راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

حاکمیت

در ضعیف ترین

موقعیت اجتماعی

دکتر سروش سهرابی

 
 

چرا باید تاریخ تحولات اجتماعی و سیاسی ایران را بررسی کرد؟ آیا رسیدن به ارزیابی هایی که همه کوشندگان اجتماعی آن را قبول کنند ممکن است؟ چرا چنین بررسی هایی در شرایط کنونی بسیار بیش از گذشته ضروری است؟

همه توافق دارند که بررسی های تاریخی به درک بهتر امروز یاری می رسانند و با اینحال پژوهشی که همه کوشندگان سیاسی آن را بپذیرند وجود ندارند. زیرا هدف از همه بررسی های گذشته تاریخی، ارائه راه حلی برای امروز و دشواری های آینده است.

با این که در جزییات حوادث و وقایع نگاری تاریخی تقریبا اختلاف چندانی میان پژوهشگران به چشم نمی خورد، ولی آن زمان که ارزیابی حوادث دیروز به ارائه طریق برای امروز و فردا منجر می شود، تفاوت ها و تضادهای بسیار آشکار می شوند.

بررسی و ارزیابی گذشته تاریخی امروز اهمیتی ویژه یافته است. زیرا جامعه ایران در مرحله ای از حیات سیاسی قرار گرفته که برای نخستین بار در تاریخ خود، امکان دخالت گسترده مردمان ایران در سرنوشت اجتماعی و سیاسی آنان فراهم آمده است و بهتر است این دخالت آگاهانه تر باشد.

انقلاب ایران آغاز تجربه اندوزی گروه های گسترده اجتماعی بود که به مبارزات سیاسی وارد شدند. این تجربه اندوزی بازتاب خود را در حاکمیت نیز پیدا می کرد. در این دوران تحولات بسیاری هم در حکومت برآمده از انقلاب و هم در جامعه برآمده از انقلاب اتفاق افتاد. ولی سرنوشت تحولات انجام شده در این دو بخش که در عین حال بر یکدیگر تاثیر گذاشته اند، سرنوشت مشابهی نیست. تجربه اندوزی حکومتی به مسیری رفت و تجربه اندوزی مردم به مسیری دیگر. جامعه بر آمده از انقلاب فقط یک سرنوشت می توانست داشته باشد: پیشرفت و پالایش هر روز بیشتر از پیش، و آگاهی بیش از پیش.

تلاش و امید حزب توده ایران، از ابتدای انقلاب در آن بود که حاکمیت برآمده از انقلاب نیز همین مسیر پالایش و تجربه اندوزی را طی کند و بتواند سخنگوی اکثریت ساکنان ایران و همراه با آنان در پیمودن مسیری باشد که می توانست ایران را از چند قرن انحطاط خارج کند.

آن چه اکنون شاهد آن هستیم شکاف عمیق در حکومت و جدایی و واگرایی جامعه ایران از نیروهای حاکم است. دلیل این واگرایی را نبایستی در روندهای ذهنی جستجو کرد. حاکمیت کنونی ایران بر مبنای منافع گروهای بسیار کوچک اجتماعی شکل گرفته است. البته این گروه های بسیار کوچک اجتماعی توانستند از همان دوران انقلاب نمایندگان خود را به حاکمیت برآمده از انقلاب تحمیل کنند. و این به دلیل وزن طبقاتی نیروهای واپسگرا و ابهامات فکری حاکم بر روندهای انقلاب ممکن شد. این که چگونه نمایندگان گروه های بزرگ تر اجتماعی بتدریج از حاکمیت برآمده از انقلاب کنار گذاشته شدند، باید در جایی دیگر بررسی کرد.

به این ترتیب از طرفی با حکومتی سرو کار داریم که با وجود نمایش قدرت و اقتدار در ضعیف ترین موقعیت خود قرار دارد و جامعه بسیار با تجربه تری که به گستردگی خواهان تغییرات در روابط اجتماعی و سیاسی و اقتصادی می باشد. مقاومتی که در مقابل خواست اکثریت ساکنان ایران برای ایجاد تغییرات در روابط اجتماعی و اقتصادی می شود و سرنوشت محتوم حاکمیت در این کشاکش، مسئله ایست مورد توجه همگان.

در اینجاست که اهمیت بررسی های تاریخی روشن می شود زیرا در پیوند مستقیم با آینده جامعه و حکومت و پیش بینی سرنوشت آن قرار دارد. این بررسی ها - و از جمله بررسی های توده ای ها - همگی معطوف به ارائه راه کاری برای اکنون می باشد و اختلاف و تضاد و نتیجه گیری های مختلف از تاریخ از همینجا آغاز می شود.

بررسی های انجام شده در مورد تاریخ تحولات اجتماعی و سیاسی ایران را می توان به دو گروه تقسیم کرد. گروه اول که این تحولات را بیشتر در چارچوب روندهای فکری و اندیشه های سیاسی و اجتماعی بررسی می کنند. و گروه دومی که عمدتا به روند تدریجی تغییرات روابط اجتماعی و اقتصادی توجه می دهند.

ما نمونه هایی از گروه اول را در گفتگوهای "تاریخ ایرانی" تحت عنوان معمای تقی زاده دیده ایم. که از آن جمله می توان به آقای دکتر بروجردی و دکتر اتابکی اشاره کرد. این دو با این که احتمالا دارای پس زمینه های فکری و اجتماعی و سیاسی متفاوتی می باشند، در نگرش خود به مشابهت ها و نتایج یکسانی می رسند.

آنان تحول تاریخ ایران را در پذیرش یا عدم پذیرش یک فکر، یک اندیشه خلاصه می کنند. تصور آنان بر این است که ورود افکار جدید ناشی از تحولات اجتماعی اروپا به ایران خود می توانست منجر به تحولاتی در روابط اجتماعی ایران گردد. ولی این اندیشه ها با سد مقاومت گروهایی که می توان آنان را نمایندگان مقاومت در برابر تجدد دانست برخورد کرد و بلااثر شد. و آنگاه که رضا شاه و همراهان او همچون تقی زاده با این مقاومت رو به رو شدند راه حل "تجدد آمرانه" را "انتخاب" کردند ولی این راه حل هم با توجه به مقاومت افراد ناآگاه و یا آنانی که تحت تاثیر موهومات و خرافات و باورهای سنتی بودند نتوانست به موفقیت برسد. مشاهده می شود که در این دیدگاه "تجدد" خود محصول دورانی از تحولات و تغییرات اجتماعی نیست، بلکه یک اندیشه است که می توان آن را وارد و حاکم کرد و جامعه را بر مبنای آن سازمان داد.

آنچه آنان "تجدد آمرانه" می نامند درواقع تحمیل دکوراسیونی از تجدد بود بر جامعه ای که در همان زمان بیش از 80 درصد ساکنان آن به صورت نیمه برده  و نیمه رعیت زندگی می کردند. نتیجه عملی که از آن شیوه دعوت به اندیشیدن و تفکر می شود - که منظور از آن عدم اندیشه و مقاومت در برابر تجدد و مدرنیته تحمیلی و وارداتی است - پذیرش چشم بسته راه حل های اندیشمندانی است که هم اکنون خود به جای دیگران به اندیشه پرداخته اند. راه حل هایی که گفته می شود حاصل عقل و خرد "جهانی" است و چاره ای جز پذیرش این اندیشه ها یا بهتر بگوئیم راه کارها نیست.

با چنین دیدگاهی عجیب نیست که این گروه از اندیشمندان انقلاب مشروطیت را انقلابی براساس عقلانیت و انقلاب 57 را انقلابی بر علیه عقلانیت ارزیابی می کنند. البته شواهدی از "عقلانیت" در انقلاب مشروطه وجود دارد و شواهدی از عدم آن در انقلاب 57. ولی هر دو این انقلاب ها بسیار پیچیده تر از آن هستند که بتوان انها را در چنین چارچوب های جهت مند، مبهم و کلی کلی قرار داد.

این که انقلاب 57 را انقلابی برخلاف عقلانیت معرفی می کنند یقینا بدون پیامد نیست. منظور ظاهرا آن است که راهکارهای عقلانی مورد قبول در سطح جهانی وجود داشته و دارد که انقلاب ایران مسیری خلاف آن رفته است و اکنون با درک غیرعقلانی بودن حرکت انقلاب 57 لازم است این مسیر را تصحیح کرد و به مسیر عقل بازگشت. یعنی مثلا باز کردن دروازه های اقتصادی، یا عدم توجه به یک نظام اقتصادی ملی و حمایتی از تولید. در اینصورت باید پذیرفت که دولت احمدی نژاد با اجرای مو به موی توصیه های "عقلای" بانک جهانی حتما عقلانی ترین دولت تاریخ ایران است!

 

بدینسان اینگونه ارزیابی ها آن بخش از حاکمیت را تحت تاثیر قرار می دهد که توان برنامه ریزی و سیاست گذاری و آن گروه از مردم و روشنفکرانی را مد نظر دارد که ظرفیت مقاومت دربرابر این برنامه ها را دارند. در این شرایط اینکه انقلاب 57 "غیرعقلانی" بود در عمل به اینجا ختم می شود که دروازه های اقتصاد خود را بر روی واردات چند صد میلیاردی باز و تولید ملی خود را نابود کنیم. بررسی گذشته تاریخی اینگونه با عمل امروز پیوند می خورد.

جامعه سیاسی کنونی ایران بر خلاف همه جنبش های قبل از انقلاب 57 که به اقلیتی محدود بود اکنون شامل بیشترین ساکنان ایران است. این جامعه از طرف دیگر در دوران پس از انقلاب موفق به تجربه اندوزی های بسیار گردیده است. مسئله هم این نیست که راهکارهای جهانی را از پیش رد کنیم زیرا اتفاقا یک سلسله راهکارهای جهانی و عقلانی دیگر نیز وجود دارد که بر تجربه مبارزه مردم جهان مبتنی است و بر اهمیت درک ملی هر ملت در کنار تجربه اندوزی جهانی تاکید می کنند.

ولی جامعه کنونی ایران در مرحله ای از تکامل خود قرار گرفته که امکان بررسی و ارزیابی راهکارهای مختلف را پیدا کرده است. مخصوصا که یکی از آن راهکارها ناشی از اندیشه و تفکر دنیای "مدرن" هم اکنون به صورت کامل مورد قبول حاکمیت کنونی قرار گرفته است و نتایج آن هم قابل ارزیابی می باشد. خواسته ما آن است که پیش از این که این گونه راه کارهای "عقلانی" به سیاست های اقتصادی و اجتماعی هر حکومتی تبدیل شود، به بررسی و رای عمومی گذاشته شود تا اینچنین به پاشیده شدن شیرازه امور منجر نگردد.

 

ساده نگری در بررسی تاریخ

 

در کنار این گروه که از تاریخ ارزیابی های ذهنی و "عقلانی" بدست می دهند گروه دیگری از پژوهندگان تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران قرار دارند که بررسی های خود را مبتنی بر پژوهش های اجتماعی و اقتصادی می سازند و عجیب اینجاست که همان امکانات گروه اول در اختیار آنان است و به همان نتایج نیز می رسند. در میان آنان می توان به دکتر کاتوزیان استاد اقتصاد و تاریخ ایران در دانشگاه آکسفورد اشاره کرد. روش ایشان همچون بسیاری دیگر در چند دهه اخیر التقاطی از روش های ماتریالیستی و ایده آلیستی در بررسی های اجتماعی می باشد.

کوشش این گروه از پژوهندگان متوجه یافتن دلایل عقب ماندگی ایران است و این دلایل را نه فقط در مقاومت در برابر اندیشه تجدد که در ماهیت روابط اجتماعی نیز جستجو می کنند. اینان در پایه بررسی های خود به نظریاتی متکی هستند که چند دهه پیش زنده یاد امیرحسین آریانپور مطرح کرد و دلایل عدم ایجاد ساختارهای اقتصادی و اجتماعی مشابه اروپا را در ایران توضیح داد. دکتر آریانپور در این عرصه به عوامل مادی نظیر خشکی اقلیم، همزیستی و تهاجم اقوام بیابانگرد با یک جانشین، دوری شهرها و آبادی ها از یکدیگر، پایداری استبداد و ... اشاره کرد که تقریبا همه آن عوامل را  دکتر کاتوزیان اقتباس کرده است.

به این ترتیب تا اینجا کار اختلاف چندانی وجود ندارد. یعنی یک بررسی جامعه شناختی و تاریخی بر مبنای عوامل عینی. ولی تفاوت از آنجا آغاز می شود که آنچه امیرحسین آریانپور برای توضیح چرایی عدم شکل گیری فرماسیون های اقتصادی و اجتماعی مشابه اروپا در دوران های برده داری  و فئودالی بیان کرده بود نزد دکتر کاتوزیان به فرمول عامی تبدیل شد که می تواند علل عقب ماندگی و حتی حوادث تاریخی را در همه دوران های بعدی نیز فراهم کند تا جایی که بنا به ادعای ایشان حتی امکان پیش بینی اینده را نیز بوجود آورد. 

مایلم در اینجا متدلوژی و شیوه تفکر ایشان را دقیق تر بررسی کنم تا ضعف های این شیوه نگرش تاریخی بیشتر روشن شود.

(ادامه این بررسی را در شماره آینده راه توده می خوانید)

 

 

 

 

                        راه توده  392     25 دی ماه 1391

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت