راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

 

خاطرات سایه

(پیر پرنیان اندیش)

در زندان

عهد کرده بودم

زیر شلاق هم

اسمی از

 علیزاده را نیآورم!

 

 

گلهای تازه شماره 122 را می شنیدیم. با عود و آواز عبدالواهاب شهیدی و نی حسن ناهید... نوار به میانه رسیده بود که سایه گفت:

عبدالوهاب شهیدی فرق می کنه با خواننده های دیگه. با حالتی دیگه آواز می خونه. او صدای غرای شجریان را نداره ولی یک نوع احساسات عجیب و غریب داره.

 

- چند دقیقه بعد:

عبدالوهاب شهیدی تنها نوازنده ای که عود رو ایرانی می زنه؛ بقیه عود رو عربی می زنن؛ عود شهیدی ایرانیه.

 

حکایت دل ما با نی کسایی کن

 

در محضر سایه بودیم  که تلفن زنگ زد: «سلام آقای کسایی! قربان شما.» گل از گل سایه شگفت... سایه می داند که من چقدر شیفته استاد کسایی هستم. از من می خواهد گوشم را به گوشی نزدیک کنم و صدای استاد کسایی را بشنوم. عاطفه هم سریع از این لحظه عکس گرفت.

 

به سایه گفتم با استاد شفیعی تلفنی صحبت می کردم. ایشان بابت این گفتگوها هم تشویقم کردند و هم راهنمایی. از جمله گفتند: «با کسایی سعی کن حتما صحبت کنی، کسایی در باره سایه صحبت خواهد کرد (در باره سایه را با تاکید می گوید). می دونی که کسایی یک جایگاه منحصری داره و خودش هم به جایگاهش وقوف داره و تقریبا خیلی ها را داخل آدم حساب نمی کنه. (می خندد) حق هم داره ولی فکر می کنم در باره سایه با علاقه صحبت کنه.

 

رضا خیلی به من لطف داره، حرف های رضا، استثنائا، در باره من خیلی اعتبار نداره، چون آنقدر به من لطف داره که بدی ها و نقص های منو نمی بینه.

 

از سایه می خواهم که مقدمات ملاقات و گفتگوی من با استاد کسایی را فراهم کند.

 

شما حتما باید کسایی را ببینید. آدم بسیار مغتنم و تکرار نشدنی ایه. اما این که در باره من با او صحبت کنید، حالا فکر می کنم بهتون خبر می دم.

 

روز بعد که خدمت سایه رسیدم گفت:

 

راجع به گفتگو با آقای کسایی فکر کردم. کسایی خیلی معرفت در باره حال و وضع من و کارهای من نداره؛ فقط یک رفاقت قدیمی ایه؛ این که قصه نرگس اسکاروایلد هم هست! حرف های معمولی به شما خواهد گفت؛ از قبیل این که آقای سایه آدم خوبی هست و فلان هست و بهمان هست.

 

لحن سایه خالی از شوخی و شیطنت نیست! شروع می کنم به خواندن غزل سایه که به استاد کسایی تقدیم شده...

 

دلم گرفته خدا را تو دلگشایی کن

من آمدم به امیدت تو هم خدایی کن

 

استاد چی شد تو زندان به یاد کسایی افتادین؟

 

من همیشه به یاد کسایی هستم... اول بذارید یه چیزی بهتون بگم. من اول ساختم:

 

دلم گرفته خدایا تو دلگشایی کن

من آمدم به پناهت تو هم خدایی کن

 

راستشو بگم تصنعی عوضش کردم. دیدم شعر عاجزانه، زاهدانه، مومنانه ایه... من حاضر نبودم، عقلا (با تاکید می گوید:عقلا) این شعرو گفته باشم... «خدایا» رو کردم «خدا را» و تمام لطف شعرو از بین بردم، متاسفانه.

 

نفرمودید چی شد تو اون هاگیر واگیر به یاد استاد کسایی افتادید؟

 

نمی دونم... یادمه تو زندان چند بار به یاد علیزاده افتادم. اوایل خیلی نگران علیزاده بودم چون من می دونستم که توی خرداد و تیر باید خانوم علیزاده فارغ بشه. بعد با خودم عهد کردم که اگه از من راجع به علیزاده بپرسند، به قید شلاق خوردن هم باشه، اسم علیزاده رو نیارم و اونو از دیدن بچه اش محروم نکنم.

 

سایه به گریه می افتد و در میان گریه لبخند خاصی می زند. لحظه عاطفی دلنشینی است... با صدایی که طعم و طنین آن هنوز در گوشم هست، می گوید:

نمی دونم علیزاده می دونه که من این طور دوستش دارم؟

 

- یکی دو دقیقه کانال را عوض می کند...

 

این بیتو به یاد علیزاده ساختم...

 

دل حزینم ازین ناله نهفته گرفت

بیا که وقت صفیری ز پرده راک است

 

یک بار هم تو کمیته مشترک، به یاد کسایی و سازش افتادم و اون غزلو ساختم،

 

شکایت شب هجران که می توان گفت

حکایت دل ما با نی کسایی کن

بگو به حضرت استاد ما به یاد توایم

تو نیز یادی از آن عهد آشنایی کن

نوای مجلس عشاق نغمه دل ماست

بیا و با غزل سایه همخوانی کن

 

تجلیل شامخ بی نظیر از استاد کسانی کردید؟

 

حقشه حقشه! (با قاطعیت می گوید.)... هیچ کس هیج ربطی به کسایی نداره؛ کسایی یه استثناست؛ یگانه است واقعا. آقای عظیمی! میان شاگران صبا تنها کسی که از صبا ارث برده کساییه. اینهمه نوازنده ویولن، شاگرد صبا بودن اما هیچ کس نگرفت از صبا. شاید من صلاحیت این داوری رو نداشته باشم ولی ادبیات موسیقیایی صبا به کسایی رسیده. شاگردان صبا، نوازنده های خوبی هستن، در حد خودشون، ولی از صبا چیزی نگرفتن. تنها میراث دار صبا به نظر من کساییه. در صورتی که ساز کسایی، نی، ساز خیلی سختیه و اصلا امکانات ویولونو نداره... خیلی تو این سال ها به کسایی بی لطفی شده. چند وقت پیش جایی بودیم یکی گفت به کسایی نشان درجه اول هنر ملی دادن؛ من گفتم اون نشان مفتخر شده؛ همون که می گن اعتبار مکان به مکینه...

 

غزلتونو برای استاد کسایی خواندید؟

 

بله... یه شب جایی مهمون بودیم. کسی گفت آقای کسایی! غزل آقای سایه رو راجع به خودتون شنیدید؟ کسایی گفت نه آقا! با یه نوع شکایت. دکتر شفایی به من گفت: سایه غزلو برای کسایی بخون. من غزلو نوشتم و از روی کاغذ خوندم. کسایی کاغذ و برداشت و گفت: آقا این مال من!

 

لبخند پرمهری بر لب دارد و می خواند:

 

بگو به حضرت استاد ما به یاد توایم

 

موافقید یه چیزی از کسایی بشنویم...

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده  473   27 شهریور ماه 1393

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت