راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

به یاد سیاوش کسرائی

و سالهای مهاجرت

در اتحاد شوروی

اسفندیار صادق زاده

 

 

 

در سالگرد از دست رفتن سیاوش کسرایی "در این سرای بی کسی" و غربت به یاد این عاشق انسان نقشی بر این صفحه می زنم .

کسرائی بعد از آوارگی های پی در پی ، پس از به تاراج رفتن سوسیالیسم در اتحاد شوروی و پشت پای اندک یاران دیروزی و در آن تنگنای معاش به جرم فاش گویی، اگر تلاش همسر دور اندیش و صبور او و همت فرزندانش  نبود "قبای کهنه خود را " کجای آن همه تیرگی ها می آویخت .

دوستدارن و هوا داران او در ایران و در مهاجرت بیشمار بودند. از این میان جمعی در مسکو، درمینسک و دیگر مناطق اتحاد شوروی سابق بخت معاشرت و همنشینی با سیاوش را داشتند. وجود این انسان آرمانخواه که نوید فردای بهتر را می سرود، خورشید فروزانی بود که شور و زندگی را در دل فرزندان دور از وطن می افروخت.

هر بار که رمز گشایی او برای باز کردن درهای بسته زندگی را به یاد می آورم، به بزرگی روح او بیشتر پی می برم .

سال 1993 در شهر مینسک، یکی از رفقای ما که در ایران تا سال پنجم دندان پزشگی دانشگاه تهران درس خوانده بود و به علت فعالیت های سیاسی و تحت تعقیب بودن ترک وطن کرده بود،  همچون دیگر پناهندگان ایرانی مقیم اتحاد شوروی "از همه جا رانده و در این جا مانده" در آن شرایط، آرزو داشت بتواند ادامه تحصیل بدهد. متقاضیان برای ورود به دانشگاه ها باید از طرف سازمان ها و یا احزاب مربوطه خود معرفی می شدند . متاسفانه "مؤثران" هم وطن مقیم مینسک، در معرفی او به دانشکده پزشگی در این شهرهمکاری نکردند .

دوست ما به چاره جویی برخاست و با مشورت با برخی از دوستان  تصمیم گرفت در دانشکده پزشگی "ویتبسک" دومین شهر بلاروس بخت خود را به آزمایش بگذارد .

خوشبختانه در آن روز ها سیاوش درمینسک بود و ما سه نفر راه شهر ویتبسک را در پیش گرفتیم و نا امیدانه راهی دانشکده پزشگی شدیم. زمانی که به پشت در اطاق  رئیس دانشکده رسیدیم، پیر برنا روی به ما کرد و گفت: "سعی کنید گفته های مرا بی کم وکاست ترجمه کنید."

با اجازه منشی رئیس، وارد دفتر شدیم. ابتدا رفیق ما، جایگاه سیاوش در ادبیات ایران و تبار سیاسی اش را  معرفی کرد. در این هنگام رئیس دانشکده از پشت میز خود به پا خاست و او را در بغل گرفت و گفت: "دوست دارم بیشتر در باره شما و کشورتان بدانم."

 سیاوش خیلی شمرده و در چند جمله موقعیت سیاسی ایران و آن چه بر مردم و نیروهای مبارز و هم حزبی هایش گذشته بود را برشمرد و سپس شرحی هم از ادبیات روسیه  و اتحاد شوروی داد. پس از این صحبت ها، رئیس دانشکده که از شرح و بیان سیاوش به وجد آمده بود گفت: "اگر چه در کشور پهناور اتحاد شوروی همه چیز به هم ریخته است ولی من به عنوان یک فرد معتقد به سوسیالیسم، باور دارم که خلق های ما در آینده به آن چه از دست داده اند خواهند رسید. ما و شما از یک ریشه و تبار هستیم و چه شادمان هستم که با شما آشنا شدم" و سوال کرد: چه کاری از دست من برای شما میهمانان در کشور بلاروس بر می آید؟"

رفیق ما با سپاسگزاری در خواست پذیرش برای تحصیل در آن دانشکده را مطرح کرد. رئیس دانشکده  در همان موقع  مدارک رفیق ما را گرفت و پس از بررسی گفت: "من با مسوولیت خودم و به احترام به شاعر و رفیق همرزمم ، شما را دانشجوی خودمان می دانم."

 

 

 

                        راه توده  396     23 بهمن ماه 1391

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت