راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

خاطرات "سایه"

پیر پرنیان اندیش

علیزاده و لطفی

همراه با شجریان

در سالهای ماندگار!

 

 

آقای عظیمی! فردا آقای علیزاده می آن اینجا

 

به به! من هم می تونم بیام استاد!

 

بله، پرسیدن نداره.

 

- عاطفه ملامت کنان به من می گوید: «شاید درست نباشه تو هم باشی»

 

این چه حرفیه که می زنی دختر جان! شما جزو خانواده من هستین، این تعارفاتو کنار بگذارین.

 

 

- علیزاده که آمد، سایه او را گرم در آغوش گرفت. با مهربانی دست به سر علیزاده می کشید و او را نوازش می کرد. امروز برای من روز دلنشین و خاطره انگیزی بود. سوال هایی از استاد علیزاده پرسیدم که پاسخ های پخته ای داد. شرح این جلسه را در جای دیگری باید بنویسم... در تمام مدتی که علیزاده صحبت می کرد، سایه با لذت و دقت گوش می داد. حتی چشمهایش می خندید. یادداشتی هم نوشت به این مضمون که علیزاده مختار است که هر شعر سایه رو به هر نحوی که مصلحت می داند، استفاده کند.

 

استاد علیزاده که رفت تازه گپ من با سایه شروع شد. سایه گفت:

 

من علیزاده رو خیلی دوست دارم. یه بار فکر کنم سر این مسائل سیاسی و این چیزها، دیدم علیزاده خودشو از من کنار می کشه، یه روز علیزاده به من زنگ زد. من به سیاق همون زمان که ادبیات چریکی مد بود، به او گفتم: آقای علیزاده، اگه تو مسلسل بگیری و به من شلیک بکنی، کشته من هم هنوز دوستت داره... اصلا دیوانه شد! گفت: آقا دارم می آم پیش شما. خیلی بچه خوب و مهربان و احساساتیه...

 

- به یاد روزی می افتم که با سایه به کنسرت استاد علیزاده رفته بودیم. آن روز وضع سینه سایه خراب بود و سرفه های خشک ممتدی می کرد. در میانه کنسرت سایه سرفه اش گرفت... از سالن بیرون رفت تا به مقتضای

 

راحت کژدم زده کشته کژدم بود

می زده را هم به می دارو و مرهم بود

 

هفت هشت تا سیگار بکشد بلکه سینه اش آرام بگیرد...

 

فردا شب پیش سایه بودیم. صحبت از کنسرت بود. سایه ناگهان از جا برخاست و رفت دفترچه تلفن را آورد و به استاد علیزاده تلفن کرد و به او توضیح داد که چرا وسط کنسرت از سالن بیرون رفت. مبادا «سوء تفاهمی» پیش بیاید.

 

... این آقای علیزاده هم حرف هایی می زنه آ...!

 

مگه چی گفتن استاد؟

 

می گفت: آقا شما چرا از سالن بیرون رفتید؛ می بایست دستور می دادین ما کنسرتو قطع می کردیم، سرفه تون که تموم می شد، دو باره شروع می کردیم!

 

- خنده پر ملاطی می کند.

 

استاد! آقای علیزاده از همون جوانی تمایل به کارهای نو داشت؟

 

در واقع علیزاده رو من به کارهای نو هل دادم. همون روزای اول که دیدمش فهمیدم که او مثلا با لطفی خیلی فرق داره؛ یه آدم جداست و از یه قبیله دیگه. من تشخیص دادم که او یه چیز دیگه است و مایه خودشو داره. با ظرافت هم این کارو کردم. چقدر باهم موسیقی کلاسیک گوش دادیم. براش موسیقی موتسارت گذاشتم، باخ گذاشتم... بهش هم می گفتم که غرض این نیست که تو بیای موسیقی کلاسیک کار بکنی ولی ببین چی کار دارن می کنن... وقتی رفت آلمان یه نامه به من نوشت که شاید یه روز یه آدم بیکاری مثل آقای عظیمی تو نامه های من پیدا بکنه! نوشته بود که: آقای فلان! شما می دونین که من استادای بزرگ داشتم مثل نورعلی خان برومند. دوامی، شهنازی، کی، کی ولی هیچ کدوم از اینها این قدر که شما به من چیز یاد دادین، به من یاد ندادن.

