32 سال پس از یورش به حزب توده ایران
|
1 - بهمن ماه امسال 32 سال از یورش تبهکارانه به حزب توده ایران می گذرد. سحرگاه هفدهم بهمن ماه 1361 در جریان یک یورش سراسری شمار کثیری از رهبران حزب توده ايران بازداشت و غالب آنها مستقمیا به شکنجه گاه فرستاده شدند. سناریوهایی پی در پی برای توجیه این تبهکاری چیده شد که از "شیطنت" (خاطرات هاشمی رفسنجانی - پس از بحران - روزنوشت 10 دیماه 1361) شروع می شد، به "جاسوسی" (همانجا - 17 بهمن 61) ارتقاء پیدا کرد. سپس "حقایق بسیار خطرناک" و توطئه وسیع (11 فروردین 61) و بالاخره "کودتا" (همانجا) و چند روز بعد اینکه "اعترافات دوسه روز پیش در اظهارات جدید تغییر کرده و بعضی اطلاعات به تحلیل تبدیل شده بود. همه اینها سوءظن به تندرویها را بیشتر میکند؛ از یک سو، ادعای کشف کودتا و ... است و از سویی نگرانی از مسأله سازی و مشکل تراشی برای کشور و جنگ". (همانجا - 13 فروردین 62) و دوباره معلوم می شود که "با حمایت شوروی تصمیم به کودتا داشتهاند" (19 فروردین 62) و دوباره "اعترافاتشان را پس گرفته اند" (6 اردیبهشت 62) و سرانجام کوه اتهامات موش زائید و اتهامات رهبران حزب توده ايران تبدیل به آن شد که چون حزب توده ايران یک حزب سیاسی بوده، طبعا قصدش رسیدن به قدرت بوده و بنابراین می خواسته روزی جمهوری اسلامی را "براندازی" کند! و سرانجام کار به اعدام ایشان به اتهام "کفر" و "ارتداد" کشید. در نحوه برخورد با حزب توده ايران از "در حد گرفتن سران حزب" و نه اعضای آن (همان - 9 دیماه 61) تا "قرار نبود قبل از روشن شدن وضع عملیات اقدام کنند ولی گویا خوف فرار داشتهاند" (17 بهمن 61) سپس "کیفیت برخورد با سران حزب توده بازداشتی که حرف نمیزنند و چند نفرشان تاکنون اقدام به انتحار کردهاند و موفق نشدهاند" (20 اسفند 61) و اینکه "بازجوئیها از سران حزب توده و اعتراف چند نفر از آنها به جاسوسی و اقدام به انتحار ناموفق چند تن از آنها دادند. (28 اسفند 61) تا " اطلاع دادند که یکی از سران حزب توده در زندان در اثر سکته قلبی فوت کرده است" (11 فروردین 62 - احتمالا منظور زنده یاد تقی کی منش عضو هیئت سیاسی و از زندانیان 25 ساله دوران شاهنشاهی است که پیشتر تصور می شد در اول اردیبهشت 1362 در زیر شکنجه بر اثر ایست قلبی جان باخته است و ظاهرا مرگ وی باید زودتر از آن تاریخ باشد). بالاخره "دستور آزادی سرهنگ بهرام افضلی [فرمانده نیروی دریایی] را بعد از تخلیه اطلاعات دادهاند. " ( 9 اردیبهشت 62) که تا اعدام وی در اسفند همان سال پیش رفت.
این شمه ای بود از یک تصمیم نابخردانه که برای جلوگیری از "شیطنت" و در واقع برای بدست آوردن پشتیبانی و گرفتن اسلحه از امریکا در جنگ با عراق شروع شد و به یک فاجعه انسانی و ملی برای کشور ما و انقلاب مردم ایران ختم شد. بحث اما بر سر این همه ولنگاری و بی تفاوتی نسبت به سرنوشت انسان ها و انقلاب نیست. بحث بر سر آن است که چه عواملی در پشت صحنه بر بستر این ولنگاری ها وارد میدان شدند و کار را به کشتار و اعدام و محروم کردن انقلاب از یکی از پیگیرترین مدافعان آن کشاندند، تا جایی که همان نیروها امروز می خواهند با یک کودتا کار را یکسره کنند. در میان همه این رخدادها امروز یک چیز قطعی است. برخلاف آنچه مدت های طولانی تصور می شد، آیتالله خمینی در پشت سر این توطئه قرار نداشت، حتی از آن اطلاع هم نداشت، با آن موافق هم نبود و آخرین کسی بود که توانستند وی را به توطئه و براندازی آن هم با استناد به اعترافات زیر شکنجه قانع کنند. در این زمینه خاطرات هاشمی رفسنجانی و میرحسین موسوی و شخص محسن رضایی کاملا گویاست. چنانکه هاشمی رفسنجانی در خاطرات 11 فروردین 62 می نویسد : "احمدآقا آمد و درباره اعتراف سران حزب توده که از امام شنیده بود، بیشتر توضیح خواست" و یا "امام نگران هستند که نهادهای انقلاب با تندروی در این مسأله، باعث دورتر شدن دولتها و قدرت ها از ایران بشوند و در جنگ آسیب ببینیم." در واقع آقای خمینی برای بیان مخالفتش با رفتار نسبت به حزب توده ايران جنگ و آسیب رسیدن به پشتیبانی اتحاد شوروی از ایران را بهانه می کند. تازه پس از این و مخالفت آقای خمینی با داستان کودتا و حمله اتحاد شوروی است که سران سپاه می پذیرند که کودتا یک "تحلیل" بوده و رهبران حزب "اعترافاتشان را پس گرفته اند".
2- در فراز و نشیب های روند انقلاب سرانجام کار بدانجا کشید که انقلاب در بهار 60 بر سر یک دو راهی قرار گرفت. یا روند انقلاب تعمیق می شد و حاکمیت و گروه های سیاسی می پذیرفتند در کنار همدیگر به مبارزه سیاسی مسالمت آمیز و دمکراتیک بپردازند یا رویارویی های خونین اجتناب ناپذیر می گشت. آغاز بحث ها و گفتگوی های تلویزیونی نماد گرایش اول و تدارک برای رویارویی میان رهبری مجاهدین خلق و گروه های ارتجاعی و واپسگرا نماد گرایش دوم بود. سرانجام گرایش دوم بر گرایش نخست پیروز شد و در این پیروزی سازمان های ارتجاعی و ساواکی و بینالمللی نقشی بزرگ داشتند که توانستند بر بستر قدرت طلبی رهبری مجاهدین خلق از یکسو و بی تفاوتی و لاقیدی بخشی از رهبری جمهوری اسلامی که خود را یاران رهبر انقلاب میدانستند از سوی دیگر گرایش دوم را حاکم کنند. پیروزی گرایش دوم، در این مرحله، نه تنها به معنای پیروزی همه سازمان های ارتجاعی و انواع و اقسام نهادهای اطلاعاتی شکل گرفته در دوران پس از انقلاب بود، بلکه به معنای توجیه فعالیت و باز شدن دست همه آنها نیز بود. موقعیت انجمن حجتیه، حزب موتلفه، ساواکی ها، سازمان های جاسوسی نفوذ کرده در جمهوری اسلامی، سپاه پاسداران، گروه های واپسگرا و قشری بشدت تقویت شد و برعکس موقعیت نیروهای مدافع انقلاب بی اندازه ضعیف گردید. روندی آغاز شد که در ظرف یکسال و نیم سرنوشت انقلاب را از بحث و گفتگوی تلویزیونی به شوسازی و اعترافات تلویزیونی کشاند. این روند پس از پیروزی ایران در جنگ با عراق و مخالفت حزب توده ايران با ادامه جنگ در این مرحله و کوشش هایی که برای اثرگذاری بر رهبری جمهوری اسلامی و شخص آیتالله خمینی انجام می داد وارد مرحله ای تازه شد. جناح راست مجاهدین انقلاب اسلامی که رهبری سپاه پاسداران را بدست گرفته بود به ادامه جنگ همچون یک فرصت تاریخی برای کودتا علیه انقلاب و بدست گرفتن قدرت نگاه می کرد. مخالفت حزب توده ايران با ادامه جنگ و استدلال هایی که در این زمینه مدام ارائه می داد و تداوم جنگ را بسود استراتژی امریکا و اسرائیل در منطقه معرفی می کرد برای آنان زمینه ای بود تا رهبری جمهوری اسلامی را به ضرورت برخورد با حزب قانع کنند. از سوی دیگر بخشی از رهبری جمهوری اسلامی نیز که متوجه شده بود در دام ادامه جنگ افتاده و به استراتژی "ادامه جنگ تا یک پیروزی" امید واهی بسته بود، مخالفت حزب توده ايران با ادامه جنگ را به معنای پایان امید به پشتیبانی اتحاد شوروی می دید و ادامه حضور سیاسی حزب را برای خود بی فایده و پرهزینه دید. این دو جریان با دو انگیزه مختلف بر سر سرکوب حزب توده ايران همسو شدند. جریان دوم با این توهم که امریکا نه مخالف انقلاب که فقط مخالف حزب توده است و بنابراین با سرکوب این حزب می توان پشتیبانی امریکا را در جنگ بدست آورد و زودتر آن را به پایان رساند. و جریان اول که بسیار هوشمندتر و مسنجم تر و با انگیزه تر بود با این انگیزه که حذف حزب توده ايران را به حذف همه نیروهای انقلابی تبدیل کرده و زیر پوشش خطر حزب توده ايران به یک کودتا علیه انقلاب دست زند. در کنار اینها تبلیغات بینالمللی و داخلی نیز بر روی ساخت و پاخت حزب توده ايران و جمهوری اسلامی متمرکز شده بود که از خارج از طریق بختیار و رادیوهای بینالمللی و در داخل نیز از طریق حزب موتلفه و انجمن حجتیه و مهندس بازرگان پیگیری می شد که بسود جریان کودتایی تمام می شد. (1) آنچه اندکی بعد در جریان دستگیری رهبران حزب توده ايران روی داد سناریوی از پیش آماده شده ای بود که براساس آن جریان معینی در سپاه با کمک همه نیروهای ارتجاعی و سازمان های اطلاعاتی می خواست تحت پوشش کودتای حزب توده ايران به یک کودتای تمام عیار علیه انقلاب دست بزند. جریان شکنجه و اعتراف گیری از رهبران حزب توده ايران و به اصطلاح نفوذ کردن حزب در نهادهای انقلاب را می کوشیدند به سمتی هدایت کنند که در آن نه تنها رهبران و اعضای حزب توده ايران بلکه همه نیروهای انقلابی و همه مخالفان خود را متهم به عضویت در حزب کنند. چنانکه در روی برگه بازجویی بسیاری از اعضای حزب نوشته بودند: "به جز امام خمینی و حضرت آیتالله منتظری هر توده ای را که می شناسید معرفی کنید". معنای این سخن این بود که جز این دو تن همه رهبران جمهوری اسلامی بالقوه در مظان اتهام توده ای بودن هستند. نه تنها در جریان بازجویی ها از رهبران حزب توده ايران درباره روابطشان با مقامات جمهوری اسلامی پرسش می شد، بلکه نام بسیاری از شخصیت های مذهبی نیز برده می شد و می کوشیدند به نوعی این شخصیت ها را به حزب توده ايران متصل کنند. حتی یکی از رهبران حزب را به مدت یک هفته برای اعتراف به نوعی رابطه با یکی از اعضای بیت آیتالله خمینی شکنجه کرده و شلاق زدند. بدیهی است برای گردانندگان این بازجویی ها روشن بود که میان حزب توده ايران و بیت آیتالله خمینی رابطه ای نمی تواند وجود داشته باشد ولی می کوشیدند این ذهنیت را القاء کنند که همه و حتی بیت و خانه و دفتر آیتالله خمینی می توانند مظنون به ارتباط با حزب توده ايران باشند. پایان این سناریو ادعای کودتای حزب توده ايران بود و چون معلوم بود که چند رهبر حزب توده ايران یا حتی همه اعضای حزب نمی توانند بدون آموزش نظامی و سلاح و تجهیزات و آمادگی ذهنی و ایدئولوژیک کودتا کنند سناریو بدین شکل تنظیم شد که توده ای ها جرقه کودتا را می زنند و همزمان واحدهای ارتش شوروی به ایران حمله می کنند. این سناریو با عجله و بعنوان یک فاجعه قریب الوقوع پیش آیتالله خمینی برده شد تا او نیز تحت تاثیر قرار گرفته و فورا دستور مقابله را صادر کند ولی آیتالله خمینی کل آن را زیر پرسش برد و دروغ خواند. (نگاه کنید به خاطره میرحسین موسوی از این جلسه در مصاحبه با نشریه حوزه در قم). این سناریو اگر موفق می شد وضعی نظیر اندونزی در ایران بوجود می آمد و حداقل یک میلیون کشته بر جای می گذاشت. در اندونزی نیز به بهانه اینکه کمونیست ها می خواسته اند کودتا کنند، نه تنها کمونیست های اندونزی بلکه همه نیروهای طرفدار انقلاب و کشاورزان و روستاییان را از خانه ها بیرون کشیده و قتل عام کردند، بنحوی که از یک تا دو میلیون کشته در این کشور سخن می رود. پذیرش کودتای حزب توده ايران و حمله اتحاد شوروی در واقع به معنای آن بود که در کشور آماده باش فوری اعلام شود و نه تنها همه رهبران حزب توده ايران فورا اعدام شوند بلکه همه کسانی که مظنون به توده ای بودن هستند از خانه و اداره و محل کار بیرون کشیده و تحت عنوان اینکه در صورت زنده ماندن به ارتش شوروی خواهند پیوست قتل عام شوند. بدیهی بود که در این جریان و هرج و مرجی که بوجود می آمد نه تنها توده ای ها بلکه بخش مهمی از نیروهای مذهبی مدافع انقلاب حتی در سطح مدیران و وزرا تا حد بیت و دفتر شخص آیتالله خمینی مشمول قتل عام قرار می گرفتند و معلوم نبود سرنوشت خود خمینی نیز چه می شد. این همه اصرار به اثبات اینکه توده ای ها در همه جا و تا حد دفتر آیتالله خمینی نفوذ کرده اند برای انجام این سناریو بود که ابعاد آن از چارچوب حزب توده ايران وسیعا فراتر می رفت و کل انقلاب و نیروهای آن را در بر می گرفت. امروز که از ورای دهه ها به آن رویداد نگاه می کنیم تحقق چنین سناریوئی را نوعی فانتزی و خیالپردازی تصور می کنیم و فراموش می کنیم که عین همین سناریو در اندونزی با موفقیت پیاده شد و در ایران نیز کودتای 28 مرداد تحت عنوان مقابله با کودتای حزب توده ايران انجام شد. یک لحظه تصور کنیم که اگر واقعا پذیرفته می شد که ظرف چند روز آینده توده ای ها می خواهند کودتا کنند و اتحاد شوروی هم به ایران حمله کند، چیزی جز فاجعه قتل عامی که در بالا گفته شد احتمال دیگری قابل تصور است؟ تنها چند روز پس از این جلسه که در 11 فروردین 1362 برگزار شد و اعلام مخالفت آیتالله خمینی با آن بود که فرماندهان سپاه برای آنکه کل طرح و ادعاهای آنان زیر سوال نرود، ادعای کودتا را از یک خبر و "حقایق خطرناک" به "تحلیل" تبدیل کردند (خاطرات رفسنجانی 13 فروردین 1362) و سپس ادعا کردند که رهبران حزب "اعترافاتشان را پس گرفته اند" (همانجا - 6 اردیبهشت 62). بدینسان زیر پوشش کودتای حزب توده ايران بخش معینی در فرماندهان سپاه و نیروهای واپسگرای ایران قصد داشتند خود دست به کودتا بزنند و البته پس از آنکه موفق نشدند، به حداقل یعنی تلاش برای حفظ توده ای ها در زندان و قتل عام تدریجی آنها از یکسو و قتل عام تدریجی نیروهای مذهبی مدافع انقلاب در میدان جنگ از سوی دیگر راضی شدند. آنچه نتوانستند با ادعای کودتای حزب توده ايران یکباره انجام دهند با ادامه جنگ و در پایان جنگ بتدریج انجام شد. کودتایی که امروز سپاه پاسداران تدارک آن را می بیند و امثال سردار ذوالقدر در قوه قضائیه برای هدایت آن مستقر شده است در چنین تاریخ خونین و جنایتکارانه ای ریشه دارد.
-------------------------------------
(1) مثلا نگاه کنید به مذاکرات مجلس شورای اسلامی در فردای اعلام غیرقانونی شدن حزب توده ايران: "اعترافات دیشب کیانوری و به آذین تاکید بیشتری بود بر (نه شرقی و نه غربی) بودن انقلاب اسلامی ما و نیز پاسخی دندان شکن بود به لیبرالها و نهضت آزادی و جبهه ملی که میگفتند جمهوری اسلامی با حزب توده ساخته است. ( شجونی : از آقای لاجوردی تشکر کنید) ..." (مشروح مذاکرات مجلس شورای اسلامی - جلسه 459- 11 - 2 - 1362)
|
راه توده 492 16 بهمن 1393