آخرین یادداشت های دکتر حسین فاطمی- 3 خنجر شاه و دربار در پهلوی جنبش ملی
آنچه را می خوانید، آخرین بخش از یادداشت های دکتر حسین فاطمی وزیر خارجه دولت مصدق است که در مخفیگاه پس از کودتای 28 مرداد نوشته است. آنچه او می نویسد، گوئی گزارشی از وضع امروز ایران در جمهوری اسلامی است. انتخابات، تقابل دربار با دولت، نظامی های همسو با شاه علیه مصدق، دسته بندی ها در درون جبهه ملی، رقابت ها و تنگ نظریهای درون این جبهه که همگی به سود شاه تمام شد. نه یکبار، که دهها بار این یادداشت های دکتر فاطمی را نه من و شما که همه آنها که امروز در کنار روحانی قرار گرفته اند، دیروز با جنبش سبز همسو بودند و پریروز در کنار خاتمی بودند باید بخوانند. اگر از گذشته اطلاع نداشته باشیم و از آن تجربه نیآموزیم فاجعه به بازتولید خود ادامه میدهد.
|
یک صحنه دیگری که برای از بین بردن مصدق تهیه شده بود این بود که دولت برای گزارش و گرفتن رای اعتماد به مجلس بیاید. دکتر مصدق و وزرایش به پارلمان آمدند. آن روز قیافه بهارستان طور دیگر بود. اشخاص مسئوولی در محوطه بهارستان آمد و رفت داشتند و یکی دو نفر خبر آوردند که در میان تماشاچیان افراد مسلح نیز وجود دارد. در اواخر دوره شانزدهم قرار شد رادیو را به مجلس وصل کنند و مرتبا مذاکرات به وسیله رادیو پخش می شد. پیش از این که زنگ جلسه علنی زده شود، به رئیس مجلس تذکر داده شد که وضع تماشاچیان خوب نیست. رئیس بازرسی و من رفتیم و از پشت شیشه ها قدری نگاه کردیم و رئیس اطمینان داد که خبر مهمی نیست. زنگ جلسه را زدند، وکلا بتدریج در جلسه حاضر شدند، قرار بود وزرا هم بروند. دکتر مصدق گفت ما بعد از نطق قبل از دستور می رویم. همین که جمال امامی (خوئی) وارد جلسه شد تماشاچیان پرداخت شده فریاد «زنده باد» بلند کردند، در صورتی که قرار بود وقتی مصدق به جلسه می آید، فریاد «مرده باد» بلند کنند. بعد از زنده باد هم «مرده باد مصدق» از عرق خورهای مست برخاست. بین آنها و تماشاچی های دیگر نزاع در گرفت. کریم پور شیرازی را که به حمایت مصدق صدا بلند کرده بود، از بالا به پائین انداختند، تماشاچی ها به تالار جلسه ریختند و کار زد و خورد حتی به راهروهای مجلس کشیده شد. جلسه ختم و نظامی ها تماشاچیان را بیرون کردند. من خودم را پشت میکروفون رادیو رسانیدم و جریان را بطور اختصار به مردم گفتم. چیزی نگذشت که چند هزار نفر در میدان بهارستان جمع شدند، به طوری که تماشاچیان ساختگی محصور گردیدند و بعد آنها را نظامیان از راه دیگر بیرون بردند. چند دقیقه بعد، جلسه بدون حضور تماشاچی تشکیل و در آن جلسه بود که جمال امامی به دکتر مصدق گفت «برو گمشو» و قبل از صحبت دکتر مصدق پشت تریبون آمده حملات و هتاکی فراوانی به رئیس دولت کرد و ضمن این بود که اظهار داشت مجلس مقاومت کند. من خودم او را از صندلی نخست وزیری پایین می کشم. جمعیت بی شماری از مردم پایتخت بیرون محوطه مجلس فریادهای نفرت بار برای اقلیت می فرستادند و موقعی که اعضای دولت بیرون می آمدند، ابراز احساسات موافق می کردند و چند نفر را روی دست بلند نمودند و خواستار بودند که برای آنها صحبت نمایند. موقعی که شکایت انگلیس به شورای امنیت داده شد، دکتر مصدق تصمیم گرفت با هیاتی شخصا برای دفاع از منافع ایران به نیویورک برود. جریان را به مجلس هم گفت و اقلیت از ترس افکار عمومی جرات ابراز مخالفت نداشت. ولی روزنامه های آنها می نوشتند که دکتر مصدق مخصوصا می رود که ایران را شکست بدهد و انگلیس ها را پیروز گرداند. هیات ما به شورای امنیت رفت و علیرغم همه تشبثات پیروز شد. تلگراف تبریکی از شاه رسید و من جواب مودبانه ای تهیه کردم و دکتر مصدق امضاء کرد و مخابره شد. این همان تلگرافی بود که به عنوان سند حمایت و پشتیبانی اعلیحضرت از نهضت ملی ایران بعد از وقایع نهم اسفند ضمن مصاحبه علاء به نمایندگان مطبوعات داده شد. بعد از ختم کار شورای امنیت چون "ژرژ مک گی" معاون وزارت خارجه امریکا به نیویورک آمد و از دکتر مصدق ملاقات نمود و برای حل کار نفت رسما از طرف رئیس جمهوری دعوت کرد که نخست وزیر به واشنگتن برود، هیات ما، مسافرتی به پایتخت آمریکا کرد. مذاکرات طولانی شد. انگلیسی ها که همیشه به وضع داخلی ایران و مخالفت آیادی خود در خنثی کردن نهضت ملی امیدوار بودند، مرتبا مماطله می کردند تا موضوع انتخابات و پیروزی چرچیل پیش آمد و مذاکرات به نتیجه نرسید. این عدم موفقیت فرصتی برای تحریک در مجلس و خارج داده بود و در دانشگاه تظاهراتی روی داد که نظامی ها شلیک کردند و در سایر قسمت ها نیز تحریکات توسعه پیدا کرد. تلگرافی هم از شاه رسید که مصدق زودتر حرکت کند. همین اوقات بود که سرلشکر مزینی رئیس شهربانی وقت، ضمن مصاحبه ای گفت که در یک شبکه توده، به نام دویست هزار نفر برخورده و بدون اطلاع دکتر مصدق فشار و تضییقات به عناصرتوده ای را شدت دادند و محیط را آن قدر که ممکن بود آشفته ساختند. به طوری که نایب نخست وزیر به واشنگتن تلگراف کرد که دولت صلاح می داند هیات اعزامی بدون استقبال مردم و محرمانه وارد تهران شود چون بیم اغتشاش می رود. معلوم بود که نظامی ها کابینه را در وحشت انداخته اند. دکتر مصدق جواب داد مردم را در کارشان آزاد بگذارید، خود دانند. روی هم رفته محیط را مانند موقع برگشتن مصدق از لاهه، که قضایای 30 تیر اتفاق افتاد، درست کرده بودند. مسافرت دکتر مصدق به مصر و آن استقبال بی نظیر، نقشه مخالفین را خنثی ساخت. نخست وزیر پس از ورود، در یک جلسه چهار ساعتی با شاه مذاکره کرد. اساس آن مذاکرات بعد از گزارش جریان مسافرت، موضوع انتخابات بود که دکتر مصدق در جواب شاه که گفته بود اگر توده ایها به مجلس آمدند چه خواهید کرد، گفته بود مردم را وقتی آزاد در کارشان گذاشتید مصلحت خود را تشخیص می دهند و کاری برخلاف مصلحت نخواند کرد. ظاهر امر این بود که در آن ملاقات توافق نظری بوجود آمده است، اما در عمل معلوم شد وسوسه نمی گذارد کاری از پیش برود.
چنان که اشاره شد، شاه به هیچ قیمت نمی خواست از نفوذ خود در وزارت جنگ بکاهد و دو وزیر جنگی که در کابینه مصدق شرکت داشتند، سپهبد نقدی و سپهبد یزدان پناه، هر دو را به این جهت دکتر مصدق به کار دعوت کرد که طرف تمایل و موافقت شاه بودند و جریان کار وزارت جنگ از هر جهت با قبل از مصدق فرق نداشت. یکی از مذاکرات چهار ساعتی مصدق با شاه، عدم مداخله نظامیان در کار انتخابات بود که شاه قول و وعده صریح داد و گویا بخشنامه ای هم وزارت جنگ به فرماندهان لشکر ها کرد اما همین که انتخابات شروع شد نحوه مداخلات آنها دو صورت داشت؛ یا هرج و مرج و ناامنی را تقویت می کردند که زد و خورد شده و دولت را در اشکال بگذارند، مثل جریان زابل و بروجرد و غیره، یا مستقیما کسانی را که کوچک ترین زمینه محلی نداشتند از صندوق ها بیرون می کشیدند، مانند جریان انتخابات مشکین شهر و رضائیه و خرم آباد. چند روز بعد از مذاکرات چهار ساعتی، مجددا آقای علاء (وزیر دربار) دکتر مصدق را ملاقات کرده بود و نگرانی شاه را از انتخاب عناصر افراطی تذکر داده بود. نخست وزیر در جواب اظهار داشته بود، من گمان می کردم آن صحبت هایی که در جلسه ما صورت گرفت، برای اطمینان اعلیحضرت کافی است و تجدید مطلع نخواهد شد. شاه به وضعیت و طرز تفکر دکتر مصدق آشنا بود و می دانست که او از راه مصلحت و تعقیب یک سیاست صد در صد ملی ایرانی منحرف نخواهد شد. اما در ضمن نمی توانست در جریان کارها، مداخله مستقیم نداشته باشد. در انتخابات بعد از شهریور، که اغلب فرماندهان لشکر در ولایات اعمال نفوذ می کردند، جز به دستور او نبود و انتخابات دوره شانزدهم ولایات با لیست قبلی که مورد موافقت مقامات ذی نفوذ سیاسی قرار گرفت، شروع و خاتمه یافت. مخالفین فکر می کردند از گرفتاری دولت در ولایت و سرگرمی انتخابات، از مبارزه ای که با انگلیسی ها در پیش دارد و از خرابی مالیه و اقتصادی مملکت، می توانند بلوا و شورشی در شهرستان ها برپا نمایند. نقشه برهم زدن تهران را هم همیشه آماده داشتند، به هدفشان برسند. موضوع انتخابات تهران که پیش آمد، در داخل جبهه ملی نیز گفتگوهایی ایجاد کرد. در بار، از روز اول تشکیل جبهه ملی، به ما با نظر نفرت و دشمنی نگاه می کرد و چون هسته ای از مخالفین بنام خود را در زیر عنوان جبهه ملی می دید، هرگز راضی نمی شد توسعه و بسط قدرت جبهه را تحمل کند. در مواقعی که جبهه ملی نقش اقلیت را بازی می کرد، باید انصاف داد که همه افراد با صمیمیت و صداقت همکاری می کردند و در راه جهاد و مبارزه ای که در پیش داشتند، ذره ای غفلت در کار نبود. البته در آن موقع مشاجرات لفظی و گاهی هم گفتگوهای تند، بین بعضی رفقا مبادله می شد. جبهه ملی یک حزب هم رنگ نبود که توافق در همه مسائل سیاسی بین اعضای آن وجود داشته باشد و روز اول ایجاد نیز برای این کار به وجود نیامد. هدف اصلی ما بعد از تحصن بی نتیجه چهار روزه دربار از تشکیل جبهه این بود که مبارزه رها نشود و یک هسته مرکزی ملی، نهضت مقاومت را رهبری کند. توفیق هفت هشت نفری از رفقای ما در انتخابات دوره شانزدهم و عدم کامیابی دو سه نفر موقعیت طلب سبب شد که از همان اوقات دو سه نفر را محرمانه، با رای مخفی کنار بگذاریم، که یکی از آنها عمیدی نوری بود. روزی که از انتخاب شدن مایوس شد، بنای فحاشی به جبهه ملی را گذاشت و او که اولین مقاله را بعد از شهریور بر ضد دربار نوشت، بتدریج در صف شاه پرستان قرار گرفت. پس از این تصفیه جزئی، در مبارزات نفت و مخالفت با رزم آراء تقریبا اتفاق نظر بود با این تفاوت که بعضی با شدت بیشتر مجاهده می کردند، بعضی هم به قدر توانایی خود، مثلا آقای حائری زاده در موقع معرفی کابینه رزم آراء کسالت داشتند و بعدها هم مخالفت موثری با او نکردند و یکی دو ملاقات هم، قبل از زمامداری و در زمان نخست وزیرش، با او داشتند که «جبهه ملی» از آن بی خبر نماند. ما با این که همان وقت مطلب را احساس کردیم، ولی موقع به قدری حساس بود که هر گونه ایجاد شکاف به نفع دشمن تمام می شد. نخست وزیری دکتر مصدق، مقدمه اختلاف در جبهه ملی شد، زیرا عناصری که سال ها مشق اقلیت کرده اند، خیلی در حفظ وجاهت کوشا هستند، حالا نمی توانند کار اکثریت بکنند و حکومت را اداره نمایند. اختلاف سلیقه هایی در طرز تشکیل دولت پیدا شد و با این که دکتر مصدق یک جلسه محرمانه مرکب از مکی، حائری زاده، دکتر شایگان، دکتر فاطمی، دکتر بقایی و یکی دو نفر دیگر برای انتخاب اعضای دولت تشکیل داد و حتی نام هر نامزد وزارت که پیش می آمد، رای می گرفت. پس از تشکیل دولت زمزمه هایی از بین رفقا بلند شد و تا آن جا رسید که عبدالقدیر آزاد از جبهه کناره گرفت و بعد در صف مخالفین و اقلیت جمال امامی واقع شد، زمزمه حائری زاده از همان وقت شروع شد. مکی چون در هیات مختلط به آمریکا برده نشد از مصدق رنجید. بتدریج مخالفین «بو» می بردند که «جبهه» ضعیف شده و شکاف در آن عمیق تر گردیده است. انتخابات مجلس هفدهم و رقابت برای ارائه لیست های انتخاباتی هم مزید بر این اختلافات شد. آیت اله کاشانی هم که در ابتدای نهضت ملی خدمات پر ارزش به پیشرفت نهضت کرد، اواخر بیش از حد، غرور و نخوت پیدا کرده بود، به طوری که مکرر می گفت که اگر من بخواهم 136 وکیل ایران را انتخاب کنم، همه مردم به آنها که من بگویم رای خواهند داد. روزنامه های مخالف می نوشتند که اختلافات جبهه، به مرحله متلاشی شدن رسیده است. وضع صورت زننده ای به خود گرفته بود، دیگر در جلسات جبهه، آن روح صمیمیت و رفاقت وجود نداشت. زعمای قوم، یا به هم فحش می دادند، یا مصدق را به باد انتقاد می گرفتند. یک شب در منزل حائری زاده که جبهه تشکیل شده بود، آقای کاشانی هم حضور داشت. وضع به اندازه ای مرا متاثر کرد که مدتی به گریه مشغول شدم و با حالت عصبانیت به منزل دکتر مصدق رفتم. از معاونت او، از کاندیدا شدن انتخابات و از عضویت جبهه استعفا داده بیرون آمدم. فردای آن روز مصدق مرا خواست، وقتی جریان جلسه را برای او گفتم، مدتی زار زار گریست و گفت: «ما با این عوامل می خواهیم با امپراطوری انگلیس جنگ کنیم.» این اختلافات اقلیت مذکور را تشجیع کرد که دولت را استیضاح نماید و یک استیضاح دسته جمعی به رئیس مجلس دادند. سردار فاخر حکمت (رئیس مجلس) بتدریج تا آن جا جلو رفت که علنا در جلسات مخالفین، که غالبا در منزل ابوالفتح دولتشاهی وکیل کرمانشاه منعقد می شد، شرکت می کرد و گاهی نیز از پشت میز ریاست، نه تنها مخالفین را تقویت می نمود، بلکه حرف های زننده نسبت به مردمی که با طومارهای خود حکومت را تائید می کردند، میزد. جز چند نفر که در کارهای حزبی ورزیده شده بودند و می دانستند این اختلاف ها چه خطرهایی را ممکن است به بار آورد، بقیه غرق در خود پرستی و خراب کاری شده، نمی دانستند که بر شاخ درخت نشسته، تنه را قطع می کردند. روزنامه های «نفتی» از متلاشی شدن جبهه خبر می دهند. به بازاری ها گفته اند که دکتر فاطمی برادر همان مصباح فاطمی است که از طرف انگلیسی ها هفت سال حاکم خوزستان بود. به علاوه در «دین» او تردید است. پس از کودتای خائنانه عمال انگلستان (28 مرداد) که مستقیما ضربه ناجوانمردانه خود را بر پیکر نهضت ملی ایران وارد ساخت و یورش ارتش شاهنشاهی بر هواداران نهضت، من که سه شب پیش از آن مزه باطوم و سر نیزه های گارد سلطنتی را به خوبی لمس کرده بودم برای گریز از چنگال افعیان درنده به وضعی بسیار خوفناک و به همت عده ای از یاران فداکار به حمد حق توانستم جان سالمی بدر برم. حوادث سال های اخیر و توطئه های ضد نهضت، روی کار آمدن قوام، توطئه قتل پیشوا 9 اسفند و کودتاهای خائنانه 25 و 28 مرداد کاملا صدق مدعای من است که نهضت ملت ایران با وجود دربار پهلوی و مار خوش خط و خالی که در راس آن قرار دارد هیچگاه به ثمر نخواهد رسید و وظیفه فرد فرد هواداران نهضت است که با تمام قوا با این کانون فساد که آخرین اتوی امپریالیسم انگلستان است جدا مبارزه کنند. دکتر حسین فاطمی 30 دی 1332 قسمت اول اینجا قسمت دوم اینجا
|
راه توده 471 13 شهریور ماه 1393