راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

خاطرات آیت الله زنجانی از دکتر فاطمی

تا استبداد هست

انگلستان سفارتخانه لازم ندارد

 

در اوج سرکوب های سیاسی پس از کودتای 28 مرداد، آیت الله سید رضا زنجانی موسس و از رهبران نهضت مقاومت ملی بازداشت و به لشکر 2 زرهی که سرتیپ بختیار آن را تبدیل به شکنجه گاهی خوفناک کرده بود منتقل کردند. بهانه این دستگیری صدور بیانیه ای بمناسبت سالگرد قیام 30 تیر سال 1330 بود که موجب عقب نشینی شاه و سقوط دولت چند روزه قوام و بازگشت دکتر مصدق به کاخ نخست وزیر شد. او در اعلامیه خود به بمناسبت سالگرد قیام 30 تیر اعلام تعطیل عمومی کرده بود.سلول دکتر حسین فاطمی وزیر خارجه مصدق و آیت الله زنجانی در لشگر 2 زرهی در کنار هم قرار داشت. فاطمی در روزهای در انتظار محاکمه و تیرباران چند نامه، که بیشتر آنها روی کاغذ جلد سیگار نوشته شده بود برای آیت الله زنجانی فرستاد. آیت الله زنجانی در خاطرات خود درباره مضمون این نامه ها و اعدام دکتر فاطمی می نویسد:

 

 

فاطمی در یکی از نامه ها نوشته بود: «به وسیله ای از آقای دکتر مصدق سوال شود که وظیفه ما در این دادگاه چیست؟ آیا اینها را به افتضاح بکشانیم یا معتدل عمل کنم. من که هرگز حاضر نیستم به اعتدال رفتار کنم زیرا حساب می کنم اگر چنان چه جان خود را در این راه از دست بدهم در راه عقیده خود صرف کرده ام.»

این موضوع را در نامه دیگری هم بعد از محکومیت به اعدام به من نوشت:

«الساعه یک ساعت از حکم فرمایشی اعدام می گذرد ولی به جد اطهرتان اگر کوچکترین اثری در روحیه من بخشیده باشد.»

خدا آن مرد را رحمت کند. مرد شریفی بود.

سرتیپ آزموده دادستان نظامی در یک دو جلسه 4 ساعتی کار بازجویی و آخرین دفاع را تمام کرد. گمان می کنم به او فشار آوردند که زودتر کار را تمام کند.

زندان این جا پر از سرهنگ و سرگرد و سروان – سازمان نظامی حزب توده- است و بساط شلاق و دستبند به راهست. وضع مزاجی مخلص به قدری خراب است که مرا حتی از خوردن یک قطره آب ممنوع کرده اند. به کلی از نوشتن بقیه یادداشت های دفاعی محروم مانده ام و بهتر است بنده را با همین وضع به محکمه ببرند. جریان از این قرار است که حضرات آخرین زهر خود را پاشیدند. ولی به جد بزرگوار هر دومان در این موقعی که یک ساعت از صدور رای دستوری می گذرد یک ذره ناراحت نیستم. زیرا اگر آن افتخار را پیدا کنم که در راه وطنم این نیمه جان را بگذارم درست در راه و مصرف حقیقی خودش صرف شده است. حالا منتظریم، ببینیم بازی تجدید نظر به کجا می کشد. قطعا یک چنین رایی در آن جا هم صادر خواهند کرد و بیشتر از سابق خودشان را مفتضح و رسوا خواهند کرد. دادگاه تجدید نظر نظامی هزار مرتبه از دادگاه اولی بدتر است.

