پلی را که خمینی از آن عبور کرد علی خامنه ای ویران کرد دکتر سروش سهرابی
|
انقلاب ایران در یک نگاه کلی حاصل تلاقی روندهای طولانی است که از یکسو در حکومت طی می گردید و از سوی دیگر به جامعه ایران. تغییراتی که در جامعه ایران در طی چند دهه انجام شد منجر به ایجاد همپیوندی وسیع تر اجتماعی گردید و به ایجاد جامعه ای منجر شد که دیگر نمی شد آن را نادیده گرفت. واکنش حکومت دربرابر برآمد این جامعه به شکل دوری از عقب نشینی و سرکوب در آمد که در نهایت موجب شد که خواست های مردم به مرحله سرنگونی نظام سلطنتی فرار روید. در این شرایط شخصیتی مانند آیت الله خمینی که زمینه قبلی اجتماعی و مذهبی داشت توانست با بیان خواست مردم و طرح شعارهای مناسب رهبری این انقلاب را بدست گیرد. در واقع آیت الله خمینی به پیوند دهنده اقلیت دارای تجربه سیاسی و اجتماعی از قبل با اکثریتی که به تازگی وارد مبارزه سیاسی شده بود تبدیل شد. در توضیح بیشتر مطلب باید یادآوری کرد که هرچند مبارزات سیاسی معاصر در ایران با انقلاب مشرطیت آغاز شد ولی این به مفهوم شرکت همه مردم ایران در این مبارزات نبود. این مبارزات محدود به اقلیتی از جامعه شهر نشین ایران بود که با روی کار آمدن رضا شاه آنها هم از ادامه آن محروم شدند. در دوران ۲۰ تا ۳۲ نیز هنوز دخالت در سیاست منحصر به اقلیتی از شهر نشینان ایرانی بود. متاسفانه کودتای 28 مرداد این تنها امکان برای گروههایی از مردم ایران برای کسب تجربه سیاسی را از بین برد. شاه ترجیح داد به جای آنکه از ملت ایران و تلاش آگاهانه او برای پیشرفت سخن گفته شود از او و مراحم ملوکانه او نسبت به ملت عقب ماندهاش سخن بگویند. یعنی روند طی شده در حکومت در سمت کنار گذاشتن مردم از امکان دخالت در سیاست و چگونگی روابط اجتماعی بود. بدینسان با کودتای ۳۲ هم رژیم سلطنتی امکان همراهی با حرکت اجتماعی مردم ایران و تاثیرپذیری و اصلاح خود را از بین برد و هم جامعه امکان تاثیرگذاری بر حکومت در سمت تحولات مسالمت امیز را از دست داد. حوادث بعدی و از جمله خفه شدن تلاش برای انجام اصلاحات سیاسی در ابتدای دهه 40 ادامه و نتیجه و تشدید کننده این وضع بود. از سوی دیگر محمد رضاشاه از لحاظ ایدئولوژی همچون پدرش متّکی بر باستانگرایی و اقلیتی از روشنفکران بود که به تبلیغات او باور داشتند. یعنی خواهان برپایی نظامی بودند که بر مبنای ایجاد برخی از رویاهای عظمت طلبانه و با کنار گذاشتن اکثریت از امکان دخالت در روابط اجتماعی حکومت میکند. نه اینکه آنان موفق به احیأ پادشاهی باستانی ایران گردیده بودند، بلکه میخواستند چنین تصوری را در بین گروههایی از روشنفکران ایجاد کنند. شاید خود آنان نیز در این توهم شریک بودند و تصور می کردند در حال احیای عظمت ایران باستان هستند. ولی این سمتگیری در عمل به حذف مردم از صحنه و افتادن دور بدست اقلیتی از هواداران حکومت انجامید که نه به تقویت پایه های حکومت که به تضعیف ان انجامید. زیرا این اقلیت به طور عمده متشکل از کسانی بود که در درجه اول به دلیل کاملا مادی و بهره مندی به رژیم پیوسته اند و نه آنکه واقعا ایدئولوژی احیای عظمت ایران را باور داشتند. به عبارت دیگر شاید خود رضاشاه و پسرش تصور می کردند در حال احیای عظمت ایران باستان هستند ولی اطرافیان انان چنین تصوری نداشتند و با هدف استفاده از موقعیت و رسیدن به قدرت و ثروت در اطراف انان گرد امده بودند و انان را باد و بزرگ می کردند. به همین دلیل این گروه با نخستین نشانه های بحران از اطراف حکومت پراکنده شدند و رژیم های آنان فروپاشید. درست مشابه همین اتفاق اکنون برای آقای خامنه ای در حال روی دادن است. شاید خود ایشان واقعا تصور می کند در حال برقراری حکومت جهانی شیعه است و مقدمان ظهور امام زمان را فراهم می کند و مردم هم که این را نمی فهمند نادان هستند ولی کسانی که دور سفره او جمع شده اند و میلیارد میلیارد ثروت بار می کنند و مدام "ولی امر مسلمین" را باد می کنند دچار چنین توهماتی نیستند. اینان کسانی هستند که با آشکار شدن نخستین نشانه های شکاف و فروپاشی از دور او پراکنده می شوند چنان که هم اکنون در حال پراکنده شدن هستند. البته شرایط کنونی ایران با دوران رضاشاه و پسرش قابل مقایسه نیست و آقای خامنه ای هم تنها قدرت حاضر در صحنه نیست که الزاما بتواند با توهمات خود ایران و نظام را به سمت فروپاشی ببرد یا نبرد. به هر حال از جنبه سیاست خارجی نیز حکومت پهلوی جای استفاده از شکافی که پس از انقلاب اکتبر ایجاد شده بود و بهره گیری از آن به قصد ترقی ایران، خود وارد مبارزات بین المللی شده و منابع ناچیز ایران را صرف آن میکرد. این تصورات کاملا با واقعیت توانایی های ایران تفاوت داشت هرچند به ایجاد ارتش نسبتا بزرگ و البته کم اثر تبدیل شد که جز در همکاری کامل با قدرتهای جهانی و البته سرکوب قیامهای عشایری و قومی ارزش چندانی نداشت. آن فرماندهانی که در دوران سلطنت رضا شاه به ثروتمندان جدید تبدیل شده بودند در شهریور ۲۰ مقاومتی به جز یک استثنا به عمل نیاوردند. بزرگترین کوشش آنها در آن دوران نقل و انتقال اموال خود به تهران با کامیون های ارتش بود. اینان در دوران خود هر یک کارنامه ظاهراً پرافتخاری از سرکوب عشایر داشتند و اندکی قبل از آن همه جا از پادشاه و سرداری سخن میگفتند که قرار بود لابد در همراهی با انگلستان ۱۷ شهر قفقاز را آزاد کند. در مورد پهلوی ۲ نیز بیش از آنکه قیام منجر به سرنگونی شود خود رژیم از چند ماه قبل از بهمن روند فروپشی را طی میکرد. اما در همین دوران که حکومت، مردم را برکنار از زندگی اجتماعی و سیاسی می خواست چه روندهایی در جامعه طی می شد؟ اکثریت جامعه ایران را روستاییان تشکیل می دادند که بصورت خودکفا زندگی می کردند یعنی از زمین خود ارتزاق می کردند. در این شرایط آب و هوا و برف و باران بیشتر برزندگی آنان اثر می گذاشت تا سیاست های حکومت. ولی بتدریج و بویژه پس از اصلاحات ارضی، کشاورزی به سمت تولید کالایی پیش رفت یعنی مثلا در مناطقی مانند خراسان به جای تولید گندم محصولات دیگری مانند خربزه و پسته کاشته شد که فروش آن در بازار سود بیشتری داشت. این روند چندین پیامد بر جای گذاشت و از همه مهمتر اینکه اکنون زندگی روستاییان به حیات کلی جامعه و سیاست های دولتی و رونق و بحران های اقتصادی بستگی پیدا کرد. یعنی مثلا بالا و پایین رفتن بهای پسته و ناتوانی در فروش آن می توانست زندگی روستا را به شدت تحت تاثیر قرار دهد و حتی به گرسنگی خانواده روستایی بیانجامد. از سوی دیگر نیاز به نیروی کار روستایی کاهش یافت و با توسعه شهرها این نیروها برای کار رو به شهرها گذاشتند. بنابراین روستاییان ایران از یکسو تحت تاثیر سیاست های دولتی و بحران های اقتصادی قرار گرفتتند و از سوی دیگر وارد زندگی اجتماعی و سیاسی شهرها شدند. خروج از یک اقتصاد بیشتر خودکفا و وارد شدن در روابطی گسترده تر مضمون آن روندی است در جامعه ایران در این دوران طی شد که از آن به افزایش "همپیوندی اجتماعی" یاد میکنیم. همپیوندی اجتماعی هم جنبه روابط اقتصادی دارد و هم روابط اجتماعی. یعنی روندی است که موجب می شود که چگونگی روابط اجتماعی و سیاست های دولتی بطور مستقیم بر روی زندگی روزمره مردم اثر بگذارد. می توان گفت که همپیوندی اجتماعی مفهوم طبقات را که به گستردگی از طرف مارکسیستها مطرح میشود در بر دارد. مثلا تحولاتی که در چند سده اخیر در فرانسه و انگلستان روی دادند نتیجه ورود دو طبقه کارگر و بورژوازی به صحنه مبارزات سیاسی