راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

خاطرات "سایه"

پیر پرنیان اندیش

با تار لطفی، دوباره

گریه بی طاقتش

 بهانه گرفت!

 

گریز

 

آقای ریاضی به سایه خبر می دهد که نوار «گریز» منتشر شده است. سایه تعجب می کند. از سایه می خواهیم که این نوار را در حضور او بشنویم؛ گلهای تازه، برنامه 177.

 

برنامه خوبی شده. آقای فریدون شهبازیان کار کرده و نادر گلچین خونده.

 

از هم گریختیم

وان نازنین پیاله دلخواه را، دریغ

بر خاک ریختیم.

 

خیال می کنم این تنها شعر عاشقانه منه که فقط و فقط عاشقانه است. باقی شعرهای عاشقانه من توش مسائل دیگه هم هست. دست کم من این طور خیال می کنم...

 

لحظاتی به موسیقی گوش می دهد و با صدای غمناکی این رباعی خود را می خواند:

 

آن عشق که دیده گریه آموخت از او

در غم او نشست و جان سوخت از او

امروز نگاه کن که جان و دل من

جز یادی و حسرتی چه اندوخت از او

 

می بینید زبان شعر چقدر ساده است. هیچ پست و بلندی نداره. از نظر جمله بندی مثل حرف زدن می مونه. شعر خیلی ساده ایه.

 

جان من و تو تشنه پیوند مهر بود

دردا که جان تشنه خود را گداختیم

بس دردناک بود جدایی میان ما

از هم جدا شدیم و بدین درد ساختیم

 

آقای ریاضی: تار آقای شریفه!

 

بله. فرهنگ شریف هم نوازنده خوبیه و هم آدم خوبیه. اما معروفه که گیتار می زنه به جای تار. اون کشش هایی که تو نوازندگیش هست. اغلب آقای شریفو با آقای شهناز مقایسه می کنن ولی دو تا شیوه کاملا جداست و هر کدام کار خودشونو می کنن. اما از لحاظ اعتبار فنی و علمی، شهناز یه چیز دیگه است... ساز شریف با حلاوته.

 

نادر گلجین می خواند:

 

دیدار ما که آن همه شوق و امید داشت

اینک نگاه کن که سراسر ملال گشت

وان عشق نازنین که میان من و تو بود

دردا که چون جوانی ما پایمال گشت!

 

به صدای گلچین علاقه داشتید؟

 

- من و من کنان می گوید:

بعله... خواننده ای بود با صدای متوسط که البته خوب تعلیم ندیده بود. صداش حالی داشت و شیرین می خوند. در حد خودش خواننده خوبی بود.

یادمه اون زمان هر جا می رفتم این کارو گوش می کردن. مثل این که یه چیز مشترک بود میون آدم ها. انگار که هر کسی به نوعی یه قصه ای مثل این شعر داشت؛ یه عشق تمام شده ناکام مونده.

 

با آن همه نیاز که من داشتم به تو

پرهیز عاشقانه من ناگزیر بود

من بارها به سوی تو باز آمدم ولی

هر بار دیر بود

اینک من و توایم دو تنهای بی نصیب

هر یک جدا گرفته ره سرنوشت خویش

سرگشته در کشاکش طوفان روزگار

گم کرده همچو آدم و حوا بهشت خویش

 

نی مرد!

 

امروز سایه یاد استاد کسایی کرد و وقتش خوش بود

 

یه روز یکی از نوازندهای نی رفت پیش کسایی. و خیلی تواضح کرد. کسایی یه تیکه کاغذ برداشت و نوشت: «من تصدیق می کنم که آقای فلان اولین نی زن هست. من هم اولین نی مرد هستم».

 

از ته دل می خندد طوری که به سرفه می افتد.

 

طفلک وقتی دیده کسایی نوشته فلانی اولین نی زن است لابد عرشو سیر کرده! با خودش گفته چنین تصدیقی از استاد کسایی اصلا قیمت ندارد... واقعا بدجنسه کسایی (می خندد و معلوم است که جمله اش تحبیبی است) البته حق داره کسی رو قبول نداشته باشه (طوری این جمله را می گوید که نهایت تحسین و اعتقادش را به استان کسایی می رساند)؛ مثل اینه که شعر منو ببرین پیش خواجه حافظ و بگین چه شعر خوبیه!