بنده از مدتی به این طرف احساس می کردم که ممکن است روز آخر در بن بست ما را قرار دهند و بالاخره هم معلوم شد حدس به خطا نبوده است. به هر حال در برابر وضعیت موجود اگر بتوان اقدامی کرد که یک نیمه شب حکم را اجرا نکنند باز جای امید باقی است. لابد اظهارات دیروز آزموده به عرضتان رسید و این که تصریح کرده است که حکم دادگاه تجدید نظر به موقع اجرا گذاشته خواهد شد. الان یک حکم قطعی در دست اینهاست و هر دقیقه شب و نیمه شب می توانند به موقع اجرا بگذارند.

از جریان کار بنده که گمان می کنم کم و بیش با اطلاع هستید. این پرده رسوایی آخر برای تکمیل صحنه چاقو زدن مقابل نظمیه لازم بود و به نظرم خواست خدا این است که روز به روز رسواتر شوند. به هر حال وضعیت با هر جان کندنی هست (البته از نظر مزاج) می گذرانم ولی به جد بزرگوارمان قسم که اگر خیال کنید به قدر سر سوزن این لوطی بازی ها در اراده و روحیه مخلصتان تاثیر داشته باشد. اگر حمل بر خودستایی نشود عرض می کنم "شیر را هر چند در زنجیر نگهدارید ممکن نیست گربه شود" از این حیث خیالتان راحت باشد. هر حکمی می خواهند بدهند. آن هم بی اثر است. تا زورشان برسد همین آش است و همین کاسه. روزی هم که زورشان شکست یک ثانیه هم نمی توانند ما را در بند نگهدارند. ولو این که صد سال حبس حکم صادر کرده باشند. تمنی دارم همین معنی را به کسان من که حضورتان شرفیاب می شوند ابلاغ فرمایید که بیهوده ناراحت نباشند.

 

شامگاه قبل از اجرای حکم اعدام

 

در طول این 15 ماهی که هر روز آن به اندازه قرنی بر می گذشته است بارها تصمیم گرفته و حتی نامه ای هم تهیه کرده و خواسته ام به حضورت تقدیم کنم اما  هر دفعه پایم در مرحله اجرای تصمیم سست شده و پیش خود اندیشیده ام که جز ایجاد تاثر بیشتر در روح حساس و قلب مهربان شما چه فایده ای برای عمل متصور خواهد بود. اگر منظور هم این باشد که شما را به یاری طلبم و نجات خود را از این وضعی که نه من قدرت وصف آن را دارم و نه شما طاقت شنیدن و خواندن این سرگذشت رقت انگیز را بخواهم، بدون تردید پیش از آن که من یک چنین تمنائی بکنم شما تمام آن چه را در قوه و اختیار دارید برای رهایی ارادتمند مریض و محبوس و محکوم، به کار برده و می برید و در حقیقت حیفم آمد که آن همه بزرگواری و سعی و مجاهدت بی ریای شما را یا به خواهش و استدعایی آلوده کنم یا از ارزش آن لطف و جوانمردی یا به کار بردن چند عبارت خشک و مبتذل که عنوان تشکر را خواهد داشت بکاهم، زیرا شما برای جلب تشکر و امتنان من اقدام و تلاش نمی کنید. شما مقداری از این رنج ها را کشیده اید. معنی محبوس و مریض را می دانید و به تمام مفاهیم این کلمات آشنایی دارید. شما خوب طعم تلخ زندان را چشیده اید و آشنا هستید که ماه ها در را به روی یک موجود محروم و مریض ببندند و از کسان و دوستان بی خبر باشد و با دنیای زنده ها کمترین ارتباط و آشنایی نداشته باشد، چه معنی می دهد. شما که به روحیات ارادتمند خودتان کاملا آشنا هستید، می دانید اگر من بگویم دیگر از این زندگی سراسر رنج، از این حیات قرین نکبت و ادبار، از این عمری که هر دقیقه اش با درد و مرض و نگرانی و اضطراب همراست و فقط به خاطر اشک چشم زن و خواهرم ادامه این عذاب جانفرسا را تا به امروز هم تحمل کرده ام، اغراق نگفته ام. پانزده ماه عمری را که من پشت سر گذاشته ام بعد از درد و رنجی که از آن کشیده ام جز جان سختی عجیب و مقاومت در برابر مرگ هیچ چیز دیگر نبوده است و اکنون که شبح مرگ بالای سرم آمده و شمشیر داموکلس موازی گردنم قرار گرفته، خودم حیرت زده هستم که چرا آخرین نفس ها این قدر طولانی شده و کیست که از این نوع شکنجه یک موجود ناتوان و ناخوش و محتضر لذت می برد.

هیچکس به قدر شما نمی داند از آن سیاست و از آن وزارت، من چه اندازه توشه گرفته ام و چطور جنون ایده آلهای دور و دراز کار مرا تا به این مرحله کشانیده است.

 

شب 19 آبان

 

ساعت چهار و هفت دقیقه بامداد صبح روز چهارشنبه نوزدهم آبان ماه 1332، تیمور بختیار فرماندار نظامی و سرتیپ آزموده دادستان ارتش و عده دیگر به زندان رفتند و حکم اعدام حسین فاطمی را در لشکر 2 زرهی به وی ابلاغ کردند.

آزموده گفت اگر وصیتی دارید بفرمایید شما که مکرر می گفتید «من از مرگ ابائی ندارم و مرگ حق است». دکتر فاطمی نگذاشت حرفش تمام شود و پاسخ داد: «آری آقای آزموده مرگ حق است و من از مرگ ابائی ندارم، آن هم چنین مرگ پر افتخاری، من می میرم که نسل جوان ایران از مرگ من عبرتی گرفته و با خون خود از وطنتش دفاع کرده و نگذارد جاسوسان اجنبی بر این کشور حکومت نمایند» من درهای سفارت انگلیس را بستم غافل از آن که تا دربار هست انگلستان سفارت لازم ندارد». هنگامی که او را برای اعدام می بردند آزموده از وی خواست اگر خواسته ای دارد بگوید، دکتر فاطمی گفت خواسته های من، دیدن خانواده، ملاقات با دکتر مصدق و صحبتی با افسران می باشد. آزموده می گوید: «هنوز هم دست از این مرد بر نمی داری؟»

قبل از اجرای حکم دکتر فاطمی به آزموده می گوید:

«آقای آزموده! مرگ بر دو قسم است، مرگی در رختخواب ناز... مرگی در راه شرف و افتخار، و من خدای را شکر می کنم که در راه مبارزه با فساد شهید می شوم، خدای را شکر می کنم که با شهادتم در این راه دین خود را به ملت ستمدیده و استعمار زده ایران ادا کرده ام و امیدوارم سربازان مجاهد نهضت هم چنان مبارزه را ادامه دهند.»

 

مقامات نظامی در مورد روحیه وی به خبرنگاران گفتند:

 

«...  در آن موقع روحیه اش به قدری قوی بود که اگر کسی وارد اطاق می شد و از جریان اوضاع اطلاع نداشت، هرگز باور نمی کرد این شخص کسی است که چند دقیقه دیگر باید تیرباران شود و وصیتنامه اش را هم نوشته است.

وقتی او را سوار آمبولانس کردند، سیگار خواست و آن را با وضعی خاص گوشه لب نهاد و ثابت کرد که از مرگ واقعا نمی هراسد و ابائی ندارد... هنگام اجرای حکم، در حالی که هوا به شدت سرد بود روی همان پیراهنی که برتن داشت یک پیژامه پشمی پوشیده و با همان پیراهن و پیژامه و کفش سرپایی که پارچه روی آن مخمل قهوه ای بود آماده ایستاد...»

... هشت گلوله تیر از دهانه لوله تفنگ های چهار مامور، دو نفر ایستاده، دو نفر نشسته شلیک شد دو تیر درست به روی هم به قلب و شش تیر دیگر به سینه.

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده  472   20 شهریور ماه 1393

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت