خاطرات "سایه" (پیر پرنیان اندیش) سه شخصیت در شعر و ادب ایران
|
شفیعی کدکنی؛ آمیزه تناقض ها
- صحبت از استاد شفیعی و تعریف ایشان از عرفان به میان آمد: «عرفان نگاه هنری به الهیات است». در باره امکاناتی که این تعریف راهگشا برای تحلیل و ارزیابی علمی تصوف، فراهم می آورد گفتگوی مفصلی کردیم... سایه فرمود:
شفیعی به نظر من یک نمونه ای از بزرگان تاریخ فرهنگ ماست؛ یک مجموعه ای از تضاد؛ هر کی شفیعی رو در یک صراط تصور کنه، اشتباه کرده. یه ترکیب عجیب و غریبه؛ از عبودیت مذهبی تا حریت عرفانی. خیلی آدم عجیبیه. جاهایی از این مرد آزادگی هایی دیدم که باور کردنی نیست. به خودش هم گفتم که می خواستم دستتو ببوسم. چند وقت قبل بهش گفتم: رضا! این که تو شاعری، دانشمندی، محققی، همه به جای خود، اما اونی که برای من از همه چیز مهمتره، خودتی؛ من خودتو دوست دارم. واقعا هم همین طوره؛ شفیعی انسان خیلی نازنین و خیلی مغتنمیه؛ مجموعه عوامل استثنایی دست به دست هم داده تا یه آدمی مثل شفیعی ساخته شده. به خودش هم سال ها پیش گفتم که رضا تو یه شانسی داری که در فصل مشترک دو شیوه تعلیم و تربیت قرار گرفتی؛ یعنی یک دوره طلبگی رو تا حد اجتهاد طی کرده و بعد آشنایی با ادبیات معاصر و آگاهی از وضع امروز جهان. احتمالا در آینده دیگه چنین چیزی اتفاق نمی افته.
محمدعلی اسلامی ندوشن
استاد! استاد اسلامی ندوشن هم جزو حلقه دوستان شما بود؟
بله، بله. مدتی اومد تو جمع ما... با کیوان هم دوستی قدیمی داشت. می دونین دیگه کتاب نگاه اسلامی [ندوشن] رو مرتضی کیوان چاپ کرد و برد داد به اسلامی و گفت این کتاب شما!... سال 28 [13] من و توللی و نادرپور یک جمعی بودیم. وقتی توللی از شوش می اومد سه نفری باهم بودیم. تو آن روزها من به نادرپور می گفتم: نادر! کی می شه یک کتاب شعر نو داشته باشیم. اولین کتاب شعر نو "رهای" توللی بود؛ بعدا کار راه افتاد؛ "چشمها و دستها" ی نادرپور و "نگاه" اسلامی. البته جز "رها" کتاب های دیگه واقعه های فرعی بودن ولی اهمیت و تاثیر خودشو داشتن.
"نگاه" چقدر تاثیر داشت در جریان شعر نو؟
بی شک تاثیر داشت اما من نمی دونم چقدر تاثیر داشت کما این که نمی دونم "چشمها" و "دستها"ی نادرپور چقدر موثر بود. ولی "رها" ی توللی یک واقعه مهم بود.
نظرتون در باره شعر ایشون چیه؟ قبول دارید؟
- به نشانه نفی سرش را تکان می دهد.
حتما شعر «تر» نبود... شعر حساب شده ولی خشک بود. به همین دلیل خود اسلامی شاعری رو ادامه نداد. با توجه به روحیه ای که داشت و توقعی که از خودش داشت، شعر برای اسلامی کم بود.
دوستی تون با ایشون ادامه پیدا کرد؟
بعد از این که رفت به خارج دیگه کمتر همدیگه رو می دیدیم... اسلامی آدم خیلی خوب و خوش قلبیه ولی یه مقدار خشکی داشت و به همین دلیل نتوانستیم به هم نزدیک بشیم.
کتابهاشونو می خوندین؟
بله... همه رو. از مقالاتی که در باره حافظ می نوشت خوشم می اومد. یه بار هم به خود اسلامی گفتم...
شرف خراسانی
یه روز شرف خراسانی رو تو خیابون دیدم. شرف همیشه لفظ قلم صحبت می کرد و صدای پرحجمی هم داشت. دیدم یک نفر داره تو خیابون می گه: «شهباز- ضد استعمار» (خیلی عالی صدای شرف را تقلید می کند. حقا مو نمی زند با صدای شرف!) شهباز روزنامه وابسته به جمعیت ضد استعمار بود که این جمعیت خودش از جمعیت های وابسته به حزب توده ایران بود. واسه همین شرف می گفت: «ضد استعمار» (با لحن شرف). به خودم گفتم: اه... شرف داره روزنامه می فروشه... خوب من شرفو از سال 26- 25 می شناختم. در همون جوانی آدم دانشمندی بود، چند زبانو خیلی خوب می دونست، خیلی خوب فلسفه خونده بود.
- از روی شیطنت می پرسم:
شعرهاشون چی؟
نه شعرش پایین متوسطه، این اواخر هم که دیگر اسهال شعری داشت! شفیعی می گفت هر روز بهش زنگ می زد که امروز چند تا شعر گفتم.
به شما هم زنگ می زد؟
نه، منو می دید می خوند. چرا! چند باری هم زنگ زد... (می خندد.) آره رفتم کنار شرف و گفتم: شرف! چی کار می کنی؟ (با تحکم و تعجب) گفت: «روزنامه می فروشم آقا» (صدای شرف را تقلید می کند.) خیلی این جمله رو با سرافرازی گفت. من هم بهش گفتم آفرین آفرین، چند تا روزنامه فروختی. گمان می کنم گفت: چهل تا روزنامه داشتم پونزده تا مونده تا توپخونه برم و برگردم- تو خیابون نادری بود داشت می رفت طرف چهارراه فردوسی، می خواست از فردوسی بره پایین- باقی شم می فروشم آقا! (صدای شرف را تقلید می کند. آقایی که شرف می گفت زنگ و لحن خاصی داشت.)
خب من هم خوشحال شدم که بنده خدا... و هم خیلی حیفم اومد که این چه کاریه. بعد هم گرفتنش و چند وقتی زندانی بود بعد از 28 مرداد و رفت تو دادگاه بیت خاقانی رو خواند.
ما بارگه دادیم این رفت ستم بر ما بر قصر ستمکاران تا خود چه رسد خذلان
- با لذت و تحسین و تبسم بیت خاقانی را می خواند. معلوم نیست تحسینش نثار بیت خاقانی است یا از یادآوری شجاعت و شرف استاد شرف خراسانی وقتش خوش شده است.
شرف از حزب برگشت؟
نه من هیچ وقت چنین چیزی رو ازش نشنیدم. می دونم که عقاید انسانی خودشو حفظ کرده بود؛ شرف انسانی خودشو حفظ کرده بود. هیچ وقت ازش چیزی نشنیدم که نشونه برگشتن شرف از عقاید انسانیش باشه... می دونید که تا این اواخر- چند ماه قبل از مرگش- می دیدمش.
عاطفه: آقای شرف چرا روزنامه می فروخت؟
اون موقع ها رسم بود که وقتی کسی تقاضای عضویت در حزب می کرد شش ماهی دوره آموزشی رو می گذروند. بعد هم متاسفانه بدون توجه به این که این آدم کی هست و چه موقعیت خانوادگی و اجتماعی داره و شغلش چیه، این طور در بست مثلا وادارشون می کردن که تو خیابون روزنامه بفروشن. به محض این که شما شروع می کردید روزنامه بفروشین، معلوم می شد که دارین دوره آموزشی فلان حزبو می گذرونین. (پوزخند می زند)
شما هیچ وقت روزنامه فروختید؟
- خیلی قاطع می گوید:
نه خیر... ببینید این روزنامه فروختن تو خیابون، شبیه اون داستان یا افسانه شمس و مولاناست که گفت برو از محله یهودی ها یک کوزه شراب بخر، بعد گفت برو پسرتو بیار، برو عیالتو بیار، شاید یک تعبیرش این بود که غرورها بریزه ولی من باور نمی کنم و به نظرم کار غلطی بود.
|
راه توده 517 29 مرداد 1394