راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

نگاه های متفاوت

به تاریخ

سرمایه داری

دکتر سروش سهرابی

 

مقوله سرمایه داری یا کاپیتالیسم پس از بررسی های مارکس و انگلس در قرن نوزدهم مورد توجه همه اندیشمندان سیاسی، اجتماعی و اقتصادی صرفنظر از گرایش های آنان قرار گرفت. آنچه مارکس و انگلس در آن لحظه مورد توجه قرار دادند بررسی روابط ناشی از تولید کالایی بود که خود از نظر تاریخی نتیجه قرن ها همگرایی نیروهای مختلف اقتصادی و اجتماعی بود. آنچه مورد توجه مارکس و انگلس قرار گرفته بود البته نمی توانست تصویر کاملی از تاریخ تحولات اجتماعی بدست دهد. همچنانکه گفتیم از سال های دهه هفتاد سده بیستم نگرش به سرمایه داری تاریخی مورد توجه قرار گرفت. برخی با استفاده از مقوله سرمایه داری به بررسی ان دسته از سیستم های اقتصادی پرداختند که می توان از انها به سرمایه داری تجاری تعبیر کرد. این بحث از آنجا برای روشنفکران کشوری همچون ما اهمیت پیدا می کند که برخی پرسش چگونگی رشد و توسعه اقتصادی و اجتماعی که چپ بایستی بتواند به ان پاسخ دهد را به پرسش حاکم شدن و یا نشدن سرمایه داری تبدیل کرده اند. گویا پیشرفت و یا عدم پیشرفت اقتصادی و اجتماعی موکول به حاکم شدن سرمایه داری یا عدم آن است. و این در شرایطی است که خود مقوله سرمایه داری مقوله یکسانی برای همگان نیست. با این انگیزه و با زاویه نگرشی متفاوت از اندیشمندان اروپایی به بررسی گسترش تاریخی سرمایه داری خواهیم پرداخت. چون پرسش اصلی بنظر ما چگونگی پیشرفت و یا انحطاط در کشورهای مختلف است و هیچ  پرسشی وجود ندارد که در برابر آن این همه مانع فکری ایجاد شده باشد. به همین دلیل بدون داشتن درکی درست تر از تاریخ اروپا امکان یافتن راهکارهای بهتر فراهم نخواهد شد. از این نظر بررسی تاریخ امپراتوری روم دارای اهمیت است.

امپراتوری روم که بطور عمده بر مبنای سیستم برده داری و شهروندان آزاد برپا گشته بود مدتها پیش از پایان رسمی آن در سده پنجم میلادی روند انحطاط را آغاز کرده بود. این روند انحطاط بدون تردید مورد توجه اندیشمندان امپراتوری روم قرار گرفته بود. از طرفی استفاده از نیروی کار بردگان توسط صاحبان بزرگ زمین بسیار پیش از انقراض روم غربی به منشا بحران تولیدی تبدیل شده بود و صاحبان زمین های کوچکتر قدرت رقابت با بهره وری از زمین های بزرگ متکی بر کار بردگان را نداشتند. به این ترتیب از بسیار پیش از انقراض رسمی، دولت روم با بحران خانه خرابی صاحبان زمین های کوچک و مهاجرت آنها به شهرهای بزرگ روبرو بود. این بحران تا حدودی با استفاده از این مهاجران به عنوان نیروهای نظامی تعدیل می یافت. مشکل دیگر امپراتوری روم همسایگی آن با قبیله های عقب افتاده تری بود که مجبور به سرکوب دائمی آ­نها بود. از بیش از دویست سال قبل از انقراض روم غربی شاهد تغییرات مهمی در چگونگی نگرش به روابط برده و مالک ان بوده ایم. از طرف دیگر مسیحیت شروع به نفوذ در میان قبایل پیرامونی امپراتوری روم کرده بود. قبول مسیحیت بعنوان دین مشترک بین امپراتوری روم و قبایل پیرامونی اولین تلاش دولت روم در عرصه مذهبی نبود. پیش از آن آیین میتراییسم که مورد توجه برخی از قبایل و نیز بردگان بود در روم رواج یافته بود. در نهایت این انتخاب آگاهانه تر آیین توحیدی و تک خدایی مسیحیت بود که به سیاست رسمی امپراتوری روم تبدیل شد. معنای عملی ان بود که خدای واحدی بین شهروندان روم و قبایل پیرامونی وجود دارد. به این ترتیب آیین های مذهبی مختص به شهروندان رومی کنار گذاشته شد. این تصمیمی دوراندیشانه بود که می تواند توضیح دهد چرا انقراض روم با انهدام های گسترده همراه نبود. یکی دیگر از تصمیمات اتخاذ شده تعیین شهر دیگری یعنی کنستانتیوپل بعنوان مرکز امپراتوری بود. هر چند این انتخاب در ابتدا به معنای تعیین شهر دوم به شمار می رفت بتدریج شهر کنستانتینوپل به شهر اول امپراتوری روم تبدیل شد. در منابع تاریخی آن دوره صحبتی از امپراتوری بیزانس نیست. این امپراتوری در برخی از قسمت های جغرافیایی خود توسط یونانی زبانان احاطه شده بود که بنوعی خطر تهاجم قبایل عقب مانده تر را با استفاده از اتحاد با یونانیان کمتر می کرد. فرهنگ حاکم بر قسمت های شرقی امپراتوری روم نیز فرهنگ یونانی بود. با وجود آنکه یونانی ها بعنوان برده در امپراتوری روم به شمار می رفتند جایگاه آنها با دیگر بردگان متفاوت بود.

دو جریان فکری مهم در روم باستان وجود داشت که یکی از آنها را بعنوان طرفداران یونان یا هلنوفیل می شناسند. فرهنگ دوم در مخالفت با فرهنگ یونانی بعنوان فرهنگ رومی شکل گرفته بود. در هنگام انقراض روم شهر رم اهمیت تاریخی خود را کاملا از دست داده بود. بسیاری از پیشه وران و تجار به کنستانتینوپل مهاجرت کرده بودند. تکنیک‌های پیشه وری و کشاورزی نسبت به شرق بسیار عقب مانده تر بود و این عقب ماندگی تا قرن های پانزدهم و شانزدهم میلادی جبران نشد. درجه این انحطاط آنچنان است که برخی پژوهندگان تاریخ اروپا گسترش استفاده از تکنیک های مرسوم در شرق را بعنوان انقلاب در کشاورزی اروپا در قرن سیزدهم مورد توجه قرار می دهند. می توان تصور کرد که از حدود صد سال قبل از انقراض روم سرنوشت روم تا حد زیادی به کنش و واکنش عوامل مختلفی و از جمله کلیسای مسیحی بستگی پیدا کرده بود. اصطلاح کاتولیک که در ریشه یونانی آن به معنای جهانی و عام قابل ترجمه است به معنای آن بود که در عمل اوامر کلیسای کاتولیک جهانشمول است. کلیسای کاتولیک در آن دوران به مفهوم نوعی نگرش ویژه مذهبی، چون اکنون نبود. شاید به همین دلیل بود که پاپ کلیسای روم توانست آتیلا را از تصرف و ویرانی شهر روم منصرف کند. همین نقش را کلیسای کاتولیک در طول قرن ها در اروپا بازی کرده است. نقش کلیسای روم را نمی توان ساده نگرانه به حفظ سلسله مراتب نظام فئودالی محدود کرد. کلیسای روم در طی قرن ها نوعی وحدت نسبی در اروپا ایجاد کرد و مانع از انهدام های گسترده در اروپا شد.  

از درون ویرانه های روم غربی دو سیستم مختلف اجتماعی و اقتصادی بتدریج سر برآورد. تقریبا همه پژوهشگران تاریخ اجتماعی اروپا اعتقاد دارند که پیدایش فئودالیسم مربوط به قرن دهم میلادی به بعد است. بنظر ما با توجه به اینکه فئودالیسم علاوه بر یک شیوه تولید اقتصادی نوعی از شیوه حکومت نیز می باشد ریشه فئودالیسم  را بایستی در قرن های هشتم و نهم میلادی و از آن هنگامی که اولین حکومت به شکل امپراتوری و بدست شارلمانی بر پا گردید جستجو کرد. این شیوه حکومتی در رابطه مستقیم با کلیسای کاتولیک بود. در این مورد که کلیسای کاتولیک حافظ سلسله مراتب فئودالی و برتر از همه آنها منجمله پادشاهان بود اختلاف نظری وجود ندارند. ولی با دقت در تاریخ اجتماعی اروپا متوجه خواهیم شد که تنها سیستم اجتماعی و اقتصادی که  بتدریج از درون ویرانه های امپراتوری روم و با همراهی قبایل پیرامونی آن مستقر گردید سیستم فئودالی نبود. در قسمت های شمالی ایتالیا چند حکومت و سیستم اقتصادی و اجتماعی متفاوت با نام های جمهوری سر برآوردند که دیرپاترین انها جمهوری ونیز و یکی دیگر از معروفترین آنها جمهوری جنوا می باشد.

در مورد جمهوری ونیز که برخی آن را ادامه سنت جمهوری روم می دانند، داستانسرایی هایی انجام شده است. گفته می شود که مردم ونیز ساکنان قدیمی روم بودند که از ترس هجوم اقوام وحشی به نواحی مردابی پناهنده شدند. البته شواهدی از وجود شهر باشکوهی همچون ونیز در تاریخ روم غربی در دست نیست. آن نواحی سکونت گاه ماهیگیران و همچنین تولیدکنندگان نمک بوده است. از سده هشتم میلادی به بعد ونیز بعنوان محدوده ای متفاوت با دیگر نواحی اروپا پا به عرصه وجود می گذارد. ساکنان این مناطق از طرفی تولیدکنندگان محصولات شیشه ای و فلزی و تزئینی و از طرف دیگر دریانوردانی هستند که یکی از واسطه های تجاری امپراتوری بیزانس با قلمرو سابق امپراتوری روم در غرب هستند. به نظر می رسد که توانایی این محدوده ظاهرا کوچک جغرافیایی آنچنان بوده است که بتواند در برابر تهاجم شارلمانی و پس از آن پسر او مقاومت کند. سربر آوردن جمهوری ونیز بعنوان یک سیستم متفاوت اقتصادی و اجتماعی به همان دوران گسترش امپراتوری شارلمانی در اروپا باز می گردد. قابل قبول ترین توضیح برای چگونگی پابرجایی چنین سیستم های متفاوت اقتصادی و اجتماعی از طرفی مربوط به روابط ویژه آنها با امپراتوری بیزانس است که از نظر اجتماعی و اقتصادی بسیار پیشرفته تر از قسمت های غربی اروپا بود. از طرف دیگر می توان تصور کرد که این همزیستی سیستم های مختلف اقتصادی و اجتماعی به نوعی مورد حمایت کلیسای کاتولیک بوده است. یادآوری می کنیم که بیشتر اسناد کلیسای کاتولیک هنوز مورد بررسی قرار نگرفته اند و در برابر بررسی آنها موانع مهمی همچنان وجود دارد.

با توجه به اینکه روابطی پیچیده بین سیستم فئودالی و سیستم سرمایه داری تجاری و کلیسای کاتولیک در دورانی تقریبا هزار ساله با فراز و نشیب هایی ادامه داشته است می توان تصور کرد که برای پژوهندگان جزییات تاریخ اروپا چه کار عظیم هنوز انجام نشده ای وجود دارد. آنچه به بحث ما مربوط می شود آنکه سیستم های دیگر اقتصادی و اداری در شمال اروپا تقریبا همزمان با سیستم های موسوم به فئودالی ایجاد شدند که در آنها شیوه اصلی تولید ثروت بر تولید و مبادله قرار داشت.

برخی از این پژوهندگان علاوه بر سیستم های اقتصادی و اجتماعی جمهوری های شمال ایتالیا کشورهای شرق را نیز مورد توجه قرار داده اند. بنظر آنها سرمایه داری در طول تاریخ در کشورهای شرقی نیز وجود داشته است. البته اگر بحث بر سر تشخیص عناصری از شیوه سرمایه داری در کشورهای شرق باشد چاره ای جز موافقت با آنان نیست. مشکل در آنجاست که در هیچیک از کشورهای شرقی در دوران های طولانی آنچنان سیستم اجتماعی و اقتصادی که مبتنی بر تصاحب اضافه تولید دهقانان بطور عمده نباشد و بر مبنای مناسبات پیشه وری و بازرگانی شکل گرفته باشد وجود ندارد. هرچند قبلا یادآوری کردیم که تمام آن دوران هایی که بعنوان دوران های شکوه امپراتوری های شرق در نظر گرفته می شود آن هنگام است که که تولید و تجارت در آنها اوج گرفته است. هیچ امپراتوری با شکوهی فقط بر مبنای تصاحب مازاد کار دهقانان شکل نگرفته است آنچنانکه در اروپا هم به مدت چندین قرن هیچ شکلی پایداری از یک امپراتوری شکوهمند به وجود نیامد.

شاید تفاوت جمهوری های شمال ایتالیا با کشورهایی مثل ایران یا چین در گسترده بودن قلمرو و بیشتر بودن جمعیت آنها باشد. در کشوری چون ونیز در همان ابتدای هزاره دوم میلادی بیش از چهل هزار تن در رابطه با تجارت دریایی شاغل بودند. با توجه به جمعیت بسیار کمتر ونیز و جنوا نسبت به ایران و چین آن دوران می توان تصور کرد که بیشتر ساکنان جمهوری های ونیز و یا جنوا در رابطه با تجارت قرار داشتند. به این ترتیب می توان تصور کرد که همپیوندی اجتماعی بسیار بیشتری در آنها نسبت به قلمروهای فئودالی اروپا وجود داشته است. تنظیمات اجتماعی بر مبنای فئودالیته که مبتنی بر ایجاد جزایر پراکنده اقتصادی و اجتماعی است نمی توانست منجر به ایجاد هم پیوندی ملی و یا گسترش درک از هویت ملی شود. به همین دلیل است که گسترش درک از هویت ملی مجزا در جمهوری های ونیز و جنوا وجود داشته است. این از عواملی است که علاوه بر قدرت اقتصادی آنها امکان مقاومت دربرابر حکومت های بسیار  قویتر از خود را برای انها فراهم می کرد.

با این توضیحات می توان پیدایش سیستم های مبتنی بر تولید و تجارت را در جمهوری های شمال ایتالیا جستجو کرد. تفاوت دیدگاه ما با بسیاری از پژوهشگران کنونی در ان است که ما این شیوه تولید ثروت را یکی از مراحل تکامل سرمایه داری انچنانکه در فرانسه و انگلستان شکل گرفتند نمی دانیم. در واقع آنچه مورد توجه مارکس قرار گرفته بود شیوه تولید کالایی بود. و کشوری که در آن شیوه تولید کالایی برتری یافته بود در درجه اول به تجارت تولیدات خود فکر می کرد. یعنی نمی توان فرض کرد که انگلستان تکامل منطقی ونیز بود. در مورد جمهوری های شمال ایتالیا شاهد تجارت کالاهای تولید شده در همان محدوده های جغرافیایی نبوده ایم. تجارت انها مبتنی بر تولیدات کشورهای دیگر بوده است. عنوان سرمایه داری تجاری برای این سیستم بهتر از ان است که ان را مراحل اولیه تولید کالایی سرمایه داری دانست. این کشورها در تحول خود به کشورهایی همچون فرانسه و انگلستان تبدیل نشدند. واقعیت بسیار قابل توجه آن است که در این کشورها شاهد پسرفت از نظر اجتماعی و اقتصادی بوده ایم. بطوری که ظهور مالکان بزرگ زمین در جمهوری ونیز از سده هفدهم آغاز می شود. یعنی همان دورانی که بهره وری از زمین شیوه اصلی تولید ثروت در کشورهای پیشرفته تری مانند فرانسه و انگلستان نیست. ما تصور می کنیم که تقسیم کردن سرمایه داری به دوران های مختلف مانند دوران تجارت و یا دوران تولید و اخیرا دوران سرمایه مالی تقسیم بندی هایی چندان گویا و قادر به پاسخگویی به پرسش های اساسی نیستند. اگر فرض کنیم که دوران تجارت مرحله ای از تکامل سرمایه داری است، در درجه اول بایستی این تکامل و تحول را در کشورهای پیشتاز تجارت جستجو کنیم. در حالیکه شاهد چنین پیشرفتی نه در ونیز هستیم و نه جنوا بلکه برعکس شاهد پسرفت هستیم. در واقع اشکال این مرحله بندی در آن است که این تصور را بوجود می اورد که مثلا سرمایه داری تجاری باید در تکامل خود به سرمایه داری تولیدی تبدیل شود.

از نظر تاریخی توجه به نکاتی در مورد این جمهوری ها جالب خواهد بود. اولا شاهد یک حکومت فردی در آنها نیستیم. آنچه از آن بعنوان جمهوری نام می برند در واقع اداره حکومت توسط مجمعی از نمایندگان بالاترین قشرهای اجتماعی است. از نظر حقوقی هم در هر دو کشور یک سیستم قضایی پیشرفته وجود دارد که در ونیز از آنها بعنوان انکیزاتور نام می برند. این البته با انکیزسیون مذهبی متفاوت است و منظور از آن جلوگیری از درز کردن اسرار حکومتی و اقتصادی به جمهوری های رقیب بخصوص جنوا بود. سیستم اداری و حقوقی براساس نظارت شدید بر رفتار شهروندان قرار داشت هرچند که مبتنی بر تصمیم گیری جمعی بود. بر راس این نظام یک مقام تشریفاتی بنام "دوگ" قرار داشت.

دوم. با وجود آنکه همه این جمهوری ها معتقد به مسیحیت و مدعی پیروی از کلیسای کاتولیک هستند، اوامر کلیسای کاتولیک در این جمهوری ها چندان نافذ نیست. برعکس اینان تا سده های چهاردهم و پانزدهم بر کلیسای کاتولیک نفوذ دارند و نوعی روابط ویژه بین این دو وجود داشته است.

از نظر سیاسی کلیسای کاتولیک خود را برفراز همه پادشاهان اروپا می دانسته است ولو انکه فاصله جغرافیایی با انها بسیار زیاد بوده باشد. بهترین مثال در این مورد مربوط به اوایل سده سیزدهم و منشور معروف ماگنا کارتا است. اعتراض کلیسای کاتولیک به این منشور در مورد توانایی برکنار کردن پادشاه توسط گروه های فوقانی جامعه است. در حالیکه کلیسا یکی از نقش های خود را نظارت بر نظم و سلسله مراتب فئودالی می دانست و از این نظر خود را تنها مقامی می دانست که حق عزل و نصب پادشاهان را دارد.

با وجود فاصله اندکی که از نظر جغرافیایی میان مرکز کلیسای کاتولیک چه در ایتالیا و فرانسه کنونی با این جمهوری ها وجود داشته است، هیچگاه در آنها حق عزل و نصب کلیسا استفاده نشده است.

نکته دیگر انکه این جمهوری ها خود را وارثان به حق امپراتوری روم می دانستند و حتی رنسانس که ظاهرا در تقابل با کلیسای کاتولیک انجام شده در قلمرو این جمهوری ها اغاز می شود. این جمهوری ها نوعی جمهوری های لاییک محسوب می شوند. تحمل و مدارای مذهبی در هر دو جمهوری بسیار بالاتر از حکومت های معاصر فئودالی است. اگر در انگلستان در شرایط تاریخی معین و تغییر توازن قوا در میان اشراف منشوری بنام ماگنا کارتا برای محدود کردن قدرت پادشاه تدوین گردید که اصولا نیز اجرا نگردید، در جمهوری های شمال ایتالیا نوعی از حکومت مبتنی بر اراده طبقات بالای اجتماعی همچنانکه آرزوی ماگنا کارتا بود در طی چندین قرن بطور مداوم برقرار ماند.

اهمیت توجه به این نکات در آنجاست که عده ای در ایران معتقدند دلیل پسرفت و انحطاط در ایران به انجام نرساندن رنسانس و یا ایجاد نکردن یک حکومت لائیک بوده است. در حالیکه جمهوری های شمال ایتالیا باوجود آنکه دارای همه این مشخصات ظاهری بودند در نهایت موفق به هماوردی با حکومت های غیرلاییکی مانند انگلستان و فرانسه نشدند. از اواخر سده شانزدهم به بعد این کشورها دیگر کشورهای درجه اول اروپایی نبودند. در حالیکه این جمهوری ها در طی چندین قرن با وجود کوچک بودن قلمرو و جمعیت موتور اقتصادی اروپا در دوران خود بوده اند.

برخی انحطاط جنوا و ونیز را به بی اهمیت شدن تجارت در محدوده مدیترانه نسبت می دهند و می گویند تجارت آتلانتیک که بسیار بیشتر و مهمتر بود به انحطاط این جمهوری ها منجر شد. این نظریه  بدلیل کثرت تکرار ظاهرا مورد قبول همه قرار گرفته است. در حالیکه با کمی دقت متوجه می شویم که پیشتازان تجارت اتلانتیک یعنی اسپانیا و پرتقال نیز خود با فاصله اندکی پس از ونیز مسیر انحطاط را طی کردند. اگر دولت مستعجل ونیز و جنوا چند قرن طول کشید در مورد اسپانیا و پرتقال حتی به صد و پنجاه سال هم نرسید. از طرف دیگر تجارت در مدیترانه بی اهمیت نشد بلکه متولیان ان کشورهای دیگری همچون انگلستان و فرانسه گردیدند و نظام اقتصادی و اجتماعی در ونیز و جنوا با نوعی عقب گرد به بهره وری از زمین تبدیل گردید.

در همان دوران درخشش ونیز و جنوا بعنوان پیشتازان سرمایه داری تجاری در جهان شکل دیگری از سرمایه داری و به نظر ما از سده سیزدهم به بعد در حال گسترش بود این نوعی از سرمایه داری بود که به واسطه گری تولید در برخی از کشورها و فروش در کشورهای دیگر خلاصه نمی شد. اگرچه آن واسطه گری در دوران خود منجر به کسب ثروت بسیار برای ونیز و جنوا شده بود و تا حدودی تولید در ارتباط با تجارت را گسترش داده بود. مهمترین خاطره تاریخی که از تولید در ونیز باقی مانده است کارخانه معروف کشتی سازی آن است. خط تولید برخلاف تصور عمومی مربوط به امریکای قرن بیستم نیست. در قرن دوازدهم و سیزدهم خط تولید کشتی سازی آنچنان توسعه ای یافته بود که کارخانه کشتی سازی ونیز قادر به تولید یک کشتی در روز بود. چنانکه مشاهده می شود تولیدی که در ونیز انجام می شد بطور عمده در رابطه با تجارت خارجی آن یعنی واسطه گری بین کشورهای مختلف قرار داشت. بسیاری از موسسات کنونی همچون بانک ها و بورس ریشه خود را در جمهوری ونیز خواهند یافت. هر چند بنظر برخی از پژوهشگران ریشه بانک و صرافی و غیره را می توان در بین النهرین نیز جستجو کرد که فعلا مورد بحث ما نیست.

در واقع تفاوت عمده ونیز و جنوا و اسپانیا و پرتقال با انگلستان و فرانسه در یک مسئله است و آن عبارتست از آنکه آنان به تجارت تولیدات کالایی خود اشتغال ندارند و از آن مهمتر ثروتی که به سمت انان سرازیر می شود نه ناشی از افزایش توانایی تولیدی که بدلیل واسطه شدن در مبادلات است. از این نظر پرتقال و اسپانیا جهش حتی بزرگتری نسبت به ونیز و جنوا داشتند. زیرا اگر ونیز و جنوا حداکثر امکان خرید ارزانتر و فروش گرانتر را داشتند اسپانیا و پرتقال تا حدود یک سده کالاهایی را که بیشتر از طریق غارت بدست آورده بودند به فروش می گذاشتند. این البته منجر به آن شد که در مدت کوتاهی حجم بسیار زیادی از پول و ثروت در این دو کشور جمع شود ولی با این وجود نهایتا شاهد پسرفت این دو بودیم که از سده هفدهم به بعد کشورهای درجه اول اروپا نبودند با انکه پیشتاز غارت آتلانتیک نیز بودند.

در پس زمینه نظریات ریکاردو و ادام اسمیت همین مقایسه تجربه پرتقال و اسپانیا با انگلستان قابل توجه است. یعنی اینکه "منشا ثروت ملل" کار مردم ان است. یعنی در واقع آن غارتی که اسپانیا و پرتقال کردند عملا به موتور پیشرفت فرانسه و هلند و در مراحل بعدی انگلستان تبدیل شد وعملا نیروی کار آن کشورها را در عرصه تولید به کار گرفت و منشا ایجاد ثروت واقعی گردید.

دربرابر مردم کشور ما یافتن پاسخ به پرسش چگونگی انحطاط تاریخی ما و پیشرفت دیگران مهمترین پرسشی است که وجود دارد. به جرات می توان گفت که هیچ پرسش دیگری نیست که برای جلوگیری از یافتن پاسخ درست بدان تا این اندازه تلاش شده باشد. آنچه بسیاری از روشنفکران کشور ما تکرار می کنند و از وجود دموکراسی، لاییسیته، رنسانس و دولت - ملت و غیره سخن می رانند همه در جمهوری های شمال ایتالیا وجود داشت، هم پیش از انگلستان و فرانسه و هم دیرپاتر از انان. این در حالیست که انگلستان را نه تنها تا سده نوزدهم که حتی اکنون نمی توان کشوری کاملا لاییک محسوب کرد. از این نظر جمهوری های شمال ایتالیا بسیار لاییک تر از انگلستان بودند.

اگر ماگنا کارتا را نیز نوعی تلاش برای ایجاد شورای الیگارشیک از طرف قشرهای فوقانی بدانیم، شاهد پایداری آن در انگلستان نیستیم. یعنی بسته به اوضاع و تناسب قوا میان اشراف و پادشاه گاه تحت نظارت آنان بوده است و در بیشتر موارد نبوده است. در حالیکه در ونیز در حدود هزار سال این شورای حکومتی متشکل از اقشار فوقانی اجتماعی وجود داشته است. تلاش ما ان است که میزان اعتبار این پاسخ های مبتنی بر سطحی ترین لایه های واقعیت را بررسی کنیم و با حذف آنان بدنبال پاسخی دقیق تر باشیم.

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده  456     اول خرداد ماه 1393

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت