راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

رنگ باختن

تحلیل های طبقاتی

من در آوردی

در عرصه سیاسی!

 

از مدتی پیش و بویژه از زمانی که دولت حسن روحانی بر سر کار آمده است، برخی تحلیلگران و نیروهای سیاسی می کوشند به حساب خود، روحانی و دولت وی را "تحلیل طبقاتی" کنند. مثلا در باره حسن روحانی می نویسند که "رئیسِ دولت یازدهم نماینده سرمایه‌داریِ بوروکراتیکِ انحصاری با گرایش‌های راستِ نولیبرالی است." (نامه مردم 23 دی 1392) که اصلا معلوم نیست خود نویسنده این جمله فهمیده چی نوشته؟ پیشتر نیز یکی دیگر از پژوهشگران چپ ماهیت طبقاتی احمدی نژاد و دولت وی را روند "خود بورژوا شدن"! نام گذاشته بود.

این شیوه تحلیل به اصطلاح طبقاتی ظاهرا قرار است از این پس جایگزین تحلیل سیاسی شود و حزب و گروه و شخصیت سیاسی و پژوهشی را بی نیاز از بررسی شرایط پیچیده و دشوار سیاسی کشور و جهان کند. فکر کرده اند کافیست ماهیت طبقاتی یک فرد یا یک دولت را تشخیص داد تا همه مسائل سیاسی را بتوان حل کرد. مثلا همین که فهمیدیم دولت روحانی نماینده سرمایه داری بوروکراتیک انحصاری با گرایش های راست نولیبرالی است، یعنی آنکه باید در مقابل آن قرار گرفت. اصلاح طلبان و همه کسانی را که با این دولت همکاری می کنند سازشکار و مماشات طلب و ناآگاه دانست. این را که نظامیان و گروه های راست با این دولت مخالفند یا در برابر آن کارشکنی می کنند به حساب جنگ زرگری بر سر قدرت گذاشت. تلاش برای پیشبرد اصلاحات و تحولات را نمود "توهم" و خیالپردازی اعلام کرد و ... خلاصه یک "تحلیل طبقاتی" من در آوردی پاسخ استراتژیک و تاکتیکی به همه مسائل را یکجا در آستین دارد. آیا به اصطلاح تحلیل هایی که در برخی نشریات و وبگاه های گروه های "چپ" می شود از این سطح فراتر است؟

این شیوه تحلیل ولو آنکه نام "طبقاتی" بر آن بگذارند دارای چندین مشکل بزرگ است.

مشکل اول این که این تصور را ایجاد می کند که سیاست و جهت گیری یک شخصیت سیاسی را می توان از ماهیت طبقاتی او نتیجه گرفت. در واقع معنای آن بطور معکوس عبارتست از آنکه برای درک سمتگیری یک شخصیت سیاسی باید ماهیت طبقاتی وی را ابتدا و پیش از تاثیر طبقات اجتماعی بر وی تشخیص داد و تحلیل کرد. این یک اشتباه است. همانطور که نورالدین کیانوری بارها گفته بود بین سیاست و برنامه و ستمگیری یک شخصیت سیاسی و طبقه او باید تمایز قائل شد. شخصیت برای خود دارای هویت مستقل است، شخصیت تغییر می کند یا می تواند تغییر سیاست بدهد. شخصیت سیاسی را به هیچ عنوان نمی توان در گرایش طبقاتی او خلاصه و محدود کرد.

اشکال دوم این شیوه تحلیل آن است که تصور می کند می توان از تحلیل طبقاتی جامعه یا حکومت بطور مستقیم نتیجه گیری سیاسی کرد. مبتذل ترین نمونه این تحلیل را برخی بعنوان "چپ" در دوران احمدی نژاد مطرح کردند که براساس آن علی خامنه ای و احمدی نژاد نماینده خرده بورژوازی هستند و نتیجه سیاسی آنکه باید از آنها در برابر هاشمی رفسنجانی و اصلاح طلبان که نماینده سرمایه داری معرفی می شدند پشتیبانی کرد. در نادرستی این شیوه تحلیل همین بس که بعدها احمدی نژاد و علی خامنه ای روبروی هم قرار گرفتند بدون آنکه ماهیت طبقاتی آنان هیچ تغییری کرده باشد. برای توجیه این مطلب لازم می آمد که اعلام شود علی خامنه ای تغییر طبقه داده و ادعاهای مبتذل دیگری که تحت عنوان تحلیل طبقاتی برای توجیه اختلاف میان خامنه ای و احمدی نژاد عنوان می گردید. در حالیکه پاسخ به دلایل مشخص اختلاف احمدی نژاد و خامنه ای به هیچ وجه به عرصه ماهیت و خاستگاه طبقاتی این دو برخورد نمی کند. این دلایل را باید در عرصه سیاسی و شرایط پس از ایجاد جنبش سبز جستجو کرد و نه در جای دیگر. ماهیت طبقاتی این دو در اینجا به شکل غیرمستقیم اثر می گذارد و چارچوب اختلاف و چشم انداز حل آن را می تواند تا حدودی، بطور نسبی تعیین کند ولی توضیح دهنده هیچ چیز بیش از این نمی توانست و نمی تواند باشد.

اشکال سوم این تحلیل های به اصطلاح طبقاتی آن است که عرصه سیاسی را بسیار ساده می کند، استقلال آن را در نظر نمی گیرد و در نتیجه ساده نگری را رواج می دهد. هیچ تحلیل طبقاتی وجود ندارد که بتوان از آن سیاست روزمره یک حزب یا نیروی سیاسی را نتیجه گرفت. مثلا بتوان با تحلیل طبقاتی مشخص کرد که در انتخابات سال 1384 یا 88 یا 92 باید شرکت کرد یا نباید شرکت کرد و در صورت شرکت به چه کسی رای داد یا نداد.

صحنه سیاسی عرصه تحلیل سیاسی است. روابط ما با دیگر نیروهای سیاسی عمدتا براساس اهداف ما و سیاست آن نیروها تعیین می شود. تحلیل طبقاتی مربوط به عرصه جامعه شناسی است. تحلیل طبقاتی نشان می دهد که جامعه از چه طبقاتی تشکیل شده و این طبقات چه چشم اندازهایی در برابر خود می توانند داشته باشند. سیاست طبقات و گروه بندی های حاکم چه اثری بر روی زندگی این طبقات می گذارد و این اثر به چه شکل در عرصه سیاسی بازتاب پیدا می کند و چه دشواری ها و چه دورنمایی را در برابر یک نیروی سیاسی می تواند بوجود آورد یا بگشاید. به این ترتیب تحلیل طبقاتی می تواند به شکل غیرمستقیم به تحلیل عرصه سیاسی از جهت چشم اندازهای استراتژیک یا ضرورت‌های تاکتیکی یاری رساند ولی به هیچ عنوان جایگزین تحلیل مشخص از شرایط مشخص سیاسی نمی تواند باشد.

بخشی از منشا اشتباه درباره تحلیل طبقاتی و مخلوط کردن آن با تحلیل سیاسی در آنجاست که در لحظه انقلاب‌ها میان ماهیت طبقات و سیاست آنها همسانی و همگرایی قاطعی بوجود می‌آید. در مقطع انقلاب ها طبقات بصورت عریان وارد عرصه سیاست می شوند و سیاست و شخصیت ها بازتاب کمابیش مستقیم منافع و تنازع طبقاتی می گردند. این واقعیت موجب شده که در ادبیات مارکسیستی، در تحلیل دوران های انقلابی، بین این دو سطح تحلیل نزدیکی ایجاد شده، بدون آنکه بعدها توجه شود که این مربوط به یک مقطع خاص و نادر و کمیاب تاریخی است و تازه همچنان جنبه نسبی دارد. در خارج از دوران های انقلابی نمی توان بین ماهیت طبقات و شخصیت‌ها و سیاست آنها رابطه کمابیش نزدیک و مستقیم برقرار کرد. تحولات دو دهه اخیر ایران و سترونی تحلیل های به اصطلاح طبقاتی که در واقع واجد شرایط یک تحلیل درست و عمیق طبقانی اجتماعی نیز نیستند، تایید کننده این واقعیت است.

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده  457     8 خرداد ماه 1393

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت