راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

یادداشت های دکتر فاطمی در مخفیگاه (1)

"کابوس جمهوری"

تبدیل به جنون شاه شده بود

 

در فاصله کودتای 28 تا انقلاب 57 دستگاه تبلیغاتی شاه و ادبیات و استدلال چاپلوسان دور و بر دربار شاهنشاهی همان استدلال های سراپا دروغی را در باره کودتا به کار می بردند که در جمهوری اسلامی درباره کودتای انتخاباتی سال 88 به کار برده و می برند. در تمام روزنامه های پس از 28 مرداد، به ندرت می توان نامی از کودتا یافت. آن کودتا را شاه و اطرافیانش "قیام ملی شاه و مردم" لقب دادند. چنان که در جمهوری اسلامی به مقاومت مردم در برابر کودتای 88 نام "فتنه" دادند. نخست وزیران شدند مجریان اوامر شاه، مجلس با غلامان و چاکران شاه پر شد و هر سخنرانی بنام اعلیحضرت همایونی شاهنشاه آریامهر آغاز می شد و نخست وزیران هر  لایحه ای را که به مجلس می بردند قبل از قرائت آن اعلام می کردند که این لایحه به شرف عرض مبارک اعلیحضرت رسیده است تا نمایندگان بدانند که باید به آن رای بدهند. نمونه آن را در جمهوری اسلامی کنونی کم می شنویم و می بینیم؟

 

سعید فاطمی، کتابی منتشر کرده مشتمل بر برخی یادداشت های دکتر حسین فاطمی وزیر امور خارجه کابینه دکتر مصدق. این یادداشت ها مربوط به دو دوران کوتاه مخفی شدن دکتر فاطمی پس از کودتای 28 مرداد و پیش از دستگیری توسط فرمانداری نظامی کودتاست. فاطمی یگانه همراه دکتر مصدق است که پس از کودتا بدستور مستقیم شماه تیرباران شد. کتاب "یادداشت های دکتر فاطمی در مخفیگاه" نام دارد.

این کتاب بخشی از یادداشت های فاطمی را در بر دارد و سپس اسناد و گفته هائی از دیگران که به کار ما در تهیه این گزارش نمی آید. نه آن که آن گفته ها کم ارزشند، خیر و بویژه خاطرات آیت الله زنجانی بنیانگذار "نهضت" کوتاه عمر "مقاومت" در برابر کودتا که بعدها و تا آنجا که میدانیم، از دل آن نهضت آزادی ایران بیرون آمد.

بنابراین بخش هائی از  یادداشت های دکتر فاطمی مورد نظر ماست که تضاد و تقابل دربار شاهنشاهی و شخص شاه را با نخست وزیر و مجلس، دخالت دربار و ارتش در انتخابات مجلس و خلاصه همان ماجرائی را شرح می دهد که ملک الشعراء بهار در باره به سلطنت رسیدن پدر او "رضاخان" در کتاب تاریخ احزاب سیاسی ایران نوشته است. سه دهه پس از کودتای 1299 و به قدرت رسیدن رضاخان، پسرش از تاریخ درس عبرت نگرفته و پا را جای پای پدر گذاشت و همان مسیری را رفت که او رفت.

حیرت انگیز است که ملاقات های فاطمی با شاه و ارزیابی که از خیزهای او برای دیکتاتوری ارائه می دهد، تقریبا همان است که ملک الشعراء بهار در باره رضاخان می نویسد. اما این دو خاطرات و یادداشت ها، یعنی یادداشت های ملک الشعراء بهار که در مجلس و درکنار آیت الله مدرس می کوشیدند جلوی یکه تازی های رضاخان را بگیرند نتوانستند و شد آنچه نباید می شد، و آخرین یادداشت های دکتر فاطمی درباره ملاقات هایش با شاه و کوششی مشابه کوشش ملک الشعراء بهار، امروز نیز به نوعی دیگر گریبانگیر ایران و جمهوری اسلامی است. یعنی نظام شاهنشاهی سقوط کرد، اما از ریشه های کهن استبداد شاهنشاهی شاخه های نو دمید و شد آن جمهوری اسلامی و آن ولایت فقیهی که امروز شاهدش هستیم. به همین دلیل تعجب نباید کرد که فرماندهان سپاه همان مسیری را طی می کنند که ژنرال های شاه و رضاخان طی کردند. هر دوره و هر یک به بهانه ای و در راس بهانه ها "استواری ملی"، اما نتیجه یکسان از آب در آمد و می آید. بیت رهبری پا جای پای دربار شاهنشاهی گذاشت. فرماندهان سپاه در انتخابات مجلس دخالت مستقیم و غیر مستقیم کردند، بیت رهبری به مجلس چنگ انداخت، قانون شد فرمان مقام معظم رهبری، فرهنگ چاپلوسی آلوده به لغات عربی جانشین فرهنگ به لغاتی شد که ارتشبد آریانا برای ارتش و شجاع الدین شفاء برای شاهنشاه آریامهر اختراع کرده بودند. حتی زبان فرماندهان سپاه، در مصاحبه ها و سخنرانی ها، منهای آن چند بادیه آب عربی و قرآنی که در آن می ریزند همان فرهنگ و لغات چاپلوسانه زمان ژنرال های شاه و پدرش شده است. در فاصله کودتای 28 تا انقلاب 57 دستگاه تبلیغاتی شاه و ادبیات و استدلال چاپلوسان دور و بر دربار شاهنشاهی همان استدلال های سراپا دروغی را در باره کودتا به کار می بردند که در جمهوری اسلامی درباره کودتای انتخاباتی سال 88 به کار برده و می برند. در تمام روزنامه های پس از 28 مرداد، به ندرت می توان نامی از کودتا یافت. آن کودتا را شاه و اطرافیانش "قیام ملی شاه و مردم" لقب دادند. چنان که در جمهوری اسلامی به مقاومت مردم در برابر کودتای 88 نام "فتنه" دادند. تا سالها در هرکجای دنیا که کودتا می شود روزنامه ها اخبار آن را بدون ذکر کلمه "کودتا" حق داشتند بنویسند. از بعد از کودتای 28 مرداد شاه کسانی که روی شانه آنها به ایران و کاخ سلطنتی اش بازگشت کنار گذاشت تا مدعی "تاج بخش" نداشته باشد و خود را رهبر انقلاب سفید و پدر ملت که دست حضرت ابوالفضل پشت اوست نام داد. نخست وزیران شدند مجریان اوامر شاه، مجلس را با غلامان و چاکران شاه پر کردند و هر سخنرانی بنام اعلیحضرت همایونی شاهنشاه آریامهر آغاز می شد و نخست وزیران هر  لایحه ای را که به مجلس می بردند قبل از قرائت آن اعلام می کردند که این لایحه به شرف عرض مبارک اعلیحضرت رسیده است تا نمایندگان بدانند که باید به آن رای بدهند. نمونه هائی را در همین شماره راه توده منتشر کرده ایم که می خوانید.

فاطمی در یادداشت های خود بدقت از "ترس" نهادینه در شاه می نویسد و اکنون که نه شاه در حیات است و نه فاطمی، همگان – حتی کارگزاران و ژنرال های شاه- خود تائید می کنند که شاه انسانی ضعیف و ترسو بود اما هرگاه زیر پایش را سفت احساس می کرد، در دادن فرمان کشتار جسوربود و بی پروا.

یادداشت های کوتاه و شتابزده دکتر فاطمی در مخفیگاه پس از کودتای 28 مرداد آینه ایست که باید بسیاری کسان در جمهوری اسلامی آن را روبروی خود بگیرند.

ما خاطرات دکتر فاطمی که خود روزنامه نگاری چیره دست بود و سرمقاله های وی در روزنامه "باختر امروز" پر خواننده ترین مطالب روزنامه های آن دوران بود را از کتابی که حدود 270 صفحه است جدا کرده و بصورت یک گزارش منتشر می کنیم.

 

دکتر حسین فاطمی:

28 مرداد 1332- 19 آبان 1333

 

شنبه چهارم مهر ماه 1332

 

قریب 40 روز از کودتای 28 مرداد و غارت خانه دکتر مصدق و دستگیری همکاران و هم فکران او می گذرد و من با این که مصمم بودم از اولین روز به تفصیل ماجرای این حادثه را که در سرنوشت مبارزات ملت ایران تاثیر فوق العاده خواهد داشت بنویسم، جز یادداشت های مختصری از همان روز واقعه، هنوز موفق نشده ام با تمرکز قلم بردارم و شرح قضیه را بنویسم. اینک پیش خود اندیشیدم که ممکن است اتفاقی روی دهد و این فرصتی که موجود است هدر برود و قسمتی از حقایقی را که نه تنها جامعه امروزی، بلکه نسل های آینده بدان کمال علاقه و دلبستگی دارند، برای همیشه مستور بماند. آنهایی که جریان کودتا را از شب یکشنبه 25، یا از صبح چهارشنبه 28 مرداد تعقیب می نمایند، یا بی اطلاعند یا نمی خواهند از واقعیات پرده بردارند. نه تنها نقشه کودتا بر ضد دولت مصدق و در حقیقت علیه نهضت ملی ایران در هفته آخر مرداد، یا در ماه مرداد ماه بوجود نیآمده، بلکه از ماه ها پیش و شاید اگر میزان دقت و کنجکاوی را وسیعتر کنیم، از چند ماه بعد از زمامداری دکتر مصدق، یک چنین نقشه ای به موازات تبلیغات شدید انگلیسی ها که در داخل و خارج شاه را از حزب توده می ترسانیدند، در شرف طرح و انجام بود.

 

ده دوازده روز هنوز از روی کار آمدن دکتر مصدق نگذشته بود که یک روز صبح زود که او به کاخ ابیض، عمارت نخست وزیری آمد، مرا که معاون سیاسی و پارلمانی اش بودم به اطاق کار خود طلبید. ما دو نفر بودیم، دکتر مصدق گفت من رئیس شهربانی را احضار کرده ام، هر وقت آمد شما هم وارد اطاق شده در مذاکرات شرکت کنید. باید متذکر بود که دکتر مصدق سه یا چهار روز بیشتر در تمام دوران 28 ماهه نخست وزیریش به کاخ ابیض نرفت و شاید این روزی را که به تعریف آن پرداخته ام، آخرین مرتبه ای بود که دکتر به عمارت ابیض آمد. اگر حافظه ام اشتباه نکند مجلس شانزدهم روز شنبه هفتم اردیبهشت به دکتر مصدق ابراز تمایل کرد، و او پس از گذشتن قانون نه ماده ای، یعنی دهم یا یازدهم اردیبهشت، قبول مسئولیت نمود، ولی اولین پیام رادیویی خود را، دهم اردیبهشت به ملت ایران فرستاد و بعد از یک هفته، گمان می کنم روز هفدهم اردیبهشت مرا به معاونت خود به شاه معرفی نمود. منظور این است که بین ملاقات و مذاکره رئیس دولت و رئیس شهربانی با تشکیل دولت فاصله دو هفته ای بیشتر وجود نداشت. من وقتی از اطاق نخست وزیر بیرون آمدم به پیشخدمت سپردم که هر وقت رئیس شهربانی آمد و به اطاق دکتر مصدق رفت، مرا هم خبر کند. نیم ساعت هنوز نگذشته بود که خبر آورد رئیس شهربانی به اطاق نخست وزیر رفت. من هم دوسیه ای را برداشته با خود به اطاق دکتر مصدق بردم. وارد اطاق که شدم دیدم نخست وزیر از پشت میز برخاسته و روی صندلی راحتی نشسته و رئیس نظمیه هم که سرلشکر حجازی بود، در کنار اوست. سرلشکر حجازی در کابینه علاء به ریاست شهربانی انتخاب شده بود و بعد از تیر خوردن رزم آرا و تعویض سرتیپ دفتری که رفقای جبهه ملی با دفتری روی موضع کاشانی سخت مخالف بودند، تصدی نظمیه به او محول گردید. سرلشکر حجازی از افسران مورد اعتماد شاه بود. سابقا هم مدتی فرماندار نظامی و بعد فرمانده لشکر خوزستان بود و در سفر اروپا نیز جزء همراهان شاه بود و در دوره قوام السلطنه نیز، دعوائی بین او و مظفر فیروز واقع شد، که منجر به صدور اعلامیه ای از طرف قوام گردید. به هر صورت سوابق او طولانی است. در اطاق ما سه نفر بودیم؛ دکتر مصدق، سرلشکر حجازی و من. ابتدا مصدق شروع به صحبت کرده گفت در شرفیابی که خدمت اعلیحضرت برای فلان موضوع رفته بودم (به نظرم معرفی یکی از وزراء یا مامورین بود) بعد از انجام معرفی شاه فرمودند که شنیدم «فدائیان اسلام» دنبال قتل شما هستند. شما باید خیلی مواظبت کنید و به رئیس شهربانی هم دستور دادم بر مواظبت خود بیفزاید. دکتر مصدق اضافه کرد که از اعلیحضرت پرسیدم چه کسانی این جریان را عرض کرده اند، من با فدائیان کاری نکرده ام و حسابی با هم نداریم، دولت هم که تازه آمده است. شاه فرمودند از نظمیه و رکن دو شنیده ام و حالا هم این اسلحه کوچک جیبی را به شما می دهم که در موقع خطر بتوانید از خود دفاع نمائید. جزئیات دیگری را هم دکتر مصدق به رئیس شهربانی گفت که حالا نظرم نیست ولی خلاصه اش همین بود. بعد از سرلشکر حجازی پرسید، اطلاعتتان در این موضوع چیست؟ حجازی داستانی مفصل از «فدائیان اسلام» گفت و شرح داد که عوامل کارآگاهی که در میان آنها داریم چنین گزارشی داده اند ولی ما مراقب هستیم و مامورین همه جا مواظبت دارند. دراین موقع دکتر مصدق خنده بلندی کرده گفت: این مامورین محققا از رزم آرا بیشتر از من مواظبت می کردند، به اعلیحضرت هم این مطلب را عرض کردم. بعد گویا نخست وزیر پرسید که موضوع را چرا فورا به من گزارش ندادید. حرف هایی رئیس شهربانی زد که جزئیاتش به خاطرم نمانده است ولی گفت امروز قصد شرفیابی داشتم که گزارش را به عرضتان برسانم. دستوراتی به سرلشکر حجازی در باره انتظامات شهر داد و او از اطاق بیرون رفت. چند دقیقه بعد من هم خارج شدم و چیزی نگذشت که پیشخدمت ها گفتند آقای نخست وزیر به مجلس رفتند. دکتر مصدق از آن روز تا مدتها بعد به عنوان این که تامین جانی ندارد در مجلس ماند و در یکی از اطاق های پهلوی کمیسیون بودجه منزل کرد و کارهای اداری و امور مملکتی را هم در همانجا رسیدگی می نمود و جلسات هیات دولت هم در اطاق کمیسیون تشکیل می شد. روز اولی که به مجلس رفت، ضمن نطقی این جریان را به استحضار عامه رسانید و موضوع مذاکرات خودش را با رئیس شهربانی، با تصریح به این که با حضور من صورت گرفته است، از پشت تریبون برای اطلاع مردم گفت. افشای این مذاکرات، که شاه عقیده داشت تا حدی جنبه محرمانه داشته است، موجب گله مندی او را فراهم آورده بود و از قرار معلوم، آقای علاء وزیر دربار هم که آن وقت واسطه مذاکرات بود و می آمد و میرفت، به طور کنایه و یا صریح، گله شاه را به نخست وزیر گفت.

پس از این که مطلب علنی شد، دکتر مصدق سرلشکر حجازی را تغییر داد، معاونین نظمیه را به مجلس خواست و تا تعیین رئیس جدید انجام کارها را به عهده آنها واگذاشت. ضمنا سرلشکر زاهدی وزیر کشور هم مقداری از اوقات روزانه خود را در شهربانی می گذرانید. بعد، بوسیله تلفن و هم کتبا برای اطمینان خاطر شاه از او خواست که رئیس جدید نظمیه را انتخاب نماید. به پست ریاست نظمیه، شاه خیلی اهمیت میداد و تعیین رئیس آنجا را جزء حقوق خود می شمرد. دکتر مصدق هم ضمن نامه خود اشاره کرد که نظری به این انتخاب، جز حفظ امنیت ندارد و هر کس را خود شاه مورد اعتماد می داند انتخاب نماید. سرلشکر بقایی را برای تصدی این پست شاه نامزد کرده دکتر مصدق هم پذیرفت و به سرلشکر زاهدی که وزیر کشور بود دستور داد حکم او را صادر نمایند.

در خلال همین احوال بود که قضیه نفت به منتهی درجه حرارت خود رسیده بود و بعید نیست که یکی از هدف های دکتر مصدق در اقامت مجلس این بوده باشد که از فشارهای سیاسی برای کار نفت در امان بماند. چنان که وقتی سفیر انگلیس وقت ملاقات خواست، او را در اطاق مجلس پذیرفت و بدیهی است در میان سیل مخبرین و توجه عمومی، صحبت های او را دکتر مصدق به استحضار مردم برساند و در یک چنین وضعیتی سفیر انگلیس نمی توانست درخواست نامشروعی بکند.

آقای علاء وزیر دربار، ضمن صحبت خود با نخست وزیر، یک روز اظهار می کند که اعلیحضرت به شخص شما اطمینان دارند، ولی بعضی از اطرافیان شما فکر جمهوری در سر دارند. دکتر مصدق در جواب می گوید من به پدر این شاه در دوره ششم، قسم وفاداری نخوردم ولی در مورد اعلیحضرت قسم خوردم که حافظ قانون اساسی و سلطنت مشروطه باشم. بنابراین یک چنین اندیشه ای کاملا نادرست است. آن اطرافیان من که خیال جمهوری دارند چه کسانی هستند به علاوه فرضا هم کسی دارای این فکر باشد، در من چه تاثیری می تواند بکند.

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده  469   30 مرداد ماه 1393

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت