نگاهی به بحث هائی که بنام "چپ" جریان دارد ذکر مصیبت را به سیاست حضور در صحنه باید تبدیل کرد |
امسال نیز به مناسبت سالگرد انقلاب بهمن بررسی هایی متعدد منتشر شدند. بسیاری از کوشندگان سابقا معروف چپ نیز در این میان به سخن درآمدند، ولو آنکه چیز تازه ای بر آنچه حداقل در سی سال اخیر بیان می کنند نیفزوده باشند. این بررسی ها، یعنی سمتگیری حاکم بر آنها نیازمند بررسی است. بویژه آنکه حزب ما از همان دوران آغاز جنبش چریکی نیز تلاش برای تاثیر بر آن داشت. شناخته شده ترین نمونه های آن مقالات کیانوری و جوانشیر در خارج از ایران و پس از آن هوشنگ تیزابی و تورج بیگوند و رحمان هاتفی در داخل ایران بودند. بیگوند خود یکی از اعضای سازمان چریک های فدایی خلق بود که سپس از مشی چریکی فاصله گرفت و کتابی در نقد آن به یادگار گذاشت. انگیزه این نوشته با انگیزه زنده یادان بالا متفاوت است. اگر در آن دوران هدف، تلاش بر تاثیر بر مبارزان بی تجربه چپ رو بود، اکنون و با گذشت سی و پنج سال از انقلاب و حوادث آن چنین تلاشی بی معنی است. با وجود همه فراز و نشیب ها، می توان گفت یک جنبش چپ در ایران امروز وجود دارد که از جهاتی بسیار نیرومند تر از آغاز انقلاب ایران است. این نیرومندی در آن نیست که این جنبش همچون سال های نخست انقلاب توانایی برپایی تظاهرات بیش از یکصد هزار نفری را دارد یا ندارد. نیرومندی جنبش کنونی چپ در ایران از آنجا ناشی می شود که بدلیل تحولات انجام شده در دهه های اخیر و تجربیات ناشی از آن، راهکارهای چپ به گستردگی مورد توجه جنبش اجتماعی قرار دارد. آن جنبش چپ ظاهرا وسیع در آغاز انقلاب بیشتر ناشی از آن بود که گروه هایی از روشنفکران جوان همچون دانشجویان و دانش آموزان جذب سازمان های چپ ایران و از همه مهمتر سازمان فدایی شده بودند. در شرایط کنونی لازم است که روشنفکران جوان تاریخ انقلاب ایران و چگونگی شرکت چپ در آن را بدقت بررسی کنند. آن هم در شرایطی که از ناحیه "چپ" پیام هایی متناقض به جنبش اجتماعی کنونی ارسال می شود. در این شرایط هدف این نوشته نه پیام به چپ روان سابق بلکه نقد پیامی است که آنان در عمل به جنبش اجتماعی ارسال می کنند. پیام های متناقض چپ شرکت کننده در انقلاب به جنبش کنونی چیست؟ از یکسو پیامی برخاسته از امید و از سوی دیگر پیامی ناشی از پشیمانی. پیام نخست که توده ای ها حامل آن هستند و پیام دوم که چپ روان سابق ارسال کننده آن هستند که در یک کلام تاریخ انقلاب را در فاجعه برای جنبش چپ ایران خلاصه می کند. در اینکه فاجعه ای برای بخشی از جنبش چپ اتفاق افتاده تردید نیست. ولی این فاجعه در آن نیست که چرا این جنبش امروز امکان برگزاری گردهمآیی های صدها هزار تنی را ندارد. فاجعه در آن است که چرا این چپ توانایی تاثیرگذاری بر جنبش اجتماعی را ندارد. چرا این چپ که انبوهی مخاطبان جوان داشته از دهه 60 نمی تواند پیشتر برود. چرا پیام های آن بجای آنکه هدف تاثیرگذاری بر جنبش اجتماعی را داشته باشد شکل روضه خوانی و ذکر مصیبتی را به خود گرفته که حداقل سی سال است تکرار می شود. در آن دورانی که زنده یادان کیانوری و جوانشیر شروع به گفتگو با چریک های فدایی کردند تصور کمابیش یکسانی در هر دو جریان در مورد نقش جنبش اجتماعی وجود داشت. تصور اعضای سازمان چریک های فدایی خلق آن بود که مبارزه مسلحانه شرایط عینی انقلاب را فراهم خواهد کرد. البته آنها شرایط عینی انقلاب را در ریخته شدن ترس مردم از سرکوب حکومت می دانستند که گویا قرار بود با مبارزه مسلحانه فراهم شود. رهبران سازمان چریک های فدایی به