خاطرات سایه
|
شاهنامه و آواز
صحبت از شاهنامه بود. دامنه سخن کشید شد به کوشش های جسته گریخته بعضی از اهل موسیقی برای خواندن شاهنامه به آواز. سایه چندان به این کوشش ها ی در حال گسترش خوشبین نیست.
- راستشو بخواین من نگرانم، خیلی هم نگرانم که حق این کتاب ادا نشه. خیلی باید مواظب بود چون کتاب معمولی نیست که... شاهنامه است این!... شاهنامه هزار سال در قلمرو زبان فارسی و حتی زبان های دیگه مورد تقلید قرار گرفته، هیچ کس هم موفق نشده. دیگه شما خودتون بهتر می دونین. با این کتاب شوخی نمی شه کرد. خیلی باید احتیاط کرد چون حق این کتاب با یک سه تار و تار و کمانچه ادا نمی شه، یک ارکستر عظیم می خواد؛ یک کرُ وست مینستر می خواد. یعنی سیصد نفر کرُ. بعد باید آهنگی ساخته بشه که در شان شاهنامه باشه، با «دلی دلی حبیب من، خدای من» درست در نمی آد؛ من نمی دونم آهنگی که در شان شاهنامه باشه چه جور از آب در خواهد اومد ولی کار عظیمیه، کار سختیه. نباید خیال کرد که فلان قسمت شاهنامه رو راحت می شه به آواز خوند! اگه این طوره منم می تونم روزنامه اطلاعاتو بزارم جلوم و کلشو به آواز بخونم. ولی این طور نیست؛ شاهنامه سند هویت یک ملته، با این کتاب شوخی نمی شه کرد. حیثیت و حرمت این کتاب باید حفظ بشه.
حق شناسی – حد شناسی
چشمم که به سایه می افتد می فهمم که اوضاع قمر در عقرب است. سایه هر چند سکوت کرده اما از وجناتش معلوم است که دریا طوفانی خواهد شد. خانه که خلوت می شود سایه گرُ می گیرد. بی مقدمه می گوید: آقای عظیمی! خداوند عالم کسی را نیافریده که مادرزادی استاد بوده باشه.
فرمایش متقنی است اما چون ربطش را به مانحن فیه نمی دانم فقط نگاهش می کنم.
- شما می دونین صبا چقدر استاد دیده؟ پیش هر کی مایه ای داشته شاگردی کرده، از فرانسوی یا ایرانی؛ هنگ آفرین و زهرمار! اصلا شما استادهای صبا رو بشمرین یک کتاب میشه. همچنین آدمی بوده که صبا شده؛ صبایی که می گن وقتی می رفته تو کلاس درویش [خان] همکلاسی هاش که بیرون در نشسته بودن تا یکی یکی برن تو اطاق درس بگیرن، همکلاسی هاش می گفتن که ما نمی دونیم درویش داره ساز می زنه یا صبا. یعنی صدای ساز قابل تشخیص نبود؛ اون وقت ها تازه اول کار صبا بود. این بود صبا! این آدم با این هنر و مایه اینهمه شاگردی کرده، حرمت استاد نگه داشته... حالا اینا برای خودشون افتخارات جعلی می سازن، اون هم تو چشم تو که از همه چیز خبر داری.
واقعا اگر کارد بزنی خونش در نمی آید. کمتر سایه را اینهمه عصبانی دیدم...
- نمی خوام غیبت کسی رو بکنم. اما این درست نیست، آدمیزادی نیست.
از خانم آلما می پرسم: آخر چه شده که سایه این قدر عصبانی است که کاشف به عمل می آید یکی از مشاهیر اهل موسیقی امروز به دیدن سایه آمده و این هنرمند گرامی هم خاطره ای جعل کرده و هم طوری سخن گفته که حق تعلیم استادانش مراعات نشده است.
- آقاجان به حد خودت اکتفا کن دیگه، حدت همین جاست، کم هم نیست. (نفس عمیقی می کشد) می دونم زدن این حرف ها فایده ای نداره ولی آدمو از آدمیزادی نومید می کنن؛ انگار یک مشت چیز بریزن تو گلوت و همه وجود تو آلوده کنن.
جعل و دروغ و پامال کردن حق دیگران به هر شکل و از سوی هر کسی که باشد، سایه را به شدت آزرده می کند. با این که ادعا می کند که «پوستش کلفت شده» اما حقه مهر بدان مهر و نشان است که بود. «نادرستی،» به خصوص از طرف اهل هنر و فرهنگ سایه را به هم می ریزد و بی مبالغه ویران می کند. من خود بارها شاهد این «ویرانی» بوده ام.
- نمی دونم، این حرف ها اصلا به من چه مربوطه، ولی آقای عظیمی! جهل چیز خیلی خوبیه، به آدم جرات می ده.
چنان این جمله را از ته دل و با احساس می گوید که هر دو می خندیم. شکر خدا کمی اخم های سایه باز شده است... با لحن ملایمی ادامه می دهد:
- شما هر چی بیشتر بدونین ترستون بیشتر می شه؛ همین دیشب داشتیم راجع به سعدی حرف می زدیم. بهتون گفتم که ما فقط بعد از این که تا حدی (روی تا حدی تاکید می کند) فوت و فن های کارو یاد گرفتیم، به جایی می رسیم که فقط می تونیم حیرت بکنیم از هنر این آدم؛ باور کنید برای من این طوریه، بابا مگه خود مولانا نگفت؟ شما می خواین بحرو تو کوزه بریزین و بعد یک عمر ازش بخورین. کی هستیم مگه ما؟... تازه اصلا بزرگی آدما به اینه که حد خودشونو بدونن. هر کی جای خودشو داره؛ خیلی آدم بزرگ تو دنیا بودن و هستن، بعد از شاهنامه شعر تعطیل که نشد... هر کسی جای خودشو پیدا می کنه، نیازی نیست برای اثبات خودمون همه چی رو نفی کنیم؛ اخلاقو نفی کنیم؛ انصافو نفی کنیم؛ درستی رو نفی کنیم. چرا... به چی می خوایم برسیم؟...
عاطفه می آید و پیراهنی را که خانم آلما برای دخترم آناهید هدیه آورده نشانمان می دهد. سایه دیگر دنباله گفتگو را نمی گیرد و از عاطفه می پرسد لباس اندازه آناهید هست؟
عاطفه: بله ولی کمی دامنش بلند...
- اشکال نداره، حتی خوب هم هست برای این که به هر حال باید دست کسی به دامن ایشون نرسه!
سایه برای دخترم شکلک در می آورد... آناهید هم می خندد و جیغ می کشد. سایه می گوید: خانه از خنده اطفال میاد! خالی... و باز هم برای آناهید شکلک در می آورد.
نکاتی در باره آواز ایران
امروز سایه کم حوصله بود. چند سوال کردم که کوتاه جواب داد. تمایلی به این گفتگو ها نداشت و پاسخ هایش نوعی رفع تکلیف و برای سرباز کردن بود! بیشتر با خود زمزمه می کرد یا یک مصرع شعر می خواند. چند باری که سایه را در چنین «وقتی» دیدم بیشتر از سعدی مصرعی می خواند. ناگزیر من و عاطفه نشستیم و در روی او تفرج صنع خدا کردیم... مدتی به آهستگی برای خودش زمزمه کرد و بعد شمرده شمرده این مصرع سعدی را خواند: برخیز که می رود زمستان... سری تکان داد و دوباره زمزمه کرد. اخم غریبی هم کرده بود... ناگهان گفت:
- ببینید چقدر ترکیبات درست می کنم در آواز... یکی از این گردن شکسته ها به این مسائل توجه نمی کنه. شب و روز واقعا چیزهای تازه موسیقی تو ذهن من هست (با انگشت حالت دورانی را نشان می دهد)... حیف شد نرفتم دنبال موسیقی...
حرف موسیقی که به میان آمد سایه سر سوزنی با حوصله شد... ترسان ترسان از سایه می خواهم اگر حوصله دارد، این مطلب را توضیح بدهد... بلافاصله گفت:
کارهای عجیب و غریبی می شه تو آواز کرد... من خودم یادمه یه روز بیات ترک می خوندم داشتم می گشتم گدارشو پیدا کنم که برم همایون بخونم... خیلی هم سخت بود ولی پیدا کردم... آقای عظیمی! آواز ما خیلی ظریفه، خیلی امکانات داره ولی متاسفانه بهش توجه نمی کنن.
استاد! این گدارهای آواز که می گین مدون شده؟ می شه یاد گرفت؟
نمی دونم مدون شد یا نه... ولی می شه یاد گرفت... باید استادش باشه. بعضی از این گدارها خیلی طبیعیه؛ مثلا تو ماهور، ما یه بخش دلکش داریم. اگه دلکشو درست بخونین به نتی ختم می کنین که نمی افتین به شور. بعضی ها دلکشو می خونن می افتن تو پرده های شور، افشاری، ابوعطا، هر چی ... یه روز آقای برومند (چهره سایه گشاده می شود) ساز می زنه و می گه نت دلکش اینه و بعد می گه این نتو می گیرن نوازنده ها و کشیده می شن به شور. برای این که ساختمان این ملودی روند شور داره؛ اولا شور یه دستگاهیه که به نوعی همه دستگاه ها خودشونو می کشن به طرف شور؛ مثلا تو سه گاه وقتی شما از پرده زابل و مویه می رید دیگه مستعدید که حالت شوشتری و بعد دشتی به گیرین و بیفتین تو شور، یا مخالف چهارگاه یا از حصار راحت می شه افتاد تو شور؛ مثلا یه آواز هست که بنان خونده. حالا یادم نیست که تصنیف ماهوره و آواز، دشتیه یا برعکس؛ برنامه گل های رنگارنگ شماره 234... یه شاهکاره.
سایه می زند به آواز و نحوه انتقال بنان از ماهور به دشتی را نشان می دهد...
براتون می ذارم این نوارو... وقتی بنان می خونه آدم خیال می کنه که ماهور و دشتی اصلا یکیه... یه نت هست که از این نت راحت می افتیم از ماهور به دشتی. از نظر فنی خیلی مشکله. برای خواننده مشکله. چون نوازنده پرده هارو داره ولی خواننده با گوش خودش باید این کارو بکنه و ضمن این که حالا اگه از ماهور بیفته تو دشتی باید بلد باشه چطور برگرده که سخته... چون اگه برنگردی نقص کاره. من از پنجاه سال پیش با این که نه موزیسین بودم و نه خواننده، همه این هارو برای خودم تمرین کردم و هر چیزی رو که دیگران می گفتن غیر ممکنه، می گفتم نه، باید یه راهی داشته باشه.
هر چه می گذرد سایه سرحالتر و صدایش گرمتر و چهره اش گشاده تر می شود... موسیقی نوشداروی سایه است.
یه روز رفته بودم به سفارت آمریکا در فرانکفورت، تقاضای ویزا کردم. گفتن برین ناهارتونو بخورید، دو ساعت دیگه ویزا حاضره. ما رفتیم ناهار خوردیم و اومدیم به باغی که جلوی سفارت بود، من رفتم قدم زدم که این دو ساعت بگذره و اونجا شروع کردم برای خودم به تمرین که از فلان دستگاه چطور می شه رفت به فلان دستگاه و آنقدر تمرین کردم تا موفق شدم... یاید این کارها بشه. خواننده ها اگه نمی کنن تنبلی می کنند.
سیگاری می گیراند و می رود که چهارگاه بنان را بیاورد...
ببینید آقای عظیمی! لطفی و شجریان در جشن هنر یه راست پنجگاه خیلی معروفی اجرا کردن. این راست پنجگاه رو عبدالله خان دوامی درس داده به شجریان با همون شعر «در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد». این یه راست پنجگاه کلاسیکه جز اونجایی که شجریان وارد اصفهان می شه و اتفاقا عجله هم کرده و دو تا نت دیگه هم می بایست ادامه بده که نکرده. حالا کار ندارم. لطفی هم اینو از عبدالله خان دوامی یاد گرفته با اضافه نورعلی خان برومند. یعنی این راست پنجگاه پشتبند کلاسیک خیلی قوی داره. اما این وحی منزل نیست... خواننده های ما یه ملودی از راست پنجگاه رو یاد گرفتن، همین که عبدالله خان دوامی با شعر حافظ خونده: در ازل پرتو حسنت (به آواز می خواند)... آکسان رو هم رو «نت» می ذاره. شجریان هم همین طور خونده (آواز)، بعد آقای ناصح پور هم همین طور خوندن، دیگران هم همین طور خوندند... باباجان موسیقی ایرانی یه چیز کلیشه ای منجمد نیست؛ پر از انعطافه، پر از تنوعه. درسته در موسیقی ایرانی یه جاهایی هست که فرم ثابت داره؛ مثل کرشمه، مثل نغمه، مثل مثنوی. اینجاها فقط وزن معینی رو اقتضا می کنه که بخونی؛ مثلا کرشمه رو حتما باید با مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن یا فعلن بخونی اما به غیر از این ها موسیقی ایرانی و آواز ایرانی پر از تنوعه...
مثلا شما سه نقطه ,A ,B C رو در نظر بگیرین؛ شما فقط مجبورین که این سه نقطه رو رعایت بکنین. با رعایت این سه نقطه، شما می تونین بی نهایت خط از این سه نقطه به هم وصل کنین. در نتیجه بی نهایت دراومد سه گاه می شه خوند... تو ردیف هم که داریم دراومد اول، دراومد دوم، دراومد سوم همینه دیگه. منتها باید گفت روایت اول، روایت دوم و... خیلی آواز ما متنوعه، خیلی هم ظریفه... وقتی دقت کنی دل ببندی به این ظرفیت ها، البته دیگه از کمتر آوازی خوشت می آد... باید کار کرد، فکر کرد، کشف کرد. تو همین راست پنجگاه، به تناسب شعر بیشمار ملودی وجود داره. فقط خواننده باید آواز راست پنجگاه رو بشناسه که چه جوریه و باید به تناسب شعر، ملودی بسازه. شما الان به من هر شعری رو بدین بگین راست پنجگاه بخوان، من می خونم براتون. نه الان که از هفده هیجد ه سالگی اینو کشف کرد. من در سال 1322، همین راست پنجگاه رو، با این که راست پنجگاه اصلا رسم نبود... پدرم، در دوره نوجوانی من، می گفت نوازنده تا راست پنجگاه نزنه، هنوز نوازنده نیست. خیلی به راست پنجگاه اهمیت می دادن. اهمیتش هم به خاطر اینه که راست پنجگاه می گرده تو دستگاه های مختلف و آدم باید این گدارها رو بدونه که بتونه به طور طبیعی از این مایه به اون مایه بره و بعد برگرده؛ در واقع راست پنجگاه یه دور دوره کردن ردیفه؛ شما دستگاه ها رو یاد گرفتین و حالا نه تنها باید اینهارو به هم وصل کنید، باید بتونید برگردید. تو دوره ما اینو زیادی شلوغ کردن و هی مرکب خوانی و فلان گفتن. خواننده قدیمی و نوازنده های قدیمی خیلی راحت این کارو می کردن. عیبش اینه که ما از هنرمندای قدیمی خودمون آثار مختصر شده داریم؛ یعنی یه صفحه سه دقیقه و نیم بود و اونا از یک دستگاه دو تا گوشه رو می زدن. مثلا طاهرزاده یه نوا خونده: نشد در قفس و بال بسته ما باز (آواز طاهرزاده را تقلید می کند). یه بیت رو خونده: چه ساز ز کنگره عرش برکشم آواز (با آواز طاهرزاده) و صفحه تموم شده. خب این که نوا نشد. ولی وقت نبوده در نتیجه بعضی گوشه ها رواج پیدا کرد و بعضی گوشه ها فراموش شد؛ مثلا همایون که می خونن، هنوز هم اینطوره متاسفانه، دراومد می خونن و چکاوک و بیداد و بعد فرود می آن و خیلی خوانندها هم هستند که ای بسا گوشه های دیگه رو بلد نباشند... یادش به خیر شهریار به من می گفت قدیمی ها «رهاب» رو مثل یک دستگاه می خوندن یعنی مثلا یک ساعت می تونستن رهاب بخونن...
ملال آور نمی شه؟
نه نه! (خیلی جدی و قاطع) تنوع داره. من نوارشو دارم و همین الان براتون می ذارم. اقبال آذر افشاری خونده و سر گوشه رهاب، ده دقیقه خونده؛ هی می ره تا قرائی برمی گرده و می پیچه همین طوری، بعد می بینی که این گوشه چه امکاناتی داره. اما حالا «رهاب» تقریبا یه فرود شده تو افشاری (آواز می خواند و مثال می زند)...
ظرفیت های آواز ما هنوز کشف نشده... من یازده تا شور بنانو تو یه نوار پشت سر هم گذاشتم، شما نگاه کنید به گوشه هایی که خونده؛ رضوی، قرچه، سلمک و بعد تموم شد. یه جا حسینی نخونده و فلان گوشه خونده نشده. تازه این بنانه.
استاد! فرمایشتون ناتموم موند. داشتید می فرمودین که در سال 1322 راست پنجگاه می خوندید...
بله، من در سال 1322، با این که خیلی هنوز راست پنجگاه رسم نبود- توجه کنید که من نه می خواستم خواننده بشم، نه آهنگساز بودم، نه نوازنده می خواستم بشم- در اون سال این شعر سعدی رو تو راست پنجگانه خوندم:
دانی چه گفت مرا آن بلبل سحری تو خود چه آدمیی کز عشق بی خبری
- در آواز راست پنجگاه این بیت را می خواند...
و بعد براش یه قطعه ضربی هم ساختم:
چو تو درخت دلنشان، تازه بهار و گلفشان حیف بود که سایه ای برسر ما نگستری
همین حالا هم اگه این برنامه رو به یکی بگم تنظیم کنه، یه برنامه فوق العاده قشنگی می شه... بازم می گم: آواز ما خیلی متنوعه؛ بی نهایت می شه راست پنجگاه خوند، سه گاه خوند، هر دستگاهی خوند. متاسفانه فکر نمی کنن، کار نمی کنن...
آواز ماهور سایه
هیچ وقت آواز سایه را نشنیدیم. فقط لحظانی کوتاه برای این که در میان بحث مثالی بزند، مصرع یا بیتی را به آواز خواند و گاهی هم که با خودش و در خودش آواز می خواند، زمزمه های محورگونه ای به گوش ما رسید.
استاد! صداتون چطوره؟
بگید چطور بود! یک دو دانگ صدایی بود که خیلی حالت داشت. من دو تا نوار از صدای خودمو پاک کردم که حالا خیلی پشیمونم. شوهر خواهرم یه ضبط صوت وب کر آمریکایی خریده بود که اون موقع این ضبط صوت ها خیلی کم بود. اینو به من داد که امتحان کنم ببینم چطوره؛ یه شب تابستون بود، خواهرم تو حیاط خوابیده بود و من طبقه سوم بودم. من میکروفونو برداشتم و یه آواز ماهور خوندم و ضبط کردم. یادمه این شعر حافظو خوندم:
بر سر آنم که گر ز دست برآید دست به کاری زنم که غصه سر آید
ضبط کردم و برای شنیدنش مجبور بودم یک مقدار ولومو زیاد کنم تا بتونم بشنوم. تو او سکوت نصفه شبی، خواهرم اینا صدای منو شنیدن. صبح گفتن که دیشب آوازتو شنیدیم و نزهت خانوم- دوست خواهرم- کلی گریه کرد. نوارو پاک کردم. بعدا خیلی پشیمون شدم از این کار. یه یادگاری بود دیگه. آواز خوبی هم بود. یه بار هم برای دوست انگلیسی ام، کالین دیویس- که رهبر ارکستره و به موسیقی ایرانی هم خیلی علاقه داره، یه مقدار موسیقی ایرانی کپی کردم و بعد به جای این که نامه براش بنویسم یک نامه مصوت براش درست کردم. تو همون اول نوار گفتم: کالین دیویس عزیزم، اینجا برات بخش هایی از موسیقی ایرانی رو ضبط کردم، اینا فریاد مردم ماست که در طول قرون سر دادن (صدای سایه غمگین شد) و اشاره به موتزارت کردم، حالا کار نداریم. همون موقع کسرایی اومد خونه ما. گفت: چه کار می کنی. گفتم یک نامه مصوت برای کالین دیویس می خواستم به فرستم و بعد نوارو براش گذاشتم. اشک تو چشم های کسرایی جمع شد و گفت: چرا این قدر غمگین؟ من اون نوارو پاک کردم و بعدا پشیمون شدم. دو باره همون مطلبو با صدای جدی ضبط کردم. مثلا گفتم: کالین دویس عزیزم! حال شما چطور است؟! (طوری می گوید که خشکی و رسمیت مضحک این جملات را برساند) این کاریه که من با شعرهای خودم هم می کنم. گاهی برای این که اذیتم نکنه شعرمو خیلی خشک و جدی می خونم. اون نوار دومی رو دارم. فریدون مشیری یک کپی از این نوار از من گرفت، ولی نوار پرت و پلاییه، نوار اولی خوب بود. |
راه توده 462 12 تیر ماه 1393