راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

شب 15 بهمن

بگیر و ببند در تهران شروع شد

 

درباره تیراندازی ناصر فخرآرائی به شاه در 15 بهمن 1327 در دانشگاه تهران، حتما اطلاعاتی دارید و مانند ما چیزهائی را خوانده اید، اما این گزارش که در ادامه می خوانید حاوی نکاتی است که شاید تاکنون جائی نخوانده باشید و یا از کسی نشنیده باشید. نویسنده این گزارش دکتر بهزادی صاحب امتیار و سردبیر مجله سپید و سیاه است که در دوران خود، معروف ترین و پر نفوذ ترین مجله ایران بود. دکتر بهزادی گرایش ملی داشت و در دولت دکتر مصدق سپیده و سیاه از جمله نشریات حامی او بود. هسته مرکزی این گزارش، گزارش دروغ دکتر اقبال به مجلس برای اعلام انحلال حزب توده ایران و فاش شدن دروغ او در نقل قول از دفتر خاطرات ناصرفخرآرائی است.

 

 

از همان شب 15 بهمن که در دانشگاه تهران به شاه تیراندازی شد، بازداشت افراد از گروه ها و دسته های سیاسی مختلف - اغلب با سلیقه های سیاسی مخالف و حتی مغایر هم- آغاز شد. از رهبران حزب توده دکتر نورالدین کیانوری، دکتر مرتضی یزدی، عبدالحسین نوشین، دکتر حسین جودت و احمد قاسمی همان شب بازداشت شدند. (دکتر فریدون کشاورز و دکتر رضا رادمنش موفق به فرار شدند). توقیف اعضای حزب توده به سران حزب اختصاص نداشت. بعدا افراد دیگری هم گرفتار شدند یا غیابی محاکمه شدند. برخی مانند دکتر فریدون کشاورز، عبدالصمد کامبخش، احسان طبری، علی امیر خیزی، دکتر رضا رادمنش، ایرج اسکندری، رضا روستا و آرداشس (اردشیر) آوانسیان به اعدام محکوم شدند (البته هیچکدام اعدام نشدند که از ایران رفته بودند) و عده ای مانند مریم فیروز، امان الله قریشی، یوسف جمارانی، محمدعلی شریفی و جمعی دیگر غیابا به زندان از پنج تا ده سال محکومیت پیدا کردند.

 

از این بگیر و ببندها روزنامه نویس ها هم بی نصیب نماندند. تعدادی از آن ها با وجود گرایش های مختلف بازداشت شدند، محاکمه شدند و به زندان های از یک تا پنچ سال محکوم شدند. از جمله سید محمد باقر حجازی مدیر روزنامه «وظیفه» (محافظه کار طرفدار آقای سید ضیاء الدین طباطبایی)، سید علی بشارت مدیر روزنامه «صدای وطن» (دست راستی طرفدار سید ضیاء)، دانش نوبخت مدیر روزنامه «سیاست ما» (ملی گرا)، محمود دژکام مدیر روزنامه «رگبار» (دست چپی)، فرهنگ ریمن نویسنده و مدیر روزنامه «سرباز» (او طی عمر روزنامه نگاری اش گرایش های مختلف ملی گرایی، طرفداری از ارتش و زمانی هم نظریات انتقادی تند نسبت به حکومت با احساست شدید مذهبی پیدا کرد)، محمود والانژاد (بیشتر کارخانه دار و صاحب معادن نمک بود تا روزنامه نویس)، جهانگیر بهروز سردبیر روزنامه «قیام ایران»: او که جوان ترین روزنامه نویس بازداشت شده بود (23 ساله) به کم ترین مدت (یک سال) زندان محکوم شد.

در اغلب محاکمات نظامی مهم، دادستان مرد مرموزی بود به نام سرهنگ علی اکبر مهتدی از محارم سپهبد رزم آرا که دکتر مظفر بقایی در استیضاح خود از دولت، ساعت متمادی به افشاگری در باره او پرداخت.

 

 

ماجرایی که دفتر خاطرات ناصر فخرآرایی آفرید

 

 

روز یکشنبه هفدهم بهمن مجلس شورای ملی جلسه علنی داشت. دو روز بعد از حادثه ترور شاه مجلس در اثر این واقعه غیر منتظره و عکس العمل شدید دولت اعلام حکومت نظامی، منحل کردن حزب توده، توقیف و تبعید آیت الله کاشانی، بگیر و ببندهای دیگر، کاملا مرعوب به نظر می رسید. حائری زاده استیضاحی را که به اتفاق حسین مکی و عبدالقدیر آزاد از دولت کرده بود پس گرفت. استیضاح عباس اسکندری مسکوت گذاشته شد... رحیمیان هم استیضاح خود را پس گرفت.

دکتر منوچهر اقبال وزیر کشور وقت در باره علت غیر قانونی کردن فعالیت حزب توده ایران گزارشی به مجلس داد که خلاصه آن چنین است: «عده ای به اسم حزب توده، دور هم جمع شده بودند... هر روز در گوشه ای ایجاد اغتشاش می کردند... قصدشان واژگون کردن اساس و بنیان کشور بود، به طوری که سه سال قبل در صدد تجزیه کشور (اشاره به حکومت ملی و خود مختار آذربایجان) برآمدند... به این دلایل... دولت حزب توده را منافی استقلال کشور تشخیص داده، آن را در تمام کشور منحل اعلام می نماید... افراد خائنی هم که مدارکی علیه آن ها در دست است تحت تعقیب قرار خواهند گرفت.»

 

بعد از این گزارش، مجلس بدون هیچ مخالفتی لایحه حکومت نظامی را در تهران و انحلال حزب توده ایران و غیر قانون بودن آن را تصویب کرد. از 91 نماینده حاضر در جلسه 86 نفر به دولت ساعد رای اعتماد دادند.

 

اما نکته جالب در مورد انتساب ناصر فخرآرایی به حزب توده ایران که مجوز دولت برای غیر قانونی کردن آن حزب محسوب می شد، دفترچه یادداشتی بود که دکتر اقبال مدعی شد دفتر خاطرات ناصر فخرآرایی است. او در پشت تریبون مجلس این دفتر را از جیب خود بیرون آورد و به نمایندگان گفت:

 

- این دفتر یادداشت ناصر فخرآرایی و به خط خود اوست که خاطرات روزانه خود را در آن می نوشت. ما آن را ضمن جستجوی خانه اش در میان اوراقش پیدا کردیم.

 

آنگاه شروع به خواندن صفحاتی از آن کرد. صفحاتی از این دفتر حاکی از شرایط سخت و مشقت بار زندگی او بود. کینه و نفرت او را نسبت به دولت، حکومت، شاه و آرزویش را در باره نابودی کسانی که باعث بدبختی او و امثال او شده بودند نشان می داد. دکتر اقبال پس از آن که ساعتی به خواندن صفحاتی از دفتر خاطرات ناصر فخرآرایی پرداخت، روی نکته هایی از یادداشت های او انگشت گذاشت.

 

دکتر اقبال به استناد نوشته فخرآرایی در یادداشت های روزانه اش، ادعا کرد او در صفحه ای صریحا نوشته: «در زندگی هرگز دو روز سرنوشت ساز عمرم را فراموش نمی کنم. یکی روزی بود که حزب توده مرا به عضویت پذیرفت، دیگری روزی که پدرم چشم از جهان فرو بست. اولی شادترین روز عمرم بود، دیگری تلخ ترین روزش.»

 

اما... اما از بخت بد دولتیان، روز بعد یکی از مجلات که از روی کنجکاوی روزنامه نگاری به تعقیب ماجرا پرداخته بود، در جستجوهایش از ماموران امنیتی موفق تر از کار درآمد، چون توانست پدر ناصر فخرآرایی را که زنده بود ولی در محلی دور از پسرش می زیست پیدا کند و با او مصاحبه مفصلی ترتیب دهد. پدر بینوا که می دانست ماموران دولتی همه دوستان و آشنایان زن و مرد فخرآرایی را، حتی کسانی که یک بار در مجامع عمومی او را دیده اند و سندی از این دیدار در دست است، از جمله صاحبخانه اش را که به او خانه اجاره داده، یا دختری که با او آشنایی داشته بازداشت کرده اند، به زودی او را یافته سراغش خواهند آمد، برای آن که حسابش را از او جدا کند شروع به بدگویی از پسرش کرد. او برای نجات جان خودش در انتقاد از پسرش سنگ تمام گذاشت. او در مصاحبه اش، در باره ناصر فخرآرایی مطالبی به این مضمون گفته بود: «اصلا ناصر از بچگی پسر شروری بود. همه را از حیوان گرفته تا انسان اذیت و آزار می کرد. هر چه کار بد در دنیا وجود داشت مرتکب می شد. من هر چه به او نصیحت می کردم قبول نمی کرد. خدا لعنت کند او را که می خواست ملتی را بی پدر کند. او مستحق مجازاتی بود که به آن رسید.» جزئیات آن گفته ها را پس از گذشت قریب 50 سال به خاطر ندارم. اما یاد دارم آن روزها در دانشکده حقوق دانشجویانی که مصاحبه را خوانده بودند، در عکس العمل به حرف های دکتر اقبال به شوخی در باره ناصر فخرآرایی می گفتند:

- ضارب از بچگی موجود شری بود، کله گنجشک ها را می کند، چشم کبوترها را در می آورد، سر گربه ها را می برید، دم سگ ها را می کند تا برای کشتن شاه تمرین کرده باشد!

مصاحبه با پدر ناصر فخرآرایی که بدون قصد خاصی از سوی یک مجله انجام گرفته بود، در کشور انعکاس عجیبی پیدا کرد. همچنین باعث بی اعتباری سخنان مونتاژ شده دکتر اقبال در مجلس شد. وقتی خبر مرگ پدر دروغ باشد، خبر مربوط به عضویت او در حزب توده و سایر دلایل هم می توانست درست نباشد.

به طوری که از یکی از دوستانم شنیدم:

- در آن زمان دکتر عبدالحسین زرکوب، دانشجوی دانشگاه بود، اما در هفته ساعاتی از وقت آزاد خود را به عنوان تندنویس در مجلس به کار اشتغال داشت. پس از ماجرای انتشار مصاحبه پدر فخرآرایی، روزی دکتر اقبال به مجلس شورای ملی آمد و به اتاق سردار فاخر حکمت رئیس مجلس رفت. دقایقی بعد سردار فاخر تندنویس ها را احضار کرد و گفت: «صفحات تندنویسی شده روزی را که آقای وزیر کشور در مجلس در باره فخرآرایی و غیر قانونی شدن حزب توده صحبت کرده بیاورید.» ما هم چنین کردیم. هر دو شروع به خواندن مذاکرات آن روز کردند. وقتی به آنجا رسیدند که نوشته شده بود فخرآرایی ادعا کرده: «یکی از روزهای فراموش ناشدنی عمرش روزی بود که خبر مرگ پدرش را شنید.» دکتر اقبال از ما خواست آن را خط بزنیم. من گفتم: «ولی تکذیب خبر مرگ پدر فخرآرایی و ادعای تاسف او از این واقعه در همه مطبوعات نوشته شده. خط زدن دفتر تندنویسی مجلس تاثیری در اصل مساله نخواهد کرد.»

دکتر اقبال در حالی که خودش روی آن سطور خط می کشید، گفت: «حرف روزنامه ها باد هوا می شود. در آینده اگر محققین بخواهند تاریخ امروز را بنویسند به این منبع مراجعه می کنند نه به روزنامه ها. پس این را اصلاح کرد!»

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده  484   20 آذرماه 1393

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت