|
||
زمانی که سپاه شورشیان افغان، چندان به تختگاه صفویان نزدیک شد که بیش از دو منزل به شهر باقی نمانده بود، تازه شورای شاهی مشغول به رایزنی شد. بحث بر سر این بود که آیا به پیشواز سپاه دشمن باید رفت یا منتظر رسیدن آن ماند. به نظامیان پیشنهاد شد که با ایجاد اردوگاهی استوار، شهر را در پناه آن قرار دهند. هدف از ایجاد این اردوگاه آن بود که سربازان بتوانند، بی آن که وارد جنگ شوند، به عملیات تخریبی علیه دشمن بپردازند تا هم سربازان تازه نفس آموزش های لازم را پیدا کنند و هم آن گاه که مقتضی شد، راه های تدارکاتی را بر سپاه دشمن ببندند تا با این وقت گذرانی سپاهیان جنگ آزموده دیگر نقاط به میدان نبرد برسند. گروه دیگری که طبعی خشن داشتند و بی قرارتر بودند، با اتکا به غرور ایرانی امری را که وجود و عدم کشور به آن وابسته بود، از دیدگاه حفظ شرف و آبرو می دیدند و بر آن بودند که مماشات با آن وحشیان... که تصور می کردند جنگ نیز امری مانند سوارکاری و غارت همسایگان است که به آن عادت کرده بودند، شایسته ملت ایران نیست. در شرایطی که مصلحت کشور ایجاب می کرد مسائل حیاتی و مهم مورد توجه قرار گیرد، سرداران ایران همین نظر اخیر را پذیرفتند که از ماجراجوئی دور نبود. بدین سان، ارتش ایران به سوی گلناباد در چهار فرسنگی اصفهان گسیل داشته شد. اصل بر این بود که ارتش حمله را آغاز خواهد کرد، اما انتخاب روز حمله با شاه است که او نیز پس از مشورت با منجمان روز 18 اسفند را تعیین کرد. قرار بود جنگ را چهار سردار در دو جناح و پشت سپاهیان دشمن فرماندهی کنند. حمله از دو جناح با موفقیت انجام شد و شکست در لشکر شورشیان افتاد، فغان از فراریان برخاست و محمود افغان متوجه شد که در میان دو گروه از سپاهیان ایران به دام افتاده است. محمود که خود بر فیل سوار بود، بهتر از دیگران می توانست بر هم خوردن آرامش سپاه خود را به چشم ببیند. ناچار فرمان داد شترها را برای فرار احتمالی آماده کنند، اما اگر سرداری که قرار بود به خط مقدم شورشیان حمله کند، یک ربع ساعت در برابر دشمن، بی آن که اقدامی بکند، تنها به نظاره بر جریان نبرد بسنده می کرد، کار شورشیان ساخته بود. این سردار که رستم خان نام داشت به فرمانده دیگر ایرانی که شورشیان را ناچار به فرار کرده بود، حسادت کرده و تصمیم گرفت حتی به بهای از دست دادن همه چیز این پیروزی را از دست رقیب خود خارج کند. همین سردار، پس از آن که آرایش نویی به جلوداران نیروهای خود داد، در لحظه ای که گمان می رفت حمله خواهد کرد، به سپاه دشمن پشت کرد و پیش از آن که در تیررس دشمن قرار گیرد، ناجوانمردانه فرار کرد. افراد گارد شاهی که تحت فرماندهی "رستم خان" فرمانده فراری بودند، با دیدن این که بخش بزرگی از سپاه آنان را به حال خود رها کرده است، میدان نبرد را ترک گفتند و بدینسان، نبرد گلناباد که مهم ترین نبرد تا پیش از سقوط اصفهان بود به شکست انجامید. در این نبرد ایرانیان دو هزار تن و شورشیان نیز به همان اندازه کشته دادند. بدنبال این نبرد، میدان نبرد و همه اردوگاه شاهی با 25 عراده توپ که حتی یک توپ آن را شلیک نکرده بودند، و تجهیزات گرانبهای دیگر، به دست شورشیان افتاد. محمود افغان به گنجینه ارتش دست یافت و مانند کسی که از پیروزی های خود دچار وحشت شده باشد، چند روزی را در اردوگاه به سر برد و اقدامی نکرد. در حالی که نام محمود افغان وحشتی در دل ساکنان اصفهان افکنده بود و تصور می رفت که بزودی برای تسخیر تختگاه وارد شهر خواهد شد، او تنها کسی بود که به بختی که به او روی آورده بود اطمینان نداشت. ایرانیان در این مدت، جاسوسانی برای کسب خبر اعزام کردند و چون خبر رسید که در جبهه افغانان آرامش برقرار است، گروهی از سربازان را گسیل داشتند تا توپ هایی را که در نبرد برجا گذاشته بودند، باز پس بیاورند و شگفتا که بی آن که با مقاومت شورشیان روبرو شوند، توپ ها را به تصرف خود در آوردند، زیرا شورشیان می خواستند به سرعت به مواضع خود باز گردند و برای این که زحمتی به خود نداده باشند، عرابه های های توپ را به حال خود رها کرده بودند. وضع چنان بود که از سویی ایرانیان می خواستند فرار کنند و از سوی دیگر افغانان مایل به عقب نشینی بودند. شورشیان افغان به ملاحظه این که حمله به اصفهان با مقاومت سخت ایرانیان مواجه خواهد شد، پس از رایزنی تصمیم گرفتند به کرمان عقب نشینی کنند. مدت هشت روز تدارک دیدند، اما برای این که ایرانیان نتوانند آنان را دنبال کنند، گروهی مرکب از 9 هزار سرباز را به طرف اصفهان گسیل داشتند تا در شهر وحشت ایجاد کنند و باز گردند. این گروه از سربازان در آخرین روزهای اسفند ماه به طرف اصفهان عزیمت کردند و سپاهیان محمود آماده شدند تا اوایل شب عقب نشینی کنند. بارها را بر شترها بسته بودند که اطرافیان شاه سلطان حسین او را قانع کردند کس بفرستد و به دشمن پیشنهاد کند که با دریافت پاداشی قابل ملاحظه عقب نشینی کند. این شب برای سقوط اصفهان به همان اندازه شب هیجدهم اسفند برای شکست گلناباد پر مخاطره شد. همان شب، فرستاده دربار به نزد محمود رسید و از او خواست تا با دریافت پاداش با شکوه و جلال به قندهار باز گردد و اعتدال و میان روی پیشه کنند. فرستاده توضیح داد که شاه خواستار صلح و آرامش است و حکومت قندهار را به محمود و جانشینان او واگذار می کند و چنان که برای بازگرداندن سپاه خود نیازی به پول داشته باشد، شاه مبلغ هنگفتی به او پرداخت خواهد کرد. بدین سان، افغانان برای نخستین بار به اهمیت پیروزی های خود پی بردند و وقتی فهمیدند که شاه و اطرافیان حاضرند چنین بهای گزافی برای دور کردن آنان بپردازند، ترجیح دادند مدتی درنگ و تامل کنند. نظرات مختلفی به میان آمد، اما میانجی و پیام آور شاه، نظریه ای مطرح کرد مبنی بر این که شاه دختر خود را به عقد محمود در آورد و او را با جهیزیه حکومت قندهار راهی خانه داماد کند. شورای شورشیان این نظر را پذیرفت و فرستاده شاه این پیشنهاد را به دربار برد. انتقال حکومت بخش هزاره جات در افغانستان در عمل انجام شده بود و محمود آن را در تصرف داشت. بنابراین، مخالفت شاه با انتقال حکومت هزاره جات نتیجه ای نمی توانست داشته باشد، اما با ازدواج دختر خود با سر کرده شورشیان موافقت نکرد و حاضر شد در عوض مبلغی پول پرداخت کند. این که شاه حاضر شده بود به آسانی امتیازهایی بدهد، شورشیان را بر آن داشت تا برای گرفتن امتیازهای بیشتری پافشاری کنند. افغانان خودداری شاه از دادن دختر خود به محمود را توهینی به خود تلقی کردند، از در سازش در نیامدند و تصمیم گرفتند به جنگ ادامه دهند. دربار ایران نیز برای دفاع از اصفهان اقدامات خود را آغاز کرد. نخستین اقدام دربار ایران، در عین حال، بزرگ ترین اشتباهی بود که کارگزاران حکومتی مرتکب شدند و همان اقدام بیشترین سهم را در سقوط پایتخت صفویان داشت. باغ فرح آباد که شاه سلطان حسین بخش بزرگی از درآمدهای کشور را صرف ساختن آن کرده بود، حصار بلندی داشت و توپ هایی نیز برای دفاع از آن تعبیه کرده بودند. اگر آن جا را به اردوگاهی تبدیل کرده بودند، می توانست برای دفاع از اصفهان به کار گرفته شود، اما با نزدیک شدن افغانان نخستین تدبیری که حکومت مرکزی اتخاذ کرد، دستور تخلیه فرح آباد بود، ولی سربازان توپ ها را با خود نبردند، بلکه دفن کردند. سربازان افغانی که به شناسائی شهر آمده بودند، متوجه شدند که فرح آباد خالی است و در 28 اسفند ماه آن عمارت زیبا را که راحت ترین و مطمئن ترین مکان برای ایجاد اردوگاه بود، تسخیر کردند. فردای روزی که فرح آباد به دست افغانان افتاد، جلفا نیز آسان تر از آن تسخیر شد. در آن زمان شایعه ای مبنی بر همکاری برخی از ارمنیان با افغانان وجود داشت، اما ارمنیان از این اتهام بری بودند. شاه عباس، که سیاستمداری ماهر بود برای شکوفا کردن کشور ارمنیان را به خدمت می گرفت و در عوض امتیازاتی به آنان داده بود. با مرگ شاه عباس، جانشینان او بسیاری از آن امتیازات را از آنان باز پس گرفتند، اما هرگز نه آنچنان که در زمان شاه سلطان حسین شده بود. وقتی افغانان به نزدیکی جلفا رسیده بودند، ارمنیان از دربار تقاضای کمک کرده و حتی پیشنهاد کردند که در صورت گسیل داشتن سپاهیان، از آنان به خرج خود نگهداری کنند، اما به تقاضا و پیشنهاد آنان پاسخی داده نشد. ارمنیان به رغم این که کمکی دریافت نکرده بودند، بیش از دو ساعت توانستند در برابر شورشیان افغانی پایداری کنند. پس از دو ساعت، ارمنیان سنگری را که به سرعت آماده کرده بودند ترک گفتند و حمله متوقف شد، اما افغانان تاریکی شب را غنیمت شمردند و به آنان شبیخون زدند. شکاف بزرگی در حصار جلفا ایجاد کردند و جمعی از سربازان را از آن گذر دادند تا بتوانند آن را خراب کنند، اما فرماندهی شورشیان شبانه وارد جلفا نشد. اهالی جلفا ناچار هیاتی را پیش افغانان فرستادند تا بتوانند با شرایط مناسبی تسلیم شوند. قرار شد ارمنیان 60 یا 70 هزار تومان پول نقد پرداخت و 50 دختر جوان ارمنی از خاندان های سرشناس را به افغانان تسلیم کنند. دیدن دختران جوان که به آغوش مادران خود پناه می بردند و فریاد ناامیدی سر می دادند، نمایشی سخت رقت انگیز بود. اهالی جلفا گفتند که توانایی پرداخت فوری آن مبلغ را ندارند، اما متعهد می شوند که بزودی آن را بپردازند. شورشیان افغانی با قبول تعهد ارمنیان اعلام کردند که به سبب نیاز فوری به پول به خانه ها سرکشی خواهند کرد تا چنان که اشیای با ارزشی پیدا کنند آن را با خود ببرند. این باصطلاح سرکشی به خانه ها به غارتی راستین تبدیل شد، با این فرق که کسی کشته نشد، اما افغانان از هیچ خشونت و توحشی که در غارت شهرهای تسخیر شده معمول است، فروگذار نکردند. در آغاز، از خانه هایی که همه گوشه و کنار آن ها را با دقت کامل جستجو می کردند، همه اشیای زرین و سیمین و جواهرات و دیگر اشیای قیمتی را ربودند و زمانی که دیگر چیزی برای غارت پیدا نمی کردند، صاحب خانه را تحت فشار قرار می دادند تا او را وادار کنند که نهانگاه بقیه اشیاء را به آنان نشان دهد. صاحب خانه ها را از خانه بیرون می کشیدند و جلوی در خانه چندان به کف پای آنان با چوب دستی ضربه می زدند تا یا جای پنهان کردن اشیاء را در خانه خود یا اگر در خانه همسایگان مخفی کرده اند، نشان دهند. تقریبا همه صاحب خانه ها بر اثر اعمال خشونت تسلیم شدند و به خود یا به همسایگان خود خیانت کردند. با این همه، شورشیان به مردمان بی چیز متعرض نشدند، تنها به گرفتن پول های نقد آنان اکتفا کردند، اما برخی از افراد فقیر توانستند از قبل غارت ثروتمندان مال و منالی پیدا کنند، زیرا افغانان به جواهرات ارزش چندانی قائل نبودند و آن ها را به ثمن بخس می فروختند تا جایی که با غارت جلفا کسانی که تا آن زمان فقیر بودند به مال و منال رسیدند و آنان که ثروتمند بودند بی چیز شدند. بسیاری گمان می بردند که حکومت مرکزی به عمد جلفا را که اهمیتی به آن نمی داد، قربانی نجات پایتخت کرده است، زیرا این توهم وجود داشت که شورشیان افغان پس از غارت ثروت های آن شهر عقب نشینی خواهند کرد. ایراد این گونه شگردهای مبهم در این است که نخست، امتیازی واقعی و مطمئن برای دشمن قائل می شوند، در حالی که نتیجه ای که خود انتظار آن را دارند، همیشه نامطمئن و خیالی است. ------------------------------------------ بخش نخست این گزارش به همراه مقدمه ای درباره نویسنده گزارش در شماره 463 راه توده منتشر شد و بخش سوم در شماره آینده راه توده دنبال می شود.
|
||
راه توده 464 26 تیر ماه 1393