راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

بحثی درباره فلسفه- 4

پیشرفت علوم

پایه های

فلسفه تخلیلی را

در هم می ریزد

ترجمه و تدوین "ع. خیرخواه"

 

بنیاد فلسفه در زندگی واقعی است و فلسفه با هزاران رشته به زندگی واقعی وصل است. پیشرفت علوم، که بنوبه خود از تحول تولید مادی و مناسبات اجتماعی جدا نیست، یکی از مهمترین این رشته‌ها و از عناصری است که فلسفه را به زندگی واقعی پیوند می دهد. متافیزیک البته خود را خداوندگار قلمرو علوم می پندارد و محق می داند که خط سیر پژوهش دانشمندان را تعیین و چه بسا نتیجه آن را نیز پیشاپیش مشخص کند. در حالیکه واقعیت تاریخی نشان می دهد که در مجموع، این علوم بوده اند که نقش پیشاهنگ داشته اند، و نه اوهامی که می گوید پاسخ سئوالات خود را در آسمانها جستجو کنید.

فلسفه با بهره گیری از قدرت اثبات کننده شواهد تجربی، بر جا افتاده ترین اصول فلسفه متافیزیک خط بطلان کشید. مثلا پیش از رنسانس این اندیشه حاکم بود که برای به حرکت درآوردن یک جسم باید به آن نیرو وارد آورد و به محض آنکه این نیرو متوقف شود حرکت نیز خاتمه می یابد. یا بقول قدما حرکت بدون محرک محال است. این تصور البته بر مشاهده و تجربه ساده و روزمره مبتنی بود. ولی اندیشه الهی و مدرسی و اسکولاستیک اروپایی، بر همین اساس، جهان را آکنده از نیروهای نهانی می دانست که در پشت همه حرکت‌های مداوم قرار دارند. جهان توماس اکویناس، فیلسوف اسکولاستیک مسیحی، مملو بود از فرشتگانی که مثلا شماری از آنان بدون وقفه سیاره‌ها را در حول مدار خود می گرداندند. کشف بنیادین اصل مدرن اینرسی (لُختی، ماند) در آغاز سده هفدهم که براساس آن همه اجسام حرکت مستقیم یا حالت سکون خود را تا زمانی که نیرویی از خارج بر آنان وارد نشود حفظ می کنند، جایی دیگر برای توسل به فرشتگان برای به حرکت در آوردن جهان باقی نگذاشت و امکان داد که با فرضیه اسکولاستیکی جهانی از نیروهای نهانی خداحافظی شود. بدینسان بود که دکارت برای آفریدگار تنها نقش زننده "تلنگر اولیه" را قائل بود که سپس کمیت جنبش، که حاصل جرم در سرعت  mv است برای همیشه در جهان حفظ می شود و پس از آن تلنگر و حرکت اولیه این سازوکاری است که دیگر خود عمل می کند و نیاز به وجود نیروهایی دیگر ندارد، چنانکه مثلا کار ساعت نیاز به دخالت ساعت ساز ندارد.

این مفهوم مکانیکی از جهان که نوعی ماتریالیسم اجسام را در یک متافیزیک خلقت الهی، غیرمادی بودن روح و اراده آزاد می گنجاند، چکیده دوالیسم یا دوگانه گرایی فلسفه دکارت است. دکارت براین اساس ماده را نه تنها با بُعد یا امتداد، بلکه با اینرسی (لَختی، ماند) آن تعریف می کند.

اما تا تفکر اندیشمندان پیشرو نظام دکارتی خواستند جایگزین اندیشه قدیمی اسکولاستیک شوند، لایبنیتس براساس پیشرفت تازه فیزیک، ناکاملی فرمولmv   را نشان داد. نیروها نه در تناسب با سرعت که در تناسب با مربع سرعت، یا سرعت به توان 2 هستند. لایبنیتس با تکیه بر این فرمول جدید mv² بنوبه خود دربرابر دکارت مفهومی دینامیست از جهان قرار داد که براساس آن، اساسی ترین خاصیت اجسام نه امتداد وبُعد است بلکه "نیرو" است. این درک سرآغاز شکل گیری مفهوم مدرن انرژی بود. جهان از اتم‌های مادی بی جان ساخته نشده است، بلکه حاصل واحدهای معی دینامیک است که لایبنیتس آنان را "موناد" نام نهاد. بنابراین، هیچ چیز سترون، بی روح و مرده در جهان وجود ندارد. هیچ آشفتگی و پریشانی در عالم نیست مگر در ظاهر. هر جزء از ماده را باید همچون باغی دانست انبوه از درخت و برکه‌ای انباشته از ماهی. این یک زندگی الهی است که بر جهان حاکم است و هماهنگی آن را حفظ می کند.

می توان مثال‌های بسیاری مشابه این یافت. چنانکه می بینیم گذار از یک فلسفه به فلسفه‌ای دیگر، در اینجا مثلا از یک مفهوم الهی و غایتمدارانه از طبیعت، به یک فلسفه مکانیکی در بخشی ماتریالیست و سپس به یک متافیزیک تازه دینامیست، حاصل اندیشه صرف فلسفی نیست، بلکه نتیجه پیشرفت دانش علمی است که موجب گردید که نظام‌هایی که فلسفه در آن محبوس شده بود یکی پس از دیگری در هم شکسته شود. بنوشته لایبنیتس اگر دکارت درباره رابطه میان روح و جسم دچار سرگردانی شده بود، این سرگردانی ناشی از آن بود که در زمان وی هنوز از این قانون طبیعت که درماده همان جهت کلی آن حفظ می شود آگاه نبود. اگر او این را می دانست به همان نظام هماهنگی از پیش تعیین شده می گرائید. البته کاستن گذار از نظریه دکارت به لایبنیتس به این مقدار به معنای درک ایدآلیستی تاریخ فلسفه است. آنچه دکارت را از لایبنیتس جدا می کرد در واقع تقابل بسیار بنیادی تری بود که میان مبارزه - هر چند محدود ولی واقعی دکارت - برای رهایی علوم از نظام الهیات اسکولاستیک و تاکید بر حق بررسی آزادانه دربرابر فشار ضد رفرم کلیسا وجود داشت. لایبنتیس، رفیق شفیق قدرتمندان و مشاور شاهزادگان برای نزدیکی به کلیسای کاتولیک تلاش زیادی کرد تا میان علوم زمان خود با الهیات آشتی برقرار کند. واقعیت‌های علمی به خودی خود نقشی اندک در سمتگیری‌های فلسفی دارند، چرا که در هر مرحله و هر سطح از دانش علمی، نظام‌های فلسفی نه تنها مختلف بلکه متقابل وجود دارند. ولی پیشرفت علوم مدام آنچه را انگلس "ماده فکری موجود" می نامد تغییر می دهد. نه تنها شناخت موجود تغییر می کند بلکه ابزارهای معنوی که متناسب با آنهاست نیز تغییر می یابد و این تحولات فلسفه را ناگزیر از توجه به شرایط نوین نظری می کند.

 

------------------------------------------------

بخش اول

http://www.rahetudeh.com/rahetude/2014/06juillet/462/falsafeh1.html

بخش دوم

http://www.rahetudeh.com/rahetude/2014/06juillet/463/falsafeh2.html

بخش سوم

http://www.rahetudeh.com/rahetude/2014/06juillet/464/falsafeh3.html

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده  466    9 مرداد ماه 1393

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت