روحانیت و سپاه وحدت نا ممکن برای قبضه قدرت |
سخنان سردار جعفری فرمانده سپاه پاسداران درباره نقش سپاه در کودتای انتخاباتی 1388 بار دیگر مسئله تقابل میان نظامیان و روحانیان را به روی صحنه آورد، تقابلی که از آغاز جمهوری اسلامی به شکل نوعی رقابت میان روحانیت و نظامیان خود را نشان می داد. روحانیت که در تاریخ معاصر زخم خورده نظامیان بود، از همان آغاز جمهوری اسلامی کوشید تا آنان را هم مهار کند و تحت نظارت خود بگیرد و هم از مداخله آنان در سیاست جلوگیری کند. آیت الله خمینی از همان آغاز بر دور نگه داشتن نظامیان و سپاه از عرصه سیاسی تاکید داشت. خمینی رضاخان و سپس رضاشاه را از دوران جوانی به یاد داشت و آنچه را وی با آیت الله مدرس و روحانیت کرد هرگز از خاطر نبرد. این خاطره تا اندازه ای در وی نیرومند گردید که حتی در دوران مبارزه بر ضد رژیم شاه حاضر به تایید سازمان سیاسی نظامی مجاهدین خلق نگردید و این بیشتر نه از جهت ایدئولوژی این سازمان که به لحاظ جنبه نظامی آن بود. در دوران انقلاب نیز به همین دلیل از مسلحانه شدن مبارزه بر علیه رژیم ابا داشت. دکتر ابراهیم یزدی دبیرکل کنونی نهضت آزادی که در آغاز انقلاب از نزدیکان آیت الله خمینی بود اخیرا در گفتگویی با مهرنامه گفته است: "در تیرماه 56 بعد از مراسم خاکسپاری شریعتی، من به نجف رفتم و با ایشان (آقای خمینی) صحبت فراوانی کردم و در آنجا ایشان با جنگ مسلحانه مخالف بود. علت را هم این میدانست که در یک درگیری مسلحانه سازمانهای سیاسی- نظامی جلو میافتند؛ چرا که آنها تشکیلات دارند. اگر ما بخواهیم مبارزه را به این نقطه برسانیم، آنها برنده میشوند و ما مجبور به تبعیت خواهیم شد." (شماره 33) تجربه نشان داد که این دوراندیشی واقع بینانه ای بود. سازمان های سیاسی نظامی چه از نوع پیکار، چه مجاهدین خلق، چه جناح راست مجاهدین انقلاب اسلامی که بعدها فرماندهی سپاه را بدست گرفت هر کدام به شکلی در انقلاب ایران نقشی منفی و بسیار منفی داشتند. اگر آنها قدرت را بدست می گرفتند معلوم نبود کشور را به چه درگیری ها و ویرانگری هایی بیش از آنچه کردند می کشاندند. با همین دیدگاه بود که آقای خمینی در دوران پس از انقلاب نیز بر دور نگه داشتن سپاه و نیروهای نظامی از عرصه سیاسی اصرار داشت. سیاست وی در دوران جنگ نیز این بود که، برخلاف همه جنگ ها در همه کشورها، از این جنگ یک قهرمان نظامی بیرون نیاید. بخشی از دلایل آنکه شخصی مانند محسن رضایی را در راس سپاه نگه داشتند همین بود که وی فاقد سیما و ویژگیهای یک قهرمان جنگی بعدی بود. بدینسان سپاه و ارتش بدون قهرمان و تقریبا بدون افتخار با جنگ وداع کردند. تلخی که اکثر فرماندهان سپاه از شیوه پایان جنگ دارند و آن را گاه به گردن هاشمی رفسنجانی و گاه میرحسین موسوی می اندازند نیز از همینجاست. آرزوی برخی از این فرماندهان که با طولانی تر شدن هر چه بیشتر جنگ و کشاندن آن تا درگذشت آیت الله خمینی قدرت سرانجام به چنگ آنان خواهد افتاد تعبیر نشد. سیاسیون فسادناپذیر و پاکدستی مانند میرحسین موسوی که پشت جبهه را اداره می کردند از جنگ بسیار محبوبتر از بیشتر فرماندهان نظامی بیرون آمدند. با روی کار آمدن آیت الله خامنه ای هر آنچه اقای خمینی رشته بود پنبه شد. آقای خامنه ای که موقعیت خود را بعنوان روحانی و "ولی فقیه" مذهبی متزلزل می دید به موقعیت خود بعنوان فرماندهی کل قوا متکی شد. نتیجه این سیاست تکیه هر چه بیشتر وی بر نیروهای نظامی بعنوان وسیله حفظ جایگاه متزلزل خود در تعادل قوا در جمهوری اسلامی شد. نتیجه این سیاست پررنگ تر شدن هر روزه نقش نیروهای نظامی در عرصه های مختلف اقتصادی و سیاسی شد که خود به یکی از عوامل اصلی بحران تبدیل شده است. تقابل میان روحانیت و نظامیان در نقش و کارکرد و جایگاه اجتماعی آنان ریشه های خاص خود را دارد. روحانیت با وعظ و خطابه و نصیحت و اقناع و وعده بهشت و دوزخ سر و کار دارد. نظامیان با سلاح و تحکم و دستور و فرماندهی و سلسله مراتب. روحانی که چکمه بپوشد و نظامی شود دیگر روحانی نیست. نظامی هم که بخواهد نصیحت و وعظ و خطابه کند نظامی محسوب نمی شود. تلاش آقای خامنه ای که با انداختن یک چفیه به دور گردن خویش خواست نقش روحانی و نظامی را با هم بازی کند به شکستی سخت انجامید. او نه روحانی به معنای نقش و نفوذ معنوی آن شد. نه نظامی به معنای متکی به ابهت و سلاح و تحکم. به این ترتیب دستآورد یک ربع قرن رهبری آقای خامنه ای اکنون جامعه ای است که در آن تقابل سپاهی و روحانی به بالاترین حد خود رسیده است. دو گرایش متضاد روبروی هم قرار گرفته اند. فرماندهان سپاه می دانند که در برابر روحانیان مترقی و مردمگرا هیچ بختی برای جلوه گری ندارند. استقبال وسیع مردم از محمد خاتمی، یا پیروزی حسن روحانی بر رقبای نظامی خود با این جمله معروف "من سرهنگ نیستم" نشان داد که جامعه بویژه روی قدرتگیری سپاه و نیروهای نظامی حساس است. به همین دلیل مقابله سپاه با روحانیانی نظیر محمد خاتمی، حسن خمینی، حسن روحانی، حتی هاشمی رفسنجانی فقط بدلیل مخالفت با مواضع سیاسی آنها نیست. بلکه با موقعیت آنها به عنوان روحانیانی است که هر کدام از سطحی از محبوبیت در جامعه قرار دارند. به همین شکل جلو انداختن روحانیانی نظیر احمد خاتمی، علم الهدی، جنتی، مصباح یزدی، رسایی و حسینیان و غیره نیز باز تنها بدلیل همسویی آنان با نظامیان نیست. سپاه می خواهد این دسته دوم از روحانیان را بعنوان نماینده کل روحانیت معرفی کند تا در شرایط معین با کنار گذاشتن آنها محبوبیت ملی کسب کند. کوشش برای کنار و عقب زدن روحانیان محبوب و پیش کشیدن روحانیان مورد نفرت مردم بخشی از طرح فرماندهان سپاه برای کنار گذاشتن کل روحانیت و بدست گرفتن قدرت کامل است. اما تنها روحانیت نیست که یکپارچه نیست. سپاه و نظامیان هم یکپارچه نیستند. در سپاه هم نظامیان میهندوست و پاکدامن کم نبودند و نیستند. ولی آنها نیز مانند روحانیان میهندوست کنار گذاشته شده اند. تقابل سپاه و روحانیت در شرایط تضعیف باز هم بیشتر پایگاه رهبر و خلا قدرت در آینده قطعی است. اینکه این تقابل به کجا ختم خواهد شد به عوامل مختلفی بستگی دارد که موفقیت یا عدم موفقیت حسن روحانی در پیشبرد برنامه های خود یکی از پایه های اصلی ان است. مقابله با حسن روحانی در این واقعیت نیز ریشه دارد.
|
راه توده 458 15 خرداد ماه 1393