لحاظ تئوریک تصور نمی کردند که خود قرار است جانشین جنبش اجتماعی شوند. بحثی هم که حزب توده ایران با چریک ها داشت در همین رابطه بود. تصور حزب توده ایران این بود که شرایط عینی انقلاب یا بعبارتی بحران اجتماعی بدلایل دیگری ایجاد خواهد شد که ارتباطی با شلیک گلوله و سروصدای ناشی از آن ندارد. این درک حزب ما از بحران اجتماعی البته تردید در تصور غیر واقعی از نقش روشنفکر "پیشتاز" نیز بود. واقعیت تاریخی آن شد که نیروی انقلاب ایران در نتیجه به صحنه آمدن گروه های اجتماعی مختلف تحت تاثیر بحران اجتماعی شکل گرفت، گروه هایی که اصولا از روشنفکران "پیشتاز" تاثیر نمی گرفتند. از اینرو اگر انقلاب ایران را به صورت یک چرخش اجتماعی مورد توجه قرار ندهیم امکان درک آن را نخواهیم داشت. حزب ما مهمترین گروه سیاسی بود که متوجه این چرخش اجتماعی شد و به همین دلیل امکان درک و یافتن راهکارهایی را برای تاثیر بر آن پیدا کرد و به همین دلیل است که هنوز تنها گروه سیاسی که می تواند از گذشته خود و کلیات درک خود از انقلاب دفاع کند، حزب توده ایران است. البته انقلاب اقلیتی از روشنفکران را به بازبینی درک گذشته وادار کرد. اینان به تدریج مسیر دیگری را جستجو کردند ولی در مورد بیشتر گروه های چپ رو به دلیل اقبال نسبی که از طرف روشنفکران جوان و بی تجربه به آنان در دوران پس از انقلاب صورت گرفت مشکل بیشتر شد و چنین تصوری کم کم در آنان بوجود آمد که خود آنان یعنی اعضا و هواداران این سازمان ها مترادف جنبش اجتماعی و انقلابی هستند. به آن ترتیب بیشتر گروه های چپ رو و نیز مجاهدین از تلاش برای تاثیر بر روندهای سیاسی فاصله گرفته و به فرقه های جدا از جنبش اجتماعی تبدیل شدند و در مقابل آن قرار گرفتند. در این راه برخی از آنها بنام شورای ملی مقاومت به رهبری مجاهدین خلق و حتی پیش از آن، درجریان جنگ کردستان تا همراهی با صدام حسین در عراق و ... نیز پیش رفتند. همین پایه غلط،، یعنی عدم درک تفاوت رهبری سیاسی با رهبری فرقه ای منجر به اتفاقی شده که هر روز شاهد آن هستیم. یعنی چپی که اصولا در مبارزات اجتماعی شرکت ندارد و در دهه شصت متوقف شده است. در این شرایط آنچه از آن چپ مانده شماری افراد پا به سن گذاشته هستند که هرازگاهی مطالبی را یادآوری می کنند و بر گذشته ها اشک حسرت می ریزند. می توان مسیر طی شده را تکامل منطقی آن خودمحوربینی دانست که از ابتدا در این سازمانها وجود داشت. درکی هم که آنان از شرایط عینی انقلاب پیش از پیروزی آن ارائه می دا ند نه تنها ناشی از اشتباه تئوریک بلکه ناشی از آن هم بود که این نوع نظریه پردازی ها نقش فرد و اراده او را بسیار برجسته تر از واقعیت آنها می کرد. منظور از آنچه گفته شد این نیست که آن دوران ها را بر مبنای اختلالات شخصیتی مورد توجه قرار دهیم. واقعیت آن است که انگیزش های فردی ناخودآگاه در ابتدا برای همه مبارزان بسیار برجسته هستند. ولی واقعیت مبارزه اجتماعی انگیزش ها را صیقل می دهد. متاسفانه بیشتر چپ روان سابق امکان چنین صیقل یافتنی را نیافتند. انگیزش های طبیعی روانی همچون خودمحوری و ... امکان شرکت در یک مبارزه طولانی اجتماعی را در بیشتر موارد فراهم نمی کند. این همان اتفاقی است که برای چپ روان افتاده است. یعنی از طرفی از تاریخ بسیار پرافتخار خود یاد می کنند و از طرف دیگر آن تاریخ بیانگر رویکردهای هوشمندانه که منجر به پیشرفت جنبش اجتماعی شده باشد نیست بلکه دورانی است که آنان هوادارانی پرشمار داشتند. واقعیت ناگوار آن است که بسیاری از فعالان سابق چپ در خارج کشور با چنین رویکردی موافق هستند که گویا جنبش چپ را تنها می توان با روضه خوانی زنده نگه داشت. طنز تاریخی در آنجاست که در چند سال مانده به سقوط حکومت شاه بسیاری از مبارزان مسلمان درک سیاسی و اجتماعی از واقعه عاشورا ارائه می دادند که مغایر ذکر مصیبت بود. معروفترین آن اثری از آیت الله صالحی نجف آبادی بنام "شهید جاوید" بود که همان موقع در میان روحانیان سنتی با واکنش های منفی بسیاری روبرو شد هر چند با استقبال مبارزان ترقیخواه مذهبی روبرو گردید. ولی اکنون فعالان سابق چپ این مسیر را در جهت معکوس طی کرده اند. یعنی از تلاش برای شرکت در مبارزه اجتماعی و سیاسی به ذکر مصیبت و نوحه خوانی رسیده اند. توده ای ها هم به همین دلیل مورد ملامت قرار می گیرند. می گویند مماشات توده ای ها موجب شده که جانباختگان حزب را که قربانیان سرکوب و جنایت های انجام شده پس از انقلاب بودند فراموش کنند. البته اگر قرار باشد توده ای ها هم بخواهند به همین شیوه عمل کنند و رابطه حکومت برآمده از انقلاب را با حزب خود پایه و اساس درک اجتماعی قرار دهند جز اینکه در صدر این حسینیه جدید بنشینند چاره ای دیگر ندارند چرا که حزب توده ایران بزرگترین قربانی سرکوب های سیاسی دوران پس از انقلاب است. این درست است که تلاش ارتجاع راست این بوده که با توسل به کشتار جنبش اجتماعی چپ را از رهبران و روشنفکران آن محروم کند. ولی ما سیاست خود را بر پایه چگونگی رابطه حکومت چندلایه و پرتضاد پس از انقلاب با حزب قرار ندادیم بلکه از همان آغاز برمبنای یک تحلیل اجتماعی وارد مبارزات پس از انقلاب شدیم. درک ما این بود که یک جنبش اجتماعی در ایران آغاز شده و 22 بهمن 57 پایان آن نیست که در واقع شروع تلاش گروه های مختلف اجتماعی برای تاثیر بر سرنوشت خود است. ادعای اینکه سیاست حزب توده ایران پشتیبانی از حاکمیت بوده نوعی تقلیل این مبارزه و مفهوم آن است. درک ما این بود که جنبش اجتماعی گسترده ای در جریان است و حاکمیت چه سمت چپ و چه سمت راست آن بی تاثیر از این جنبش نیست، جنبشی که به شکلی متضاد بر سیاست آنها اثر می گذارد. درک ما این بود که جنبشی اجتماعی در جریان است که هم در آن دوران و هم در این دوران مهمترین نیروی موثر بر آن کسانی هستند که بنوعی تحت تاثیر اندیشه های ناشی از اسلام بوده و هستند. ولی این به معنای آن نبود که قبول کنیم انقلابی که در ایران انجام شده برای حاکم کردن اسلام بوده است. این تفاوت رویکرد یکی دیگر از مهمترین تمایزهای حزب ما با چپ روان بود. در واقع همه چپ روان مانند غالب راستگرایان مذهبی یا سکولار بدون استثنا و به شکل های گوناگون بر این نظر بودند که اتفاقی که در بهمن 57 افتاده است حاکم شدن اسلام می باشد. دزدیده شدن رهبری انقلاب، شکست قیام، بازگشت به عصر حجر، برقراری حکومت فقه سنتی و .... شکل های مختلفی بود که این نظریه ها از طریق ان مطرح می شد. به این ترتیب از نظر درک پایه ای از آن رویداد تفاوت بارزی بین چپ روان با ارتجاع راست و نیز بسیاری از ترقیخواهان مذهبی وجود نداشت. واقعیت تحولات اجتماعی اکنون چنان است که از بین نیروهایی که وارد حاکمیت پس از انقلاب شدند فقط ارتجاع راست است که همچنان ادعای برافراشتن پرچم حاکمیت اسلام را دارد. بیشتر ترقیخواهان مذهبی چنین نظری ندارند. آنها در واقع از برخی از اندیشه های مذهبی در مبارزات اجتماعی خود بهره می گیرند. درک چپ روان سابق از انقلاب 57 با ارتجاع راست همگون است و این هردو بدانچه علاقه ندارند درک اجتماعی از آن رویداد است. این به معنای انگیزه های یکسان این دو گروه نیست. اگر برای