود موجود قرار می‌داد و دچار حس محرومیت می‌شد. پایان هژمونی و هیجانات شعارهای انقلابی، شهروندان را به سمتی می‌برد که خواستار ارتقای استانداردهای سطح زندگی خود می‌شدند. در این نقطه بود که زلزله 10 ریشتری دوم خرداد 76 رقم خورد و دوباره کابوس فروپاشی و از کف رفتن همه‌چیز سراغ راست‌ها آمد. برخی اشتباهات اصلاح‌طلبان تندرو و رادیکال جناح راست را به تقابل حیثیتی کشاند. تا جایی که صحنه را بازی مرگ و زندگی یافت و سعی کرد با استفاده از امتیاز داوری شورای نگهبان و دیگر نهادهای حکومتی پیشروی اصلاح‌طلبان را سد و قدرت از دست رفته را پس بگیرد.
بحران‌های کمرشکنی سر راه اصلاح‌طلبان پدید آمد. نمونه‌اش قتل‌های زنجیره‌یی و حمله به اتوبوس جهانگردان امریکایی و برخورد حذفی با اندیشمندان و نویسندگان دگراندیش و روزنامه‌نگاران و نظایر آن. یعنی وضعیت آن گونه نبود که اصلاح‌طلبان فرصت رسیدگی به‌طور تام به امور کشور را بیابند، بلکه بخشی از توان شان صرف خنثی کردن توطئه‌ها و ترفندها می‌شد و البته خودشان هم بی‌تقصیر نبودند.
اشکال ما این است که در تحلیل‌های خود مردم را فراموش می‌کنیم و می‌رویم سراغ نخبگان و الیت‌ها. سامان یابی و سازمان دادن به توده‌های هوادار از دستور کار دوستان اصلاح‌طلب خارج شده بود؛ برعکس وضعیت فعلی که آقای احمدی‌نژاد تنها با برگ برنده توده‌ها بازی می‌کند ولو به قیمت هدر دادن منابع ملی و سوزاندن فرصت‌های سرمایه‌گذاری. جامعه ایرانی واکنش‌های قابل تحلیلی دارد. در سال 76 ما هم از پیش بینی رفتار مردم البته عاجز بودیم و غافلگیر شدیم. در عین حال سهم پیروزی آقای خاتمی و به دست آوردن اکثریت مجلس ششم و شوراهای شهر بخش کوچکی از کیک قدرت بود. باید قبول کرد که در بین اصلاح‌طلبان هم معدود افرادی بودند که می‌خواستند حکومت را یکپارچه از آن خود کنند و برای همیشه از دست جناح راست خلاصی یابند.
استراتژی اصولگراها بر این قرار گرفته بود که دشمن‌تراشی کنند یا تا جایی که بشود تصور کرد چهره رذیلانه و براندازی به اصلاح‌طلبان ببخشند. دچار خطای محاسباتی شدند. آنها جمع رقیب را یکدست می‌دیدند و بنابراین از نقاط ضعف استفاده کردند و با بزرگنمایی آنها گفتند اصلاح‌طلبی یعنی بی‌دینی، یعنی لیبرالیسم غربی و یعنی حکومت سکولار! کد‌ها و نشانه‌هایی هم که می‌آوردند در بخشی از جامعه مورد پذیرش قرار می‌گرفت. در واقع اصولگرایان بسیج شده بودند تا این اصلاح‌طلبان متفرق را یک دست نشان دهند و بگویند اینها آمده‌اند فاتحه اسلام را بخوانند و متاسفانه خطاهای دوستان ما تبلیغات آنها را باورپذیر می‌کرد. حال آنکه حرف ما روشن بود: اجرای کامل قانون اساسی و اجرای ظرفیت‌های معطل مانده آن. این بود که در کنار اسلامیت نظام حقوق دموکراتیک و مبانی جمهوریت مصرح در قانون اساسی دیده شود. بحث اصلی ما همان چیزی بود که در مجموعه رفتار و گفتار آقای خاتمی دیده می‌شد. نماد و نشانه قوی‌تری از آقای خاتمی نداریم و ایشان در طول 8 سال ریاست‌جمهوری کمتر به دام تناقض افتاد. البته برخی رفتارهای ایشان مورد پسند برخی اصلاح‌طلبان نبود؛ ایشان از اول گفت منظور من از جامعه مدنی، مدینه‌النبی است. مردمسالاری را به مردمسالاری دینی تعبیر کرد. اما جناح اصولگرا اصرار داشت عامدا خود را به نشنیدن بزند و سعی می‌کرد خاتمی را نوک پیکان تهاجم خود قرار دهد.
امروز جریان اصولگرایی با بحران جدی تئوریک مواجه است. مهم‌ترین محصول گفتمان یک جانبه‌گرای آنها دولتی شده است که نه تنها گفتمان اصولگرایی و راست را که حتی قانون و ارکان رسمی نظام را هم بر نمی‌تابد. از این حیث اصولگراها دچار نوعی بحران جدی هستند. آنها که می‌خواستند از کابوس تنوع و پلورالیسم سیاسی رهایی یابند اینک در کمند حریف هوشیاری گرفتار شده‌اند که حالا حالا‌ها دست از سرشان بر نخواهد داشت و نقطه آغاز چالش را گذاشته است انتخابات سال92.
در سال 84 کابوس و هراس از پیروزی و دوباره قدرت یافتن اصلاح‌طلبان باعث شد اصولگرایان شتابزده و بدون مطالعه به جای برنامه‌ریزی برای حمایت از کاندیدای واقعی خود پشت سر ناشناخته‌ترین و دورترین فرد به اصولگرایی آرایش بگیرند و به نتیجه‌یی تمکین کنند که به لحاظ گفتمانی تنها اشتراک لفظی با آنها داشت و می‌خواست نفت را بر سر سفره مردم بیاورد و انتقام پایین دستی‌ها را از بالادستی‌ها بگیرد.

می‌شود گفت احمدی‌نژاد بیش از آنکه قرابت فکری با اصولگرایان داشته باشد به چپ‌های اول انقلاب نزدیک بود؟
اساسا آقای احمدی‌نژاد در حوزه‌های فرهنگی و دینی ایده جدیدی مطرح می‌کرد و می‌گفت در عصر ظهور هستیم و برای خودش و تیمش رسالتی تاریخی قائل بود. او راست را خاتمه یافته می‌دید ولی متوجه نمی‌شوم چرا راست با آن همه تئوریسین و افراد مجرب گول خورد. حتی انجمن حجتیه‌یی‌ها هم گول خوردند. نظرات حجتیه رادیکال نیست و مبنایش بحث و گفت‌وگو است. اما تفکرات احمدی‌نژاد اولترا راست بود و می‌خواست دنیا را مدیریت کند و برای عمل به آن خود را محتاج اجازه هیچ مرجع قانونی نمی‌دانست. جناح راست دچار بیماری نزدیک‌بینی شد و فکر کرد آرمان‌ها و ایده‌هایش در احمدی‌نژادیسم تبلور یافته است.

اصولگرایان و اصلاح‌طلبان هر دو پایگاه قابل توجهی دارند. اما یک نیروی موثری وجود دارد که تماشاچی است. تماشاچیان که تعداد قابل توجهی از رای‌دهندگان را شامل می‌شوند نه اصولگرا هستند و نه اصلاح‌طلب. این طیف گسترده که مطالبات متنوع و بی‌حد و حسابی دارند شرکت سهامی تولید رای هستند. در جریان مبارزه‌های انتخاباتی تصمیم می‌گیرند به چه کسی رای بدهند و گاهی این تصمیم تا شب انتخابات نهایی نمی‌شود. اینها توده‌های سازماندهی نشده هستند.
رفتار هفت سال و نیم احمدی‌نژاد و تیمش باعث شد تا جناح راست پله پله عقب‌نشینی کنند و دست آخر بگویند این دولت از آن ما نیست. نمونه آخرش اتفاقاتی است که در حوزه مالی و پولی کشور رخ داد. بخش عمده‌یی از منابع کشور جابه‌جا شد. عدالت توزیعی اصولگرایان به پرداخت نقدی منجر شد که حتی کارشناسان اصولگرا هم معتقد بودند مانند بهمن فزاینده‌یی اقتصاد کشور را به ویرانی خواهد کشید. آقای احمدی‌نژاد استقلال بانک مرکزی را به کلی از بین برد و بانک مرکزی را تبدیل به کیسه خرج دولت کرد. پول پرقدرت بانک مرکزی بدون پشتوانه تولید شد و نقدینگی کشور را به 400 هزار میلیارد تومان رسانده است. این اتفاق باعث شد بخشی از اصولگرایان معتدل متوجه شوند که احمدی‌نژاد اقتصاد ملی را به سمت فروپاشی می‌برد. طرح‌های خیالبافانه مانند آب‌رسانی به کویر، اعطای باغ ویلا به مردم و وعده‌هایی از این دست گسست‌های خطرناکی پدید می‌آورد. در حوزه سیاست خارجی هم هزینه‌های بالایی را به کشور تحمیل کرد. جناح اصولگرا تازه به این صرافت افتاده که باطن این دولت اصولگرا نیست. اما بخشی از رفتار آنها در سال 88 دستپاچگی ناشی از عدم تمرکز و عدم انسجام تئوریک بود. آنها نمی‌توانستند منطقا تحلیل کنند که چهار سال دوم احمدی‌نژاد چه شرایطی را برای کشور ایجاد می‌کند. فکر می‌کردند، می‌توانند برای یک دوره چهار ساله او را کنترل کنند. ابتدای مبارزه‌های انتخاباتی خود احمدی‌نژاد هم قافیه را باخته بود و فکر می‌کرد این انتخابات ممکن است برایش شکست به ارمغان بیاورد. معتقدم الان بخشی از اصولگراها دست از لجاجت برداشته‌اند و معتقدند اصلاح‌طلبان هم طیف گسترده‌یی هستند. الان بخشی از آنها که صابون احمدی‌نژاد به تن‌شان مالیده شده معتقدند اصلاح‌طلبان می‌توانند به صحنه بیایند. اخیرا در نامه‌های آقای عسگر اولادی می‌بینید که ایشان حرف از رفع انسداد انتخابات سال 92 می‌زند. اینکه ایشان می‌گوید آفتاب لب بام هستم اشاره‌اش به عمر خودش نیست بلکه این عمر اصولگرایی سنتی ایرانی است که آفتاب لب بام شده است. او می‌خواهد اصولگرایی را نجات دهد. امروز بسیاری از اصولگرایان نجات خود و گفتمان‌شان را در تغییر نگاه حذفی به رقیب دنبال می‌کنند تا به تعامل با اصلاحات بپردازند. بنابراین آنها معتقدند می‌شود شرایطی را ایجاد کرد و به گونه‌یی پیش برد که اصلاح‌طلبان هم در انتخابات حضور داشته باشند. بخش دیگری اما هنوز معتقد به حذف هستند. برای آنها پیش‌شرط بازگشت اصلاح‌طلبان به صحنه تسویه حساب با بخش قابل توجهی از بدنه و لایه‌های مختلف است. اما متوجه نیستند که شعار اصلی اصلاحات برائت جویی نیست. ما می‌خواهیم معاند را به مخالف، مخالف را به منتقد و منتقد را به هوادار نظام تغییر دهیم. ذات اصلاح‌طلبی با این تسویه حساب‌های درونی در تضاد است. ما می‌خواهیم بدنه معترض و به حاشیه رانده شده جامعه را سازمان بدهیم. اگر به شرط آنها تن بدهیم دیگر اصلاح‌طلب نیستیم. آنها می‌خواهند همه یکرنگ بشوند.