یه بار هم اومد تو همین خونه و یه نوار آورد گفت گوش کنین. نوارو گذاشتم و شنیدم. من ساکت نشستم. گفت نمی خواین صحبت کنین و نظرتونو به من بگین؟ گفتم: آقای علیزاده «نو» فی نفسه چیز بد و ناخوشایندیه چون همه انس و عادت های ما رو به هم می زنه. ما وقتی به یه چیزی عادت می کنیم راحتیم. اصلا طبع و طبیعت آدمی این طوره. وقتی شماره تلفن ما رو اداره مخابرات عوض می کنه یه مدتی ما گیجیم تا این که دوباره به این شماره عادت بکنیم. این که نو می آد و چیز کهنه رو پس می زنه و به کرسی می شینه، به خاطر ضرورتیه که همراشه. اگه این ضرورت نباشه، چه کاریه که آدم آسایش خودشو به هم بزنه... وای به موقعی که بگیم که خب حالا بیایم یه کار نو بکنیم برای این که کار نو کرده باشیم. بی این که ضرورتی حس بکنیم و احتیاجی وجود داشته باشه. بعد مثل زدم براش  گفتم که در اول مشروطیت گفتن خسته شدیم از بس شمع و گل و پروانه گفتیم تا حالا پروانه دور شمع می چرخید، ملک الشعراء بهار و یه عده دیگه اومدن پروانه رو در لامپ چرخوندن... دستگاه باقی مونده بود فقط اجزاء رو تغییر دادن؛ یعنی عشق پروانه به روشنایی و سوختنش باقی مونده فقط جای شمع و لامپ تغییر کرده. با این تغییرها که کار نو نکردیم، اصل دستگاه که کهنه است... حس کردم که حرف هام براش سنگین بود. تو قیافه اش دیگه اون شادی و بشاشی نبود...

 

 

استاد! ببخشید... من هیچی از موسیقی نمی دونم. فقط به عنوان یک علاقمند به موسیقی که کارهای علیزاده رو دوست داره، می پرسم که این کارهای نو و متفاوت استاد علیزاده چه ایرادی داره؟ خیلی هم قشنگن در واقع. من در حد علقم هم از نی استاد کسایی لذت می برم، هم از ساز لطفی و هم از کارهای علیزاده... به نظرم کارهای آقای علیزاده یه دریچه تازه، یه هوای تازه است. کارهای قدما با همه زیبایی شون نمی تونه جای ترکمن، رازنو، کنسرت نوا رو بگیره. ببخشید، جسارت کردم.

 

ببینید هیچ کس منکر زیبایی این کارها نیست. این کارها ایرادی هم نداره و اون حرف هایی که به علیزاده گفتم، به این معنا نیست که همه کارهای نو علیزاده این طوریه. شما از حرف من برداشت نادرست نکنین. مثلا همین کار «نینوا»... اولا بهتون بگم که این نینوا رو علیزاده ساخت تا موسیقی متن شعر بانگ نی من باشه. یه روز به من گفت که من دارم کار نهاییشو می کنم. من رفتم اونجا و اون قسمتی که آماده بود رو برام گذاشت و شنیدم. گفت: آقا راضی هستین؟ می پسندین؟ گفتم: آقای علیزاده این کار تو از سر مثنوی من زیادیه. طفلک سرخ شد. گفتم: مرد حسابی من اینقدر ابله نیستم که کار به این قشنگی روببرم زیر کلام خودم. اینو مستقل منتشر کن. گفت: آقا اینو برای شعر شما درست کردم. گفتم: به هر نیتی درست کردی، حیفه. قبول کرد به هر حال.

 

همین نینوا رو- من که رفتم انگلیس- بردم برای کالین دیویس. کالین وقتی از نظر موسیقی علمی این کارو گوش داد نپسندید. می گفت شکل و فرم نداره، پراکنده است... ولی خب قشنگه. به نظر من [سایه] نینوا کار نوییه، کار قشنگیه، خوش حالته و کار خودشو هم می کنه... حرف من اینه که کار نو کردن باید بر اساس ضرورت و احتیاج و علم باشه. علیزاده یه کار داره به اسم سلانه، به علیزاده گفتم، این ساز جای خالی کدوم صدایی رو که احتیاج داری پر می کنه؟ وقتی هم صدای خود سازو می شنوم واقعا هیچ صدای شاخص مشخصی نداره. خلاصه این جور کارها به نظر من نوگرایی نیست.

 

 

- بحث موسیقی که می شود، سایه به شوق و ذوق می آید... ضرباهنگ کلامش تندتر می شود... به خصوص وقتی در باره شجریان و لطفی و علیزاده حرف می زند، سخنش طعم خاصی پیدا می کند...

 

البته علیزاده به نظر من یه هنرمند خلاقه، نو جوئه، منتها به نظرم همین سی سال اخیر علیزاده، اگر ده سالش صرف می شد برای جستجوی راه تازه؛ مثلا یه مطالعه عمیق می کرد در موسیقی انواع ملل که اونا چی کار کردن، نتیجه کارش خیلی بهتر می شد؛ البته همین حالا هم خیلی مغتنم است و کارهای درخشانی کرده... علیزاده به نظر من یکی از استثنائات موسیقی ایرانه، مثل علیزده کی رو دارین؟ دومیش کو؟...

 

 

- چند لحظه ای به فکر فرو می رود... با صدایی گرم و پرمهر می گوید:

 

آدم خیلی عاطفیه علیزاده... عاطفه کار موسیقی رو داره. من با علیزاده زندگی کردم. خیال نکنین فقط با شما تا ساعت شیش صبح می شینم. بارها – نه ده بار، نه صد بار، بیشتر- از دو بعد از ظهر با علیزاده نشستم تا صبح. با علیزاده دو روز پشت سر هم بی خواب و آرام می نشستیم... همه اش هم از موسیقی حرف زدیم، از عشق حرف زدیم، از زندگی حرف زدیم... یه شب علیزاده گفت آقا، ما خیلی اختلاف سنی داریم. اما شما پا به پای من... حرفشو قطع کردم و گفتم خیال کردی، من خودمو از تو جوونتر می دونم! نمی ذاشتم فاصله بینمون ایجاد بشه.

 

نشسته گریه کرده، من هم باهاش گریه کردم، ساز زده کیف کردم... من آنقدر که با علیزاده بودم، شب هایی که با او گذروندم، یک هزارمشو با لطفی نبودم.

 

 

استاد؟ حالا که حرف به اینجا رسید عجالتا یه مقایسه ای بین استاد لطفی و استاد علیزاده بکنید.

 

نمی شه مقایسه کرد، دو تا آدم متفاوت هستن. دو تا نگاه مختلف... حالا برای این که جوابی به شما داده باشم [می گم] به نظرم از لحاظ هنر نوازندگی و دانش موسیقی لطفی قوی تره اما از نظر عاطفه و احساسات علیزاده شوریده تره، شیدا تره و بازتره. لطفی هم احساسات عمیق داره منتها با صبر و کتمان، کمتر بروز می ده، ضمن این که در لطفی یک رگ «خانی»  وجود داره که وقتی گل می کنه هیچکی دیگه حریفش نمی شه. یه بار سر این «به یاد عارف»... اونجا ساختم:

 

این پاییز یاد آرید

از ما نیز یاد آرید

 

دو تا جمله است لطفی تو ذهنش این بود که یک جمله دو بار تکرار بشه.

 

از ما نیز یاد آرید

از ما نیز یاد آرید

 

من این کارو ضروری نمی دونستم. حالا نمی دونم چی شد که لطفی بعدش گفت: آقا اون شعر هم اون طور که باید می شد، نشد. گفتم: آقای لطفی تو یک نکته شو می بینی، من هزار عیب و ایراد به کلامی که گذاشتم وارد می دونم، به من نگو که لطفی فورا حرفو عوض کرد. علیزاده این روحیه خانی رو نداره.

 

- صحبت که به اینجا رسید، آقا و خانم ریاضی آمدند به دیدار سایه، سایه به این دوستان مهربانش علاقمند است. بعد از احوال پرسی، سایه با چهره ای باز به یاد همدلی ها و مهربانی های هنری که آرمان و آرزوی اوست، می افتد. احساس سایه به شجریان، لطفی و علیزاده، احساس پدری به فرزندانش است. گیرم فاصله سنی اش با استاد شجریان فقط دوازده – سیزده سال باشد! برخی انتقادهای سایه به این چشم و چراغ های موسیقی ایران- چه انتقادهایی که در این کتاب نقل کردم و چه آنهایی که به هزار دلیل و علت و مصلحت نقل نشد- یکسره از سر مهر و دوستی و دلسوزی و راستی است. در صحت این استنباط تردید نکنید.

 

 

 

گاهی هم یه اتفاق هایی می افتاد که خیلی قیمت داشت... علیزاده یه آهنگی ساخت که من اسمشو گذاشتم «سواران دشت امید». به علت حرکتی که علیزاده تو این آهنگ گذاشته بود، اسمشو گذاشتم «سواران دشت امید». علیزاده فکرش این بود که خودش بشینه و تار این قطعه رو بزنه، خیلی هم کار سختیه. خیلی سرعت داره و خیلی هم دقیقه. در عین حال هم باید گروه رو رهبری بکنه و بگه که چی کار بکنن و چی کار نکنن. لطفی گفت: حسین! من می زنم. اصلا علیزاده فکرشو نمی کرد. لطفی از علیزاده به سن بزرگتره، پیش کسوت تره و حالا بیاد تو گروه و بشینه با شاگردای خودش ساز بزنه. منتها همه اینه که من فهمیدم لطفی رفته کار کرده. اون روزهایی هم که این قطعه رو ضبط می کردیم، علیزاده فرمان می داد و لطفی نگاه می کرد به دست علیزاده تا اون چیزی که او می خواد، بزنه... من دیدم که وقتی لطفی گفت من می زنم، چطور گل از گل علیزاده شکفته شد.

 

بعد یک داستان عاطفی هم پیش اومد. اون موقع خانم علیزاده، فرشته خانم، زندان بود. گویا علیزاده در ملاقات گفته که جمعه آینده، در گلچین هفته این قطعه من پخش می شه. حالا مثلا ما روز چهارشنبه این قطعه رو ضبط کردیم و من باید اونو بذارم تو گلچین هفته که روز جمعه پخش بشه.

 

قطعه رو تو استودیو هشت رادیو ضبط کردیم و رفتیم بالا تو اتاق من نشستیم... همه بچه های گروه بودن؛ گروه ترکیبی عارف و شیدا باهم بودن. بعد همه بچه ها قطعه رو شنیدن و گفتن ما راضی نیستیم. اونچه باید می شد، نشده و دو باره باید ضبط کنیم. من دیدم علیزاده با یه التماسی منو نگاه می کنه (لبخند می زند). من فورا فهمیدم. بعد همه رفتن... علیزاده موند. گفت آقای ابتهاج چی کار کنیم؟ گفتم مگه تو به فرشته خانم نگفتی که قطعه جمعه پخش می شه؟ گفت: چرا، گفتم: همین قطعه تو گلچین هفته پخش می شه؟ گفت: آخه همه ناراضین. گفتم: اینها به این کار از چشم موزیسین نگاه می کنن، من از چشم انسان نگاه می کنم. یه نفر یه گوشه نشسته می خواد این قطعه رو بشنوه. زد به گریه علیزاده (سایه هم با لبخند گریه می کند!). گفتم: اصلا چه عیبی داره این اجرا! حالا بعدا اجراش کنین که بهتر بشه. بعد هم که از گلچین هفته پخش شد همه گفتن به به! چقدر خوب اجرا شد... شنیدم که علیزاده گفته – خودم نشنیدم ازش- این سرود سپیده که لطفی ساخته یه شاهکاره، یه استثناست تو موسیقی ما... ببینید تا من بودم، سعی می کردم دل های اینا به هم نزدیک باشه...

 

- از جایش بلند می شود...

 

می خوام یه نوار براتون بذارم که کنسرتیه که لطفی و علیزاده باهم اوایل انقلاب تو اتحادیه بافنده سوزنی ها- اگه اشتباه نکنم- برگذار کردن. علیزاده و لطفی دو تایی باهم تار زدن و خواننده آقای هوشنگ اوج بود. کار خوب و جالبی هم بود.

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده  470   6 شهریور ماه 1393

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت