نقش سه شخصیت در انقلاب 57
|
خمینی، بازرگان و كیانوری سه چهره بلامنازع نبرد سیاسی و طبقاتی سال های پس از انقلاب هستند. همه دیگر چهرهها، همه دیگر نیروهای سیاسی داخلی، علیرغم هر تصوری که درباره خود دارند، با همه اثرهای مثبت و منفی که باقی گذاشته اند، اگر در جبهه یکی از این سه و جریانی که آنان هدایتش را برعهده داشتند نبوده اند، بنوعی یا ذخیره بالفعل آنان به حساب می آمده اند و یا ذخیره بالقوه شان. هر گامی كه برای درك انقلاب 57 و جامعه ایران برداشته شود نشان میدهد كه نخست باید تكلیف خود را با این سه تن روشن كرد. خمینی، بازرگان و كیانوری سه چهره بلامنازع نبرد سیاسی و طبقاتی سال های پس از انقلاب هستند. همه دیگر چهرهها، همه دیگر نیروهای سیاسی داخلی، علیرغم هر تصوری که درباره خود دارند، با همه اثرهای مثبت و منفی که باقی گذاشته اند، اگر در جبهه یکی از این سه و جریانی که آنان هدایتش را برعهده داشتند نبوده اند، بنوعی یا ذخیره بالفعل آنان به حساب می آمده اند و یا ذخیره بالقوه شان. این سه تن آگاه ترین نمایندگان قشرها و طبقاتی بودند که از منافع آنان دفاع می کردند. شاگردان، پیروان، همراهان یا همرزمان آنان با فاصلهای زیاد نسبت به این سه حرکت می کردند. بعدها هیچکدام از جنبشهایی که آنان نمایندگی می کردند نتوانستند خلاء وجود آنان را بسادگی و در همه ابعاد پر کنند. تاثیر نقش و حضور این سه تن از جنبش ها و احزابی که نمایندگی می کردند فراتر می رفت و با آن یکی نمی شد. نه خمینی را می شد مثلا با حوزه علمیه یا حزب جمهوری اسلامی یکی کرد نه بازرگان را با نهضت آزادی نه کیانوری را با حزب توده ایران. اینان فراتر از این یا آن حزب، سه شخصیت تاریخی ملی، نماینده سه جریان تاریخی مذهبی و ملی و چپ بودند. هر سه آنان از نظر سیاستی که در پیش گرفتند، از نظر منافع طبقاتی که نمایندگی آنان را بر عهده داشتند، درست در آن موضع تاریخی قرار گرفتند که سه جریان ملی و مذهبی و چپ میتوانست در برابر یک انقلاب در شرایط کشوری مانند ایران داشته باشد. این سه تن بطور عجیب و شاید قانونمند درست در جای خود، درست در آن جایی قرار داشتند که باید به لحاظ تاریخی می بودند. اینان نه تنها نماینده آگاهی و دانش و شعور طبقات و قشرهایی بودند که نمایندگی آنان را بر عهده داشتند، بلکه نماینده ضعف ها و محدودیت های آنان نیز بودند. سرنوشت آنان نشان از محدودیت های طبقاتی داشت که آنان از منافعشان دفاع می کردند. اگر توده های روستایی و تهیدستان شهری ایران هشیاری سیاسی بالاتری داشتند، اگر درك طبقاتی روشن تری داشتند، اگر سر در سودای "جنگ جنگ تا پیروزی" نمی گذاشتند، سرنوشت خمینی انزوا و كناره گیری و حذف سیاسی و نوشیدن جام زهر در سال 1367 نبود. اگر بورژوازی ملی ایران دلایل شكست مصدق را بدقت بررسی و خود را نقد كرده بود، اگر این اعتماد به نفس را داشت كه طبقه كارگر را در پشت سر خود برای برپایی یك اقتصاد ملی بسیج كند، سرنوشت بازرگان ترمز زدن مدام بر انقلاب و در نتیجه از دست دادن نخست وزیری و موقعیتی نبود كه در ابتدای انقلاب همچون شخص دوم پس از خمینی داشت. به همین شکل اگر طبقه کارگر ایران منسجم تر بود، متحدتر بود، متشكل تر بود، پرشمارتر بود، سرنوشت کیانوری دستبند قپانی و زندان و شکنجه نبود. متقابلا سرنوشت کیانوری آینه تمام نمای سرنوشت این طبقه و سهم آن از انقلاب بود.
مشابهت ها و تمایزها
كیانوری و بازرگان از این جهت از خمینی متمایز می شوند كه برخلاف خمینی که خود را نماینده همه خلق می دانست، بازرگان و کیانوری خود را نماینده یک طبقه می دانستند، طبقه ای که از نظر آنان در منافع خود، منافع همه خلق را منعکس می کند، اما با همه خلق یکی نمی شود. البته تا آنجا که تهیدستان و حاشیه نشینان و قشرهای متوسط شهری اكثریت عظیم مردم را تشكیل می دادند و در جنبش خود منافع همه خلق را منعکس می کردند، خمینی می توانست و حق داشت خود را نماینده همه خلق بداند. اما او به این مسئله به گونه ای فرا طبقاتی نگاه میكرد. مردم برای او یك كل واحد بودند و مرزهای درونی آنان بر مبنای جایگاه طبقاتی برای خمینی چندان پذیرفته و روشن نبود. برخلاف خمینی، بازرگان می دانست كه نماینده طبقهای معین است، اما اصولا منكر نگاه طبقاتی بود. او یك طبقه را بیشتر قبول نداشت، آن هم همان طبقه بورژوازی لیبرال بود. بقیه قشرهای اجتماعی از نظر او همچون یك طبقه وجود نداشتند بلكه توده ای بودند همراه یا در برابر این بورژوازی لیبرال. در برابر این دو، كیانوری می دانست كه نماینده یك طبقه است و آن را صریحا اعلام می کرد. كیانوری هم البته مانند هر ماركسیست دیگری، منافع طبقه كارگر را منافع همه مردم می دانست. اما انطباق این دو بر هم را درون یك روند، درون یك ائتلاف جستجو می كرد.
تفاوت عمده بازرگان و كیانوری با آیت الله خمینی ناشی از همین موقعیت طبقاتی است. ایندو فاقد ناهمگونی و دوگانگی خمینی بودند. آیت الله خمینی از دو سو ناهمگون و دوگانه بود. از یکسو به این جهت که توده ناهمگونی را رهبری می کرد و در نتیجه این ناهمگونی در او نیز منعکس می شد. از سوی دیگر اكثریت این توده به قشرهایی تعلق داشتند كه به لحاظ ماهیت خود دوگانه هستند. این دوگانگی نیز در سیاست خمینی منعکس بود. بازرگان و كیانوری فاقد این دوگانگی و برعكس آگاه ترین و پیگیرترین نمایندگان طبقه خود بودند. این هر دو میداستند که کجا ایستادهاند و به کجا می خواهند بروند. موقعیت خمینی در برابر این دو از نظری ساده تر و استوارتر و از نظری ظریف تر و دشوارتر بود. موقعیت او بعنوان رهبر توده های میلیونی دست او را وسیعا باز می گذاشت، اما تلاش برای همراهی و حفظ انسجام این توده ناهمگون پای او را بشدت می بست.
هم بازرگان و هم کیانوری، در مبارزه ای كه برای سمت دادن به تحولات ، برای سوق دادن خمینی و توده های مردم به این سو یا آنسوی داشتند بخوبی می دانستند که رابطه آیت الله خمینی با توده های هوادار او رابطه ای یکجانبه و تنها در این سمت نیست که او رهبر است و این توده را بدنبال خود می کشد، بلكه خمینی همان اندازه كه توده را بدنبال خود می كشد بدنبال توده نیز كشیده می شود. از اینرو بازرگان و كیانوری نه تنها می کوشیدند روی ذهن و اندیشه خمینی و از طریق او بر توده های میلیونی اثر بگذارند، بلکه به موازات آن تلاش می کردند تا بر روی توده مردم اثر بگذارند و از طریق این توده بر ذهن و اندیشه آیت الله خمینی تاثیر بگذارند. خمینی و بازرگان و كیانوری در هر بررسی جدی انقلاب 57 خود را تحمیل می كنند. همانطور كه به این نوشته و این بررسی خود را تحمیل كردند. این نوشته هدفش بررسی انقلاب ایران نبود که این سه تن در مركز یا در شروع آن باشند. اما هر گامی كه برای درك انقلاب و جامعه ایران برداشته شد نشان داد كه نخست باید تكلیف خود را با این سه تن روشن كرد تا بتوان گامی پیش تر برداشت. این است كه این نوشته را باید مقدمه ای برای بحث وسیع تر و مشخص تر در مورد انقلاب ایران دانست. بحثی كه از چارچوب های عام تاریخی گذر كند و موضعگیری های مشخص در جریان روندها و رویدادها را موضوع خود قرار دهد.
|
راه توده 460 29 خرداد ماه 1393