احمدی‌نژاد شرایطی را ایجاد کرده که جریان اصولگرا نه تنها با بحران تئوریک مواجه شده بلکه به لحاظ نظم و ساختار سیاسی هم دچار فروپاشی شده است.
فعلا او در قالب دونده دو امدادی سعی می‌کند چوب دولت را به دست یکی از اعضای تیمش بدهد. دولت احمدی‌نژاد نشان داده دولت جسوری است و در اینکه کاری بکند که کنترلش از دست همه خارج باشد مهارت دارد. پیام سیاسی سخنان احمدی‌نژاد درباره انتخابات نظام پزشکی پیام بسیار مهمی بود که من امیدوارم دوستان اصولگرا آن را دریافت کرده باشند. احمدی‌نژاد در اعتراض به رد صلاحیت‌ها گفت که اگر شرایط درست نباشد انتخابات را باطل می‌کنم. این پیام روشنی به شورای نگهبان دارد. در صورتی که دولت‌های قبلی هیچ کدام جرات چنین تهدیداتی را نداشتند. بعد از سخنان اخیر رهبری درباره اتفاقات مجلس ایشان اشاره داشتند که رفتار احمدی‌نژاد تضییع حقوق اساسی مردم است. «تضییع حقوق اساسی مردم» جرم است و دادستان می‌تواند علیه احمدی‌نژاد اعلام جرم کند. در قانون مجازات اسلامی این فعل مجازات دارد. اصولگراهایی که تا الان متر و معیار را بر حذف گذاشته بودند و فکر می‌کردند جامعه آرمانی‌شان در غیاب اصلاحات شکل می‌گیرد باید بپذیرند جامعه ایران متنوع است و این آنها هستند که باید گفتمان‌شان را تغییر دهند. باید اجازه دهند همه نیروهای اجتماعی ما به ازای وزن خود در قدرت سیاسی سهم داشته باشند.
همه معترف هستیم که انتخابات آینده باید باشکوه و آرام‌بخش باشد تا جامعه از هراس موجود عبور کند. ادامه وضعیت امنیتی و عدم بازی اصلاح‌طلبان شکاف بین اصولگرایان سنتی و اصولگرایان بنیادگرا را که ریشه در دولت دارد به یک چالش بسیار جدی تبدیل می‌کند. آنها یکدیگر را متهم به مسایلی در انتخابات خواهند کرد. نباید اجازه دهیم کمیت تماشاچیان بر شرکت‌کنندگان غلبه یابد.

 

 

 

                        راه توده  400     21 اسفند ماه 1391

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت