راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

سید ضیاء- بخش پنجم (آخر)

ساواک دست نوشته های

سید ضیاء را غارت کرد!

 

سید ضیاء طباطبائی، از کودتای 1299 که منجر به سقوط سلطنت قاجارها و برپائی سلطنت پهلوی شد، تا 7 شهریور 1348 که در سعادت آباد تهران در گذشت، در صحنه سیاسی ایران چهره ای فعال و تاثیر گذار بود. او بدلیل آن که شاه و پدرش رضاشاه سلطنت خود را مدیون او بودند، با صراحت کلام با شاه صحبت می کرد. طرف مشورت شاه بود و در چند رویداد مهم سلطنت آخرین شاه ایران را نجات داد که در شماره گذشته راه توده نمونه ای از آن را که کشف انگلیسی یک کودتا علیه شاه و خنثی شدن آن با واسطه سید ضیاء خواندید. سید ضیاء و مصدق همیشه روبروی هم بودند. گزارش 5 قسمتی که در راه توده در باره او خوانده اید، برگرفته شده از کتاب دو جلدی "شبه خاطرات" دکتر بهزادی سردبیر و صاحب امتیاز مجله سپید و سیاه بود. بهزادی خود تمایلات ملی داشت و طرفدار مصدق بود. آنچه او در کتابش می نویسد برگرفته از دیدارها وگفتگوهای مکرر خود با سید ضیاء بوده است. در این آخرین بخش که می خوانید اشاره به غارت یادداشت های سید ضیاء در روز مرگ او، توسط ساواک می شود. برای جلوگیری از نابودی این یادداشت ها، که قطعا در اختیار جمهوری اسلامی است، آنها باید به کتابخانه مجلس و یا مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی منتقل شود.

 

 

سید ضیاء بدون هیچ چشم داشتی از نزدیکی خود به شاه به سود مردمی که گرفتار ساواک و دادگاه های نظامی می شدند استفاده می کرد. بسیاری از توده ای ها را که محکوم به اعدام شده بودند، او از مرگ یا زندان های دراز مدت نجات داد. دکتر یزدی را که محکوم به مرگ شده بود او آزاد کرد. بعد از 15 خرداد، همان زمان که من برای کار برادرم- سرهنگ نادر بهزادی- با سید مراوده زیادتری داشتم، او در کار نجات طیب حاج رضایی و همراهانش تلاش می کرد. در این باره به شاه گفته بود:

 

- اعلیحضرتا، اگر کسانی هستند که در جریان شورش دست به کشتار زده اند دادگاه های شما می توانند در باره آن ها حکم های سخت صادر کنند، ولی مجازات خراب کردن چند دستگاه تلفن عمومی اعدام نیست!

سید روزی به شاه گفته بود: «استدعا دارم مرا از ذکر القابی که آقای دکتر شفق برای شما انتخاب کرده معاف بفرمائید». از آن پس او را فقط اعلیحضرت می نامید.

به من می گفت:

- تو جوان هستی، تجربه نداری. در کشور ما یک شب تا صبح همه چیز عوض می شود.

 

در سفر فرانسه بودم که خبر درگذشت سید در روزنامه ها منتشر شد. در بازگشت به ایران علاقمند شدم در باره جزئیات مرگ سید ضیاء و روزهای آخر زندگانی او کنجکاوی کنم و خاطره هایی را که از او شنیده بودم را در مجله سپید و سیاه بنویسم. اما دستور ساواک مانند صاعقه فرود آمد:

«در باره سید ضیاء نباید چیزی نوشته شود. هر چه تا حال نوشته شده کافی است، بویژه در هیچ یک از مقاله هایی که در باره تاریخ معاصر ایران منتشر می کنید نباید سید ضیاء الدین طباطبایی را بعنوان عامل کودتای سال 1299 معرفی کنید. کودتا فقط کار شخص اعلیحضرت رضاشاه پهلوی بود».

به این ترتیب با مرگ سید ضیاء رودربایستی هایی که شاه نسبت به او داشت از میان رفت. از آن پس هر زمان مسأله کودتای سوم اسفند مطرح می شد، بلافاصله نام سردار سپه (فقط سردار سپه) نوشته می شد.

در باره مرگ سید آن چنان که شنیدم مداوای خاص خودش در تسریع مرگش موثر بود. او صبح زود دچار یک انفارکتوس خفیف شد. بلافاصله پزشک مخصوص او به بالین سید آمد و دستور استراحت مطلق داد. سید آن روز با چند نفر وعده ملاقات داشت. با همه تاکیدها از جا برخاست که استحمام کند. اطرافیان سید گفته پزشک را که موکدا توصیه کرده بود باید استراحت کند گوشزد کردند، اما او احتمالا با توجه به توصیه های کتاب «تحفه حکیم مومن» عقیده داشت یک دوش آب سرد حالش را خوب می کند. رفتن به زیر دوش آب سرد همان بود و حمله قلبی دوم که او را در حمام خانه نقش بر زمین کرد همان.

ساواک که از جریان حمله قبلی سید آگاه شده بود، وقتی حمله دوم پیش آمد بلافاصله ماموران خود را به آنجا فرستاد. از نظر ماموران امنیتی مهم ترین چیز در خانه سید یادداشت های او بود. از مدتی قبل شایع بود که سید یادداشت هایی به نام خاطرات سیاه دارد. هنوز جنازه سید از خانه خارج نشده بود که آن ها همه اوراق و اسناد و مدارک را در کیف ها و گونی ها انداخته و از خانه بدر بردند.

سید ضیاء الدین طباطبایی که یک عمر بنام عامل انگلستان شناخته شده بود، بعد از 28 مرداد عقیده خود را عوض کرد یا نشان داد که عقیده خود را عوض کرده است. او در این ایام دائما می گفت: «ما حدود 2000 کیلومتر با شوروی مرز مشترک داریم. در چنین شرایطی صلاح نیست به خاطر آمریکا یا هر کشور دیگر دشمنی شوروی را بخریم». با این عقیده در دورانی هم که رادیوها و مطبوعات دو کشور علیه هم حمله و انتقاد می کردند، سید ضیاء تنها سیاستمدار ایرانی بود که در مهمانی ها و ضیافت های رسمی سفارت شوروی حاضر می شد و به آن ها تبریک می گفت.

سید ضیاء الدین طباطبایی که یک عمر تنها زیسته بود، در چند سال آخر عمر با بانویی از طبقه پایین اجتماعی ازدواج کرد و از او صاحب سه فرزند شد.

در سال هایی که سید در سیاست دخالت داشت، روزی شاه به او گفت:

- به ما گزارش داده اند که همه توطئه ها زیر سر «آقا» است.

سید جواب داد:

- این شما هستید که مردم را در برابر خود قرار داده اید. مثلا اعلیحضرت به چه حقی به خود اجازه می دهند که با من یا حزب توده مخالفت کنند.

شاه از سخن سید تعجب کرد و گفت:

- آن ها کمونیست هستند. تجزیه طلب هستند.

سید جواب داد:

- فرض کنیم چنین باشد. شما چه کاره هستید که آنان را توبیخ می کنید. شما شاهید یا مامور ساواک!

سید  می گفت:

شاه خیلی اوقات فراموش می کرد شاه است. گاهی کارهایی می کرد که نشان می داد تصور می کند مجلس است، دولت است، دادگستری است، و از همه بدتر ساواک است!

سید ضیاء الدین طباطبایی اوایل با عتاب، اواسط کار با ملایمت و اواخر با طنز و شوخی به شاه یادآوری می کرد که کار یک پادشاه مشروطه با کارهائی که ایشان می کند فرق دارد.

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده  483   13 آذرماه 1393

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت