راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

یادداشت های دکتر فاطمی در مخفیگاه

یادداشت های فاطمی

شرح رویدادهای امروز است!

دکتر حسین فاطمی وزیر خارجه دکتر مصدق در فاصله کودتای 28 مرداد و روزی که در مخفیگاه دستگیر و سپس تیرباران شد، یادداشت هائی در دوران مخفی بودنش نوشته که مستند ترین گزارش وقایع پیش از کودتا تا کودتاست. او دراین گزارش شرحی درباره نمایندگان مجلس، دیدارهایش با شاه و اشرف پهلوی خواهر دو قلوی شاه و ارتباط شاه با نظامی ها ارائه داده که اگر چشم را ببندید و اسامی را با برخی اسامی در جمهوری اسلامی کنونی عوض کنید، گوئی آن خون دلی که دکتر فاطمی نوشته، شرح تقابل بیت رهبری با دولت خاتمی، روی کار آوردن احمدی نژاد، کودتا علیه میرحسین موسوی و مخالفت های زیرکانه ایست که هم اکنون علیه دولت روحانی جریان دارد.

 

دکتر حسین فاطمی وزیر خارجه دکتر مصدق در فاصله کودتای 28 مرداد و روزی که در مخفیگاه بعد از کودتا دستگیر و سپس تیرباران شد، یادداشت هائی در دوران مخفی بودنش نوشته که مستند ترین گزارش وقایع پیش از کودتا تا کودتاست. محور این گزارش توطئه هائی است که مادر و خواهر شاه، با تحریک شاه علیه مصدق می کردند. او دراین گزارش شرحی درباره وقایع مجلس، دیدارهایش با شاه و اشرف پهلوی خواهر دو قلوی شاه و ارتباط شاه با نظامی هائی که در دولت مصدق بودند ارائه داده که اگر چشم را ببندید و اسامی را با برخی اسامی در مجلس کنونی در جمهوری اسلامی (مجلس نهم) و نقش بیت رهبری، پسران رهبر و فرماندهان سپاه و کارگزارانی که علی خامنه ای دور خود سازمان داده عوض کنید، گوئی آن خون دلی که دکتر فاطمی نوشته، شرح تقابل بیت رهبری با دولت خاتمی، روی کار آوردن احمدی نژاد، کودتا علیه میرحسین موسوی و مخالفت های زیرکانه ایست که هم اکنون علیه دولت روحانی جریان دارد. به همین دلیل است که ما به خوانندگان خود توصیه می کنیم، این گزارش را با دقت کامل و حتی چند بار بخوانند تا با دقت بیشتری وقایع امروز ایران را بتوانند تحلیل کنند. دکتر فاطمی که چند بار با شاه دیدار و گفتگو نیز داشته تحلیلی از شخصیت ضعیف و در عین حال کینه توز شاه ارائه میدهد که اوج آن در سال 1357 به نمایش در آمد. شاه ترسو که در فرار از صحنه (ایران) مهارت داشت، در سال 57 فرصت نیافت تا با روی کار آوردن بختیار دست به یک مانور تازه بزند تا پس از تحکیم دوباره موقعیت خود آن روی خصلت "ترس" خود، یعنی کینه توزی را به اجرا بگذارد.

آنچه را می خوانید بخش دوم گزارش دکتر فاطمی است که بخش اول آن در شماره 469 راه توده منتشر شده و لینک آن نیز در ادامه این گزارش برای آنها که بخش اول را احتمالا نخوانده اند سریع تر قابل دسترسی باشد. یادداشت های فاطمی در مخفیگاه را ما برای سه شماره راه توده تنظیم کرده ایم که شماره سوم آن در شماره 471 منتشر خواهد شد.

 

فاطمی می نویسد:

 

 

آمدن دکتر مصدق به ریاست دولت، برای سیاست انگلیس و طرفداران ایرانی آن غیر منتظره بود، و مطلعین در آن روز شنبه، هفتم اردیبهشت 1330 می دانستند که از صبح اول وقت، آقای سید ضیاء الدین [طباطبائی] به دربار رفته بود که پس از استعفای "علا" تمایل مجلس را به نام او بگیرند و فرمان نخست وزیریش صادر شود. وقتی که سردار فاخر حکمت رئیس مجلس خبر تمایل مجلس را به نام مصدق طرح کرد، هنوز سید ضیاء الدین از دربار خارج نشده بود. خبر مزبور یک حالت بهت و حیرت در سیاست خارجی و داخلی ایران ایجاد کرد و عصر همین شنبه بود که دو نفر از سناتورها، اول تقی زاده و بعد حکیم الملک، به دربار رفتند و ضمن تشویق شاه به مقاومت گفتند که دکتر مصدق آمده است که ایران را جمهوری کند و مخصوصا خود شاه نیز از خاطره مخالفت های سابق مصدق با امور خلاف قانون و نطق آبان 1304 و نطق تازه تر او در مجلس شانزدهم در باره مجلس موسسان و مخالفت با آن دو اصل، و برگردانیدن قوه قانونگذاری به وضعیت و موقعیتی که قانون اساسی برای آن پیش بینی کرده است، بیشتر آماده برای قبول این تلقینات بود. (شاه با این دو تغییر در قانون اساسی اختیار انحلال مجلس را گرفته بود و همچنین انتصاب نخست وزیر و فرستادن فرد منصوب شده به مجلس برای رای گیری. درحالیکه در قانون اساسی این مجلس بود که باید نخست وزیر به شاه معرفی می کرد و نه برعکس و شاه حق انحلال مجلس را هم نداشت. قوام السطنه نیز همان زمان که شاه این دو تغییر را در قانون اساسی داد طی نامه ای به وی هشدار داد که این تغییرات و اختیارات سرانجام نه تنها پادشاهی او بلکه سلطنت را در ایران به باد خواهد داد- راه توده)

من از این جریان آمد و رفت ها اطلاع پیدا کردم و چون از چند ماه به آخر کابینه رزم آرا، برای کوبیدن او، من با اطلاع جبهه ملی با شاه تماس داشتم و گاه و بیگاه او را می دیدم، به پیشخدمت مخصوص شاه تلفن کردم که می خواهم شرفیاب شوم. جواب داد همین الان بیائید. من رفتم و صحبت اول شاه این بود: «پیشوا هم که آمد» (من دکتر مصدق را در مقالاتم با نام پیشوای جبهه ملی خطاب می کردم) مذاکرات زیادی با او شد؛ و گله های بسیار از دکتر مصدق کرد. بعد پرسید حالا هم عقیده اش راجع به مجلس موسسان همان است که بود. گفتم یقین دارم با حسن تفاهم همه این مسائل حل خواهد شد، و حالا که دو مجلس به او اظهار تمایل کرده، اینها دشمنان اعلیحضرت هستند که می گویند فرمان ندهید و مصدق آماده است ایران را جمهوری کند. من اطمینان می دهم مصدق مرد با شرف و مورد اعتمادی است. در مقابل صمیمیت از خود نشان خواهد داد. نحوه صحبت او طوری بود که خوب خاتمه پیدا کرد و بلافاصله جریان را به دکتر مصدق خبر دادم وحتی گفتم در انتخاب وزیر جنگ که مورد علاقه شاه است با او مشورت نمائید. اما شاه عقیده باطنی اش را مکرر در باره مصدق سابقا به من گفته بود و حتی یک روز در زمان رزم آرا به خنده گفت: خوب است مملکت را به دکتر مصدق بسپاریم که در ظرف سه چهار ماه به کلی متلاشی کند. یکی از خصائص شاه این است که بسیار ماهرانه بازی می کند. در مورد پدرش معروف است که می گویند او می توانست چندین سال کینه و بغض خود را در مورد کسی مخفی بدارد. عین همین قضاوت را در باره پسر هم میتوان کرد و مسلما این صفت را به وجه شایسته ای از پدر میراث برده است.

از دوره مجلس چهاردهم و از پیش از آن و همچنین از مبارزه هایی که در انتخابات دوره پانزدهم مصدق کرد و نتیجه نگرفت، نظر شاه با او خوب نبود و نمی توانست صمیمانه با دولت او همکاری کند. اما از آن طرف، وقتی آمد در برابر سیل افکار عمومی، رویه تسلیم و دموکرات منشی را در پیش گرفت، اما در هر فرصت از ابراز نگرانی هم خودداری نمی کرد که قضیه نفت خطرناک است. یک روز در زمان رزم آراء به خود من گفت: «مملکت را می خواهید به کجا بکشانید. مگر می شود نفت را ملی کرد. گفتن این حرف آسان است. انگلیسی ها عشایر را تحریک خواهند کرد. یک پارچه ایران را به آتش خواهند کشید» من در جواب گفتم: داستان خواجه نصیر و خلیفه عباسی را حتما اعلیحضرت شنیده اند. ما هم بتدریج «شرکت» را لای نمد می مالیم. اگر دیدیم دنیا بهم خورد و آسمان به زمین خواهد آمد او را رها خواهیم کرد، والا، لای نمد جان خواهد داد.

اما از همان وقت روشن بود که شاه با نهضت مردم موافق نیست و به نظر من، سه دلیل مهم برای این عدم موافقت وجود داشت، یکی این که معاشرین و مشاورین او اغلب از نخبه های «آنگلوفیل» بودند و او را از کوچکی از قدرت و عظمت انگلستان ترسانیده بودند و قدرت امپراطوری را در ایران فناناپذیر می دانست. دوم این که تبعید و استعفای پدرش را نتیجه تحریک انگلیسی ها می دانست و همیشه واهمه داشت که مخالفت با آن سیاست ممکن است او را نیز به یک چنین سرنوشتی گرفتار نماید. سوم این  که نمی خواست مبارزه ملی معنی پیدا کند و مخصوصا چون همیشه طرفدار اشخاص ضعیف و متملق و بی شخصیت بود. از دکتر مصدق که زیر بار هر تحمیلی نمی رفت، سخت نگران بود، از همه مهم تر، آنها که کم و بیش روحیه شاه را مطالعه کرده اند خوب می دانند که یک نوع تردید و جبن طبیعی همیشه بر او غلبه دارد و چون از ابتدای جوانی در غوغای سیاست پرپیچ و خم ایران افتاده و اکثر حکومت هایی را که روی کار آمده اند، حتی آنهایی را که خود بوجود آورده، پس از چندی بر اثر توطئه و تفتین اطرافیان فلج ساخته، این بازی حکومت سازی را نمی خواست به هیچ قیمت از دست بگذارد و در این قسمت هم تردید نیست که از ضعف جبلی او، بیشتر از هر کس ملکه مادر و شاهدخت اشرف استفاده می نمودند و وسوسه آنها نیز، در آنتریک بر ضد دکتر مصدق بی نهایت موثر بود.

تحصن و اقامت دکتر مصدق در مجلس فکر «ترور» او را تا حدی خنثی کرد و بعد از آن هم که به خانه خود منتقل گردید، دیگر به کاخ ابیض نرفت و حتی در جلسات مجلس هم کمتر شرکت می کرد، بنابراین، نطفه یک اقلیت پارلمانی در دربار بسته شد.

انتخابات ولایات در دوره شانزدهم، زیر نظر عبدالحسین هژیر وزیر درباری که بیشتر تحت تاثیر شاهدخت اشرف بود، صورت گرفت و از ابتدای تشکیل مجلس «شاهدخت» نقش موثری در کارهای پارلمان داشت. وکلای منتسب به او، بتدریج «فرونت» مخالف دولت را بوجود آوردند و چون در مورد مخالفت با دکتر مصدق اختلافی بین اشرف و ملکه مادر وجود نداشت، چند نفری هم که با ملکه مادر آمد و رفت داشتند، در جبهه مخالف شرکت نمودند و طبیعی است سرسپردگان مستقیم سفارت نیز با این عده همکاری داشتند. چند نفر ناراضی و موقعیت طلب نیز به این صف اضافه شد، یعنی سید مهدی سرتیپ زاده، پیراسته و عزیز اعظم زنگنه و منوچهر تیمورتاش نمایندگان شاهدخت اشرف با نصرتیان و جمال امامی و ابوالفتح دولتشاهی، طرفداران ملکه مادر، باضافه عبدالقدیر آزاد، که گمان می کرد بعد از دکتر مصدق آنها او را نخست وزیر خواهند کرد، با کمک «آبکار» پادو سفارت انگلیس و سالار سعید سنندجی طرفدار انگلیس و سه چهار نفری که حتم داشتند در صورت بقای این حکومت موفقیت آنها در انتخابات آینده غیر ممکن است، از قبیل سید شوشتری و عبدالصاحب صفایی و فولادوند موفق به تشکیل یک اقلیت پانزده، شانزده نفری شدند که در مواقع رای «آنگلوفیل ها» نیز از آنها تقویت می کردند و در باطن راهنمایی و تشویقشان می کردند. این اقلیت شروع به حمله و هتاکی کرد، حتی یوسف مشاره وزیر پست و تلگراف، در یکی از جلسات مجلس بر اثر نزاعی که با عبدالرحمن فرامرزی بر اثر دایر نکردن بی سیم در لارستان پیدا کرد، مورد ضرب و جرح اقلیت قرار گرفت و او را در راهروها کتک زدند. روزنامه هایی هم که از کمپانی (شرکت نفت انگلیس و ایران) و سفارت کمک مالی می گرفتند، در خارج این جماعت را تقویت می نمودند.

طرفداران دولت در مجلس، جز چند نفر وکیل جبهه ملی حرارتی از خود نشان نمی دادند. بتدریج تحریکات خارج به حملات پارلمانی و مطبوعاتی اضافه شد و در روزهایی که (اورل هریمن) نماینده ترومن رئیس جمهور امریکا برای میانجیگری در باره نفت به تهران آمده بود «میتینگی» که گفته می شد عناصر چپ تشکیل داده اند در بهارستان تشکیل گردید و زد و خوردی بین تظاهر کنندگان و قوای پلیس روی داد که بدون دستور نخست وزیر تیراندازی و شلیک شد و چند نفر کشته و زخمی شدند. در این موقع سرلشکر بقائی رئیس شهربانی و سرلشکر فضل الله زاهدی وزیر کشور بودند. دکتر مصدق از این حادثه سخت برآشفت و دستور تحقیق داد و این طور نتیجه گرفته شد که دست شاهدخت اشرف در این قضایا بوده است. اولین عکس العمل دکتر مصدق این بود که سرلشکر بقایی را از ریاست شهربانی منفصل کرد و دستور محاکمه او را داد و چون در تشکیل دادگاه مسامحه می شد، بین نخست وزیر و وزیر کشور برودتی حاصل شد. بعد گفتند که چون نظامی است باید اعلیحضرت دستور تشکیل محکمه را بدهند. مدتها طی شد و دادگاه اداری او را فقط به یک ماه توقیف محکوم ساخت.

چند روز بعد از این حادثه، یک روز دکتر مصدق مرا خواست و گفت می خواهم نامه ای به شاه بنویسم و جریان 23 تیر را که دست شاهدخت اشرف در آن دیده شده به عرض برسانم و بخواهم که تکلیف من یا خواهرشان، یکی را تعیین کنند و خوب است این نامه را شما تهیه کنید. من به نخست وزیر جواب دادم که امتناعی از انجام این دستور ندارم ولی چون من عادت به این طور کاغذ نویسی ها و تشریفات مقام سلطنت ندارم خوب است بگویید آقای دکتر معظمی یا یکی دیگر از رفقا آن را تهیه نمایند.

پیش آمد 23 تیر، وسیله حمله ای به مخالفین دولت در مجلس سنا داد و حملات شدیدی روی این موضوع به دولت کردند و نصرالملک هدایت که صندوق موسسان کذایی را از آراء پر کرده بود، در یکی از جلسات سنا دکتر مصدق را با «لیاخوف» تشبیه کرد و صدای جمال امامی و رفقایش نیز در بهارستان بلندتر شد.

من تا موقعی که معاون نخست وزیر شدم، با شاهدخت اشرف رو به رو نشده بودم. یک روز دعوتی از سازمان خدمات اجتماعی رسید که در آن جلسه شرکت نمایم. اواخر بهار بود به سعدآباد به کاخ ایشان رفتم. دیدم آقای علا و عده ای از روزنامه نگاران و مدیر عامل سازمان در مقابل عمارت، روی چمن ها تعدادی صندلی گذاشته شده و در آنجا جمعند. چند دقیقه نگذشت که شاهدخت آمد با همه دست داد و مقابل من نیز که رسید بدون این که معرفی شوم او مرا شناخت. در آن جلسه وقتی از مشکلات کار سازمان صحبت می شد غالبا روی سخن اشرف با من بود. جلسه وقتی تمام شد مرا برای دو روز بعد دعوت کرد که عصر، چای بروم در کاخ ایشان. جریان را به نخست وزیر گفتم، گفت مانعی ندارد، من آن روز به ملاقات شاهدخت رفتم و جلسه مذاکراتمان سه ساعت طول کشید. از گذشته شکایت داشت که ما با عبدالحسین هژیر و رزم آراء مخالفت کرده ایم و معتقد بود که این مخالفت ها آنها را به کشتن داده است. بعد مدتی از کاشانی و دکتر مصدق صحبت کرد و درد دل فراوان داشت. به گمانم یک جلسه دیگر هم چندی بعد در همین موارد ملاقات بین ما شد و اتفاقا آن جلسه من یک ساعت دیرتر از وقت مقرر رفتم. چون در جلسه دولت گرفتار شدم. این سابقه آشنایی ما بود. چند روز که از قضیه 23 تیر گذشته بود، یک روز ایزدی رئیس دفتر اشرف تلفن کرد که شاهدخت می خواهند امروز شما را ملاقات کنند. فردای آن روز صبح قرار ملاقات گذاشتم. من وقتی وارد شدم شاهدخت از اطاق روبه رو با سگش آمد، بدون مقدمه گفت دکتر مصدق درخواست تنبیه مرا کرده است، این دیگر چه نغمه ای است؟ من اظهار بی اطلاعی کردم. گفت چطور شما نمی دانید؟ کاغذ را پریروز به برادرم نوشته است. گفتم این طور مطالب را ایشان به کسی نمی گویند. در باره حوادث 23 تیر و موضوع نفت و اقلیت مجلس خیلی صحبت شد. گفتم شما چرا اقلیت مخالف دولت را به خانه خودتان راه می دهید. گفت مثلا کی؟ گفتم چند شب پیش که از کلاردشت برگشته بودید منوچهر تیمورتاش پیش شما نبود؟ گفت چرا، مگر شما مفتش دارید که مراقب خانه من است؟ جواب دادم مفتش نداریم ولی این طور شنیده ام. گفت او آمد و رفتنش تازگی ندارد از بچگی با من آشناست. بالاخره صحبت به این جا رسید که مبلغی ارز دولت برای مسافرت او بدهد. گفتم بگویید از دربار بنویسند ولی از مشکلات ارزی دولت بی خبر نیستید. بعد از خداحافظی وعده دادم که موضوع ارز را به نخست وزیر بگویم و جواب بگیرم. به فاصله دو سه ساعت نامه ای از دربار به امضای دکتر مومن رسید که چون والاحضرت می خواهند به مسافرت بروند، یادم نیست چند هزار دلار و چندین هزار فرانک سویس در اختیارشان گذاشته شود. موضوع را به دکتر مصدق گفتم. او جواب منفی داد و از نخست وزیری هم جواب منفی به دربار نوشته شد. ولی نامه ای فردای آن روز به خط شاهدخت اشرف به وسیله دکتر جواد آشتیانی مدیر عامل سازمان خدمات اجتماعی به طور خصوصی به من رسید که مجددا موضوع ارز را خواسته بود اقدام کنم. جریان مضیقه ارزی دولت را مجددا به فرستاده مزبور یادآور شدم و چند روز بعد شاهدخت به عنوان سفر موقتی ایران را ترک گفت و گمان می رفت موضوع اقلیت مجلس، لااقل برای مدتی کوتاه از حرارت بیفتد. یکی دو هفته هم نتیجه همین طور بود ولی سازمان اقلیت به دست ملکه مادر افتاد و علنا پول هایی به وسیله نصرتیان در اختیار آن افراد و جرایدشان قرار می گرفت.

قسمت اول در اینجا

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده  470   6 شهریور ماه 1393

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت