راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

سخنرانی اگون کرنتس در مسکو:

خوش باوری

من به گرباچف

یک اشتباه بود!

سایت حزب کمونیست روسیه- ترجمه بهروز بکتاشی

 
 

در اواسط سپتامبر سال 2009 آخرین رهبر جمهوری دموکراتیک آلمان «اگون کرنتس»، پس از رهائی از زندان آلمان متحد شده، به مسکو سفر کرد. او در کلوب روشنفکران روسی، کتاب خود با نام «پائیز سال 1989» را معرفی کرد.

اگون کرنتس در جمع دوستان دیرین شوروی خود به زبان روسی گفت:

از زمانیکه من تفکر سیاسی را آغاز کردم، رابطه روحی با مردم شوروی برقرار کردم. این مناسبت توسط این حقیقت که بدون پیروزی اتحادشوروی و متحدین آن بر فاشیسم آلمان، آلمان در باتلاق وحشیگری غرق می شد تعیین گردید. این اعتقاد پایه و اساس خط مشی سیاسی مرا تشکیل می داد. جمهوری دموکراتیک آلمان نتیجه جنگ دوم جهانی و «جنگ سرد» بعد از آن بود. آلمان دموکراتیک فرزند اتحادشوروی بود. برای من همیشه یک نکته روشن بود، این که آلمان دمکراتیک بدون اتحاد شوروی چشم اندازی نمی داشت. اعتماد به اتحاد شوروی، به من که در سال 1989 در راس جمهوری دموکراتیک آلمان بودم اطمینان داد که حتی تقریبا در شرایط بن بست ارزش آنرا دارد که برای حفظ دولت کارگران و دهقانان آلمان، بمثابه دولت مستقل سوسیالیستی تلاش کنم.

در این کتاب، علیرغم شکست تلخ آلمان دموکراتیک، که شکست شخصی خود من نیز هست، تلاش کردم تا آنجائیکه امکان دارد تابلوی واقعی آن دوران را منعکس کنم. من خوشبین باقی می مانم و به اعتقاد خود ادامه می دهم که کاپیتالیسم پایان تاریخ نیست. از نظرات انگلس مبنی بر اینکه:«از حوادث تاریخی نبایستی شکایت کرد، برعکس، بایستی تلاش کرد که دلایل و عواقب آنها را درک کرد» حمایت میکنم.

گاهی از من سئوال می کنند که چرا من بر خلاف "اریش هونکر" تا آخرین لحظه به گارباچف اعتماد کردم؟

در اینجا موضع اصولی من نسبت به اتحاد شوروی نقش داشت. من در آن زمان اینطور می اندیشیدم: یا گارباچف موفق به انجام نوسازی می شود و یا کشور در هرج و مرج غرق می شود.

شاید من بیشتر از هونکر نسبت به گارباچف نگاه مدارا آمیز داشتم و به همین دلیل فروپاشی اتحاد شوروی از بالا را تصور نمی کردم.

بازی دوگانه گارباچف برای من نومیدی تلخی بود. هنوز اول نوامبر سال 1989 بود که گارباچف مرا از نزدیکی به صدر اعظم آلمان فدرال "هلموت کُهل" بر حذر داشت. گارباچف در گفتگو با من اکیدا اعلام کرد:«وحدت آلمان در دستور روز قرار ندارد». اما تقریبا در همان زمان در غیاب رهبری جمهوری دموکراتیک آلمان تماس هائی با رجال آلمان فدرال برای بوجود آوردن شرایط برای وحدت آلمان بر قرار کرد.

در سال 1993 در آلمان کتاب گارباچف «گفتگوها در سطح بالا- پروتکل های محرمانه» منتشر گردید. یادداشت هائی در باره ملاقات من با او در اول نوامبر سال 1989 در این کتاب منتشر نشد. نظرات گارباچف نسبت به آلمان دموکراتیک تغییر یافت و گویا چنین متحدی هیچگاه نبوده است و "هلموت کهُل" که در سال 1986 گارباچف را با "گوبلز" مقایسه کرده بود دوست جدید خود خواند.

آلمان دموکراتیک علیرغم کمبودهای آن، پدیده کاملا نوینی در تاریخ آلمان بود. آلمان دموکراتیک پاسخی بود منطقی به آنچه امپریالیسم آلمان در دو جنگ جهانی با بیش از 80 میلیون قربانی از خود باقی گذاشته بود. آلمان دموکراتیک به این نکته که ازخاک آلمان هیچگاه نبایستی جنگ برخیزد وفادار ماند. امروز زمانیکه آلمان دوباره (شانه به شانه ناتو در افغانستان و عراق و دیگر مناطق) در جنگ است، این نکته بعنوان فاکت تاریخی باقی میماند که آلمان دموکراتیک تنها دولت آلمانی بود که درگیر جنگ نبود.

استالین در سال 1949 بنیانگذاری آلمان دموکراتیک را نقطه عطف در تاریخ اروپا خواند و حقیقتا تا زمانیکه آلمان دموکراتیک وجود داشت، بی معنی بود که سربازان آلمانی برای جنگ به یوگسلاوی و یا به افغانستان بروند. چه تاسیس آلمان دموکراتیک و چه نابودی آن نقطه عطفی در تاریخ اروپا بود. به خواب من هم نمی آمد که نیروهای ناتو، از جمله نیروهای آلمان در نزدیکی مرزهای روسیه (در لهستان) مستقر شوند. با محو اتحادشوروی و آلمان دموکراتیک از نقشه سیاسی، جهان عادلانه تر و با امنیت تر نشد. حتی پوتین نیز زمانی که نخست وزیر روسیه بود، فروپاشی اتحاد شوروی در پایان قرن گذشته را فاجعه گلوبال سیاسی خواند.

در آلمان متحد فروپاشی آلمان دمکراتیک و یکی شدن دو آلمان را مهم ترین رویداد قرن 20 اعلام می کنند. این نامگذاری بیهوده است، اگر  بخاطر آوریم چه حوادثی با تاریخ آلمان در ارتباط هستند. سال 1938 آغاز وحشتناک ترین جنایت قرن گذشته بود، که در آن نسل کشی یهودیان اروپا نیز روی داد. این حادثه را نمی توان با حادثه دیگری پرده پوشی کرد. بدبختی آلمان ها نه جمهوری دموکراتیک آلمان، بلکه فاشیسم آلمانی بود.

من اول سپتامبر 1939 را در نظر دارم که آلمان هیتلری به لهستان حمله کرد و جنگ دوم جهانی آغاز شد. با خواندن روزنامه های آلمانی اینچنین تصور می شود که گویا این جنگ را نه هیتلر بلکه استالین آغاز کرد. کمونیست ستیزان به تحریف تاریخ نه تنها برای بی اعتبارسازی سوسیالیسم در برابر نسل های در حال رشد، بلکه برای اعتبار بخشیدن به خود نیازمند دارند. به نظر من، در سال 1989 مدل سوسیالیسم سقوط کرد و نه ایده سوسیالیستی.

 

 

 

 

                        راه توده  394     9 بهمن ماه 1391

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت