چگونه ایران بازیچه سیاست قدرت ها شد! دکتر سروش سهرابی- 2
|
چنانکه میدانیم ایران، سده نوزدهم میلادی را در شرایطی آغاز کرد که وارث دو سده انحطاط بود. یکی از پیامدهای این انحطاط طولانی این واقعیت بود که حاکمان و مردم ایران اصولا تصور و درک درستی از آنچه روی داده و آنچه پیشاروی بود، از واقعیت شرایط ایران و جهان نداشتند. همین ناآگاهی، ایران را دنباله رو برنامهها و بازیچه سیاستهایی میکرد که در نهایت به زیان کشور و مردم بود و روند انحطاط را روزبروز عمیق تر و بازگشت ناپذیر میکرد. شکستهای پی در پی ایران در جنگهای ایران و روس سرآغاز روبرو شدن با واقعیت سخت و اندیشیدن و پی بردن به درکی مبهم از انحطاط کشور بود، وضعی که آن را به نادرست و صرفا "عقب ماندگی" میپنداشتند و هنوز هم چنین میپندارند و چنین معرفی میکنند. در حالیکه عقب ماندگی خود پیامد انحطاط بود. تاریخ ایران، و تاریخ جهانی بطور عام، در فراز و نشیبهای خود علاوه بر رشد و پیشرفت، شاهد پسرفت و عقبگردها هم بوده که میتوان آنها را برحسب شکل و نوع و پیامده بطور کلی در سه پدیده "انهدام"، "انحطاط" و "عقب ماندگی" بیان کرد. این سه پدیده بدلیل پیامدهای مشابه و همپوشانی که در برخی از جنبهها با یکدیگر دارند عامل سردرگمی شده اند، بطوری که برای درک بهتر مسئله و راه یافتن به ریشههای انحطاط و عقب ماندگی در ایران باید آنها را از هم تفکیک و گرایش غالب را در هر کدام روشن کرد. "انهدام" عمدتا عبارت از آن است که نیروهای مولده یک کشور، اعم از انسانی یا مادی، بر اثر حمله خارجی یا درگیریهای داخلی به سمت نابودی سوق داده و یا گاه به کلی نابود شود. این انهدام نیروهای مولده میتواند به پایان یک ملت و یک "تمدن" منجر شود، یا همراه با جلوه گری پدیدههایی شود که نشان از انحطاط داشته باشد یا موجب شود که یک کشور، در نهایت، در برخی زمینهها نسبت به دیگر کشورها علایم عقب ماندگی را نشان دهد، یا اینکه صرفا در مسیر رشد یک کشور یک دوره تاخیر بوجود آورد. برای نمونه آلمان در طی جنگ دوم جهانی منهدم شد. سطح تولید و زندگی مردم آن نه تنها از بسیاری دیگر کشورهای اروپایی یا امریکا عقب تر رفت بلکه شاید از ایران همان زمان هم عقب تر افتاد. ولی نمیتوان گفت که آلمان در نتیجه جنگ به انحطاط یا عقب ماندگی دچار شد. برعکس توانست، بر مبنای ظرفیتهای داخلی و کمک دیگر کشورهای غربی، در مدت کوتاهی اقتصاد و نظام تولیدی خود را بازسازی کند و به برترین قدرت اروپای غربی تبدیل شود. "انحطاط" بطور عمده عبارت از آن است که در درون یک روند پسرفت اجتماعی و اقتصادی، یک کشور از گذشته خود عقب بماند. انحطاط در نتیجه یک روند درونی است که حاصل برهم خوردن پیوندها و تعادلهای یک نظام اجتماعی است. یک کشور میتواند دچار هیچ حمله و تهاجم خارجی یا جنگ داخلی و انهدامی نباشد و حتی در اوج ثروت و قدرت باشد ولی در حال پیمودن روند انحطاط باشد، انحطاطی که معمولا و غالبا در پیامدهای خود به شکل یک شکست خارجی در میآید. نمونه آن اسپانیا در دوران پس از غارت امریکا است. این کشور در این دوران دارای شکوه و اقتدار و قلمرویی وسیع و ثروتی عظیم است ولی از نظر درونی بتدریج مسیر انحطاط را میپیماید که در نهایت به شکست و عقب ماندگی آن منجر میشود. شرایط انحطاط با از هم گسیختن پیوندهای اجتماعی امکان همسویگی نیروهای مختلف اجتماعی برای رسیدن به یک هدف را سلب میکند. "عقب ماندگی" یک مفهوم نسبی و مقایسهای بین دو کشور یا دو واحد است. عقب ماندگی میتواند نتیجه روند تحول تاریخی کند یک جامعه یا انهدام یا انحطاط در آنها باشد. مثلا سرخپوستان امریکا دچار انهدام یا انحطاط نبودند ولی نسبت به اروپاییهایی که وارد قاره آمریکا شدند عقب مانده بودند. این عقب ماندگی موجب شکست و انحطاط و انهدام و نابودی بعدی آنها نیز شد. در حالیکه برعکس مغولها و عربها نسبت به ایران عقب مانده بودند ولی در یک مقطع بحران و انحطاط داخلی جامعه ایران توانستند بر کشور ما غلبه کنند و موجب انهدام وسیع ایران نیز شدند ولی چنین نبود که ایران بدلیل این انهدام مثلا نسبت به عربستان یا مغولها دچار عقب ماندگی شد. چرا که نوع مناسبات اجتماعی، سطح تکامل نیروهای مولده، درجه آگاهیهای حکومتمداری و تجربه علمی و دانش فنی در ایران همچنان برتر از اعراب یا مغولها و به شکلی بود که میتوانست در اولین فرصت مناسب خود را بازسازی کند. بنابراین بهتر است که قبل از به کار بردن مقولات در روند تاریخ بدان بیاندیشیم که کدامیک توانایی بازتاب دوران تاریخی را دارد. بدینسان اگر مثلا به تاریخ ایران از دوران اوج ساسانی و انوشیروان نگاه کنیم میتوانیم این روند انهدام و انحطاط و بعدها عقب ماندگی را در آن ببینیم. پس از دوران انوشیروان ایران وارد یک دوره بحران و انحطاط میشود که با حمله اعراب به شکست و ویران شدن بخش غربی و جنوبی ایران که پیش از آن مرکز تمدن ایران بود میانجامد. اما بدلیل آنکه نوع مناسبات اجتماعی در ایران پیشرفته تر از اعراب بود، این حمله قادر نبود مناسبات اجتماعی عقب مانده تر اعراب را بر ایران حاکم کند. در نتیجه پس از یک دوره انهدام و حتی انحطاط ، ایران بدون آنکه دچار عقب ماندگی شود بازسازی نیروهای مولده خود را بر مبنای مناسبات اجتماعی پیشین آغاز میکند، بازسازی که در برخی زمینهها از جنبههای بازدارنده و واپسگرای ساختارهای دوران ساسانی هم آزاد شده است و تا آنجا پیش میرود که بدان "رستاخیز شرق" نام میدهند. رستاخیزی که از شرق ایران شروع شده و در عین حال کل شرق را نیز در بر میگیرد. دستاوردهای این رستاخیز شرق با حمله مغولها منهدم میشود ولی با آغاز دوران صفویه مجددا بازسازی ایران آغاز میشود و اوجی تازه از راه میرسد، اوجی که در عین حال این بار عناصر انحطاط را درون خود میپروراند و تا دوران قاجارها به پیش میرود. شکستهای ایران از روسیه و سپس انگلستان نتیجه این انحطاط است و با آنکه برخلاف حمله اعراب و مغولها با ویرانیهای گسترده توام نیست، ولی حاصل آن این بار بصورت عقب ماندگی نیز بروز میکند، عقب ماندگی که بنوبه خود روند انحطاط را ادامه دار میکند و بصورت انهدام درونی و طولانی مدت نیروهای مولده و مناسبات اجتماعی بدون نیاز به حمله خارجی در میآید که تا به امروز علیرغم مصرف درآمد نجومی نفت ادامه دارد. در تاریخ جهان در سدههای اخیر نیز میتوان نمونههای متعددی از ترکیب این روندها را نشان داد. مثلا ایالات متحده امریکا یا آلمان یا ژاپن با آنکه در سده نوزدهم نسبت به انگلستان و فرانسه عقب مانده بودند ولی دچار انحطاط نبودند. به عبارتی امکان همسو کردن نیروهای اجتماعی مختلف فراهم شد که در جای خود بدان خواهیم پرداخت.مشابه همین وضع برای انگلستان و هلند نیز وجود داشت که در آغاز نسبت به اسپانیا و پرتقال و ایتالیا و عثمانی و ایران و شرق عقب مانده بودند ولی در مرحله بعدی از همه این کشورها پیش افتادند. در روسیه نیز پس از انقلاب اکتبر و جنگ داخلی در آن کشور سطح تولید بدلیل انهدام وسیع سالها عقب رفت ولی در آنجا نیز توانستند بسرعت بر این پسرفت غلبه کنند و در طی دو دهه یک کشور نیرومند بسازند. انهدام جنگ جهانی دوم دوباره تولید در روسیه را به پیش از دوران انقلاب رساند ولی مجددا این کشور توانست اقتصاد خود را در طی کمتر از سه دهه بازسازی کند و در دهه هفتاد به اوج خود برسانند. پس از آن در پیوند با رقابتهای جهانی، هزینههای تسلیحاتی و سیاستهای داخلی یک روند انحطاطی آغاز شد که سرانجام به از هم پاشی این کشور انجامید. این از هم پاشی به روند انحطاط شدتی بیسابقه بخشید که هنوز هم اقتصاد جمهوریهای سابق شوروی را تحت تاثیر خود دارد. روند انحطاطی در اروپای غربی و امریکا از دهه هشتاد آغاز شده و همچنان ادامه دارد. با اینحال این کشورها میکوشند با انداختن بار دشواریها بر روی پایین ترین و آسیب پذیرترین قشرهای جامعه خود و همچنین با ایجاد جنگ و تغییر نقشه جهان و کنترل مواد خام بر این روند انحطاطی غلبه کنند که در نهایت موفق نخواهند شد ولی میتوانند جهانی را با خود به قهقرا بکشانند. بدینسان میبینیم روندهایی را که در مجموع موجب ضعیف شدن موقعیت یک کشور میشود نباید با هم مخلوط کرد یا به یکسان همه آنها را عقب ماندگی پنداشت. باید بتوان در هر مرحله گرایش غالب را تعیین کرد و در جستجوی یافتن دلایل غلبه این گرایش و پیامدهای آن بود. ایران در دوران قاجار تنها یک کشور عقب مانده نیست، بلکه بیش از آن وارث دو سده انحطاط است یعنی امکان همسو کردن و ایجاد یک تمرکز ملی برای غلبه بر مشکلات را ندارد. عقب ماندگی پیامد و نتیجه این انحطاط است. مخلوط کردن و اشتباه کردن این دو موضوع با یکدیگر موجب ناتوانی از راه یابی به ریشههای عمیق انحطاط، دلایل آن و راههای غلبه بر آن شده است. این بحثی است که بدان خواهیم پرداخت.
|
راه توده 501 - سوم اردیبهشت 1394