سلطان زاده -4 اسناد اتحاد رضا شاه و روحانیون علیه انقلابیون |
فصل چهارم
پایههای اجتماعی- اقتصادی سلطنت رضاشاه پهلوی
فعالیت رضاخان در جهت متمرکز کردن ایران. بوجود آوردن دولت مرکزی پلیسی در جهت تامین منافع سرمایه انگلیسی. رضاخان به عنوان بزرگ ترین مالک ایران. رضاخان به عنوان "قهرمان ملی". نقش سرمایه تجاری- ربایی در ایران. اشراف زمیندار، روحانیان، بورژوازی کمپرادور و امپریالیسم انگلیس- تکیه گاه تاج و تخت. رضاشاه و ارتش او. ارتش به مثابه وسیله مبارزه علیه بلشویکهای داخلی. پروژه تغییر سازمان ارتش. زد و بند رضاشاه پهلوی با روحانیان.
همه طرفداران رضاشاه معتقدند، او کسی است که ایران را وحدت بخشید و علیه فئوالها جنگیده و نظم را در کشور برقرار ساخته است. آن ها، این واقعیت را فراموش میکنند که رضاخان بیش تر از فئودالها با انقلابیون جنگیده است. امپریالیسم انگلستان او را برای "برقراری صلح و آرامش" در کشور فراخوانده بود، کشوری که در همجوار هند قرار گرفته و در آن سالها طوفان انقلاب برپا بود. او نیز در واقع، این وظیفه را به خوبی انجام داد. روشن است که سرمایه خارجی به کشوری که در آن "صلح و آرامش" برقرار نیست روی نمیآورد. تاریخ مستعمره کردن همه کشورها نشان میدهد که کشورهای بزرگ سرمایه داری، فقط در مناطقی سرمایه گذاری میکنند که بنا به گفته آنان "امنیت اجتماعی" یعنی، در حقیقت، امنیت غارت بومیان توسط سرمایه داری خارجی- موجود باشد. رضاخان، میبایست یک چنین "صلح و آرامش" را مستقر ساخته و سرمایه داران انگلستان را که مایل به سرمایه گذاریهای جدید بودند- مطمئن سازد. "در کشور شاهنشاهی" برای برقراری "صلح و آرامش" راه دیگری جز تمرکز قدرت، یعنی ایجاد یک دولت مرکزی پلیسی وجود نداشت. او تمام کسانی را که مخالف یک چنین تمرکزی بودند وحشیانه و بدون ترحم، سرکوب میکرد. تا زمانی که، فئودال احساس وفاداری خود را ابراز نمیداشت، این سرکوب ادامه پیدا میکرد. ولی کافی بود فئودال وفاداری خود را اعلام کند تا دیگر دلیلی برای نارضایتی او باقی نماند. بنابراین، جنگ به خاطر متمرکز ساختن دستگاه دولتی، جنگ علیه فئودالیسم در راه ریشه کن ساختن اشکال کهنه اقتصاد نبود. این جنگ، برعکس، به خاطر به وجود آوردن دستگاه متمرکز، دولت پلیسی و برقراری چنان "صلح و آرامشی" بود که به اصطلاح "امنیت عمومی" را استوار و خطر سرخ را مرتفع سازد. این مبارزه علیه فئودالیسم نبود، بلکه، درست آن چیزی بود که امپریالیسم انگلستان میخواست. در حقیقت نیز، این تمرکز، بعدها کار انگلیسیها را بسیار آسان ساخت. انگلستان در مناطق جنوبی ایران سرمایه گذاریهای کلان کرده و مایل بود در مناطق شمالی ایران نیز سرمایه گذاری کند. لیکن در شمال، از این سرمایهها به اندازه کافی حمایت نمیشد و دولت قادر نبود از اموال انگلیسی دفاع کند. در ضمن، خطر مداوم جنبشهای انقلابی و اقدامات ضد انگلیسی قبایل، موقعیت بسیار دشواری را برای استثمار بی دردسر ایران بوجود میآورد. برای انجام چنین کاری، انگلستان میبایست در ایران ارتش نگاه دارد، که این کار مقرون به صرفه نبود. در چنین شرائطی، آیا چیزی بهتر از وجود یک دولت متمرکز پلیسی که بدون ایجاد هزینه برای انگلیسی ها، "صلح و آرامش" را در کشور تامین کند ممکن بود؟ رضاخان هنگامی که حس کرد موقعیتش به اندازه کافی مستحکم شده است، نقاب جمهوری خواهی را از چهره خویش برداشت و جنگ علیه آزادی خواهان را شروع کرد. او بسیاری از رفقای ما را به زندان انداخته، انقلابیون را بدون بازپرسی و محاکمه تیرباران میکند و در عین حال موقعیت شخص خویش را تثبیت و تدریجا به بزرگ ترین مالک ایران تبدیل میگردد. ایراندوست در این باره مینویسد: "خود رضاخان، در طول این زمان، مالک بزرگی شده است. او، در مازنداران، زادگاه خود (او از یک خانواده خرده مالک خدمتگزار دربار بود)، از سال 1923 شروع به خرید املاک کرد. رضاشاه در آن جا، ملک عین الدوله در منطقه ساری را به قیمت 100 هزار تومان و ملک نصرالدین میرزا، واقع در نزدیکی بارفروش را به قیمت 95 هزار تومان خرید (لازم به گفتن نیست که قیمت واقعی این املاک دهها برابر قیمتی است که رضاخان التفات کرد). او بعدها قطعات بسیار دیگری و از جمله، املاک کلهر واقع در نواحی کرمانشاه را نیز خرید. پادشاه جدید ایران- بیش از اسلافش- مطابق با زمان رفتار میکند. او در موسسات امتیازی و بانکها سهام دارست. در املاک او در مازندران نفت جست و جو میکنند. رضاشاه در اطراف تهران زمینهایی را که دارای مواد معدنی میباشند خریده تا از آنها بهره برداری کند. در املاک او ساختمان استراحت گاه، هتلها همراه مراکز حمام آب معدنی و سالنهای استراحت آغاز میشود." واضح است که رضاشاه، پس از چنین "تغییر جهتی" فقط میان اشرافیت ارضی و قشر فوقانی روحانیت تکیه گاه جست و جو و پیدا میکند. او برای این که قدرتش دارای پایهای باشد، انتخابات مجلس را انجام داده و مرتجع ترین عناصری را که هم او و هم امپریالیستهای انگلیسی به آنان محتاج بودند به مجلس میبرد. بورژوازی کمپرادور هم به این جمع پیوست، و همه آنها باهم تکیه گاه مطمئن واحدی برای امپریالیستهای خارجی تشکیل میدهند. اما همه این واقعیات مانع آن نمیشود که برخی از رفقا در جزوهها و مقالات خود، از این "قهرمان" انقلاب ملی، تحسین و تمجید نکنند. به عنوان مثال، میرزا، یکی از مدافعین رضاخان، در مجموعهای به نام "مسایل ایران معاصر" چنین مینویسد: "در اینجا عامل دیگری نیز دخیل است و آن شخصیت رضاخان میباشد. در نظر اول پیدایش و ارتقاء این انسان قدرتمند و نابغه ممکن است تصادفی به نظر آید. او که یک دهقان زاده ساده و دارای آموزش بسیار کم بود، و زمان زیادی در درجات پائین در بریگاد قزاق ایران خدمت میکرد، از میان انبوه افسران معمولی و گمنام که انگلیسیها به آنان توجه نداشتند برخاست. این واقعیت که او توانست، علاوه بر حفظ موقعیت خود ارتقاء نیز یابد- فقط دلیل بر استعداد و نیروی اراده خارق العاده اوست. رضاخان یک پدیده مشخص و مشروع تاریخی است. زیرا ارتقا او تنها مدیون استعداد و خود خواهیش نیست، بلکه، مدیون اعتماد مردم- که او را به طور غریزی خالق تاریخ شان میدانستند- نیز هست. افتخار ارتقاء رضاشاه هم به او و هم به مردم ایران تعلق دارد."(1) میرزا از کدام مردم سخن میگوید؟ پس از آن چه گفته شد، واضح است مردمی که نویسنده از آنان صحبت میکند، کسی جزء طبقه اشرافیت ارضی نمیتواند باشد. زیرا مردم حقیقی اسلحه به دست علیه رضاخان مبارزه میکردند. همان طور که بعدا خواهیم دید، این مردم هیچگاه، رضاخان را قهرمان خود نمیدانستند. اما مردمی که میرزا در باره آنان مینویسد، واقعا هم رضاخان را جلو انداختند و از او چون مردمک چشم حفاظت میکنند. زیرا او نظام آنان را که دیر یا زود برای همیشه فرو خواهد ریخت- از مرگ نجات داد. اما مساله فقط در این نیست. در دفاع از این "قهرمان ملی" تئوریهای جالب بسیار ظهور کرده است، تا از سقوط این سپر "مردم" ایران جلوگیری شود. همان طور که معمول است، برای حفظ این "قهرمان" حقانیت تئوریک نیز ساخته میشود. البته، برای یک چنین امر خیری، تئوریسینها نیز پیدا شده اند. ایراندوست، چندین پیش تئوری ویژه خود را در باره فئودالیسم به وجود آورد. او مینویسد: "من قبلا در باره تغییر سلسله در ایران، به مثابه بحران سازمان فئودالی رژیم قاجار- که با شرائط اقتصادی جدید وفق نداشت- و روی کار آمدن زمین داران تاجر و تجار، یعنی سرمایه تجاری نظر خود را بیان داشته ام. من خاطر نشان ساختم که سلب قدرت از جناح راست رژیم فئودالی (مالکیت خانی و روحانیون متکی به زمینهای وقف) و منزوی کردن قشرهای رادیکال دموکرات محتوای این کودتا را تشکیل میدهد. کشیدن خط فاصل میان زمین داری تجاری و زمین داری فئودالی، دقیقا، ویژگی رژیم پهلوی را تشکیل میدهد". مارکسیست واقعی این را یک اصل میداند که حوادث اجتماعی را باید از دیدگاه طبقاتی مورد بررسی قرار داد. در تحلیل نهایی چگونه تفاوتی میان زمین داری تجاری و فئودالی موجود است؟ هر دوی این زمینداران- چنان که من از اول خاطر نشان کردم- به مناسبت وارد شدن در اقتصاد کالایی- پولی به فروشندگان مواد اولیه در بازارهای خارجی تبدیل شده اند. تازه اگر تفاوتی هم میان زمینداری تجاری و فئودالی باشد، این تفاوت به نفع کسانی نیست که مایلند مترقی بودن زمین داری تجاری را ثابت کنند. ما قبلا، یادآور شدیم که بورژوازی کمپرادور – که نقش واسطه بین تولید کننده خارجی و مصرف کننده داخلی را ایفاء میکند- در ایران دارای نفوذ بسیار بوده و هست، و مالک زمینهای بزرگی نیز میباشد. این موقعیت، برای بورژوازی کمپرادور سود کلانی در بردارد. میتوان دهها شرکت را نام برد که به خاطر واسطه بودن، در عرض مدت کوتاهی ثروت بزرگی انباشته اند. در عین این که، بسیار مشکل است چند شرکت تجارتی را نام برد، که فقط از راه فروش محصولات کشور در بازار داخلی، سرمایه بزرگی انباشته باشند. اگر یک چنین سرمایههایی هم موجود باشد، فقط سرمایهای ربایی است و نه تجاری. رباخوار و تاجر، همانطور که مارکس میگوید، دوقلوهایی هستند و گاهی این دو شخصیت در یک نفر جمع میشود. انباشت سرمایه از طریق رباخواری، در اوضاع ایران که ربح سالانه بین 24 تا 48% نوسان میکند، کار مشکلی نیست. ولی به نظر ما بسیار مشکل است که از طریق تجارت با کالاهای تولیدی داخلی- در حالی که بازار داخلی به مفهوم سرمایه داری آن هنوز موجود نیست- بتوان، چنان سرمایهای انباشت که با آن ده خرید، در هر صورت چنین پدیدهای نمونه گویائی نیست. بنابراین، انباشت سرمایهای که در کشاورزی به وقوع میپیوندد، انباشت سرمایه ربائی و یا درست تر بگوئیم انباشت سرمایه تجاری- ربائی است. حال این سئوال پیش میآید که آیا در اوضاع ایران، سرمایه ربائی میتواند نقش مترقی و انقلابی را- که در تمام کشورهای غربی داشته است- ایفاء کند؟ ما معتقدیم که نه. مارکس در این باره چنین توضیح میدهد. او مینویسد "در تمام شیوههای تولیدی ما قبل سرمایه داری، نقش انقلابی رباخوار، فقط در حدودی است که او اشکال مالکیت را مضمحل و از بین میبرد. اشکالی که نظام سیاسی کشور بر پایه و باز تولید دائمی و بدون تغییر شکل آن قرار دارد. در اشکال تولید آسیائی، رباخواری میتواند تا مدت مدیدی ادامه یابد و هیچ چیزی جز رکود اقتصادی و فساد سیاسی را باعث نگردد. در آن زمان و مکان که شرایط دیگر شیوه تولید سرمایه داری موجودند، رباخوار یکی از عناصری است که شیوه تولید سرمایه داری را با ورشکست ساختن فئودالها و تولید کنندگان کوچک از یک طرف، و متمرکز ساختن وسائل کار و تبدیل آن به سرمایه، از طرف دیگر- به وجود میآورد." (2) بنابراین، سخن گفتن از نقش مترقی زمین داری تجاری در یک کشور نمونه مشرق- مانند ایران- به شکلی که بعضی از "متخصصین" شرق شناسی مطرح میکنند، حداقل، اشتباه است. روشهای عملکرد سرمایه ربائی در ایران، تقریبا همان است که در رم و یونان قدیم وجود داشت، جایی که انتقال مالکیت زمین به رباخواران پدیدهای عادی بود. و سرانجام، خود ایراندوست نیز اذعان دارد که اصولا زمینداری تجاری چیزی را تغیر نداده و روش استثمار فئودالی دهقانان را ادامه میدهد. اگر چنین است، پس حد فاصل، جناح راست و چپ فئودالیسم دیگر چیست؟ در هر حال ماهیت طبقاتی به جای خود باقی است. برای دهقان جناح چپ و راست با فئودالی که همواره به گرده او نشسته و استثمارش میکند، چه فرقی میکند؟ من معتقدم که همه این تئوریها فقط به خاطر توجیه این "قهرمان" ملی ساخته شده است. فقط و فقط، در صورتی که کودتای رضاخان یک دگرگونی واقعی به وجود میآورد و قشرهای بسیاری از مردم را به حرکت در میآورد، آن را میشد مترقی دانست. مارکس در این باره، در جلد اول سرمایه مینویسد که در تاریخ انباشت اولیه سرمایه، انقلاباتی که به مثابه اهرم ارتقاء طبقه در حال پیدایش سرمایه داران عمل میکرد، دارای اهمیت بسیار بوده است. ولی آن لحظاتی اهمیت ویژه داشتند که در آن توده عظیم مردم، دفعتا و به زور از ابزار تولید خویش جدا، و به عنوان پرولترهای آزاد (چون پرندگان) به بازار کار ریخته میشدند." (3) من قبلا به این مساله که در ایران سرمایههای انباشته شده بسیار کم اند اشاره کرده ام. اما علت آن چیست؟ ترازنامه تجارتی ایران، از سال 1900 تا سال 1920، یعنی برای مدت بیست سال- منفی و بدهکاری ایران 500 میلیون روبل بود. بنابراین، بدهکاری متوسط سالانه ایران در عرض این مدت 25 میلیون روبل بوده است. بخشی از این کسری به وسیله صدور زیاد نیروی کار جبران میگشت. کاملا واضح است، که با چنین وضعی، امکان نداشت که شرایط انباشت سرمایه و توسعه صنایع در ایران به وجود آید، به طوری که بتواند پایه توسعه اقتصادی آتی ایران گردد. بنابراین، کودتای رضاخانی، هیچ وجه مشترکی با توسعه سرمایه داری در ایران نداشته است. برعکس کودتای رضاخان، به طور عینی، ارتجاع و اشرافیت زمیندار را از مرگ کامل نجات داد، زیرا تمام این سیستم، در زمان سلسله قاجار، به مرحلهای رسیده بود که با کوچک ترین فشار تودههای مردم در هم میریخت. انگلستان بیش از همه، از این مسئله واهمه داشت. این سیستم نقطه اتکایی برای بسط خود نداشت، چون شاهان سلسله قاجار- همان طور که همه میدانند- به مسافرت و خوش گذرانی در نقاط معروف محله مون مارت پاریس علاقه بیشتری داشتند، تا به پرداختن به مسائل کشوری. به این مناسبت، آنان لیاقت دفاع از منافع اشرافیت زمیندار را نداشتند. بدین ترتیب، اشرافیت زمیندار، روحانیت مرتجع و بورژوازی کمپرادور، یعنی همان طبقاتی که در طول دهها سال امپریالیسم به آنها متکی بود، تکیه گاه عمده سلسله قاجار و هم چنین سلسله پهلوی میباشند. به همین مناسبت، تعجب آور نیست که سلطنت جدید محمل توسعه نفوذ انگلستان در ایران و مجری اصلی آن است. بی جهت نیست که سفارت انگلستان- با تائید کامل شاه- دولت تهران را فقط از اشخاصی تشکیل میدهد که از جان و دل در خدمت زمامداران لندن هستند. برای این که این مساله زیاد به چشم نخورد، آن ها، گاهی افرادی از "پدران ملت" را مانند مستوفی الممالک (این لیبرال سست و بی پرنسیب که حرف زدن از لیبرالیسم را به عمل ترجیح میدهد) وارد هیات دولت میکنند. اما در باره پایه سوم قدرت رضاشاه، یعنی ارتش. ما در باره این ارتش خیلی چیزها شنیده ایم. این که، رضاشاه ارتش "ملی" را به وجود آورده، حقیقتی است. لیکن او این ارتش را به وجود آورد چون خواست انگلیسیها و مالکین چنین بود. من قبلا، یکی از مواد قرارداد سال 1919 انگلیس و ایران را- که در آن انگلستان مساله ارتش را برای حفظ نظم در مملکت، به عنوان یکی از شروط قرارداد مطرح ساخته بود و به همین علت حاضر بود آن را مجهز و مسلح کند- نقل کردم. اعلامیه سید ضیاء الدین نیز درست در همین جهت بود. رضاخان، حقیقتا این خواست عمده انگلیسیها را به خوبی انجام داد. لیکن، بانی و "قهرمان" ارتش ایران اعتماد زیادی نسبت به ارتش خود ندارد. او در سال 1926- قبل از مسافرتش به خراسان- در جلسه افسران در تهران چنین گفت: "همه افسران ما این مطلب را درک نکرده اند که در دنیای امروز بین دو نیرو، یعنی بلشویکها و کشورهای دیگر مبارزه سختی درگیر است. افسران ما که این موضوع را درک نمیکنند، اغلب به دشمنان ما، یعنی بلشویکها میپیوندند. نصف سربازان ما بلشویکند. برای مطیع نگه داشتن سربازان باید کادر افسری ورزیدهای داشته باشیم و برای تعلیم آنان باید مدرسه نظام را به وجود آورد. افسران، باید بدانند "در دنیا چه میگذرد". رضاشاه، خیلی بهتر از تئوریسینهای مدافعش، این مسئله را درک میکند که فقط به افسران میتوان متکی بود، که در ارتش او همه چیز رو به راه نیست و سربازان او همان دهقانانی هستند که بیرحمانه توسط سیستم کشوری او استثمار میشوند. او همه این مطلب را میداند. با گذشت زمان، همان طور که او مایل بود، سلک افسران به تنها تکیه گاه او مبدل گردید. اما اخیرا او از کادر افسری هم راضی نیست. او به وسائل مختلف، زمینه را برای آوردن تعلیم دهندگان انگلیسی آماده میکند. ولی یک چیز مسلم است: این ارتش برای مبارزه با امپریالیسم به وجود نیامده است. این ارتش، برای مبارزه با بلشویکهای داخلی و خارجی درست شده است. این مطلب نیز برای همه روشن نیست. ایرانسکی به وضوح مینویسد: "همه اقدامات رژیم رضاشاه مستقیما بر علیه امپریالیسم و یا در جهت تشدید مقاومت ایران در برابر نیروهای خارجی – که استقلال ایران را به خطر میانداخته اند- بوده است". حداقل چیزی که میتوان درباره چنین عقیدهای گفت، این است که این سخنی توخالی بیش نیست. رضاشاه، اعلام میکند که دشمن بلشویکها هستند. ولی عدهای معتقدند که او ارتش را علیه انگلیسیها سازمان میدهد. چگونه بعضی چنین عقیدهای دارند. برای ما قابل فهم نیست. من متذکر شدم که رضاشاه هیچ گاه در فکر مبارزه با انگلیسیها نبوده و هیچ وقت چنین فکری از خاطر او عبور نکرده است. فقط "تئوریسین"های ما هستند که این مطالب را به او نسبت میدهند. اما، خود او نه مایل به مبارزه با انگلیسیها است و نه هیچ گاه چنین کاری را خواهد کرد. ایرانسکی در تئوری خود از این جلوتر میرود، او مینویسد: "سرمایه داران خارجی میتوانند به فئودالها متکی باشند و هر نوع مبارزهای علیه انقلاب که به کمک امپریالیسم خارجی انجام میگیرد، فئودالها را به قدرت میرساند". از گفته ایرانسکی، میتوان چنین نتیجه گرفت که اگر رضاشاه به کمک انگلستان علیه انقلاب مبارزه کند، فئودالها به قدرت خواهند رسید. اما مبارزه رضاشاه علیه انقلاب با کمک امپریالیسم یک واقعیت روشن است. مگر این نیست که خواست امپریالیستهای انگلیسی در تشکیل ارتش ملی فقط و بخصوص به خاطر مبارزه علیه انقلاب و بلشویکها بود؟ رضاشاه که با بیرحمی بی سابقهای هر جنبش انقلابی را سرکوب میکند، میتواند نسبت به طرفداری انگلستان و در موقع لازم، به کمک انگلستان از خود تردیدی ننماید. پس، بنا به منطق ایرانسکی فئودالیسم هنوز در ایران موجود است، زیرا همان طور که خود او میگوید، انگلستان فقط میتواند به فئودالیسم متکی باشد. در این مورد ما هم با او کاملا موافقیم. یا فئودالیسم، قبل از رضاخان نیز نبود و یا فئودالیسم قبلا وجود داشت و حالا هم هست، زیرا رضاشاه تغییر اساسی به وجود نیاورده و در فکر به وجود آوردن آن هم نیست. آن چه تعجب آور است، این است که در اتحاد شوروی مدح و ثنای این "قهرمان ملی" را بگویند. در حالی که، این "قهرمان" تقریبا در بست در دست ارتجاع است. بدون شک، میتوان گفت که سیاست رضاخان در طول مدت کاری اش، به طور عمده، در جهت منافع انگلستان بوده است. مبارزه برعلیه انقلاب، تشکیل ارتش برای حفظ نظم در کشور، واگذاری امتیازات جدید به انگلیسی ها، ساختمان راه آهن سرتاسری ایران، تاسیس پایگاههای هوایی، کشیدن راههای شوسه که ایران را به عراق و هند وصل میکند- همه اینها چیزی جز اجرای نقشههای عظیم امپریالیستهای انگلیسی نیست. ارتجاع انگلیسی و رضاشاهی که توسط ارتش حرفهای "آرامش" کشور را تامین و بلشویسم را "ریشه کن" کرده، حالا دیگر به کمک این ارتش چندان احتیاجی ندارد. حالا که تاج و تخت شاهنشاهی به دست آمده، پهلوی مایل به حفظ ارتش حرفه ای- که او به موقع خود تحت شعار مبارزه با سلسله قاجار و استقرار جمهوری تشکیل داده بود- نیست. دولت متمرکز پلیسی به حافظ مطمئن احتیاج دارد، ارتش متشکل از افراد حرفهای (به طور عمده از دهقانان) نمیتواند تکیه گاه سلطنتی باشد که بر پایه فئودالیسم قرار دارد. به این مناسبت، سلسله پهلوی، با استقرار خدمت وظیفه اجباری و برکناری عناصر "ناباب" از ارتش، در آن تجدید نظام میکند. به موازات این کار، پلیس نیز تقویت میگردد. قیامهای اخیر قسمتهای ارتشی در خراسان، تبریز، سلماس و دیگر نواحی، سلطنت پهلوی را معتقد ساخت که باید تکیه گاه جدید و مطمئن تری را جست و جو کند. چنین به نظر میرسد که او پلیس را چنین تکیه گاهی میداند و به خصوص به پلیس مخفی توجه بسیار مبذول میدارد. البته، انگلیسیها نیز او را در این راه سوق میدهند. انگلستان سالها است که برای انتصاب تعلیم دهندگان انگلیسی در ارتش ایران تلاش میکند. درست، موقعی که آنان موافقت رضاشاه را در این مورد جلب کرده بودند، قیامهای اخیر- که یکی از شعارهایش مخالفت با استخدام تعلیم دهندگان انگلیسی بود- به وقوع پیوست. بسیاری از افسران ایرانی نیز از این شعار پشتیبانی میکردند. دولت "شاه شاهان" با استخدام تعلیم دهندگان انگلیسی مخالفت کرده و از گام نهادن در این راه خطرناک خودداری کرد. انگلستان نیز – که بنا به وصیت لرد کرزون، برای مبارزه با بلشویسم به ایرانی قوی محتاج بود- طرفدار تجدید سازمان ارتش بود. چنین تجدید سازمانی، نه تنها در جهت منافع انگلیسیها است؛ بلکه، برای تحکیم سلطنت جدید نیز لازم است. در ارتش حرفه ای، کارگران و دهقانان گرسنه و بیکار وارد میشوند که به تجربه ثابت شده برای سلطنت جدید حافظین بسیار بدی میباشند. اما، خدمت نظام اجباری، سربازان مطمئن تری را از میان طبقات مرفه به ارتش جلب میکند. در ضمن، آن چه را که نمیتوان توسط ارتش انجام داد، میتوان با تجدید نظام پلیس بدست آورد. چه بسا، تعلیم دهندگان انگلیسی نیز، بعد از چندی، بتوانند در راس ارتش قرار گیرند. اما، رضاشاه، در عملی کردن تجدید نظام در ارتش و مستقر ساختن نظام وظیفه اجباری با اشکالاتی روبرو شد. در همه جا، جنبشها علیه او، آغاز گردید. کارگران، دهقانان، پیشه وران و همه زحمتکشان متوجه شدند که این عمل رضاشاه بار سنگین به دوش آنها خواهد گذاشت: آنها نه تنها میبایست فرزندان خود را به خدمت نظام بفرستند، بلکه، میبایست مخارج این ارتش را نیز متحمل میشدند. روحانیان- مانند همیشه- برای گرفتن امتیاز از دولت به نفع خود، به این جنبش نزدیک شدند. نمایندگان روحانیان مناطق مختلف ایران، در اکتبر سال 1927 در شهر مقدس قم گرد آمدند و به عنوان اعتراض بست نشستند.(4) آنان، فورا تلگرافی برای مجلس آماده کردند که در آن "شخصیتهای روحانی اسلام" از مجلس درخواست میکردند قانون نظام وظیفه اجباری- ظاهرا به خاطر منافع مردم فقیر- تغییر داده شده و اصل خدمت داوطلبانه در ارتش مجددا برقرار شود. مجلس، به این تلگرام جواب داد، که قانون به خاطر مصالح کشور تصویب شده، لیکن، دولت برای حفظ منافع بی بضاعت ترین اقشار مردم امتیازاتی در نظر خواهد گرفت. مساله به درازا کشید. شاه مجبور شد شخصا در این موضوع دخالت کند. پس از دو ماه مذاکره این گروه با دربار و آمدن و رفتنهای پیاپی به توافق رسیدند. آنان در نتیجه همه این آمد و شدها و مذاکرات، تلگراف ذیل را برای شاه فرستادند: (14 دسامبر سال 1927 – 23 آذر ماه 1306) خدمت اعلیحضرت شاهنشاه اسلام با دعاگوئی صادقانه، ما از مرحمت اعلیحضرت که التفات فرموده و آقایان نخست وزیر و وزیر دربار را پیش ما فرستاده اند تا با ما قرار گذاشته ما را از منویات ملوکانه نسبت به تمام روحانیون و دین مطلع سازند، متشکریم. شکر خدا را که به خاطر خصوصیات این دو صاحب مقام، مساله حل و تقاضای روحانیت و ملت بر آورده شد. ما امیدواریم که تحت حمایت دوازده امام و بزرگواری آن اعلیحضرت تمام نکات عملی شوند که همه مسلمانان و به خصوص روحانیت برای شما دعا خواهند کرد. در خاتمه ابراز امیدواری میکنیم که فعالیت آن اعلیحضرت، ناجی ایران، پیشرفت اسلام و مسلمانان را باعث گردد. امضا شیخ نورالله، ناصری و غیره. شاه نیز فورا تلگرام زیر را در جواب آنان فرستاد: 23 آذر 1306- "جناب مستطابان حاج آقا نورالله مجتهد فشارکی و حاجی کمال الدین و سید العراقین دامت افاضاتهم. تلگراف جنابعالی واصل گرید. ما بسیار خرسندیم که نخست وزیر و وزیر دربار موفق شدند مکنونات خاطر ما را برای شما تشریح کنند. همان طور که خودتان واقفید، هیچ وقت چیزی جز حفظ و عظمت اسلام و حرمت مراجع دینی مد نظر ما نبوده است. ما همیشه این هدف را دنبال کرده و خواهیم کرد که اقدامات و تصمیمات ما نسبت به طبقه محترم علما و پیشرفت اهداف مقدس اسلامی با مانعی مواجه نشود. ما امیدواریم که علما نیز همیشه از این تمایلات که در جهت بهبود کشور و حفظ عظمت دین است استقبال و پشتیبانی کرده و با نشان دادن صداقت خود ما را خرسند سازند." این تلگرافهای دوستانه نشان میداد که رضاشاه با ملایان به توافق رسیده بود. منطق بی چون و چرای مبارزه طبقاتی، پادشاه جدید را- که هر چه انقلابی و مترقی در کشور بود سرکوب میساخت- مجبور کرد تا تکیه گاهی میان روحانیت مرتجع برای خود جست و جو کند. او به خاطردست یافتن به این هدف باید امتیازاتی به روحانیت میداد. امتیازاتی که حتی بدترین و آخرین پادشاه قاجار هم تن به آن نداده بود. نکاتی که از سوی روحانیت به شاه عرضه شدند و بر سر انها تفاهم شد به شرح زیر هستند: 1- تجدید نظر در قانون نظام وظیفه. 2- انتخاب پنج تن از علمای درجه اول به عنوان وکیل مجلس [و ناظر بر این گونه امور]. 3- انتصاب ناظر برای نظارت به انجام قوانین اسلامی و آداب دینی در مرکز و شهرستانها و تصویب قوانین در اینباره. 4- دستگاه دولتی موظف است هر عمل و اقدامی منافی با دین را ممنوع کند (مثلا فروش شراب، نشر کتب و جروات ضلال و غیره). 5- رسیدگی به دعاویی که در سازمان سابق عدلیه جزو دادگاههای شرع بود، میبایست مجددا به روحانیت واگذار شود. به دستور رضاشاه، دولت طی نامه ویژهای آمادگی خود را برای خود را برای انجام خواستهای روحانیت اعلام کرد. در این نامه که در روزنامه شفق سرخ منتشر شده، آمده است که در قانون نظام وظیفه عمومی تجدید نظر خواهد شد و دولت پس از بحث در باره آن، آن را تغییر داده و برای تصویب تسلیم مجلس خواهد نمود. ولی در باره شرکت پنج تن از علمای درجه اول در مجلس، دولت پیشنهاد میکرد که مراجع اعظم شیعه 35 تن از مجتهدین شایسته را که با امور مملکتی آشنا باشند، برگزینند و هر بار، پس از انتخابات مجلس، پنج تن از آنان را برای مجلس در نظر بگیرند. "مسلم است که دولت نسبت به حضور علما در مجلس مخالفتی نداشته و به موقع خود حمایت کامل و لازم خود را از این امر ابراز خواهد کرد". در نامه آمده است: "در باره مسائل دیگر باید اطمینان داشته باشید که دولت به مقامات مربوطه دستور خواهد داد تا از انتشار مطالب منافی با دین و جامعه روحانیت جلوگیری کند، چون، دولت خود در ممنوعیت اعمال ضد مذهب ذینفع است، لذا به طور همه جانبه از این خواست روحانیت پشتیبانی میکند. از آنجا که مسائل عدلیه مربوط به قوه مقننه است، دولت این تقاضای روحانیت را به آنجا میفرستد و تقاضا میکند که این خواست انجام گیرد. در باره انتصاب ناظر رای امور شرعی، دولت در چهارچوب قوانین موجود هیچ گونه مخالفتی ندارد". بدین ترتیب، روحانیت بر رضاشاه "اصلاح طلب" پیروزی بزرگی به دست آورد. لیکن ماهیت اصلی این عقب نشینی در چیست؟ روحانیت، قبل از هر چیز، حتی حقوقی را که در دوره سلسله قاجار از دست داده بود، یعنی نظارت بر تصمیمات مجلس از نقطه نظر شریعت و دین را دوباره بازیافت. این به آن معنا است که هیچ قانون مترقی نتواند در مجلس به تصویب برسد. ثانیا، روحانیت از دولت رضاشاه قول گرفت حقوق خود را در بخش مربوط به عدلیه مجددا باز یابد. روحانیت مدتها قبل از پیدایش رضاشاه در صحنه سیاست، این حقوق را از دست داده بود. روحانیت از این خشنود بود که از امروز نه تنها در ایران نمیتوان چیزی علیه مراجع و دین اسلام نوشت، بلکه حتی نمیتوان دست به کاری زد که مخالف شریعت و دین باشد. بدین ترتیب، روحانیت با دستاویز نارضایی مردم از خدمت وظیفه اجباری، به اهداف خود رسید. ولی، رضاشاه که در میان روحانیان، متحد شایستهای برای خود یافته است بر آن بود که حالا دیگر، تخت و تاج پهلوی دارای تکیه گاه محکمی شده بود. از این پس مالکان، افسران، و روحانیان در اتحاد با امپریالیسم انگلستان از سلسله جدید در مقابل مردم انقلابی حفاظت خواهد کرد.
(1) مراجعه شود به "مسایل ایران معاصر" چاپ 1927 – صص 89- 90 (2) سرمایه – جلد سوم، قسمت دوم، ص 134 – چاپ 1929 به زبان روسی (3) سرمایه جلد 1 چاپ روسی ص 667 (4) این سیاست فقط در شهر رشت – که هنوز سنتهای انقلابی گذشته نزدیک زنده است، عقیم ماند. در 11 دسامبر 1927، یعنی در روزی که مشمولین میبایست خود را معرفی کنند، مردم قیام کردند. در آستانه این روز، مردم در بازار، بطور آشکار، نارضایی خود را از سربازگیری و شاه که مسئول آن بود ابراز کرده اعلامیههای مربوط به احضار مشمولین را پاره میکردند و غیره. در تاریخ 12 دسامبر انبوه مردان و زنان خشمگین که به چوب مسلح شده بودند، بازار را بسته پس از تجمع در میدان نزدیک شهرداری، به طرف نظمیه رفته تمام شیشههای ساختمان آن و شهرداری را شکستند. انبوه مردم به این قناعت نکردند و به زدن آژانها و افسران نگهبان اغاز کردند. انبوه مردم، در سبزه میدان، واقع در مرکز شهر، محلی را که برای کمیسیون ارتش در نظر گرفته شده بود خراب کردند و زنان به سربازان حمله برده و اسلحه آنان را میگرفتند. چندی بعد سربازان کمکی رسیدند و بر روی مردم غیرمسلح شلیک کرده و سپس با شمشیر به جان آنان افتادند. در نتیجه این واقعه 25 تا 30 تن کشته و زخمی شدند. (دولت شمار دقیق کشته شدگان و زخمیان را مخفی میکند). مردم فریاد میزدند "چرا فرزندان ما را میبرند ولی فرزندان ثروتمندان را کاری ندارند؟ چرا فرزندان ما باید سرباز باشند و فرزندان ثروتمندان افسر؟ به ما اجازه ندادند وکیل خود را در مجلس انتخاب کنیم، بنابراین ما از این قانون پیروی نمیکنیم. در این جریان، مردم، بخصوص عدم رضایت خود را از شاه ابراز میداشتند و به او ناسزا میگفتند. برخی حتی فریاد میزدند "ما به شاهی که به دستور انگلیسیها کار میکند احتیاجی نداریم." مردم قصد داشتند در سبزه میدان مجسمه شاه را از جای کنده، بدور اندازند. لیکن سربازان محافظ آن مانع شدند. در همین موقع زنان یکی از ملاهای شهر را که بعنوان عضو کمیسیون، اعلامیه احضار مشمولین را امضا کرده بود، کتک زدند. در این جنبش بطور عمده، کارمندان، پیشه وران، تجار کوچک، بازاریان، سلمانی ها، مباشران – یعنی تمام اقشاری که خدمت اجباری به آنان سخت لطمه میزد – شرکت داشتند. علت دیگر نارضایی از سربازگیری، در این بود که ثروتمندان از امتیازات ویژه یی برخوردار بودند. مردم بخصوص از این که بعضی از اعضای کمیسیون را پولداران خریده بودند خشمگین بودند. جالب است که در روزنامههای تهران درباره این وقایع حتی یک کلمه هم ننوشتند. سانسور کار خود را خوب انجام میداد. |
راه توده 393 2 بهمن ماه 1391