راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

خاطرات "سایه"
پیر پرنیان اندیش
روزهای خوش
کنسرت شجریان
و لطفی در شیراز

 

«کنسرت نوا» (جشن هنر شیراز) را می شنیدیم. استاد شجریان خواند:

می خور که هرکه آخر کار جهان بدید

از غم سبک برآمد و رطل گران گرفت

 

سایه با گریه یک بار این بیت را خواند... وقتی به «آخر کار جهان» رسید درد و دریغ در صورت برآفروخته و نگاه  تلخش به چشم می آمد...

از غم سبک برآمد و رطل گران گرفت

کمتر کسیه که به دردی که پشت این بیت هست پی ببره؛ آخر کار جهان بدید.

- دو باره به گریه می افتد، و بلافاصله با لبخند...

بهترین لحظه های عمر من همین لحظاتیه که این موسیقی ها رو می شنوم...

استاد شجریان می خواند:

بر برگ گل به خون شقایق نوشته اند

کان کس که پخته شد می چون ارغوان گرفت.

- با صدای خش دار و هیجان زده می گوید:

عظمت شعر حافظ رو با این آواز شجریان می شه فهمید...

 

پس از چند دقیقه سکوت و تامل...

 

همه این بزرگان و اساتید در برابر این کنسرت سکوت کردن (لبخند تلخی می زند)... به جای این که خوشحال باشن که چنین صدای استثنایی به میدون آومده، چنین ساز زلالی رو می شنون، فقط سکوت کردن.

 

سیگارش را خاموش می کند و تبسم می کند...

 

چرا... این کنسرت قصه داره برای خودش: سه شب این کنسرتو تو شیراز اجرا کردیم. بعد از ظهری که شبش کنسرت سوم اجرا می شد، تو هتل نشسته بودیم و داشتیم حرف می زدیم. شجریان به لطفی گفت: محمدرضا! می خوام برای اون تصنیف آخر، به جای شعر سعدی [ما را همه شب نمی برد خواب] این شعرو بخونم

ماییم و نوای بی نوایی

بسم الله اگر حریف مایی

لطفی گفت: نه! نه! بسم الله چیه، بسم الله چیه؟ نمی خواد!... دیگه نمی دونست که خودش چند سال بعد سر کنسرت هُو می کشه و...

 

- لبخند و نگاه رندانه ای دارد!

 

شجریان سرشو انداخت پایین و هیچی نگفت. شب آخر کنسرت بود و تا آخر برنامه رفتیم که یه دفعه شجریان خوند: ماییم و نوای... گروه وایستاد. اصلا انتظار همچین چیزی رو نداشتن. لطفی یک نگاه غضب آلودی انداخت و من گفتم حالاست که کنسرت به هم بخوره... در واقع کنسرت نابود شده بود. همون موقع هم شجریان فهمید که چی شده! ارکستر وایستاد دیگه... لطفی با سازش که مثل ارکستر صدا می داد دنباله رو گرفت و یه نگاه تندی به گروه کرد و اونا هم دنبال اونو گرفتن و زدن. آخرین نتی که زدن، هنوز مردم دست زدنو شروع نکرده بودن که لطفی با عصبانیت پا شد و سازشو ورداشت و رفت.

من پا شدم رفتم دنبال لطفی که مبادا این «نره غول» (با شوخی و ظرافت می گوید!) کاری دست شجریان بده. طفلک شجریان هم لاغر و مردنی! (غش غش می خندد). رفتم پیش لطفی و هی باهاش حرف زدم: آقای لطفی! آروم بگیر، آروم بگیر! و حالا شجریان هم بیرون اتاق وایستاده بود با گردن کج! (می خندد و سرش را تکان می دهد!) من رفتم شجریانو بغل کردم و گفتم خسته نباشی و بوسیدمش و دوباره رفتم پیش لطفی که آقای لطفی چیزی نگی. رفاقت خودتونو سر این چیزها به هم نزنین. به هر حال، با چه تلاشی لطفی رو آروم کردم و به خیر گذشت...

 

- جرعه ای آب می نوشد و با لخند رضایت باری ادامه می دهد:

 

من باید ل له می شدم؛ دایه می شدم... این للگی من اصلا حکایتی بود تا جلوی این شکاف ها رو بگیرم؛ چقدر این دو نفرو من ناز کردم. نازهاشونو تحمل کردم... ولی خیلی دوران خوبی بود... دوره «خود را در میان مبین»... نوار چسب اسکاچ بودم دیگه؛ همه چیز را به همه چیز می چسباند!... اینا کنسرت می دادن. من می زاییدم اصلا! همه اش دلهره داشتم، همه اش راه می رفتم تا کنسرت تموم بشه؛ همه اش نگران بودم که این صداش نگیره، او سازش از کوک نیفته. میکروفن خراب نشه

 

- سایه ناگهان می زند به خنده.

 

چرا می خندید استاد!

 

میکروفن گفتم به یاد این آقای بهاری افتادم...

 

مگه آقای بهاری چی کار کرده بود؟!

 

- سرش را تکان می دهد و لبش را جمع می کند؛ حیرت و عتاب و مهربانی برآیند حالت سایه است...

 

اصلا ما با این آقای بهاری ماجرا داشتیم. من ساعت دو بعد از ظهر می رفتم حافظیه. تو اون گرمای سخت، وامی ایستادم که میکروفن ها رو بچینن. دو ساعت قبل از برنامه این نوازنده ها رو می نشوندم که گروه با هم بزنن. بعد دو باره میکروفن را با دقت تنظیم می کردیم که صداها همه هماهنگ و هم نوا باشه. به جان شما تا کنسرت شروع می شد، پیرمرد بهاری – چقدر آدم خوب مظلومی بود!- هی میکروفنو می کشید به طرف خودش. خیال می کرد صدای خودش بلندتر باشه بهتره!... یه بار تو بروشور نوشتم: تک نوازی آقای بهاری: بیات ترک. آقای بهاری رفت رو صحنه نشست. دیدم شروع کرده به دشتی زدن. گفتم  خب می خواد شیرین کاری بکنه. درآمد دشتی رو بگیره و بعد بره تو بیات ترک... اما تا آخر دشتی زد. (چهره سایه تماشایی است!)

 

گفتم: آقای بهاری! قرار بود بیات ترک بزنین شما! ما تو بروشور اعلام کردیم. اونهایی که آشنایی ندارن خیال می کنن این بیات ترک بود؟

گفت: بله... دیدم دشتی اومد... منم زدم دیگه! (مظلومیت و معصومیت صدا و چهره استاد بهاری را می نمایاند).

 

- چشمان سایه گرد شده است... دو باره می زند به خنده و بلند بلند می خندد...

 

حکایتی داشتیم با این بزرگان!

 

ابوالحسن خان صبا

 

 

امشب سه تار صبا را می شنیدیم. سایه متاثر شده بود. به خودش می پیچید؛ در واقع از دست رفته بود. چند بار به گریه افتاد. طاقت شنیدن نداشت. کلا این روزها دلخور و بی قرار است، فکر کنم بدانم چرا؟ ساز درخشان صبا هم داغ بر داغ می افزاید. یک بار گفت:

می بینید چه ساز عجیب و غریبیه... واقعا عجیبه. خیلی از کارهایی که از صبا مونده و ضبط شده در مهمانی ها بوده. همین سازو صبا تو مهمونی زده؛ مست بوده ولی ببینید که چقدر عالی و قوی و مرتب ساز می زنه. اصلا این مرد حیرت آوره.

 

- سرش را به نشانه حیرت تکان داد. دیگر بار گفت:

 

کارهای صبا چیز دیگه ایه و هیچ ربطی به کارهای دیگران نداره.

 

حال سایه اقتضای سئوال و جواب ندارد... باید خیلی ظریف و هوشمندانه عمل کنیم؛ هیات گربه ای که ظرف شیر را به زمین ریخته، به خود می گیرم. در بابل ما به این حالت، حالت «شیر بشنی بامشی» می گویند، یعنی با مشی ای (= گربه) که ظرف شیر را ریخته. با گردن کج و صدایی بم و بی حس و حال، انگار که فقط خواسته باشم برای شکستن سکوت، چیزی گفته باشم، می پرسم:

 

استاد! صبا چه روزهایی خانه شهریار می اومد؟

 

روز معینی نداشت. نسبتا زیاد می اومد. معمولا هر هفته یا ده روز یه بار می اومد.

 

شما اولین بار صبا رو خانه شهریار دیدید؟

 

بله بله... اول بار اونجا دیدمش و این شانسو داشتم که سازشو حضوری شنیدم.

 

تو خونه شهریار چه سازی می زد؟

 

اونجا ویولن می زد معمولا. براتون گفتم دیگه: کار هر روز ما با شهریار این بود که اون ساز می زد و من آواز می خوندم یا خودش آواز می خوند. واسه همین وقتی صبا ساز می زد، شهریار هی به من اشاره می کرد که با ساز صبا آواز بخون. (سایه به شهریار اخمی ساختگی می کند). من هم به شهریار چشم غره می رفتم. خوشبختانه هیچ وقت با ساز صبا آواز نخوندم. فقط به سازش گوش می دادم.

 

آهی می کشد. شاید دلتنگ روزهایی است که در خلوت انس دو هنرمند بی بدیل که به قول سایه آدمیزاد هم بوده اند حضور داشته. می داند که چنان موهبتی هرگز تکرار نخواهد شد. به قول شهریار دیگر مگرش به خواب بیند. تا تنور داغ است سئوال بعدی را می پرسم:

 

صبا تو خونه شهریار آواز هم خوند؟

 

نه یادم نمی آد. اما نوار آوازش با اون صدای عجیب و غریبش هست. صبا به شدت بد صدا بود، شاید بد صداترین آدمیه که خدا خلق کرد! (صدای صبا را تقلید می کند و چه عالی هم تقلید می کند!) صبا حتی از آقای لطفی هم صداش بدتره با این تفاوت که صبا مثل آقای لطفی اصرار نداشت که [آواز] بخونه!

 

می خندد. از لحنش معلوم است که شوخی می کند. سیگاری می گیراند و ادامه می دهد:

 

صبا یک آواز تو گوشه حسینی خونده که شاهکاره. آدم حظ می کنه. آنقدر جمله بندی هاش درسته که حیرت انگیزه. حسینی تو شوره. قدیمی ها به شور می گفتن حسینی یا ملک حسینی. این نوارو دارم. شنیدید؟

 

نه استاد! ما چی شنیدیم تو زندگیمون!

 

حالا شما خیلی غصه نخور! (با لحنی طعنه آمیز) می ذارم گوش کنیم... حالا ویولن صبا به کنار، سه تار صبا هم با هیچ کس قابل قیاس نبود. آنقدر لطافت و صحت داشت که چی بگم. نمی شه وصف کرد. استثنائیه.

 

شما بعد از صبا سه تار کی رو قبول دارین؟

 

سه تار لطفی رو... چون به اون شیوه خوب کار کرده. البته لطفی، دو جور تار و سه تار می زنه: یکی کلاسیک و یکی به شیوه خودش. وقتی سه تار کلاسیک می زنه، عالیه در حقیقت ساز ما همون شیوه کلاسیکه.

 

اینکه می گین شیوه آقای لطفی، این یعنی چی؟

 

همین که شلوغ می کنه؛ سه تارو به شیوه دو تار می زنه. لطفی شیوه های مختلف نوازندگی رو آورده تو سازش که خیلی هام تقلید می کنن و نمی دونن اصل کار چیه. البته وقتی لطفی کلاسیک هم ساز می زنه، حرف خودشو می زنه ولی شیوه کارش کلاسیکه که خیلی هم درخشانه.

 

محضر صبا چطور بود؟

 

خیلی ساده، خیلی عادی، صبا آدم شریفی بود؛ خیلی شریف، افتاده، ساده و بی تکلف بود. خیلی هم به من لطف داشت.

 

نوار را می شنویم... سایه نکته هایی را یادآوری می کند... می پرسم:

 

اهمیت صبا در چیه استاد! چه چیزی به موسیقی ایران اضافه کرده؟

 

فراوون به موسیقی ایران اضافه کرده. صبا اولا خلاصه موسیقی قبل از خودش بود. یعنی شما اگه درویش خان و آقای حسینقلی را بخواین بشناسین، باید از صبا بشناسین. بعد خیلی از گوشه هایی رو که امروز عادی شده مثل دیلمان و غیره، صبا پیدا کرد و به موسیقی رسمی ما اضافه کرد.

صبا در سال 1301 یا 1302 رفت رشت و هنرستان موسیقی رو در رشت تاسیس کرد؛ چون رشت تنها شهر روشنفکری و مترقی اون زمان بود. صبا آهنگ های محلی گیلانو جمع کرد. حالا هرکی دشتی می خونه دیلمان هم می خونه.

بعد صبا شاگردان زیادی تربیت کرد و بی دریغ بود در تعلیم. مثلا یه آدمی مثل کسایی شاگرد صبا بوده و هرچی گرفته از او گرفته. حسین تهرانی شاگرد تنبک صبا بوده. یا بنان وقتی از صبا حرف می زد انگار از پیغمبر حرف می زد.

صبا ویولونو تبدیل به یه ساز ایرانی کرده و به نظر من هیچ کدوم از شاگردهای صبا رمز کار اونو متوجه نشدن. نه بدیعی، نه یاحقی؛ نه تجویدی.

 

می شه توضیح بدین؟

 

- برمی خیزد و نواری از ویولن نوازی صبا می گذارد.

 

گوش کنید. ویولن صبا یه صدایی شبیه فلوت می ده؛ یه صدایی کاملا ایرانی. این صدا رو هیچ کدوم از شاگردهای صبا نگرفتن. اصلا متوجه نشدن موضوع رو. ویولن صبا اصلا یک ساز فرنگی نیست...

خدمتی که صبا به موسیقی ایران کرده، هیچ کس نکرد. اصلا صبا آدم عجیبی بوده؛ خطاط و نقاش و ساز ساز و نوازنده همه سازها بود و اهل شعر و ادب.

خیلی انسان بود، آدم خاکی افتاده. من اون موقع که خونه شهریار دیدمش، کسی نبودم، اسم و رسمی نداشتم- حالا هم کسی نیستم – فقط یه جوون عاشق شعر و موسیقی بودم. ولی آدمی به بزرگی او با من مثل یه آدم هم مرتبه خودش برخورد می کرد... آقای سایه! تازگی ها چی فرمودین؟ (صدای صبا را تقلید می کند)

 

هیچ وقت برای صبا شعر خوندید؟

نه... مگه خلم... فقط تماشاش می کردم... سازشو می شنیدم و تماشاش می کردم.

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده  46    5 تیر ماه 1393

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت