مطلبی را که میخوانید، در جریان جستجوی همکاران راه توده روی
فیسبوک به چنگ آمده است. نویسنده "رضا ضیا" نام دارد و در
اصفهان زندگی می کند. با برخی نظرات او موافق نیستیم و ای کاش
فضای ارتباطی چنین بسته نبود تا بتوان در یک مناظره دو طرفه
مثلا درباره خوشبینی های نویسنده درباره بختیار و هشدارهایش و
یا برخی نکات دیگر به تفاهم رسید. بهرحال، این نوشته دارای
محتوائی است که ما آن را صرفنظر از نکاتی که با آن موافق
نیستیم تائید می کنیم و به همین دلیل نیز آن را منتشر می کنیم.
اصل نوشته ایشان را روی فیسبوک خود وی می توانید از
اینجا
بخوانید:
از چند جهت برای انتخاب حسن روحانی خوشحالم. یکی از دلائل
خرسندی من شکستِ گفتمانِ تحریمی ها بود. در ایام انتخابات بحث
های مفصل با این دوستان انجام دادم . به نظرم این گفتمان، علی
رغمِ ظاهرِ شیک و مدرن اش، شباهت زیادی با تفکرات انجمن حجتیه
- از سویی- و تفکراتِ انزواطلبانۀ غزلی - از سویی- دارد ؛ هر
دو معتقدند که وضع فعلی اصلاح پذیر نیست، و باید کنار نشست و
به تخریبِ هرچه بیشتر اوضاع مدد رساند، تا یک نفر بیاید و
اوضاع را از « اساس» درست کند و هر کوششی قبل از آن محکوم به
شکست است. باید گذاشت تندرو ترین ها و بدترین ها به قدرت
برسند، تا کار «یکسره» بشود.
اقداماتِ اساسی !
حرفهای خیلی مهمی هم می زنند؛ اینها معتقدند « خانه از پای بست
ویران است» ( به دلیلِ ذهنیتِ شعرزدۀ ما ایرانیان، گاهی بعضی
مثل ها و شعرها می توانند دوساعت استدلال را ویران کند) و
برایِ اصلاحِ این خانۀ ویران، باید ویران ترش کرد؛
زلفِ آشفتۀ تو موجب جمعیت ماست
چون چنین است، پس آشفته ترش باید کرد!
فرخی یزدی هم به همین تفکر اعتقاد داشت؛
دلم از این خرابی ها بود خوش
زانکه می دانم خرابی چون که از حد بگذرد، آباد می گردد .
درضمن معتقدند که در عین حال بدی این اوضاع موقتی است و «کار
اینها، تا چند وقت دیگر تمام است»!
بازهم فرخی یزدی ؛
به ویرانیِ این اوضاع هستم مطمئن زان رو
که بنیاد جفا و جور بی بنیاد می گردد.
کار کارِ انگلیس هاست
گروه دیگری هم «دائی جان ناپلئون» وار، همه چیز را زیر سر
انگلیس و آمریکا می دانند و معتقدند، ما «مجبوریم» و هر چه
«آنها» تصمیم بگیرند، سرنوشت ماست؛
بر آستانۀ تسلیم سر بنه حافظ
که گر ستیزه کنی روزگار بستیزد.
در نظر شان «بالاسری های دنیا» فعالانِ مایشائی هستند که هر
تصمیمی بخواهند برای دنیا می گیرند و بلافاصله مردم دنیا این
تصمیات را عملی می کنند، مثل عربهایی که تصمیم گرفتند به ما
بگویند که به عوعوی سگ، «پارس کردن» و به خوردنی «غذا» بگوییم،
و تمام ملت ایران هم قرن ها از این دستور اطاعت کردند و آنها
هم قرن هاست به خاطرِ این اشتباه به ما می خندند!
در پاسخِ این که پس چطور نتوانسته اند از شرّ این همه دشمنِ
خرد و کلان (از القاعده تا کوبا) نجات یابند ، نیز می گویند
که: همین ها هم «سناریو» یی است که خودشان طراحی کرده اند! این
قدرت های بزرگ «همه چیز دان» هم هستند؛ اگر به عراق حمله کردند
برای تصاحب نفت عراق بود و اگر بیش از ده سال پیش به افغانستان
حمله کردند برای تصاحبِ معادنی بود که همین سه چهار سال پیش
کشف شد. ( یعنی پیش از کشف هم از وجود این معادن خبر داشتند!)
و صد البته کاری به این ندارند که جنگ عراق و افغانستان تا
کنون چندین برابرِ کلِ ارزشِ این منابع برای آنها هزینه داشته
است! البته بنده برآن نیستم که اینان برای رضای خدا در این
کشورها جنگ راه انداختند.
اینها همان کسانی هستند که در سال 88 هم رای نداده بودند، این
بار از بی فایده بودن رایشان در آن دوره سخن می گفتند و
مخالفان را به نداشتنِ حافظۀ تاریخی متهم می کردند، در حالی که
اگر «حافظۀ تاریخی» داشتند، متوجه می شدند که همیشه تندروی ها
بوده که مردم سالاری را به خطر انداخته است.
همیشه چنین بوده که تندروها از همه طرف دست به دستِ هم داده
اند که میانه رو ها را نابود کنند ؛ اسرائیل از رفتنِ دولتِ
قبلی اظهار ناخرسندی می کند و روحانی را گرگِ درلباس میش می
خواند، جنابِ نوری علا در صدای امریکا، دشمن درجه یک خودش را
اصلاح طلبان میداند
و تندروهای داخلی برای ایشان اسناد و خوراک فراهم می کنند تا
همتایانِ خارجی شان به «افشاگری» بپردازند. فرقی نمی کند که
این تندروها کجا باشند و تحتِ چه پرچمی و با چه ظاهری ؛ در
ایران و امریکا و اسرائیل همه جا پراکنده اند.هر وقت شرایطی
فراهم شده است که میانه رو ها بر سرِ کار بوده اند، عده ای از
داخل و خارج فقط به یادِ گذشته ها افتاده اند و فقط کارهایِ
بدشان را به رخ دیگران کشیده اند: «این آقا که امروز مدعیِ
آزادی است، همانست که روزی فلان کار را می کرد»! و در پیِ آن
سیاهه ای از «سیاه کاری های» طرفِ مقابل را به رخ کشیده اند و
هر دو طرف ، همراه با هم کمک کرده اند که میانه رو ها زمین
بخورند و در همان لحظه خواسته اند انتقامِ همۀ ستم های تاریخ
را از ایشان بستانند.
در زیر نمونه هائی از این اقداماتِ «اساسی» به عنوان نمونه می
آید، و می کوشم نشان دهم که این اقدامات «اساسی» چقدر ساده،
آینده را تباه کرده است.
امیرکبیر به عنوان اولین سیاستمدارانِ اصلاح طلب ایران شناخته
می شود، ولی دوران صدرات او بسیار کوتاه بود، به نظرم یکی از
اقدامات اشتباه او این بود، که خواست همۀ کارها را یکشبه انجام
دهد. او حقوق شاهزاده ها و درباری ها را قطع کرد، همچنین اعطای
القاب را هم محدود و ممنوع کرد. وی در بعضی مراسم مذهبی هم
دخالت کرد و محدودیتهایی در روضه خوانی و قمه زنی ایجاد نمود.
سیاست موازنۀ منفی او که عدم باج دهی
به روسیه و انگلیس به صورت تؤامان بود نیز خارجی ها را با او
دشمن کرد. در مثبت بودن بسیاری از اقدامات او شکی نیست، ولی
شتاب زدگی در انجام بعضی کارهایی که در اولویت نبودند، باعث شد
که همۀ گروه هایی که منافع خود را در خطر می دیدند، با هم متحد
شوند و باعث سقوط دولتی شوند که کمتر از چهار سال برسر کار بود
.
من ترجیح می دهم، حقوق درباریان و القابشان همچنان برقرار می
ماند، ولی اقدامات بنیادین دیگر(مثل تأسیس روزنامه ها، اعزام
دانشجو به خارج، آموزش پرورش عمومی، یکپارچه کردن ارتش و...)
انجام می شد، نه این که با مقابلۀ یکباره با کلِ قدرت حاکمه،
تمامِ این اصلاحات نابود شود و ایران مجدداً در دامان استبداد
رها شود.
معروف است که وقتی از میرزارضای کرمانی، دلیل خصومتش با
ناصرالدین شاه را جویا شدند، می گوید که چون حاکم کرمان خیلی
ظلم می کرد، شاه را کشتم! مستنطق از او می پرسد، خب چرا همان
حاکم کرمان را نکشتی؟ او می گوید، می خواستم این شجرۀ خبیثه را
از ریشه قطع کنم! می گویند مستنطق گفت حالا او را کشتی، یک
مهدی موعود داشتی که بیایی و به جای او بگذاری؟ یعنی میرزارضا
هم به زعمِ خودش، اقدامات «اساسی» انجام داده بود ولی بعد از
ناصرالدین شاه هم اوضاع همان طور بود، و حتی فرمانِ مشروطۀ
مظفرالدین شاه هم بزودی با استبدادِ رضاخان جبران شد.
امین السلطان (اتابک) در دورۀ قاجار سالها وزارت داشت. وی پس
از مدتی معزولی به فرنگ سفر کرد و بسیار متحول شد، پس از
پیروزی های اولیۀ مشروطه خواهان، عده ای از عقلا تصمیم گرفتند
که او را مجدداً به صدرات برسانند، زیرا می دانستند که در آن
اوضاع وی شخصیتی توانا و اهل عمل است و تنها اوست که می تواند
میان گروه های متخاصم سازش ایجاد کند ولی بلافاصله توسط
تندروها ترور شد. جالب این که هنوز هم بر سر قاتلِ اصلی و
آمرین این کار اختلاف است ولی چیزی که هست این است که این کار
رضایتِ تندروان مشروطه و دربار را فراهم کرد و باعث شد که
کابینه های بعدی مشروطه (مشیرالسلطنه و ناصرالمک) که آنها نیز
میانه رو بودند، به سرعت سقوط کنند تا این کارها به اضافۀ سوء
قصد به جان محمدعلیشاه، زمینه را برای به توپ بستنِ مجلس فراهم
کند.
مصدق، دیگر قربانیِ اقدامات« اساسی» بود؛ وقتی با مقاومت های
مجلسِ شورا مواجه شد، مجلس را به صورت غیرقانونی منحل کرد و از
طرفی تمام قد در برابر شاه هم ایستاد و او را تحقیر کرد، و از
طرف دیگر، متحد خودش آیه الله کاشانی را نیز رنجاند، توده ای
ها را هم رها کرد. همه دست به دست هم داد و دولتش ساقط شد. وی
با اندکی تدبیر و سیاست میتوانست با آنها کنار بیاید، نه این
که مدت کوتاهی فضای باز و اصلاحات فراوان انجام دهد، و بعد
کشور سالها در تیرگی و سیاهی ناشی از کودتای 32 فرو برود.
پیش از سقوط سلطنت هم شرایط به گونه ای رقم خورد که دیگر کسی
به بختیار توجهی نداشته باشد، و همه خواهان ریشه کن شدنِ سلطنت
باشند، چون تنها در این صورت است که کشور درست می شود. بختیار
در آن شرایط هرچه می گفت کسی توجه نمی کرد و قانع به اقدامات و
اصلاحاتِ نیم بند او نمی شد، ملت خواهانِ یک اقدام بنیادی و
«اساسی » بود.
پس از انقلاب دولت مهدی بازرگان روی کار می آید. مشهور است که
هاشمی رفسنجانی به ایشان پیشنهاد می کند که همین قانون اساسی
فعلی را به رأی بگذارید، چون اگر بنا باشد اقدام دیگری انجام
شود، کار به دستِ تندروها می افتد و آنها هرچه می خواهند در
این قانون اضافه خواهند کرد. ولی مرحوم بازرگان با غیرقانونی
خواندن این کار، می گوید که قانون اساسی(که در نوفل لوشاتو
تهیه شده بود) باید بازبینی مجدد بشود. فوقَعَ ما وَقَع! در طی
دولت او، باز هم مردم خواهان اقدامات «اساسی» بودند و بزرگ
ترین ایراد دولت او را انقلابی نبودن می دانستند.
پس از او، بنی صدر حاضر نشد با مخالفانش کنار بیاید و فقط به
دنبالِ به کرسی نشاندن حرفهای خودش بود که آنها را حق و مایۀ
نجات ایران می دانست.
بزرگ ترین گناه خاتمی هم این بود که اقدامات «اساسی» انجام
نداد! و کار را «یکسره» نکرد. هر چقدر هم که او فریاد بر می
آورد که من خواهان براندازی نیستم، عده ای نمی شنیدند،
و حتی او را متهم به خیانت در اجرای وعده هایش کردند. (کلاً
عده ای از رئیس جمهور، انتظارِ براندازی نظام دارند!) آخرین
باری که در شانزده آذر در دانشگاه تهران سخنرانی کرد، عده ای،
یک صدا فریاد زدند«فقط حرف، فقط حرف» او پاسخ داد، خیلی خب،
بعد از من عده ای خواهند آمد، و عمل خواهند کرد، و شما نتیجۀ
عمل آنها را خواهید دید....
من خوشحالم این بار مردم به کسی رأی داده اند، که وعده داده
بناست اهل اعتدال باشد، بناست تندروی نکند، و بناست با کلید
تدبیر «گره از کار فروبستۀ ما بگشاید»ا
تحریمی ها و تندروها و رای نده ها !
عدۀ دیگری هم که عموماً از فرطِ معمولی بودن، چیزی برای ارائه
دادن ندارند، در بعضی دوره ها مجالی پیدا می کنند، که خودی
نشان دهند. و یکی از بهترینِ این فرصت ها انتخابات است. آنها
صبر می کنند تا ببینند جریان غالب به کدام سو می رود، و وقتی
از غلبۀ آن جریان مطمئن شدند، می گویند، اینها همه اش بازی ای
است که فلانی انتخاب شود و این مردم احمق در این دام افتاده
اند. در این بازیِ «متفاوت نمائی» این اشخاص خیلی خردمندانه،
کنار می کشند
و «نستراداموس»وار ، همه چیز را پیش بینی می کنند و این گونه
از جمعِ این جماعتِ «گله وار» کنار می ماند و چند روزی دیده می
شوند، دیده شدنی هرچند اندک و گاه محدود به جمع های خانواده.
افتخار آنان این است که شناسنامه شان « پاک » است، و تا به حال
«نجس» نشده است ! اینان در هر انتخاباتی شرکت نمی کنند،
انتخابات ، باید «آزاد» باشد. این طور که بین گزینه های محدود،
مجبور به انتخاب باشند، دونِ «شأن» آنهاست. نمی دانند
که طرفِ مقابل به سادگی پاسخ خواهد داد که در همۀ دنیا مردم از
میان چند گزینۀ محدود، دست به انتخاب می زنند و این که یک
نامزد، همۀ عقایدش، مطابق با همۀ عقاید ما باشد، کاریِ شدنی
نیست. البته بدیهی است که کثرتِ نامزدها دلیلِ دموکراتیک بودن
انتخابات نیست. در بعضی کشورها، برای جلوگیری از ترافیکِ ثبت
نام کنندگان، نامزدها باید مقداری پول به عنوان گروگان
بپردازند تا اگر از حد خاصی کمتر رأی آوردند، آن پول ضبط شود،
و خیلی ساده از ثبت نام افرادی که صرفاً برای شهرت پا به میدان
گذاشته اند، جلوگیری می کنند.
آن روزهایِ سالمِ سرشار ....
در این میانه کاری به سلطنت طلب ها و به عبارتی «گذشته طلب ها»
ندارم ؛ بر اساسِ این تئوری همه چیز در زمانِ گذشته ، خوب بوده
است و امروز رو به تباهی رفته است، گرایش به نوستالژی از قدیم
در ما فراوان بوده است و کمال اسماعیل (قرن 6 و7) با ظرافت به
آن اشاره کرده؛
چو عادت است که ابنایِ دهر در هر قرن
کَرَم به لاف ، ز عهدِ گذشته وا گویند
برآن گروه بباید گریست کز پسِ ما
حکایتِ کَرَم از روزگار ما گویند
اینان اندکی پس از مشروطه، ناصرالدین شاه را شاهِ شهید خواندند
و حسرتِ دورانِ وی ،«آن روزهایِ سالمِ سرشار» را می خوردند.
نسخۀ مدرنشان امروز در «من و تو» مستندهایی می سازد
و دورۀ پهلوی را گذشتۀ طلایی می داند که «قدر ناشناسی» مردم، و
دسایس خارجی ، آن را از مردم گرفت و لذا حکیمانه نتیجه می گیرد
که؛ «ملکِ ایران، چوبِ استبداد می خواهد
هنوز»
سر وتهِ یک کرباس
مشارکتِ گسترده و انتخاب روحانی نشانگرِ، بالارفتن شعور سیاسی
مردم نیز بود . در این مدت شبکه های رادیوئی و تلویزیونیِ خارج
از کشور سنگ تمام گذاشتند؛ از voa تا من و تو و رادیو فردا،
کانال یک و پارس و..... خود کشی کردند تا بالصراحه یا
بالکنایه، به مردم بگویند که تنها راهِ نجاتِ ایران، تحریم
انتخابات است! از این جهت خیلی خوشحالم، چون آنها همۀ توانشان
را به کار بردند و موفق نشدند. این شبکه ها سالها ما را به عقب
راندند، عده ای که مدتها بود از معادلات سیاسی داخل ایران بی
خبر بودند، به یکباره وارد معرکه شدند، و غافل از تحولات و
انشقاق های رخ داده در کانون قدرت، همه را «سر و ته یک کرباس »
دیدند و فتوا دادند که هرکس بیاید در بر همین پاشنه می چرخد، و
همۀ مشکلات از قانون اساسی و اختیارات بعضی نهادها و اشخاص
است، غافل از این که در سال 57 همین «خانۀ از پای بست ویران»
یک بار به صورت «اساسی» تغیر یافته بود و حمایت های مردمی باعث
به قدرت رسیدن آنها شده بود. شعارهای مبتذلی چون «سر وته یک
کرباس » و «سگ زرد و شغال» هم از همین حضرات برخاسته بود.
البته همان طور که تغیر رئیس جمهور آلمان، خیلی تفاوتی به حال
ما نمی کند، نباید هم این حضرات، فرقِ دوران خاتمی و احمدی
نژاد را فهمیده باشند! همین شبکه ها بودند که در سال 84 مردم
را به تحریم انتخابات دعوت کردند، و گفتند خاتمی سوپاپ اطمینان
بود، و با احمدی نژاد کار «یکسره» خواهد شد! البته اگر
ممنوعیتِ ماهواره نبود، و اگر جریان اطلاع رسانی در کشور آزاد
تر بود، این کانال هایِ بعضاً تک سرنشین و ابتدایی این همه با
اقبال مواجه نمی شدند، که معروف است که «الانسان حریص علی ما
مُنع»
|