درجنگ دوم جهانی نقش فراموش شده اتحاد شوروی برای نجات بشریت نویسنده Annie LACROIX-RIZ برگردان فارسی: مرمر کبیر برای لوموند دیپلماتیک
|
شصت سال پیش، ٥٧ درصد فرانسویان، اتحاد شوروی را برنده اصلی جنگ می پنداشتند. در سال ٢٠٠٤ تنها ٢٠٪ آنها بر این باور بودند . این فراموشی گام به گام نقش مسکو که توسط رسانه ها تشدید شده است، از جمله به دلیل بحث و جدل هایی می باشد که بر سر سیاست استالین بین سالهای ١٩٣٩ تا ژوئن ١٩٤١ در گرفته است. تحقیقات اخیر تاریخ نگاران ، جنبه های تازه ای از این دوران را روشن می سازد. قضاوت ما در مورد پیمان شوروی و آلمان هر چه باشد، چگونه می توان نادیده گرفت که روسها یک تنه بار بخش اعظم مقاومت را بر دوش کشیدند وسپس تنها در مقابل یورش ورماخت ( ارتش آلمان) به مقابله پرداختند؟ مقاومتی که ٢٠ میلیون کشته بر جای گذاشت.
نویسنده Annie LACROIX-RIZ
برگردان فارسی: مرمر کبیر
٢ سال پس از پیروزی ارتش سرخ بر نازیسم، مردم غرب در چارچوب «جنگ سرد» ، این ارتش را « تهدیدی » علیه خود تلقی می کردند (١). شش دهه بعد ، تاریخ نگاری فرانسه که تحول آمریکا زدگی خویش را به پایان رسانده است، اتحاد شوروی را، چه در رابطه با دوران پیمان شوروی و آلمان و چه درمورد « جنگ بزرگ میهنی » مورد لجن پراکنی علنی قرار می دهد. در کتاب های تاریخ مدارس فرانسه ، نازیسم و کمونیسم هم ردیف قلمداد می شود و نظرات تاریخ شناسان اروپای شرقی قلب می شود (٢). اما تحقیقات بکر کنونی نتیجه گیری کاملا متفاوتی در رابطه با نقش اتحاد شوروی در جنگ دوم جهانی ارائه می دهد. مهم ترین اتهام علیه مسکو، پیمان شوروی و آلمان و بویژه پیوست های سری آن می باشد که به تاریخ ٢٣ اوت ١٩٣٩ به امضا رسید. در پی این پیمان، در عمل، پیروزی چشمگیر و کوبنده آلمان توسط ورماخت در لهستان، اشغال گالیسی شرقی (شرق لهستان) و کشور های بالتیک توسط شوروی به وقوع پیوست(٣). آیا دلیل این اشغال از جانب شوروی توسعه طلبی بود، یا سیاستی «واقع بینانه» ، و یا این امر در چارچوب یک استراتژی دفاعی انجام گرفت ؟ تحقیقات اخیر تاریخشناسان انگلیسی زبان ، بر اساس تئوری های کارشناسان برجسته ای چون ب.لویس، نامیر و آلن جان پرسویل تیلر ویا روزنامه نگار آلکساندر ورت، شرایطی که منجر به اتخاذ چنین تصمیمی از جانب اتحاد شوروی شد را ترسیم می کند. این اسناد نشان می دهد که چگونه فرانسه و انگلستان، به تشویق ایالات متحده ، با پا فشاری بر سیاست « ملایمت پیشه کردن » خویش ، به بیان دیگر تسلیم در مقابل دولت فاشیست آلمان، موجبات شکست برنامه « امنیت جمعی » شوروی برای حفاظت از کشور های مورد تهدید رایش، را فراهم کردند. این سیاست منجربه امضا توافقنامه مونیخ در ٢٩ سپتامبر ١٩٣٨ شد که بر اساس آن پاریس، لندن و رم به برلن اجازه دادند تا از همان فردای امضاء توافقنامه، سودت ها (مناطق آلمانی زبان چکسلواکی، م) را به خود الحاق سازد . مسکو در برابررایش سوم که در شرق از « فراغ بال کامل » بر خوردار بود ، در این منطقه منزوی شده و برای آنکه موقتا در امان باشد، با برلن پیمان « عدم تجاوز » را به امضا رساند. به این ترتیب ماموریت هیئت فرانسوی – انگلیسی اعزام شده به مسکو از ١١ تا ٢٤ اوت، در جهت انصراف نظراتی که خواستار تشکیل جبهه مشترک با شوروی بودند، پس از الحاق « بوهم » و « مورادی » و نزدیک شدن « سلواکی» به مثابه کشور پیرامونی به آلمان، به پایان رسید. مسکو خواستار اتحاد خودبخودی و دوجانبه سال ١٩١٤ بود که بر اساس آن می بایست لهستان و رومانی ، یعنی کشورهای جزء قلمرو « کمربند امنیتی » ضد بلشویکی ١٩١٩ با کشور های بالتیک که برای « روسیه اروپایی »(٤) حیاتی بودند، متحد می شدند . دراکس، دریاسالار انگلستان و دومانک، ژنرال فرانسوی می خواستند بار همه چیزرا به تنهایی بر دوش مسکو بگذارند. آنها به سادگی چنین می گفتند : « می بایست آلمان را با معاهده ای انگلیسی – فرانسوی – شوروی تهدید کرد ، به این ترتیب جنگ را تا پایان پاییز و زمستان به تاخیر می اندازیم». اما هنگامی که فرمانده کل ارتش سرخ، کلمنت ورشیلف، که فردی «صریح و دقیق» بود ، روز ١٢ اوت بررسی مشخص « نقشه های عملیاتی علیه کشورهای متجاوز» را به فرماندهان ارتش انگلستان و فرانسه پیشنهاد کرد، آنها بر ناتوانی خویش اذعان کردند. پاریس و لندن تصمیم راسخ داشتند که هیچ کمکی به متحدین شرقی خود نکنند و بار را بر دوش اتحاد شوروی گذاشتند، اما در عین حال انجام وظیفه محول شده به او را برایش نا ممکن ساختند چرا که به ویژه ورشو وهمچنین بخارست، هرگز به ارتش سرخ حق عبور ندادند. البته پاریس و لندن بدون نظر خواهی از لهستان ، ازقول این کشور« تضمین » هایی ارائه دادند و ادعا کردند که به دلیل وتوی کلنل ژوزف بک ( وزیر امور خارجه لهستان، م ) ، که هوادار آلمان بود، دست و پایشان بسته است (وتویی که خودشان پنهانی آنرا تشویق هم می کردند). ژوزف بک همیشه این جمله از وصیتنامه ژوزف پیلودسکی، که قبل از او وزیر بود را شاهد می آورد : « ممکن است آزادیمان را با آلمان ها از دست بدهیم، اما با روس ها روحمان را می بازیم». اما اصل قضیه ساده تر بود، لهستان در سال ١٩٢٠-١٩٢١، با کمک فرانسه گالیسی شرقی را از شوروی جدا کرده بود (٥) و از آنجا که بر طمع روز افزون آلمانها از سال ١٩٣٤ به بعد چشم بسته بود، بیشتر از این واهمه داشت که ارتش سرخ بخواهد این منطقه را باز پس گیرد. به همین ترتیب، رومانی نیز در واهمه از دست دادن « بسارابی » بود که در سال ١٩١٨، باز هم با کمک فرانسه، از روسها گرفته بود. شوروی هیچ « تضمینی» هم از کشور های بالتیک که استقلالشان را در سال های ١٩١٩-١٩٢٠ کسب کرده بودند و ادامه حیاتشان را در دایره نفوذ آلمان، مدیون وجود « کمربند امنیتی » ضد کمونیستی می دانستند، نتوانست بدست آورد. از ماه مارس و بویژه ماه مه ١٩٣٩ به بعد ، مسکو مورد «لطف» برلن قرار گرفت، چرا که آلمان بنا به تجربه ترجیح می داد تنها در یک جبهه بجنگد. برلن قول داد تا قبل از دست اندازی بر لهستان به « حوزه نفوذ » شوروی در گالیسی شرقی و منطقه بالتیک و به سارابی ، احترام گذارد. مسکو تنها در آخرین لحظات این معامله را پذیرفت، نه با وسوسه به راه اندازی « انقلاب جهانی» یا با خیال « یورش به غرب » ، "Drang nach Western" ( یورش به غربی که مبلغ آلمانی راست افراطی ، ارنست نولت، دائما در بوق و کرنا می گذاشت) ، بلکه همانطور که چارلز لیندسلی هالیناکس، وزیر امور خارجه انگلستان ، روز ٦ مه ١٩٣٩ گفت : « به این دلیل که پاریس و لندن به لاس زدن با برلن ادامه می دادند و مسکو نمی خواست یکه و تنها وارد جنگ با آلمان شود». غرب در مقابل خبر پیمان شوروی و آلمان که « همچون بمبی بر فراز دنیا فرود آمد » (٦) ، چهره ای شگفت زده بر خود گرفت و خیانت شوروی را افشا کرد. در واقع فرانسوی ها و انگلیسی هایی که در مسکو در ماموریت بودند از ١٩٣٣ نقش مخرب ایفا می کردند و شوروی که نتوانسته بود به پیمانی سه جانبه با فرانسه و انگلیس دست یابد، مجبور شد برای به دست آوردن وقت لازم، توافق با برلن را به جان بخرد تا بتواند بنیه اقتصادی و نظامی خود را برای ادامه جنگ تقویت نماید.
٢٩ اوت ١٩٣٩، فرمانده لوگت، مشاور فرانسوی نیروی هوایی در مسکو ( که بعدا به عنوان قهرمان گولیست اسکادران نورماندی و نیمن معروف شد)، حسن نیت فرمانده ارتش شوروی ، ورشیلف را تایید کرد و از استالین به مثابه « وارث الکساندر نوسکی و پتر اول » یاد کرد : « پیمان شوروی و آلمان با کنوانسیون های سری تکمیل شد ، که خط فرضی ای در فاصله مرز شوروی معین می کرد که نیروهای آلمان حق نداشتند از آن عبور کنند و برای شوروی پوششی نظامی محسوب می شد». (٧) روز اول سپتامبر ١٩٣٩ آلمان به دلیل بی اعتبار شدن « تفاهم » اعلام جنگ عمومی کرد ، تفاهمی که در سپتامبر١٩١٤ فرانسه را از گزند یورش حفظ کرده بود. میکائل کارلی ، مورخ ، سیاست « ملایمت پیشه کردن » فرانسه و انگلستان را که ناشی از « ترس از پیروزی شوروی علیه فاشیسم » میداند ، محکوم می کند، آنها می تر سیدند که نقش رهبری در جنگ با آلمان ، که برای اتحاد شوروی پیش بینی می شد ، گسترش یابد و باعث استقرار نظام شوروی در مجموعه کشور های درگیر گردد : در همه مراحل کلیدی بین سالهای ١٩٣٤-١٩٣٥ ، گرایش « ضد کمونیستی » نقشی تعیین کننده داشت و در واقع « دلیل مهم شروع جنگ دوم جهانی بود ». (٨) ١٧ سپتامبر ، اتحاد شوروی که از پیشرفت نظامی آلمان در لهستان نگران بود ، اعلام « بی طرفی » در جنگ کرد، اما به اشغال گالیسی شرقی ادامه داد و در ماه سپتامبر-اکتبر خواستار « تضمین هایی» از طرف کشور های بالتیک شد. در رابطه با این کشور ها ، لندن « اشغال بزک شده » آنها توسط آلمان را از سر تسلیم پذیرفت (٩) ، اما انگلیس از آن پس همانقدر نگران پیشرفت رایش بود که نگران « پیش روی های روسها در اروپا ». شوروی از هلسینکی، متحد جدید برلن تقاضا کرد تا در مقابل پرداخت مبالغ لازم، به باز تعریف مرز ها بپردازد ، در برابر رد این در خواست، شوروی با فنلاند وارد جنگ شد و با مقاومتی جدی مواجه گردید. تبلیغات غرب، با فنلاند، قربانی کوچکی که شجاعتش قابل تحسین بود، ابراز همدردی کرد. بنا به نظر تاریخ نگار ژان باپتیست درزول، ژنرال فرانسوی ویگاند و رئیس جمهور دالادیه، سناریو « رویا » و سپس « توهم » را طرح ریختند، برنامه چنین بود : جنگ علیه شوروی در شمال وسپس در قفقاز. اما لندن از توافق میان فنلاند و شوروی در ١٢ مارس ١٩٤٠ برای پایان جنگ استقبال کرد و همچنین از پیشرفت نظامی ارتش سرخ به دنبال سقوط فرانسه خشنود گردید ( نیمه ماه ژوئن شوروی کشور های بالتیک و اواخر ژوئن بسارابی شمالی -بوکوین را اشغال کرد). سپس ستافورد کریپس، تنها فرد طرفدار شوروی دستگاه اداری انگلستان به مسکو گسیل شد و از آن پس لندن پیشرفت شوروی در کشورهای بالتیک را بر پیشرفت آلمان ترجیح داد. پس از دهه ها بحث و جدل، بالاخره امروز آرشیو های شوروی اعدام ٥٠٠٠ افسر لهستانی، در آوریل ١٩٤٠ به دستور مسکو را تایید می کنند. اجساد این افراد توسط آلمانها در سال ١٩٣٤ در کاتین( نزدیک سمولنسک) کشف شد. شوروی ها ضمن برخورد بی رحمانه با لهستانی ها ، جان بیش از یک میلیون یهودی را در مناطق الحاقی نجات و سازماندهی انتقال آنها را در ژوئن ١٩٤١ در الویت قرار دادند (١٠) دوران اجرای مفاد پیمان شوروی و آلمان توسط استالین، یعنی از ٢٣ اوت ١٩٣٩ تا ٢٢ ژوئن ١٩٤١، موضوع بحث و جدل دیگری است. برخی کارشناسان تاریخ ، صدور مواد اولیه از شوروی به آلمان نازی ویا تغییر استراتژی تحمیل شده به کمینترن و احزاب کمونیست از تابستان ١٩٤٠ ، مبنی بر « افشا جنگ امپریالستی »، و غیره را برجسته می کنند. اما تاریخ نگاران دیگری که در بالا به آنها اشاره شد، چنین نظراتی را بی اهمیت دانسته ویا حتی رد می کنند (١١). یاد آور شویم که ایالات متحده حتی پس از اعلام جنگ علیه هیتلر در دسامبر ١٩٤١ و فرانسه که از سپتامبر ١٩٣٩ رسما از طرفین درگیر در جنگ بودند، همواره به رایش محموله های سنگین صنعتی صادر می کردند (١٢). روابط شوروی و آلمان که از ژوئن ١٩٤٠ در حالت بحرانی بسر می برد ، در نوامبر همان سال به سوی گسسته شدن گرائید. « بین سالهای ١٩٣٩ تا ١٩٤١، شوروی تسلیحات زمینی و هوایی خود را گسترش داد و ١٠٠ تا ٣٠٠ گردان (یعنی ٢ تا ٥ میلیون نفر) را در مرز های غربی خود مستقر ساخت (١٣). روز ٢٢ ژوئن ١٩٤١، رایش پس از گرد آوری نیرو در رومانی به شوروی اعلام حمله کرد. نیکلا ورت،(کارشناس تاریخ، م) از « فروپاشی نظامی ١٩٤١ » سخن می راند که به رعم او در بین سالهای ١٩٤٢ و١٩٤٣ « حرکت عظیم جامعه و نظام » را به همراه داشت. روز ١٦ ژوئیه ١٩٤١، ژنرال دواین ضمن اعلام خبر مرگ « بلیتزکریگ » ( جنگ برق آسا، در نخستین مرحله جنگ، آلمان به سرعت هدف های اروپایی خود را فتح می کرد و نام این جنگ های کوتاه و پیروز مندانه را جنگ برق آسا گذاشته بود ، م) در ویشی به ژنرال پتن گفت : « هر چند رایش سوم در روسیه به پیروزی های استراتژیکی دست یافته است، سیر قضایا آنطوری که رهبران آلمان در نظر داشتند به پیش نمی رود. آنها مقاومت سر سختانه سر بازان روس ، چنین شور خدشه ناپذیر مردمی، چریکهایی که در پشت جبهه ارتش را از پای در می آوردند، شکستهای تا این حد جدی و خلا یی کامل برای اشغالگران که با مشکلات عظیم در تامین مهمات ، آذوقه و ایجاد ارتباط مواجه بودند (...)، را حدس نمی زدند. بدون نگرانی از نان فردا ، روس ها کشتزارهایشان رابه آتش می کشند روستا ها را منهدم می کنند و تمام ابزارهای حمل و نقل را ازبین می برند و مزرعه ها را ویران می سازند ». (١٤) واتیکان ، زبده ترین شبکه اطلاعاتی جهان، از اوایل سپتامبر ١٩٤١ به « مشکلات آلمان ها» پی برد و عاقبتی که برای آنها پیش بینی می شد را چنین حدس زد : « استالین به همراه چرچیل و روزولت به سازماندهی صلح خواهد پرداخت»، به این ترتیب واتیکان « چرخش تعیین کننده وضعیت جنگ » را پیش از توقف ورماخت در مقابل دروازه های مسکو (یعنی آخر اکتبر) و بسیاری قبل از نبرد استالینگراد تشخیص داد. نظر مشاور نظامی فرانسه در مسکو ، اگوست آنتوان پالاس ، در سال ١٩٣٨ نیز که معتقد بود به دنبال پاکسازی های انجام شده در رده های عالی ارتش سرخ، بعد از محاکمه و اعدام مارشال میکائل توخاتچوسکی در سال ١٩٣٧، قدرت این ارتش روز به روز فزونی گرفته است ، به هنگام حمله آلمان تایید شد.(١٥)
او می نوشت که ارتش سرخ قدرت می گیرد و« میهن دوستی » بی سابقه ای در آن رشد می کند : جایگاه ارتش، تربیت نظامی و تبلیغات موثر به نظر آنتوان پالاس : « کشور رادر توانی بالا نگه می داشت و قهرمانی های سربازانش باعث افتخار آن بود (...) واعتماد خدشه ناپذیری نسبت به قدرت دفاعی اش در آن ایجاد می کرد». پالاس از اوت ١٩٣٨ ، شکست های ژاپن در منازعات مرزی شوروی، چین و کره را مورد توجه قرار داده بود. کیفیت ارتش سرخ که چنین سر بلند از بوته آزمایش بیرون آمده بود، درس مهمی به حساب می آمد : علی رغم خشم هیتلر، ژاپن ، روز ١٣ آوریل ١٩٤١، در مسکو پیمان « بی طرفی » را به امضا رساند و به این ترتیب شوروی را از وحشت درگیر شدن در دو جبهه رها ساخت، از زمان حمله ژاپن به مانچوری در سال ١٩٣١ وسپس به چین در سال ١٩٣٧، شوروی همواره در واهمه حمله ای از جانب ژاپن قرار داشت. پس از ماهها دور بودن از صحنه جنگ، به دنبال حمله ماشین عظیم جنگی نازی، ارتش سرخ ، بالاخره، مجددا در شرایط امکان ضد حمله قرار می گرفت. اگر در سالهای ١٩١٧-١٩١٨، رایش در غرب بویژه توسط ارتش فرانسه به عقب رانده شد، بین سالهای ١٩٤٣ تا ١٩٤٥ در شرق ، توسط ارتش سرخ شکست خورد. استالین برای کمک به ارتش سرخ ، از اوت - سپتامبر ١٩٤١ تقاضای گشایش « جبهه دوم» را مطرح کرد ( منظور از« جبهه دوم » ارسال گردان های متفقین به شوروی ویا ورود آنها به سواحل فرانسه بود). اما در مقابل این پیشنهاد، تنها با تعارفات نخست وزیر انگلستان ، وینستون چرچیل مواجه شد ، فرانکلین روزولت، ریئس جمهور آمریکا نیز بلا فاصله با چرچیل هم نوایی کرد و از « قهرمانی نیروهای رزمنده شوروی » تجلیل نمود، وی همچنین از امکان پرداخت « وام » به شوروی صحبت کرد ، که می توانست پس از پایان جنگ پس داده شود. وامی که یک تاریخ نگار شوروی مبلغ آن را حدود ٥ میلیارد روبل یعنی تقریبا ٤٪ درآمد ملی سالهای١٩٤١ – ١٩٤٥ تخمین می زند. اما مخالفت با گشایش « جبهه دوم » و کنار گذاشتن شوروی از روابط میان متفقین ( علی رغم حضور این کشور در کنفرانس تهران ، نوامبر ١٩٤٣)، همه در همان راستای نظریه لزوم وجود « کمربند امنیتی » (ضد بلشویک) و « دست های باز در شرق» بود.
در پی شکست ژنرال فردریش ون پائو لوس در استالینگراد، روز ٢ فوریه ١٩٤٣، موضوع تنا سب قوا در اروپا مطرح شد وصلح آینده در دستور روز قرار گرفت. واشنگتن برای گردن ننهادن به موازین نظامی در جهت حل و فصل منازعات، بر سرکردگی مالی خود تکیه می کرد. فرانکلین روزولت از مذاکره در باره «اهداف جنگ» که توسط وینستون چرچیل و ژوزف استالین در ماه ژوئیه ١٩٤١ مطرح شده بود ، سر باز زد (این طرح بازگشت به مرز های امپراطوری سابق که در سالهای ١٩٣٩-١٩٤٠ تعریف شده بود، را پیشنهاد می کرد). به نظر آمریکا وجود « دایره نفوذ » شوروی دامنه تاثیر آمریکا را محدود می کرد. آرول هاریمن ، متخصص امور مالی و سفیر آمریکا در مسکو در سال ١٩٤٤ معتقد بود که « پرداخت "کمک اقتصادی" به شوروی که در جنگ ویران شده است، مانع گسترش حوزه نفوذ (...) آن در اروپای شرقی و منطقه بالکان می شود ». اما نمی شد نبرد استالینگراد که از ژوئیه ١٩٤٢ « دو ارتش با بیش از یک میلیون نفر سرباز را در مقابل هم قرار داد » ، به حساب نیاورد. ارتش شوروی در این « نبرد سخت » پیروز شد، نبردی که اروپای اشغال شده، روز به روزآن را دنبال می کرد. « برای هر خانه، هر منبع آب، هر انبار و هر گوشه دیگر مخروب شده، (...) خشونت این درگیری از تمامی منازعات جنگ اول جهانی بیشتر بود » . پیروزی در این نبرد، راه رسیدن به یک قدرت جهانی را برای شوروی هموار ساخت، همانطور که پیروزی در جنگ پولتا وا (علیه سوئد) در سال ١٧٠٩روسیه را به قدرتی اروپایی ارتقا داد. گشایش واقعی «جبهه دوم» ، تا ژوئن ١٩٤٤ به تاخیر افتاد، و به دلیل پیشرفت های ارتش سرخ، فراتراز مرز های شوروی در سال ١٩٤٠، تقسیم جدید «حوزه نفوذ» مطرح شد. موقعیت برتر شوروی، به مثابه طرف تعیین کننده در مذاکرات ، در کنفرانس یالتا در فوریه ١٩٤٥، به دلیل دسیسه های استالین در استفاده از لهستان « قربانی » ، در مقابل چرچیل ناتوان و روزولت در حال مرگ نبود، بلکه ناشی از موقعیت اتحاد شوروی در تناسب قوای نظامی جهانی بود. تناسب قوای جهانی تغییر کرد و جنگ و گریز همراه با مذاکره بین ورماخت و ارتش انگلیس و آمریکا آغاز شد ، در حالی که انتقال نیرو های آلمانی به شرق جریان یافت، آخر مارس همان سال، « ٢٦ گردان آلمانی حول جبهه های غرب گرد آمده (...) ، حال آنکه ١٧٠ گردان در جبهه های شرق بسیج شده بودند» (١٦)، جبهه های شرقی که منازعات تا آخر در آن به شدت جریان داشت. در ماه مارس-آوریل ١٩٤٥، عملیات « غروب آفتاب » شدیدا به مسکوآسیب رساند : آلن دولز، متخصص مالی و فرمانده ستاد خدمات استراتژیک ( پدر سازمان سیا)، در برن، با کارل ولف ، ژنرال اس اس و رئیس فرماندهی هیملر، که مسئول کشتار ٣٠٠ هزار یهودی و شکست ارتش کسلرینگ در ایتالیا بود ، به مذاکره نشست. از لحاظ سیاسی قابل پذیرش نبود که برلن به غربی ها واگذار شود. از ٢٥ آوریل تا ٣ مه ١٩٤٥، جنگ باز هم ٣٠٠ هزار کشته شوروی بر جای گذاشت، یعنی معادل کل کشته های آمریکا (٢٩٢ هزار نفر) و « کشته های صرفا نظامی » جبهه های اروپا و ژاپن بین دسامبر ١٩٤١ تا اوت ١٩٤٥ (١٧). ژان ژاک بکر معتقد است : « صرف نظر از فضای وسیع تر و مخارج سر سام آور شیوه های نظامی افراطی ارتش شوروی، از لحاظ صرفا نظامی ، جنگ دوم جهانی نسبت به جنگ اول از خشونت کمتری برخوردار بود (١٨) ». این گفته به معنای فراموش کردن این حقیقت است که اتحاد شوروی به تنهایی بیش از نیمی از مجموع کشته های جنگ دوم جهانی را بین سال های ١٩٣٩ تا ١٩٤٥ متحمل شد ، ازجمله به این دلیل که رایش سوم ، علاوه بر نقشه ریشه کن کردن یهودی ها، برنامه ا محاء دسته جمعی ٣٠ تا ٥٠ میلیون اسلاو را نیز در سر می پروراند. (١٩). ورماخت ، جولانگاه پان ژرمانیست ها که به شدت « نازی زده » بود روس ها را « آسیایی های مستحق تحقیرمطلق » می انگاشت و مسبب اصلی کشتار آنها بود : وحشی گری ضد اسلاو ، ضد یهودی و ضد بلشویک آنها با عث شد شوروی نتواند از قوانین جنگی مربوط به کنوانسیون لاهه (١٩٠٧) بهره جوید، این وحشیگری که در دادگاه نورنبرگ (١٩٤٥ – ١٩٤٦) عیان گردید ، و در غرب سالها مسکوت گذاشته شده بود ، اخیرا به یاری نمایشگاه های سیار در آلمان (٢٠) مجددا یاد آوری می شود.
دستورات ورماخت بیانگر شدت نفرت آنهاست : در بخشنامه معروف به « کمیسر ها » ، به تاریخ ٨ ژوئن ١٩٤١، اعدام کمیسرهای سیاسی کمونیستی که به ارتش سرخ می پیوستند، صادر شد. در بخشنامه دستور داده شده بود « زندانی شان نکنید »، این حکم باعث شد حتی پس از پایان درگیری ها، ٦٠٠ هزار زندانی جنگی جابجا اعدام شوند و در ماه ژوئیه همانسال، حکم شامل «دشمنان غیر نظامی » نیز گردید ، حکم ژنرال ریشنو در رابطه با « امحاء نهایی سیستم "یهودی - بلشویکی" » در این چارچوب بود(٢١). به این ترتیب ٣.٣ میلیون اسیر جنگی، یعنی دو سوم کل اسرا بین ١٩٤١ تا ١٩٤٢ قربانی « کشتار برنامه ریزی شده» گشتند، از تشنگی و گرسنگی (٨٠ ٪ آنها) ، بیماری تیفوس و کار برده وار تلف شدند. زندانیان « کمونیست سر موضع » که به اس اس ها تحویل داده می شدند به عنوان موش آزمایشگاه، نخستین قربانیان اطاق های گاز در کمپ زیکلون ب. در اردوگاه آشویتس، در دسامبر ١٩٤١ بودند.
ور مارخت ، اس اس ها و پلیس آلمان، کارگزاران فعال تخریب شهری و کشتار یهودی و غیر یهودیان بودند. ورماخت به همراه گروه های Einstazgruppen اس اس، عملیات « کشتار سیار» (رائول هیلبرگ) را سازمان دادند، از جمله این عملیات عملکرد گروه C در آبکند بابی یار ، در اواخرسپتامبر ١٩٤١، ده روز پس از ورود نیرو های نظامی آلمان به شهر کیف است (این عملیات ٣٤ هزار کشته بر جای گذاشت ) : کشتاربی شماری که با کمک « نیرو های کمکی » لهستانی، متعلق به کشور های بالتیک (لتونی و لیتوانی) و اوکراینی انجام شد ودر کتاب سیاه ایلیا دنبورگ و واسیلی گروسمان به طرز تاثر برانگیزی وصف شده است. (٢٢)
اسلاو ها و یهودی ها (١.١ میلیون از ٣.٣ میلون کشته ) هزار هزار در قتل عام هائی چون کشتار در روستای اورادور سور گلان (روز ١٠ ژوئن ١٩٤٤ این روستا در استان لیموزن فرانسه غارت و به آتش کشیده شد، اهالی اش کشته شدند و با خاک یکسان شد، تنها ٦ نفر جان سالم به در بردند ، م) و در اردوگاه ها جان سپردند. ٩٠٠ روز محاصره لنینگراد ( از ژوئیه ١٩٤١ تا ژانویه ١٩٤٣) بیش از یک میلیون کشته از مجموع ٢.٥ میلیون جمعیت شهر، بر جای گذاشت : بیش از ٦٠٠ هزار نفر در قحطی زمستان ١٩٤١-١٩٤٢ تلف شدند. در مجموع « ١٧٠٠ شهر، ٧٠ هزار روستا، ٣٢ هزار کارخانه صنعتی با خاک یکسان شدند ». یک میلیون Ostarbeiter ( کارگر شرقی ) به غرب منتقل شدند که یا از خستگی و فشار کار و یا از بد رفتاری اس اس ها و « Kapos » ها (زندانیان خود فروخته در خدمت آلمانها) ، در اردو گاه ها ، معادن و کارخانجات متعلق به شرکتهای آلمانی و یا خارجی ، مثل کارخانه فورد که کامیون های ٣ تنی در جبهه شرق تولید می کرد ، کشته شدند.
از همان ٨ مه ١٩٤٥، شوروی ضعیف شده، « اتحاد بزرگی » را که مردمش، چه نظامی و چه غیر نظامی با دلاوری و به قیمت سنگین با پیروزی در جنگ ، به انگلیسی ها و آمریکایی ها تحمیل کرده بودند، از دست داده بود. سیاست « سد راه شدن » Containtment (بنیان نظریه ترومن پس از جنگ ، برای مقابله با گسترش نفوذ شوروی ، م) در چارچوب « جنگ سرد » به رهبری واشنگتن، اینک با سیاست « کمربند امنیتی » برآمده از نخستین جنگ سرد که توسط لندن و پاریس از ١٩١٩ تا ١٩٣٩ علیه شوروی رهبری شده بود ، هم راستا می گردید ... ------------------------ ١) ١٩٤٧ تا ١٩٤٨ از کمینفرم تا «ضربه پراگ »، « آیا غرب از شوروی و کمونیسم می ترسید ؟» تاریخ و جغرافیا پاریس شماره ٣٢٤ اوت سپتامبر ١٩٨٩ ص ٢١٩ تا ٢٤٣ ٢) دیانا پینتو ، « آمریکا در کتاب های تاریخ و جغرافی سال آخر دبیرستان های فرانسه » تاریخ و جغرافیا پاریس شماره ٣٠٣ مارس ١٩٨٥ ص ٦١١ تا ٦٢٠ ومقدمه کتاب « شوروی و ریشه جنگ دوم جهانی از ١٩٣٣ تا ١٩٤١» ، نوشته ژوفری روبرتز، سنت مارتن پرس، نیویورک ١٩٩٥.
٣) همان کتاب « شوروی و ریشه جنگ دوم جهانی از ١٩٣٣ تا ١٩٤١» ، نوشته ژوفری روبرتز، سنت مارتن پرس، نیویورک ١٩٩٥، ص ٩٥ تا ١٠٥ و مقاله « ناگفته های پیمان شوروی و آلمان» لوموند دیپلوماتیک ژوئیه ١٩٩٧. ٤) منابع مورد اشاره متعلق به آرشیو های وزارت امور خارجه یا نیروی زمینی فرانسه می باشند و یا از آرشیو ها منتشر شده آلمان، انگلستان و آمریکا استخراج شده اند. در مورد کتابهای متعددی که نویسنده در این مقاله به آنها اشاره می کند و زیاد در فرانسه شناخته شده نیستند، علاقمندان فهرست کامل آنها را در آدرس زیر می یابند. www.monde-diplomatique.fr/٢...
٥) گالیسی در طول تاریخ دست به دست گشته است و به ترتیب متعلق به روس ها ، مغول ها، لهستانی ها، لیتوانی ها، اطریشی ها وباز روس ها و لهستانی ها بوده است. در سال ١٩١٩، لرد کروزن ، گالیسی شرقی را به روسیه داد.
٦) وینستون چرچیل ، خاطرات ، جلد اول ،The gathering storm Houghton Mifflin Company سال ١٩٤٨ ص ٣٤٦ ٧) نامه گی دو لا شامبر ، وزیر نیروی هوائی، مسکو ٢٩ اوت ١٩٣٩ ٨) میکائل جی کارلی، ١٩٣٩، اتخادی نا فرجام و شروع جنگ دوم جهانی، ایوان دی، شیکاگو ، ٢٠٠٠، ص ٢٥٦ تا ٢٥٧ ٩) نامه ٧٧١ شارل کوربن ، لندن ٢٨ اکتبر ١٩٣٩ ، ارشیو وزارت امور خارجه فرانسه ١٠) داو لوین ، درسهایی از دو واقعه ،یهودیان اروپای شرقی ١٩٣٩ تا ١٩٤١ ، انتشارات سازمان یهودیان ، فیلادلفیا و اورشلیم ١٩٩٥ ١١) کتاب های ژوفری روبرتز و گابریل گوردیستکی که به آنها اشاره شد را مطالعه کنید به همراه کتاب برنارد بایرلین ، مسکو ، پاریس و برلن ١٩٣٩ تا ١٩٤١، انتشارات تایندیه پاریس ٢٠٠٣. کمونیست آزادیخواه مارگارت بوبر نومن در خاطراتش شوروی را متهم کرد که مبارزین ضد فاشیست آلمان را به گشتاپو تحویل داد. ١٢) شارل هیگام ، مراوده با دشمن ١٩٣٣ تا ١٩٤٩ دولاکرت پرس ، نیویورک ١٩٨٣ و صاحبان صنایع و بانکداران فرانسه در دوران اشغال ، ارمان کولن ، پاریس ١٩٩٩ ١٣) ژوفری روبرتز کتاب « شوروی و ریشه جنگ دوم جهانی از ١٩٣٣ تا ١٩٤١» ص ١٢٢ تا ١٣٤ و ١٣٩ ١٤) نمایندگی فرانسه در مقابل کمیسیون آلمانی آشتی، ویسبادن ١٩٤٠ تا ١٩٤١، چاپخانه ملی ، پاریس جلد ٤ ص ٦٤٨ تا ٦٤٩ ١٥) این پاکسازی ها به واقع به شدت ارتش سرخ را تضعیف کرد ١٦) گابریل کالکو، سیاست جنگ، راندم هوس ، نیویورک ١٩٦٩ فصل ١٣ و ١٤ ١٧) پیتر لاگرو ، خشونت جنگ ١٩١٤ تا ١٩٤٥، کمپلکس ، بروکسل ٢٠٠٢ ص ٣٢٢ ١٨) همانجا ص ٣٣٣ ١٩) گوتز آلی و سوزان هیم،Vordenker der Vemichtung, Hoffman unde campe Hamburg ١٩٩١، و خلاصه آن توسط دمینیک ویدال ، به نام تاریخ نگاران آلمان شوا را باز خوانی می کنند، کمپلکس ، بروکسل ٢٠٠٢، ص ٦٣ تا ١٠٠ ٢٠) ادموند هوسن درک هیتلر و شوا ، انتشارات پوف ، پاریس ٢٠٠٠ ص ٢٣٩ و٢٥٣ ٢١) اومر بارتف، نیرو های آلمان، مک میلان، لندن ١٩٨٥ و ارتش هیتلر، هاشت پلوریل ١٩٩٩ و تام بوئر ، چشم های بسته در مقابل کشتار، آندره دوتش، لندن ١٩٨١ ٢٢) آکت سود ، آرل ١٩٩٥
|
راه توده 459 22 خرداد ماه 1393