بود. این دو طبقه از آنجا که تحت تاثیر مستقیم چگونگی روابط اجتماعی بودند سیاسی هم شدند و به همین دلیل است که سرنوشت سیاست در اروپا تا سالهای 1970 میلادی- که چارچوب طبقه کارگر گسترده تر گردید - و تمام تغییرات اجتماعی انجام شده نتیجه حضور آنها در صحنه مبارزات اجتماعی بوده است. اینکه مارکسیست ها دهقانان را انقلابی تشخیص نمی دادند به همین دلیل بود که آنان تحت تاثیر چگونگی روابط اجتماعی نبودند. در دوران قبل از انقلاب ایران برخی از چپ روان برای آنکه "انقلابی" تر شوند دانشگاهها را رها کرده و به کارگری در کارخانهها میپرداختند. آنان تصور میکردند که این محیط کارخانه است که منجر به تغییراتی در کارگران میشود و آنها را به پیشروان تغییرات انقلابی تبدیل میکند. در حالی که دلیل شرکت بسیار بیشتر کارگران نسبت به دهقانان در سیاست آن است که کارگران بطور مدام تحت تاثیر مستقیم چگونگی روابط اجتماعی و شرایط اقتصادی و سیاست های دولتی هستند و ناگزیر باید دربرابر آن واکنش نشان دهند. بنابراین وقتی که از افزایش روند همپیوندی در ایران و نقش آن در انقلاب سخن میگوییم یعنی آن که در دهههای آخر سلطنت پهلوی دوم، اکثریت ایرانیان تحت تاثیر چگونگی حکومت و روابط اجتماعی در سطح ملی قرار گرفتند. البته منظور آن نیست که روستاییان ایران عینا در طی چند دهه همان روندی را طی کردند که در طی چند سده در فرانسه یا انگلستان طی شد و به گسترش طبقه کارگر صنعتی انجامید. این گذار در ایران به دلایل و شکلهای دیگری صورت گرفت، هرچند به هر حال به سیاسی شدن اکثریت ایرانیان منجر شد. همین تفاوت است که ما را ناگزیر می کند تا این جامعه را جامعه "نوزاد" بنامیم که به گفته دقیق زنده یاد احسان طبری تازه با انقلاب 57 "راه پیمایی طولانی" این جامعه نوزاد آغاز شد تا به جامعه پرتجربه امروز رسید. به این ترتیب در بین کسانی که خواهان تغییر در روابط اجتماعی بودند گروههای مختلف قابل تشخیص بود. اقلیتی که دارای تجربه اجتماعی و سیاسی بیشتری بودند و وارث و بازماندگان جنبش های سال های 20 تا 32 یا قیام 15 خرداد 42 محسوب می شدند. که البته خود این گروه نیز از کودتای 32 به بعد امکان تجربه سیاسی پیگیر را از دست داده بود. بخش دیگر از نیروهای خواهان تغییر همان جامعه نوزاد اکثریتی بود که سابقه مبارزه اجتماعی و سیاسی چندانی نداشت. مسئله اتحاد میان این دو بخش، هم امکان انقلاب را بوجود آورد و هم معضل آن بود. به عبارت دیگر ورود این جامعه نوزاد به عرصه اجتماع و سیاست امکان انقلاب را بوجود آورد یعنی امکان ایجاد یک جنبش سیاسی متبنی بر اکثریت. ولی معضل انقلاب هم بود به این معنا که جامعه پرتجربه تر قبلی شهرنشین که ضمنا از مواهب اجتماعی بهره مندی بیشتری داشت، در شرایط بحران روز به روز بیشتر به یک سیاست تحول انقلابی متمایل و آماده اتحاد با توده های پایین دست و محروم تر جامعه می شد. معضل ولی در آنجا بود که این جامعه شهری نمی توانست زبان مشترک با آن جامعه نوزاد محروم تر و کم تجربه بیابد. نقش بزرگ و بی بدیل آیت الله خمینی در انقلاب ایران در آن بود که توانست نماد وحدت این دو و از این طریق رهبر انقلاب شود. خمینی توانست زبان مشترک خواست های این دو گردد و روشنفکران را با توده ها، طبقه متوسط را با محرومین، جامعه نوزاد تازه سیاسی شده را با جامعه از لحاظ سیاسی با تجربه تر پیشین پیوند دهد و میان آنان یک آرمان مشترک ایجاد کند. بنابراین این روحانیت نبود که رهبری انقلاب را بدست گرفت. خمینی نه بعنوان روحانی، نه نماینده روحانیت و نه حتی برقرای حکومت روحانیت به رهبری انقلاب نرسید. او توانست در مقطع انقلاب نماینده وحدت ملی و آرمانی مردم ایران شود. |
راه توده 398 7 اسفند ماه 1391