ارتجاع حکومتی برافراشتن پرچم اسلام راهی است برای توجیه غارت و فاجعه ای که بر ایران حاکم شده، برای چپ روان خارج از کشور ندیدن ماهیت اجتماعی انقلاب تا حد زیادی ناشی از خود محوربینی آنهاست. جنبشی که قرار باشد آنان در آن هیچ نقشی نداشته باشند همان بهتر که وجود نداشته باشد یا ندیده گرفته شود. هم پیش از انقلاب و هم پس از آن همه چیز برای اینان ساده بود. قبل از انقلاب کافی بود در آیینه چه گوارا یا صدر مائو را ببینند. اکنون در آیینه ولتر را می بینند. با این آیینه هیچ نیازی به درک روندهای اجتماعی و شرکت در جنبش اجتماعیی نیست. وجود پیشتازان و پیشروان کافیست. واقعیت ایران ثبات در دوران پس از انقلاب نیست. همین که هنوز هیچ حکومت یکدستی در بعد از انقلاب 57 تشکیل نشده و زبان واحدی بعنوان یک حکومت یکپارجه بوجود نیامده نشاندهنده تاثیر جنبش اجتماعی مردم ایران است. آشکارا می توان دید که از همان دوران یک جنبش اجتماعی وجود داشت که دارای بازتاب های بسیار در بخشی از حاکمیت برآمده از انقلاب بود. فجایعی که پس از آن شد بخاطر آن نبود که ذاتی ثابت وجود داشته که مورد توجه روشنفکران قرار نگرفته، پس خوشا به سعادت روشنفکرانی که از همان اول متوجه ذات پلید حاکمیت برآمده از انقلاب شده بودند! برآیند حاکمیت چه در آن دوران، چه اکنون ناشی از تاثیر عوامل متعدی بود که بر بخشی از آنها چپ می توانست تاثیر بگذارد. این تاثیر در دوران فعلی بنظر ما می تواند بسیار بیشتر باشد. و برای تاثیر گذاشتن اولین شرط آن است که یک سازمان خود را محور مبارزه اجتماعی نداند. فاجعه در این نیست که در یک دوران پس از انقلاب بخشی از رهبران چریک ها ناگزیر شدند بپذیرند که خود در مرکز مبارزه اجتماعی نیستند، فاجعه در آنجاست که همین دوران کوتاه فاصله گرفتن از خودمحور بینی را همچون فاجعه می بینند. خود را محور مبارزات اجتماعی و سیاسی دانستن به نتایج ظاهرا متفاوت ولی یکسان انجامیده است. در سالروز انقلاب گروهی به انتقاد از خود برخاسته اند ولی این انتقاد در مورد سیاست هایی که در آن دوران دنبال کردند و تاثیراتی منفی بر روند انقلاب گذاشت نیست. در واقع هنوز شاهد هیچگونه انتقادی در این موارد نیستیم. مهمترین انتقادها ظاهرا سکوت و یا تایید اعدام برخی از فرماندهان نظامی پیش از انقلاب و یا برخی از چهره های سیاسی آن دوران است. این انتقاد کم کم به چهره های غیرسیاسی نیز کشیده شده است. برخی که کمتر شرمگین هستند از همان دهه شصت به این نتیجه رسیدند که باید مبارزه با جنبش انقلابی را از همان قبل از پیروزی انقلاب اغاز می کرده اند و اینان همان کسانی هستند که معتقدند راه حل باید درچارجوب یک دخالت خارجی پیدا شود. آنچه اینان مورد توجه قرار نمی دهند آنست که گروه های اجتماعی گسترده با وجود کم تجربگی وارد مبارزه سیاسی و اجتماعی شده بودند برای آنکه بتدریج بتوانند بیشتر بر سرنوشت خود تاثیر بگذارند. این واقعیتی است که اکنون شاهد آن هستیم. برای مثال چگونگی رشد اقتصادی و تنظیم مناسبات اقتصادی و اجتماعی چندان مورد توجه شرکت کنندگان انقلاب نبود ولی اکنون به یک بحث گسترده اجتماعی تبدیل شده است و به همین دلیل است که بنظر ما جنبش چپ اکنون بسیار نیرومندتر از دوران انقلاب است. بتدریج آن تئوری ارتجاعی که انقلاب را همچون مسابقات فوتبال و خشونت های آن مورد توجه قرار می دهد مورد توجه چپ روان سابق قرار گرفته است. گویا بزرگترین انتقادی که بر چپ روها وارد است آن است که چرا در این مسابقه فوتبال به شکستن صندلی همراه با دیگر تماشاگران پرداخته اند. فاجعه در همینجاست که دلایل جنبش اجتماعی را در تحریکات روانی و ذهنی جستجو می کند. و به این ترتیب به نفی عملی جنبش اجتماعی می رسد. ما نه به این نظریه اعتقاد داریم که انقلاب بر مبنای تحریکات روانی انجام شده یا می شود و نه معتقدیم که آنچه پس از انقلاب روی داده حاصل چنین تحریکاتی است که اکنون بایستی مورد تقبیح قرار گیرد و خود را بدلیل همراهی با آن سرزنش کنیم. البته تردیدی در آن نیست که زمانی که جنبش اجتماعی به خشونت کشیده می شود نتایجی ناگوار ناشی از تحریکات روانی افراد شرکت کننده در آن حاصل خواهد شد ولی این به معنای آن نیست که دلایل انقلاب نه در ماهیت روابط اجتماعی که در واکنش های بیوشیمیایی مغز و یا قسمت هایی از مغز که با تفکر سروکار ندارند و به غرایز مربوط می شوند جستجو شوند. برعکس دلایل حرکت های اجتماعی را باید در چگونگی روابط اجتماعی جستجو کرد. اینکه برخی معتقدند دلیل حمایت جزب توده ایران یا سازمان اکثریت در آن دوران از جنبش اجتماعی ناشی از آن بوده که حکومت را درست یا نادرست ضدامپریالیستی تصور می کردند فرضیه ای غلط است. اگر چنین انگیزشی وجود داشت ما باید از حکومت احمدی نژاد بیش از همه دفاع می کردیم زیرا هیچکس بیش از احمدی نژاد شعار محو امریکا و اروپا و ... را سر نداده است. ولی می دانیم همین حکومت در عمل ایران را در مقابل همین کشورها کاملا به زانو درآورد. برعکس جنبش سبز با توجه به اینکه چگونگی تنظیم مناسبات اقتصادی و اجتماعی را بسود وسیع ترین توده های مردم در مرکز توجه خود قرار داده یک جنبش کاملا ضدامپریالیستی است. اصولا در دوران کنونی هیچ جنبشی وجود ندارد که هم ترقیخواه باشد و هم طرفدار امپریالیسم. مشکل درکی است که از ضدامپریالیست بودن وجود دارد. تاثیر بر رویکرد سیاسی یک سازمان چپ بر مبنای رابطه با حکومت دامی است که از طرف مرتجع ترین نیروهای اجتماعی در ایران برای سازمان های چپ پهن شد. شاید مهمترین پیامی که نورالدین کیانوری در دوران پس از زندان خود برای هواداران حزب ارسال کرد متوجه همین نکته بود. بسیاری از توده ای ها هم بدلیل فجایعی که در زندان ها روی داده بود بنوعی به کناره گیری و واکنش منفی متمایل شده بودند که خود را در هواداری از شعارهای سرنگونی و برکناری و طرد و غیره نشان می داد. آنچه کیانوری می گفت آن بود که نباید شرکت خود را در جنبش اجتماعی موکول به چگونگی رابطه حکومت با حزب خود کنیم، بویژه آنکه با حکومتی سروکار داریم که همچنان تحت تاثیر انقلاب 57 و ظرفیت های ناشی از آن است که به شکل تاثیر نبرد اجتماعی بر روی حکومت خود را نشان می دهد. این پیامی ناشی از امید به آینده بود چرا که تاکید می کرد یک سازمان چپ برای آن که از روند مبارزات اجتماعی برکنار نشود بایستی در مرکز آن قرار گیرد و این تلاشی است که بسیاری از توده ای ها باوجود رویکردی که حکومت نسبت به آنها داشته انجام داده اند و می دهند. همچنانکه قبلا گفتیم تقلیل دادن تلاش برای پیشبرد جنبش اجتماعی به حمایت از حاکمیت نوعی سفسطه است. نه در آن دوران و نه در این دوران سیاست ما بر مبنای حمایت از حاکمیت شکل نگرفته بلکه بر مبنای جنبش اجتماعی و بازتاب آن در حاکمیت قرار دارد. بعبارت دیگر همه تلاش ما – از جمله در طول 16 سال دوران جنبش اصلاحات- این بوده و هست که جنبش اجتماعی بازتابی هر چه بیشتر در حاکمیت داشته باشد. این پیام امید است ولی نه امید به یک پیروزی فوری. پیامی که از همه نیروهای چپ می خواهد در مرکز جنبش اجتماعی باقی باشند و بکوشند آن را پیش ببرند. |
راه توده 448 15 اسفند ماه 1392