مردم اجازه نمی دهند خامنه ای، رضا شاه شود |
رضاشاه نقطه پایان انقلاب مشروطه بود. با مانورها و شعارهای عوامفریبانه و حتی روشنفکر فریبانه قدرت را بدست گرفت و گام به گام سیاست انگلستان را در ایران دنبال کرد. او برای مستحکم کردن پایه های قدرت استبدادی خود توانست برای دورانی اتحاد شوروی وقت و بخشی از رهبری حزب کمونیست ایران را نیز فریب بدهد و آنگاه که به این موفقیت دست یافت، سخت ترین و مخوف ترین سرکوب احزاب و مطبوعات را برقرار ساخت، شماری از چهره های شناخته شده سیاسی وقت را کشت، اعدام کرد و یا به کنج خانه فرستاد و یا تبعید کرد و به حصر فرستاد. این سرانجام انقلاب مشروطه بود، گرچه بخشی از دستآوردهای آن انقلاب همیشه باقی ماند. مسیری که رضاخان طی کرد، یک مسیر انگلیسی بود و آنچه در جمهوری اسلامی دوارن رهبری علی خامنه ای شاهدیم، شباهت های عجیب و حیرت انگیزی با سرانجام انقلاب مشروطه و استبداد رضاخانی دارد. طبیعی است که ایران از انقلاب 57 بیرون آمده، ایرانی نیست که از انقلاب مشروطه بیرون آمده بود، اما روش ها، بویژه تکیه بر قوای نظامی و امنیتی، شعارهای مخالف عملکردها، سیاست نظامی (حتی فرا تر از خاک ایران) و نکاتی که سلطان زاده درباره رضا شاه و دوران او می گوید شباهت هائی انکار ناپذیر با مسیری دارد که علی خامنه ای طی کرده است. سیاست نظامی رضاشاه کار را به تماس و پیوند او با آلمان هیتلری کشاند و او می رفت که در کنار اسپانیا، ژاپن، ایتالیا و آلمان چرخ پنجم گاری درگل نشسته فاشیسم هیتلری شود. آنچه در داخل کشور برقرار کرده بود، فاشیسم رضاخانی بود و آنچه رضا شاه در پی آن بود، پیوند با متحدان طبیعی خود در جهان بود. انگلستان با نظامی که رضاخان در ایران برقرار کرده بود کوچکترین مخالفتی نداشت و مشوق سرکوب و زندان و استبداد او نیز بود، اما آنجا که تفاهمی جدی میان اتحاد شوروی و انگلستان که با فاشیسم دست و پنجه نرم می کردند بر سر قیچی کردن پیوند رضاشاه با هیتلر بوجود آمد، حاصلش، از جا کندن رضاشاه بود. اما این از جا کندن که انگلستان نقش اصلی را در آن داشت، به معنای تغییر سیستم سلطنتی در ایران نبود و به همین دلیل سکان را بدست پسر او "محمدرضا" دادند. بنابراین، آنچه زیر پای رضاشاه را خالی کرد، سیاست نظامی در خارج از مرزهای ایران و پیوستن به یکی از دو جبهه جنگ بود. یعنی جبهه فاشیسم. مانورهای فریبکارانه رضاشاه در دوران صدراعظمی اش و سپس گام به گام نشان دادن چهره واقعی خود، هر ایرانی منصف و پیگیر رویدادهای دوران رضا شاه و دوران رهبری علی خامنه ای را حداقل به این نتیجه واحد می رساند که علی خامنه ای نیز همان مسیر رفته و ادامه میدهد. او نیز برای برقراری استبداد خود، نقطه پایان گذاشتن بر انقلاب 57، حرکت در جهت حاکم کردن نظامی فاشیستی، احیای سلطنت استبدادی در ایران و تهی ساختن تمام نهادهای انتخابی، همان مسیری را تاکنون رفته که رضاخان رفت. او نیز مانند رضاخان در قلع و قمع همه کسانی که سابقه سیاسی و انقلابی داشته و یا حتی او را بر سر قدرت آورده اند، همه کسانی که او بیم رقابت و مزاحمت را در مورد آنها داشته، جاه طلبی های نظامی در خارج از کشور و حاکم ساختن نظامی ها (بخوانید سپاهی ها) و برقراری دیکتاتوری سرمایه داری نظامی که درپیوند جهانی است با دو نهاد عمده سرمایه داری جهان (بانک جهانی و صندوق بین المللی) بی وقفه به جلو رفته است. این مهم نیست که او چه شعارهائی میدهد و یا چه ادعاهائی دارد، از جمله درباره فلسطین و یا باصطلاح استکبار ستیزی و از آنها عوامفریبانه تر "عدالت پروری"؛ مهم اینست که آنچه در برابر دیدگان یک ملت است چیست؟ و چه ماهیتی دارد؟ و به کجا میخواهد برود و یا به کجا می خواهد ختم شود؟ او می توانست مانند رضاخان بسیار زودتر از اینها، خودکامگی و استبداد خود را نهادینه کند، اما نتوانست و این نبود و نیست مگر تفاوت دو دوران. دوران انقلاب مشروطه و دوران انقلاب 57 و ادامه آن، تا امروز که در آن هستیم. رشد انفجاری آگاهی مردم که 33 سال است ادامه دارد، امکانات محیرالعقولی که بشریت برای ارتباط و اطلاعات کشف کرده، گسترش عظیم تحصیلات در ایران، در صحنه بودن تمام قد نیمی از جامعه یعنی زنان که در انقلاب مشروطه حضور بسیار اندک داشتند و سلسله عوامل دیگری که حتی به ساختار 33 ساله جمهوری اسلامی و طیف گسترده کارگزاران حکومتی در این 33 سال باز می گردد و دهها و دهها عامل دیگر تاکنون سد راه استبداد رضاخانی او بوده است و تمام شواهد و قرائن نشان میدهد که جامعه ایران پرقدرت تر از قدرت اوست و اجازه بازگشت ایران به دوران رضاخان و پسرش را نخواهد داد و او را نیز سر جایش خواهد نشاند. دو انتخابات ریاست جمهوری در سالهای 1376 و 1388 پیام روشن و آشکار اکثریت مردم ایران به او بود. شنید و دید، اما نپذیرفت. در انتخابات 1376 نیمه آشکار و در انتخابات 1388 بسیار آشکار. و اکنون تمام بیم او برای انتخابات ریاست جمهوری در سال 1392 از آشکارتر شدن همین پیام است. و درس تلخ روزگار را ببینیم: اگر تن به انتخاباتی بدهد که مردم به صندوق ها اعتماد کرده و به صحنه بیایند، او بازنده بزرگ است. و اگر انتخاباتی فرمایشی را بخواهد سرهمبندی یا بقول خودشان "مهندسی" کند و 50 میلیون دارنده حق رای را دور بزند، باز هم بازنده است زیرا آن اکثریتی که پای صندوق های رای نرفته اند، در برابر او صف کشیده اند. بنابراین نتیجه، در هر دو حالت یکسان است. شاید در حالت اول گذاری مسالمت آمیز طی شود و مردم به تحولات بیش از بودن و یا نبودن او در مقام رهبری بهاء بدهند، اما درحالت دوم چنین نیست و تحولات می تواند جنبه مسالمت آمیز نداشته باشد. (در ادامه سرمقاله این شماره راه توده، توصیه می کنیم، تحلیل سلطان زاده از دوران به قدرت رسیدن رضاشاه را با دقت بخوانید.) |
راه توده 392 25 دی ماه 1391