راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

بخش دوم ضربات به انقلاب و حزب

امام غزالی

جنایت را

در اسلام

تئوریزه کرد!

احمد روشنگر

 

 

توضیح این واقعیت تلخ ضرورت دارد که فقه اسلامی و احکام مجازات اسلامی بویژه در دوره عباسیان به خشن ترین وجهی تکامل و توسعه یافت. از اصل ( اشدّاء علی الکفار و رحما بینهم) آنچنان تفسیر و تاویل موسّع و کشداری توسط مفتیان و متکلمان به عمل آمد که حیرت آور است و اصل (رأفت اسلامی و امر فلان...) با قساوت و شقاوت وحشتناکی پایمال شد و اولین شخصیت نام آوری که بانی این امر شنیع شد حجت الاسلام امام محمد غزالی است. این مرد دانشمند که خود در اواخر عمر به شناعت و قباحت عملش پی برد به اعتکاف و دوری از مناصب دولتی و لذایذ آن روی آورد، اما چه سود که علم و دانش کلامی و فقهی اش به جنایت منتهی شده بود.

این عالم معروف خود را به خلیفه عباسی (المستظهر بالله) فروخت و فتوائی عجیب و قساوت آمیز صادر کرد. شرح مختصری از کتابی که به نام (فضایح الباطنیه) نوشت، ما را به آن چه در زندان اوین به سر کادرهای فعال و رهبران حزب توده ایران و بسیاری از مخالفین جمهوری اسلامی آمد، روشن می کند. این فتوی عجیب که مغایر با اصل رأفت اسلامی است وسیله ای شد تا همه ی حکومت های دینی و شرعی از آن بهره ببرند. هرچند مبانی این فتوای عجیب در مراحلی از حکومت های اسلامی قبل از آن پایه گذاری شده بود و با مخالفین حکومت های دینی چنان رفتار خشونت بار و قساوت آمیزی شده بود. اما این احکام و فتوای امام محمد غزالی با استناد به دلایل شرعی و توجیه آن با دلائل و استنباط (حکمی و استعانت از علم کلام) که خود در آن استاد مسلم بود، فتوا را موجه و مقدس جلوه داد.

این توضیح هم لازم است که فتوای عجیب امام محمد غزالی در باره (باطنیان) بود که بعدها توسط فقها به همه کتب فقهی با استنباطی خاص هر فرقه وارد شد. اما اصل فتوای امام غزالی درباره اسماعیلیه بود که شیعه علی علیه السلام بودند. از امام صادق به بعد، اسماعیل را امام می دانستند اما با بنی عباس و حکومت آنها به شدت ابراز مخالفت می کردند. آنها در تفسیر و تأویل قرآن قائل به نص ظاهر قرآن کریم نیستند و معتقدند که قرآن ظاهری دارد و باطنی و بسی مصرحات قرآنی بر معنی باطنی آن حمل می کنند که از بحث ما خارج است، لیکن امر مسلم این است که این فرقه مسلمان اند اما حکومت فاسق و فاجر بنی عباس را قبول ندارند، لیکن در جامعه اسلامی آن زمان زندگی می کردند. اما انتقاد آنها به حکومت عباسی گران آمد در نتیجه تهمت الحاد و زندقه بر آنها باریدن گرفت. القابی چون مزدکی، مجوسی، قرمطی، مانوی، مرتد، ملحد، به آنها نثار کردند. در نتیجه قضیه رنگ سیاسی به خود گرفت و دستگاه خلافت عباسی با تمام وسایلی که در دست داشت به مبارزه با آنها برخاست. القادر بالله در سال 401 محضری از تمام علماء شیعه و سنی برپا کرده، فتوائی بر کفر و الحاد فاطمیان و دروغ بودن انتساب آنها به خاندان نبوت صادر شد و آنرا در تمام کشورهای اسلامی بر منابر خواندند. محمود غزنوی در جستجو و تعقیب رافضی و قرمطی برخاست. (رفض یعنی انکار خلافت ابوبکر و عمر و عثمان و قول به اینکه علی بن ابیطالب خلیفه بلافصل پیغمبر است، از این رو شیعیان را عموما رافضی می گویند. ص 172 کتاب عقلاء برخلاف عقل، نوشته علی دشتی، ناشر انتشارات جاویدان ، چاپ سوم 1362 ) و خون ها ریخت و پس از وی سلجوقیان عمل او را دنبال کردند و خواجه نظام الملک در انجام رغبت و سیاست بغداد و تعقیب اسماعیلیه تدبیرها به خرج داد. (همان منبع. ص 170 و 171)

به قول علی دشتی: "پس مبارزه، دینی و مذهبی نیست و خلفای عباسی نگرانند از این که همان بلایی که برسر امویان آمد و منجر به سقوط آنان شد بر آن ها نیز نازل شود."

این تلاش های پیگیر المستظهر بالله منجر به آن شد که امام محمد غزالی کتاب فضایح الباطنیه را نوشت و فتوی ضد انسانی (اباحه) را صادر کرد.

اسماعیله علیه ظلم و ستم و عیاشی حیرت آور خلیفه مسلمین به شدت اعلام انزجار کردند. بحث و شرح عیاشی ها و اسراف و تبذیر بیت المال و لگدمال کردن نفوس مسلمانان در زندانها و سیاه چالها توسط خلیفه المستظهر بالله و سایر خلفای عباسی، خود داستان موحش و سهمناکی است که به نام پیغمبر اسلام مرتکب می شدند. فساد حاکمیت عباسی که 500 سال بر جماعات اسلامی حکومت کردند از حوصله این مقاله خارج است. فسادی همراه با عیاشی ها و زن بارگی و غلام بارگی که شرح آن به وقاحت می کشد، همراه ظلم و ستم و کشتار بود. چنین حاکمیتی به حکم جبر تاریخ نابود می شود. برای جلوگیری از چنین سقوط سهمگینی، المستظهر بالله، امام محمد غزالی را مأمور نوشتن کتابی در شرح دلبخواه عقاید اسماعیلیه می کند و بر اساس چنان تفسیر تهمت آمیزی فتوا صادر می کند که مخالفین خلیفه المستظهر بالله که جانشین برحق پیغمبر است بر دو گروهند، یکی مستحق تخطئه و نکوهش و ردع و دیگری سزاوار قتل. (همان. ص 212)

تشخیص این که کدامیک از مخالفین خلیفه اسلام مستحق نکوهش و ردع و کدامیک سزاوار قتل و نابودی اند کار بسیار مشکلی بود. بنابراین حکم امام محمد غزالی درباره همه ی مخالفین خلیفه اسلام ! جاری شد.

 

فتوای امام صریح و روشن بود

 

"باید با آنها روش مرتدان پیش گرفت، یعنی مالشان بر دیگران حلال، خونشان مباح، و زنشان بر خود آنها حرام است (ولابد باید مصادره و خلع ید شود)."

در باب کافران، امام و خلیفه عصر مخیر است که یا آنها را در مقابل فدیه آزاد کند یا جزیه بگیرد، یا به بردگی ببرد و یا بکشد ولی در باب مرتدین این اختیار از امام سلب است، بلکه واجب است آنها را بکشند تا زمین از لوث وجودشان پاک شود. امام محمد غزالی در دنباله فتوای خود تصریح می کند که "جواز قتل و یا وجوب قتل آنان متوقف بر این نیست که در حال قتال باشند بلکه در حال مسالمت و اگر در خانه خود خوابیده اند و کاری به کسی ندارند باید آنان را کشت، بدون محاکمه کشت. به شکل ترور." امام محمد غزالی در فتوای ضد انسانی خود تصریح می کند که مخالفین خلیفه را باید اغتیال کرد . در توضیح کلمه اغتیال با مراجعه به فرهنگ معین یعنی مخالف را در خواب کشتن. باید مخالف خلیفه را غافلگیر کرد و او را کشت.

در کتاب فضایح الباطنیه می نویسد: "گروه نخستین- یعنی کسانی که سزاوار نکوهش اند- اگر جنگی روی دهد به طاغیان و مرتدان ملحق خواهند شد و در این صورت کشتن آنها نیز واجب است."

و اما راجع به زنان و اطفال آنها، زنان اگر هم عقیده شوهرانشان باشند، به دلیل قول پیغمبر"من بدل دینه فاقتلو"، یعنی هرکس دین خود را تغییر داد بکشید. البته امام یعنی خلیفه وقت می تواند به رای و اجتهاد خود عمل کند و از کشتن زنان صرفنظر کند. این لطف و مرحمتی که امام محمد غزالی در باره زنان اسماعیلیه می کند نه از راه لطف و مرحمت است بلکه از جهت ارضای شهوات داروغه و نوکران مسلح خلیفه است که می توانند آن زنان بی پناه را تصرف کنند. تصرف دختران و کودکان مخالفین امام مسلمین (یعنی خلیفه وقت) بر سواران حکومتی در حکم " فئی" است. یعنی اگر آن زنان و کودکان بی پناه تسلیم شوند می توانند فدیه بدهند و اگر مقاومت کنند در حکم غنایم جنگی است و غنایم جنگی خود قواعدی دارد که از بحث ما خارج است. نتیجه آنکه در همه این امور دست مفتی و قاضی و محتسب باز است و چنین امری بتدریج در فقه اسلامی بسط و توسعه یافت تا رسید به حکومت جمهوری اسلامی ایران. توده مردم از فقه اسلامی و دولت جمهوری اسلامی هیچگونه اطلاعی نداشتند. آنچه درباره ی اسلام تبلیغ شده بود، دولت اسلامی مظهر مهر و عطوفت و رحمت الهی و آزادی بود و داستان انتقاد و تذکر به دولت در این باره به داستان خلیفه دوم عمر استناد می کردند که گفت ای مسلمین اگر از راه راست منحرف شوم چه می کنید؟ عربی برخاست و گفت اگر منحرف شوی با همین شمشیر کج راستت می کنیم. وعده های آزادی در جمهوری اسلامی مکرر گفته میشد و آقای خمینی هم این داستان را گفت و من شنیدم و شیفته اش شدم. شهید مطهری می نوشت که باید یک استاد مارکسیست در دانشگاه تدریس کند و مارکسیست ها در فعالیت سیاسی آزادند و امام هم چنین وعده هایی داده بود. با همه ی این وعده ها، انقلاب در غیاب احزاب و سندیکاهای مترقی پیروز شد و آنها که ارثیه ای از مبارزات دوران شاه داشتند به اصل وحدت بی توجه بودند و به ندای وحدت و اتحاد نیروهای ضد امپریالیستی حزب توده ایران خصمانه پاسخ دادند. خاطراتم از زندان اوین و شکنجه هایی که به آن دچار شدم، جگر سوز است:

تقریبا هر هفته اکثر زندانیان را برای شنیدن اعترافات سران حزب، که به قول لاجوردی سران تروریست و دزد و بانک زن بودند، به حسینیه اوین می بردند. در یکی از این مراسم وارد حسینیه اوین شدم. حسینیه  با آن وسعت  قابل توجه مملو از زندانیان بود که  قسمت جلوی جایگاه سخنرانی و اعتراف، توسط توابان که عمدتا از گروه پیکار و سازمان مجاهدین خلق و اقلیت و اتحادیه کمونیست ها و غیره بودند، اشغال شده بود. شاید عده ای از توابان منتسب به حزب توده ایران و اکثریت هم بودند اما من کسی را نمی شناختم و از همبندان خود در این باره پرسیدم کسی را نمی شناختند. به هرحال از همه گروهها و احزاب و جمعیت ها مسلما تعدادی علی قدر مراتبهم تواب وجود داشت. دریادار ناخدا افضلی آن شخصیت فنی و علمی و رزم آور نامی که نیروی دریائی عراق را نابود کرده بود و مراتب فضل و دانش و شجاعتش بر همه معلوم بود همراه سرهنگ بیژن کبیری، افسر شجاع و غیرتمند پاک باخته و علاقمند به جمهوری اسلامی که در کشف توطئه کودتای نوژه نقش داشت و سایر خدماتش به کشور و جمهوری اسلامی مورد اعتراف و قبول همگان بود در معیت سرهنگ عطاریان که در حوزه جنگ و دفاع از میهن مدافعی بی باک و جان نثار بود وارد شدند. من این چند نفر را می شناختم و به سابقه کار و عظمت جان فشانی آنها واقف بودم. از طرف توابان ذلیل و بیچاره مورد توهین قرار گرفتند و شعارهای قالبی نثارشان شد و ناسزا شنیدند و چند کلمه ای هم لاجوردی در مذمت آنها رطب ویابسی بهم بافت و دروغ ها و تهمت هایی به آن رادمردان دربند و در یک قدمی مرگ گفت و جلسه، در جوی از بهت و حیرت تمام شد و ما عازم اتاق های دربسته خود شدیم. در اتاق دربسته همه محزون و غمگین بودند و اکثرا در حال حیرت.

رفیقی از من پرسید حقیقت ماجرا چیست؟ گفتم می دانم اما نمی توانم بگویم. گفت در گوشم بگو. به آرامی و نجوا گفتم : دیوار موش داره. می دانستم که در اتاق آنتن و خبرچین گوش به زنگ است. در هواخوری همین رفیق عزیز از من پرسید چرا نمی گویی که ماجرا از چه قرار است؟ از شب گذشته خواب از چشمانم رفته است. دلهره دارم. مگر می شود این مردان رشید خیانتکار باشند؟ این حرفها را در نهایت احتیاط و تقریبا به صورت نجوا می گفت. به نجوا پاسخ دادم: "این رفقای از جان گذشته گرفتار احکام اباحه شده اند. ترس از جان خود ندارند، در فکر زن و بچه هایشان هستند." گفت: احکام اباحه چیست. این حرفها کدام است؟ گفتم: بیش از این نمی توانم توضیح بدهم.

آری مطابق احکام اباحه دست قاضی باز است. قتل سران و ائمه کفر به جای خود باقی ست اما رهایی کسان و دلبندان آنها از شمول احکام اباحه موکول به اعتراف گناهان ناکرده است و طلب عفو و بخشش. برای جلوگیری از طولانی شدن بحث، همین قدر به ضرس قاطع می نویسم که شهامت و جسارت دکتر نورالدین کیانوری در این بود که برای نجات جان توده ایها همه ی اتهامات را به گردن بگیرد تا بلکه از قتل عام توده ای ها جلو گیری کند و خسارت و ضایعات را به حداقل ممکن برساند. ناگفته های دیگری دارم که خواهم نوشت .

 

بخش اول این مقاله را در شماره 488 راه توده می توانید مطالعه کنید

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده  488   18دیماه 1393

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت