آقای کاتوزیان میدان را برای یکه تازی خالی دیده! دکتر سروش سهرابی
آقای کاتوزیان بخش پذیرفتنی نظریاتش را از امیرحسین آریانپور اقتباس کرده است، اما ای کاش در بررسیهای مشخص و نتیجه گیری نیز از شیوه ایشان پیروی میکرد. آریانپور در سالهای نخست پس از انقلاب، به خواست ماهنامه "دنیا" مقالهای با موضوع "نیروهای شرکت کننده در انقلاب 57" تهیه کرد و برای این مقاله 25 صفحهای، 900 صفحه توضیح و پاورقی نوشت و سرانجام نیز متاثر از وسواس و دقتی که داشت از انتشار آن منصرف شد. این احساس مسئولیت و وسواس علمی و اعتقاد به ضرورت تحلیل مشخص را باید با ساده نگریها و کلی بینیهای آقای کاتوزیان در همه عرصهها مقایسه کرد. |
در سالهای اخیر و براثر خالی بودن میدان نظری، نقش رسانه های تصویری فارسی زبان – بویژه تلویزیون بی بی سی- در میان بخش وسیعی از جوانان و دانشجویان علوم اجتماعی نظرات دکتر کاتوزیان به آیه هائی تبدیل شده که لازم است هرچه زودتر و پیش از ادامه گسترش این نظرات با آنها برخورد نظری شود. من میکوشم متدلوژی و شیوه تفکر ایشان را دقیق تر بررسی کنم تا ضعفهای این شیوه نگرش تاریخی بیشتر روشن شود. دکتر کاتوزیان از عدم وجود فرماسیونهای اقتصادی – اجتماعی فئودالی مشابه اروپا در ایران یک سلسله نتایج عام میگیرد که عبارتند از : - حکومتهای ایرانی متکی بر طبقات اجتماعی نبوده اند بلکه این طبقات اجتماعی هستند که متکی بر حکومت و شخص پادشاه میباشند. بر خلاف اروپا که در همه دورانها این حکومتها هستند که متکی بر طبقات اجتماعی مثلا برده داران و یا فئودالها هستند. - همه حکومتها در اروپا از دوران باستان تا امروز متکی بر قوانین نوشته و یا نانوشته بوده اند و پادشاهان قادر مطلق بر سرنوشت مردم و طبقات فوقانی اجتماعی نبوده اند. برخلاف آن در ایران همه مردم و از جمله طبقات فوقانی مقهور پادشاه بوده اند. - در ایران حقی به نام مالکیت وجود نداشته است و فقط امتیازی به صورت مالکیت موقتی از طرف شاه اعطا میشده و شاه امکان آن را داشته است که هر موقع که بخواهد آن را بازپس گیرد. - در چنین شرایطی امکان تجمع ثروت و انتقال آن برای هیچ کس وجود نداشته است و این عدم تمایل به تجمع ثروت در نهایت مانع از پیشرفت اجتماعی و توسعه سرمایه داری صنعتی در ایران شده است. به این ترتیب شواهدی که برای تمایز ایران از اروپا در دوران برده داری و فئودالی بیان میشود ناگهان به توضیحات عامی تبدیل میشود که دلایل عقب ماندگی و عدم امکان گذار به سرمایه داری صنعتی را نیز توجیه میکند. نتیجه آقای کاتوزیان آن است که تاریخ تحولات ایران برخلاف غرب چرخهای از حکومت خودکامه، شورش و یا تهاجم و همراهی مردم با مهاجمین، هرج و مرج و پس از آن استقرار مجدد حکومتی خودکامه بوده است. با تکیه بر این نظریه و شواهدی که برای درستی آن ارائه میشود دیگر نیاز به بررسی مشخص و دقیق هر مرحله از تاریخ ایران نیست بلکه با همین چند فرمول میتوان همه جوانب تاریخ تحولات اجتماعی ایران را توضیح داد. چنانکه مثلا انقلاب مشروطیت نیز چیزی بیش از انقلابی علیه یک حکومت خودکامه نیست، انقلابی که در آن همه گروههای اجتماعی از مالکین بزرگ و تجار گرفته تا گروههایی از اشراف برعلیه حکومت خودکامه شرکت دارند. هر چند وجه تمایز آن انقلاب تقاضای استقرار "حکومت قانون" است. ولی هرج و مرج بعدی مجددا آرزوی ظهور خودکامه دیگری را بیدار میکند و این گونه است که رضاشاه بر تخت مینشیند. آن دورانهایی که آزادیهای اجتماعی و سیاسی تا حدودی وجود دارند، حکومت متکی بر برخی از طبقات اجتماعی هم چون بزرگ مالکان و روحانیون است مانند سالهای 42-20 و آن هنگام که به دلیل افزایش قیمت نفت، وابستگی شاه به کمکهای آمریکا کاهش مییابد و از طرف دیگر با اصلاحات ارضی طبقات حامی حکومت از بین میروند دوران خودکامگی آغاز میشود، همچون سالهای 57-42. و به ترتیب چرخه خودکامگی به هرج و مرج و خودکامگی دنبال میشود. این تداوم خودکامگی موجب ایجاد جامعهای است که ایشان از آن به جامعه زود گذر و یا اندکی تحقیر آمیز "کلنگی" نام میبرد. بدینسان خودکامگی با از بین بردن امنیت مالکیت مانع انباشت سرمایه و تبدیل سرمایه داری تجاری به سرمایه داری صنعتی در ایران شده است و عقب افتادگی ایران نیز با این توضیحات ظاهرا به خوبی قابل درک است. براساس توضیحات ایشان درآمد ناشی از نفت را نیز بایستی رانت نفتی دانست. یعنی عاملی که باعث میشود تا حکومت بر طبقات اجتماعی متکی نباشد و امکان ادامه خودکامگی را پیدا کند. نتیجه منطقی این سخنان عبارتست از آنکه برای پیشرفت اقتصادی و صنعتی لازم است تا با برقراری امنیت مالکیت، محروم کردن دولت از درآمد نفت، حکومت خودکامه را دمکراتیک کرد و آن را به طبقات اجتماعی یعنی به طبقات فوقانی و سرمایه دار وابسته نمود. همه اینها برای اذهان ساده نگر و محدود که اندک شناختی از تاریخ ایران و اروپا نداشته باشند درست بنظر میرسد ولی تاب یک بررسی جدی و عمیق را ندارد. می توان نشان داد که فرضیه اجتماعی دکتر کاتوزیان نه امکان توضیح تحولات تاریخی اروپا را دارد و نه در ایران عمومیت دارد. زیرا برای اثبات درستی این فرضیه، به تاریخ اروپا و ایران به صورتی کاملا گزینشی و ناپیگیر توجه شده است. در حالیکه ارائه چند شاهد تاریخی در اروپا و یا در ایران به مفهوم درستی نظریه تحولات اجتماعی ایشان نیست. یکی از بدیهیات روش شناسی علمی آن است که در بررسی یک نظریه علوم اجتماعی بیش از موارد اثبات، باید به دنبال موارد نقض نظریه باشیم و متاسفانه اقای کاتوزیان به موارد بیشمار نقض نظریه خود توجه نکرده اند. مشاهده ایشان از تاریخ تحولات اروپا آن است که تمام آن حکومتها بر مبنای قوانین نوشته و یا نانوشته شکل گرفته بودند. قدیمی ترین این حکومتها را بایستی حکومت یونان دانست که البته هیچ ارتباطی با حکومتهایی که بعدها با فاصلهای تقریبا هزار و پانصد ساله در اروپا سربرآوردند ندارد. سرنوشت یونان خود سرنوشتی بهتر از ایران نبود و شاید بتوان آن را در برهههایی بدتر از ایران دانست. پس از یونان میتوان از حکومتهای معاصر تر همچون حکومتهای ایتالیای جنوبی، اسپانیا و پرتقال نام برد. واقعیت تاریخی آن است که علیرغم وجود "قانون" نوشته یا نانوشته در این کشورها، همه انها تقریبا همزمان یا اندکی پس از ایران دچار عارضه عقب افتادگی گردیدند. چنانکه میدانیم پرتقال و اسپانیا سرآمد تجارت در قرون 15 و 16 میلادی بودند. و با وجود انباشت عظیم ثروت ناشی از غارت و تجارت و نبود حکومت خودکامه و "جامعه کلنگی"، این دو کشور نتوانستند تبدیل به کشورهای پیشرو صنعتی شوند و عقب ماندند. از انجا که بررسیهای آقای دکتر کاتوزیان معطوف به توضیح عقب ماندگی ایران در دوران معاصر است این کشورها را مورد توجه قرار میدهیم. برخی نظریه پردازان اروپایی از جمله "ماکس وبر" برای توجیه عقب ماندگی کشورهایی همچون ایتالیا و اسپانیا و پرتقال به مذهب کاتولیک توسل جسته و پیشرفت اقتصادی و ایجاد سرمایه داری صنعتی را در پرتو تمایل به پروتستانیسم مورد پرسش قرار میدهد. من به درستی یا نادرستی این نظریه کاری ندارم. فقط میخواهم توجه دهم که توضیح دلایل عقب ماندگی با روشهای ساده گرایانه و مطلق گرایانه از نوع نظریات آقای کاتوزیان ممکن نیست. یعنی نمیتوان "انباشت ثروت" و وجود "حکومت قانون" را به معنی پیشرفت تولید صنعتی در این کشورها دانست و به همین دلیل است که پژوهندگانی همچون ماکس وبر تصادفا با بهره گیری از شیوههایی که مشابهت بسیاری با شیوه آقای کاتوزیان دارد سعی به ارائه دلایل دیگری دارند.
هیچ پژوهندهای که کمترین آشنایی را با تاریخ شرق و غرب داشته باشد نمیتواند بر تمایز میان روندهای تاریخی در این دو منطقه تردید کند. این تفاوتها همگی کمابیش شناخته شده اند. از طرفی قلمرو پادشاهیهای ایران بسیار وسیع تر از کشورهای اروپایی همزمان بود و همه پدیدههایی که زنده یاد "آریانپور" درمورد ایران به آن اشاره کرده است از جمله کمبود آب، پراکنده بودن آبادی ها، تهاجمات پیاپی اقوام بیابانگرد و نیز همزیستی آنان با اقوام یکجا نشین در اروپا قابل مشاهده نیستند. ما به این عوامل عدم وجود یک نهاد مذهبی هم قدرت و یا حتی برتر از حکومتها را اضافه میکنیم که در اروپا وجود داشت. البته تلاشهایی برای ایجاد چنین نهادهایی از دوران سامانیان در ایران آغاز شد. هر چند بدلیل تهاجمات پیاپی اقوام عقب افتاده تر پیرامون ایران، نهاد مذهب هرگز به نهادی همپای حکومتها تبدیل نشد. کوششهای بیشتری در دورانهای شکوه حکومت سلجوقی و نیز پس از آن انجام شد. تلاشهای نظام الملک را شاید بتوان اینگونه تفسیر کرد. در هر حال با اضمحلال حکومت ها، نهادهای مذهبی نیز از بین میرفتند و سالیانی دراز لازم بود تا دوباره سر برآورند. فقه اسلامی خود در واقعیت تلاشی برای تنظیم مناسبات اجتماعی در آن دوران بود که نقش قوانین نوشته شده را بازی میکرد و نفوذ کلیسا هم برحکومتها و فئودالها نقش قوانین نانوشته را. اروپا ناشی از تلاشی امپراتوری رم تحت تسلط کلیسای رم قرار داشت و حتی اقوام عقب افتاده تر پیرامونی امپراتوری رم پیش از سقوط آن با مسیحیت اشنا شده بودند. به این ترتیب ترویج دین تازه مسیحی پس از برقراری حکومتهای مختلف در قلمرو سابق امپراتوری رم بسرعت انجام گرفت. تسلط کلیسای رم بر حکومتهای مختلف اروپا خود مانع از ویرانگریها و نابودیهای وسیع گردید. البته در همان دوران نتیجه جنگهایی که بین فئودالها و شاهان مختلف انجام میشد احترام به مالکیت نبود. بلکه در اصل تصرف اموال شکست خوردگان بود. هر چند ویرانگریهای انجام شده در آن دوران به هیچوجه قابل مقایسه با تهاجماتی که به ایران شد و نتایج آن نیست. در آنچه به ایران مربوط میشود، بررسی و نگرش مقدماتی دکتر امیر حسین آریان پور در همان چارچوبی معنا دارد که خود ایشان مدعی آن است. یعنی تلاش برای توضیح دلایل تمایز میان شکل بندیهای اقتصادی و اجتماعی در ایران و اروپا در دورانهای برده داری و فئودالی و تا پیش از دوران سرمایه داری. دکتر کاتوزیان برای اثبات وجود جامعه خودکامه که توضیح دهنده دلایل عدم شکلگیری سرمایهداری صنعتی باید باشد، حتی به سراغ شاهنامه رفته و از آن به صورت گزینشی کمک گرفته است. ایشان به فره ایزدی و یا چگونگی از دست رفتن آن، (یا بقول اقای کاتوزیان دوران هرج و مرج) اشاره میکند. براساس تصویری که وی از تاریخ ایران ارائه میدهد و شواهد آن را درشاهنامه میجوید ما با شاهان اخاذ و زورگویی سروکار داریم که توانسته اند امپراتوریهای وسیعی را در ایران بوجود آورده و پایدار نیز بمانند. باور اینکه چند هزار سال تاریخ ایران و امپراتوریهای بزرگ با آن وسعت بدون مشارکت مردم و طبقات اجتماعی و تنها بر مبنای یک پادشاه اخاذ و خودکامه ممکن شده باشد به سختی پذیرفتنی است. ضمن اینکه همه میدانند که در بسیاری از داستانهای شاهنامه، نه سخن از حکومت خودکامه که به طبقات متکی نیست، بلکه برعکس، سخن از شاهانی است که توسط پهلوانان انتخاب میشوند یا مورد مخالفت قرار میگیرند. بطوریکه در این اثر شاهان در زیر سایه پهلوانان قرار گرفته اند. و در دهها مورد پهلوانان و مردم در برابر شاهان ایستاده اند و این جدا شدن طبقات اجتماعی از شاه و اعتقاد به بیدادگری او بوده که موجب سقوط آنان گردیده است. تازه اگر همه اینها هم درست باشد، پهلوانان و اساطیر شاهنامه چه ربطی به عقب ماندن ایران از غرب در سدههای شانزدهم میلادی به بعد دارد؟ تا پیش از این تاریخ، ایران با همان "حکومت خودکامه" و نبود "قانون" و عدم "امنیت مالکیت" بارها از بسیاری از کشورهای غربی همزمان پیشروتر و با فرهنگی غنی تر بود. در واقع عقب ماندگی ایران نسبت به جهان که از دوران صفوی آغاز و در دوران قاجاریه به اوج خود میرسد، ناشی از آن نبود که فرماسیونهای فئودالی کلاسیک در ایران مانند اروپا نتوانسته اند پدید آیند. این عقب ماندگی را باید در خارج از مناسبات زمینداری و در پرتو چگونگی گسترش مشخص مناسبات تجاری در آن دوران و تاثیر آن بر تولید بررسی کرد. سرمایه تجاری در دوران قاجار با مانع خودکامگی روبه رو نبود که در غیراینصورت ناصرالدین شاه برای سفر به اروپا محتاج قرض نبود و هزینه آن را میتوانست از تجار اخذ کند. ولی این سرمایه تجاری با سرمایه تجاری در انگلستان تفاوتی پایهای داشت. یعنی تجارت ایران بر مبنای صادرات مواد خام و واردات کالاهای ساخته شده صورت میگرفت که خود نه تنها ارتباطی با تولید نداشت بلکه آن را ویران میکرد. در صورتی که تجارت انگلستان بر مبنای صادرات کالاهای تولید شده انجام میشد و به این ترتیب به رشد تولید کمک میکرد. تصور این که سرمایه تجاری در ایران به سرمایه صنعتی تبدیل نشد چون حکومتهای خودکامه بر ایران حکومت میکردند و کسی بر جان و مالش ایمن نبود، نگرش ساده گرایانه به تاریخ اروپا و ایران است. در اروپا نیز نه در آن دوران و نه اکنون سرمایه داری تجاری به سرمایه داری صنعتی تبدیل نشد. بلکه به رشد تولید و پیشرفت سرمایه داری صنعتی کمک کرد. با بررسی تاریخ ایران در قرن نوزدهم میتوان گفت که شکستهای ایران از روسیه و انگلستان، پایان اقتدار حکومتی در ایران نیز میباشد. از آن به بعد واقعیت سیاسی و اجتماعی ایران نه وجود طبقات و گروههای مختلف اجتماعی که همگی مقهور حکومت خودکامه هستند، که برعکس نوعی تعادل در روابط بین گروههای مختلف اجتماعی و حکومت و قدرتهای برتر خارجی در ایران است. در این میان آن بخش از سرمایه داری تجاری که در ارتباط با تجارت خارجی توسعه پیدا کرده بود با هیچ مانعی از طرف حکومت خودکامه روبرو نبود و آزادانه باقی مانده نظام تولید داخلی را نیز نابود کرد. آقای دکتر کاتوزیان در بررسی دو انقلاب انجام شده در ایران اهمیت بیشتری به انقلاب مشروطیت میدهد. زیرا این انقلاب بدنبال برقراری "حکومت قانون" بود. به گفته ایشان از جمله لوایحی که به تصویب مجلس اول رسید تلاش برای لغو تیول داری و اعطای حق مالکیت به بورژوا ملاکان بود. ایشان این تلاش را به شکل تثبیت امنیت مالکیت و امکانی برای پیشرفتهای بعدی ایران ارزیابی میکند. ولی این اعطای "حق مالکیت" برخلاف تصور آقای کاتوزیان نه یک پیشرفت که یک عقبگرد بزرگ بود. واقعیت آن است که قشر بورژوا- ملاک که برای تصاحب زمینهای دولتی وارد مبارزه در مجلس شده بود خود از جمله عوامل مهم انحطاط ایران بود. تثبیت مالکیت بورژوا- ملاکان نه به برونرفت از عقب ماندگی که به تشدید آن منجر شد. البته بسیاری از آن تاجران با همین انگیزه تثبیت مالکیت بر زمین وارد مبارزات مشروطه شده بودند. بسیاری از کوشندگان و پژوهشگران تاریخ اجتماعی ایران در درک روند استقرار مناسبات سرمایه داری در ایران دچار اشتباهاتی بوده اند. حتی این تصور در میان بسیاری از سوسیال دمکراتهای اولیه وجود داشت که تولید کالایی در کشاورزی ایران منجر به تغییرات عمیق اجتماعی خواهد شد. در حالیکه ورود مناسبات کالایی به روستا و تقویت قشر بورژوا- ملاک نه تنها منجر به تغییرات اجتماعی نشد بلکه قید و بندهای کهن را محکمتر نیز کرد و بر دوام نظام مبتنی بر بهره وری از زمین بعنوان شیوه اصلی مناسبات اقتصادی برای مدتی طولانی افزود. چنانکه دیدیم شیوه آقای دکتر کاتوزیان بدینگونه است که با تکرار نظریه قابل قبولی در مورد عدم استقرار فرماسیونهای مشابه اروپا در ایران، از آنجا وجود پدیدهای بنام حکومت خودکامه را نتیجه گیری میکند که از هزاران سال قبل وجود داشته است. این حکومت خودکامه طبعا موجد عدم امنیت سرمایه میشود که در نتیجه امکان انباشت سرمایه منتفی و عدم پیشرفت سرمایه داری صنعتی نتیجه گیری میشود. یعنی سه روندی را کنار هم میگذارد که هر کدام نتیجه "منطقی" دیگری در ذهن است و نه نتیجه تحول واقعی تاریخی. در واقع هر کدام از این روندها دلایل تاریخی خاص خود را دارند که باید بطور مشخص مورد توجه قرار گیرد. به کمک همین شیوه است که ایشان همچون یک ماتریالیست پیگیر آغاز میکند و همچون یک ذهن گرای مطلق از کار خود نتیجه میگیرد، نتایجی که حتی برخی از ایده الیستها نیز نمیتوانند از آن دفاع کنند. بجای روابط واقعی، از یک سلسله روابط جادویی نوعی جامعه جادویی دلخواه ایشان نتیجه گرفته میشود. آن شواهدی که ایشان از شاهنامه ارائه میدهد منجر به تصور جامعهای جادوزده با روابطی سحرآمیز میگردد که بیش از شاهنامه در داستانهای کودکان وجود دارد. آنچنان که میدانیم ایشان از پژوهندگان سعدی میباشند و به طرز عجیبی حکایت آن بارسالاری که در صحرای غور از اسب به زمین افتاد را فراموش کرده اند. یعنی تاجری که از چین تا مصر تجارت میکند. پس از آن، آنجا که گرهگاه نظریه پردازی ایشان است یعنی دوران قاجار بنا بر نیاز چهره یی مقتدر از ناصرالدین شاه تصویر میکند و شواهد آن را در عکسهای بجامانده از وی در کنار خانواده سلطنتی انگلستان جستجو میکند. در حالیکه واقعیت ناصرالدین شاه پس از آخرین شکست او در مقابل انگلستان پادشاهی مفلوک و درمانده است. در ماندگی و فلاکت او به معنی آن نبود که در مقابله با افراد فرودست هیچ نوع قساوتی نشان نمیداد. ولی در هر حال کمتر پژوهنده تاریخ، دوران او را دوران اقتدار و تسلط بر همه طبقات اجتماعی ارزیابی کرده است. با همین شیوه است که ایشان میگذارد چنین نتیجه گرفته شود که انقلاب 57 تنها شورشی علیه حکومتی خودکامه است - یعنی ادامه همان ماجرای پهلوانان شاهنامه البته با تفسیر ایشان - که بدنبال خود هرج و مرج میآورد و باز کشور در چرخه خودکامگی قرار میگیرد که آرزوی بازگشت رژیم گذشته را میپروراند. آن هم در شرایطی که بیشترین تحولی که در تمام تاریخ ایران در کمترین زمان روی داده مربوط به دوران انقلاب 57 است. همین شیوه نگرش است که ایشان را سرانجام به دفاع از قرارداد 1919 و توجیه غیرمستقیم کودتای 28 مرداد میکشاند. براساس گفتههای ایشان به نظر میرسد که کشور ما فرصت بزرگی را با مبارزه با قرارداد 1919 از دست داده است. اینکه نظریات آقای کاتوزیان میتواند مورد توجه قرار گیرد دلایل چندی دارد. از این دلایل بایست به درک مبهم کوشندگان ترقیخواه اجتماعی از تحولات توجه کرد. واقعیت آن است که ابهام در درک چگونگی تبدیل فرماسیونهای مختلف اجتماعی حتی در میان بسیاری از هواداران اندیشههای مارکسیستی وجود دارد. از آن جمله بسیاری بر آن تصورند که سرمایه داری از درون نظام فئودالی برمی خیزد. و یا اینکه سرمایه داری تجاری در روندی ناگزیر به سرمایه داری صنعتی تبدیل خواهد شد. علاوه بر این ابهام بزرگی در بررسی جنبش مشروطیت وجود دارد که این جنبش را برمبنای مبارزه با استبداد تعریف کرده اند. در این میان مبارزه برای پیشرفت اجتماعی در این جنبش فراموش شده است. بهره برداری آقای کاتوزیان از این ابهامات شایع ظاهری عینی گرا و ماتریالیستی به بررسیهای ایشان میدهد. در این راه تاریخ ایران نه درکلیت آن که بصورت گزینشی و در جهت تایید سناریویی که ایشان برای تحولات تاریخی اجتماعی ایران نگاشته اند عرضه میشود. ای کاش آقای کاتوزیان که بخش پذیرفتنی نظریاتش را از امیرحسین آریانپور اقتباس کرده است، در بررسیهای مشخص و نتیجه گیری نیز از شیوه ایشان پیروی میکرد. زنده یاد آریانپور در سالهای نخست پس از انقلاب به درخواست ماهنامه "دنیا" مقالهای با موضوع "نیروهای شرکت کننده در انقلاب 57" تهیه کرد. وی میتوانست سر و ته مقاله را با هجوم اقوام بیابانگرد و دوری آبادیها به هم آورد و انقلاب ایران را با استبداد شرقی و حکومت خودکامه توضیح دهد. ولی ایشان برای این مقاله 25 صفحهای 900 صفحه توضیح و پاورقی نوشت و سرانجام نیز از انتشار آن منصرف شد. این احساس مسئولیت و وسواس علمی و اعتقاد به ضرورت تحلیل مشخص را باید با ساده نگریها و کلی بینیهای آقای کاتوزیان در همه عرصهها مقایسه کرد. بدینگونه میبینیم که چگونه بررسیهای تاریخی که هدف خود را پژوهش مناسبات اجتماعی و اقتصادی قرار داده است وقتی ساده نگری را به صورت غیرمستقیم تبلیغ میکند به همان نتایجی ختم میشود که دیدگاههای ایدآلیستی و ذهن گرایانه بدان رسیده اند. همسویی آقایان بروجردی و کاتوزیان در دفاع از قرارداد 1919 و تقی زادهها تصادفی نیست. همچنان که تاریخ نگاری آنان بدون نگاه به امروز و آینده نیست. |
راه توده 393 2 بهمن ماه 1391