 

شبی با استاد شهناز

 

 

برنامه گلهای تازه شماره 101 را می شنیدیم. شعر مولانا و ساز استاد جلیل شهناز و پرویز یاحقی و امیر ناصر افتتاح و آواز عبدالوهاب شهیدی.

 

 

شهیدی این غزل مولانا را می خواند:

 

چمنی که تا قیامت گل او به بار باد!

صنمی که بر جمالش دو جهان نثار باد!

به دو چشم من ز چشمش چه پیامهاست هردم

که دو  چشمم از پیامش خوش و پرنگار باد!

 

معلوم است که سایه این غزل را دوست دارد. با شادی می گوید:

وقتی شعر مولانا تمیز از آب دراومده باشه، چه کیفی داره!

 

ساز شهناز با این بیت مولانا همنوا شده است:

 

چه عروسی است در جان؟ که جهان ز عکس رویش

چو دو دست نو عروسان تر و پرنگار باد!

 

سایه غرق لذت شده است:

 

توجه می کنید ساز شهناز چطور عروسی رو نشون می ده... آقای عظیمی! جلیل شهناز یگانه است. سازش پر از مطلبه؛ آفرینندگی در لحظه داره، مضرابش فوق العاده خوش صداست. شهناز همیشه خوب ساز می زنه. جمله بندی اش همیشه فوق العاده است؛ مال خودشه، ساخته خودشه. آدم فوق العاده نکته سنج و بذله گو و هوشمندیه... دو دانگ آواز خوب داره و ضرب هم خوب می گیره.

 

نقطه ضعفی هم تو ساز استاد شهناز هست؟

 

نقطه ضعف نه ولی یه چیز تو ساز شهناز هست که ذهنش از دستش تندتر حرکت می کنه و وقتی داره بعضی ازجملاتو می زنه آدم گاهی حس می کنه که داره سربالایی می ره و تو دست انداز افتاده. درست برخلاف پایور؛ فریدون مشیری به درستی می گفت که ذهن آدم هر چی می دوه به ساز پایور نمی رسه.

 

وقت سایه امشب با تار شهنار عجیب خوش است! تا آنجا که من دیده ام، سایه برای هنر استاد جلیل شهناز حرمت و ارزش بسیار قائل است و از آن لذت فراوان می برد.

 

 

هم کوک

 

ساز لطفی می شنیدیم... کنسرت کلن؛ شور... هوای روی تو دارم نمی گذارندم.

 

سایه بی تاب است... دو باره گریه بی طاقتم بهانه گرفت...

 

در تمام مدت این کنسرت من زار زار گریه می کردم... داشتم دیوانه می شدم. باید موسیقی با درون شما کوک بشه؛ این کاریه که بعضی کارهای لطفی با من می کنه؛ یه جور هم کوکی وجود داره واقعا؛ در واقع صداهای درونی شما یکی می شه. انقدر هم فشار عاطفی این صداهای درونی زیاده که دیواره سینه تونو می خواد بترکونه...

 

نوار تمام می شود اما سخن ما نه...

 

لطفی به موسیقی احترام می ذاره... خودشو وقف موسیقی کرده. ببینید مناسبات من با لطفی این طوره که اگر همین حالا به لطفی تلفن کنم و بگم آقای لطفی من فردا به شما احتیاج دارم، اون هر جای دنیا باشه خودشو می رسونه. یه روز این حرفو جلو خودش هم گفتم، یه عده ای هم بودن. گفتم: این طور نیست آقای لطفی؟ گفت: چرا آقا. اما اگه ازش خواهش کنم ساز بزنه، اگه خودش نخواد محاله ساز بزنه. برای همینه که تا امروز اتفاق نیفتاده من حتی یک بار هم به لطفی بگم آقای لطفی، ساز نمی زنی؟ لطفی این طور به موسیقی نگاه می کنه.

 خنده ملایمی می کند...

استاد چرا می خندید؟

یه بار اتفاق جالبی افتاد! یه روز لطفی از آمریکا اومد کلن به خونه ما. یه زن و شوهری هستن اونجا که عاشق ساز لطفی هستن. اونا می دونستن که لطفی اومده به خونه ما و پا شدن اومدن که لطفی رو ببینن. نشستیم چای خوردیم و حرف زدیم. بعد لطفی پا شد سازشو برداشت... این زن و شوهر انگار دارن سفر عرش می کنن که حالا ساز لطفی رو می شنون. حالا لطفی از نیم ساعت بیشتره که سازو گرفته و هی می زنه: دولولوم، دم، دولولوم، دم (صدای ساز را تقلید می کنه)... این زن و شوهر هی منو نگاه می کنن. (نگاه مستاصل آن ها را نشان می دهد). خب من می دونستم، لطفی داره دستشو گرم می کنه مثلا یه جمله ای رو باید بزند، مثلا این انگشت باید بپره، با این انگشت بزنه و فلان... هی دولولو، دم... دولولوم، دم؛ خلاصه نیم ساعت این کارو کرد. بعد سازو کنار گذاشت و گفت آقا یک چایی به ما نمی دین! اصلا ما موندیم تو خماری (غش غش می خندد).

بلاخره آقای لطفی ساز زد؟

بله! بعد پا شد اومد وسط اتاق نشست رو زمین کمانچه زد، بعد آخرش یک جملات ترکی زد. مثل ساز زن های آذربایجانی.

استاد! نظرتون راجع به کمانچه آقای لطفی چیه؟

اونهایی که نوازنده کمانچه هستن می گن باور کردنی نیست که کسی ساز اصلیش کمانچه نباشه و این طوری بزنه. لطفی برای خودش برنامه می ذاره. اون موقعی که فقط تار می زد بهش می گفتم: آقای لطفی چرا سه تار نمی زنی؟ می گفت: آقا این یه ساز دیگه ایه اصلا. همین طور سرسری که نمی شه زد. هشت سال دیگه من سه تار می زنم. بعد بهش می گفتم: آقای لطفی از هشت سالت، پنج سال مونده آ، سه سال مونده آ، دو سال مونده آ، سر هشت سال سه تار زد. برنامه گذاشت برای خودش. خیلی جدی گرفته موسیقی رو.

به نظر شما سه تار ایشون چطور؟

عالیه، خیلی خوبه!

 عاطفه: تار لطفی بهتره یا سه تار؟

نمی شه گفت، دوتا حالت متفاوت داره. اما مسلما تارش بهتره. ساز اصلی لطفی تاره دیگه.

سه تار زن بهتر از لطفی داریم؟

به این شیوه نه؛ یعنی به شیوه قدیم درست سه تار. مقایسه سه تار لطفی با دیگران مثل اینه که غزل نظام وفا رو بذارین جلوی غزل سعدی. خب مسلما سعدی قوی تره دیگه.

سه تار استاد عبادی بهتره یا لطفی؟

نگاه معناداری می کند. با لبخند می گویم: فهمیدم از نگاهتان که سه تار لطفی را به سه تار عبادی ترجیح می دهید 

سه تار صبا بهتره یا لطفی؟

هیچ کس به گرد صبا نمی رسید، هیچ کس؛ صبا یک چیزه دیگه بود.

در باره آواز آقای لطفی هم بگید!

لطفی صدا نداره ولی جمله بندی هاش انقدر زیباست که هیچ جای چند و چون نمی ذاره؛ تو همین کنسرت کلن که الان شنیدیم من فکر می کنم که هر خواننده – هرکی باشه، در هر مقامی باشه- باید این آواز «هوای روی تو دارم نمی گذارندم» رو بذاره جلوش و جمله های آوازشو تمرین کنه. اصلا ساختمان جمله ها حیرت آوره...

من بهش گفتم که آقای لطفی این غزلو که من می ساختم تو شور برای خودم آواز می خوندم بعد دراومدشو این طوری می خوندم (به آواز می خاند). بعد لطفی شعرو برداشت و رفت رو صحنه. اصلا قرار نبود شور بخونه. گفته بود ماهور می زنم.

یک جوان تازه کار باید با لطفی ضرب می زد. طفلک وقتی فهمید باید با لطفی بره سر صحنه و ضرب بزنه اصلا داشت می مرد. لطفی هم بهش گفت بیا قسمت های ضربی رو من بهت می گم چی می خوام بزنم و یک روز هم باهاش تمرین کرد. بعد رفت رو صحنه شور زد. (سرش را تکان می دهد و می خندد.) این بیچاره داشت می مرد که خب ضربی ها رو چی می خواد بزنه. بعد از کنسرت گفتم: آقای لطفی شما قرار بود ماهور بخونی؟ گفت: آقا! دیدم حالم این طوریه، شور زدم. گفتم: فکر این بنده خدا را نکردی!

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده  457     8 خرداد ماه 1393

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت