نگاهی به گفتگوی خبرگزاری اطلاعات سپاه (فارس) با مهدی پرتوی شب یورش دوم به حزب توده ایران چه گذشت!
|
در روزهای گذشته، از هر طرف لینک دو بخش گفتگوی خبرگزاری فارس با مهدی پرتوی را برای راه توده فرستاده و از ما خواسته شده تا درباره آن نظرمان را بنویسیم. این گفتگو بمناسبت سالگرد یورش دوم در اردیبهشت ماه سال 1362 به حزب توده ایران انجام شده است. یورش اول در بهمن ماه 1361 انجام شد. ما سعی کردیم از این گفتگو که بیش از هر فعال سیاسی، توده ای ها آن را خوانده و یا می خوانند، آن نکاتی که برای نخستین بار از دهان پرتوی فاش می شود و جنبه سازمانی دارد، از جمله درباره شب یورش دوم به حزب توده ایران را استخراج و منتشر کنیم. حتی برای حفظ روند مصاحبه، بخش هائی را هم منتشر کردیم که ارتباطی به مسائل سازمانی ندارد. دو خبرنگار خبرگزاری فارس بنام های هاجر تذری و مهدی بختیاری برای گفتگو به خانه پرتوی رفته و 4 ساعت با او گفتگو کرده اند اما آنچه که در دو قسمت منتشر شده شاید باندازه یک ربع صحبت هم نباشد. بنابراین گفتگو حتما "لت و پار" شده و بعنوان سئوال های کشدار نظرات اطلاعات سپاه به آن اضافه شده و یا هنگام گفتگو گفته شده و بعد منتشر شده است. این برداشت به آن معنا نیست که پرتوی از حزب دفاع کرده و یا حرف هائی زده که با نقش او در دوران زندان تفاوت داشته و یا دارد و آن را حذف کرده اند، بلکه روشن سازی شعبده بازی های خبرگزاری اطلاعات سپاه "فارس" است. در این باره که به چه دلیل یکباره اطلاعات سپاه یاد پرتوی و فعالیت حزب توده ایران در سالهای اول انقلاب افتاده، نظر قطعی ما، همانگونه که در متن گفتگو نیز منعکس است، اینست که حداقل در میان روشنفکران مذهبی و غیر مذهبی و کاربدستان دهه اول جمهوری اسلامی درستی سیاست حزب ما در آن سالهای اول جمهوری اسلامی و در دفاع از آرمان های واقعی انقلاب به اثبات رسیده و امروز احترام بسیاری برای قربانیان آن سیاست شکل گرفته است. همین که خبرنگاران و یا ویراستاران این گفتگو سعی می کنند به کمک گرفتن از پرتوی به زنده یاد کیانوری و سیاست حزب توده ایران در آن سالها حمله کنند، خود نشاندهنده درد اصلی و ترس آنهاست. و در ادامه این برداشت است که ما بر این یقین هستیم که سیاست پیگیر راه توده در 23 سال اخیر نتیجه خود را در داخل کشور به بار آورده و بخشی از انگیزه گفتگو با پرتوی مقابله با این نقش و تاثیر است.
درمقدمه این گفتگو نوشته شده:
دو خبرنگاری که برای مصاحبه اعزام شده اند، حداقل اطلاعات را هم درباره حزب توده ایران ندارند و سئوالاتی را که بدستشان داده اند می خوانند تا پاسخ ها را برای واحد اطلاعات سپاه ببرند و آنها تفسیرهایشان را در لابلای سئوالات بگنجانند. مثلا مصاحبه کنندگان به ماجرایی اشاره می کند که مربوط به اواخر پایان دوره سربازی پرتوی (سال 49) است. آنها می نویسند: «چند ماه مانده به پایان دوره سربازی، هسته مرکزی حزب توده توسط یکی از نفوذیهای ساواک لو میرود و او هم در همان پادگان محل خدمتش بازداشت، محاکمه و به یکسال حبس محکوم میشود.» دستگیری پرتوی که خبرگزاری فارس به آن اشاره می کند مربوط به سال 1350 است و مربوط به یک هسته مطالعاتی که اتفاقا منتقد حزب توده ایران هم بود و ربطی به حزب توده ایران نداشت و اساسا مسئله نفوذ ساواک در این هسته مطالعاتی نبود و سراپا جعل واقعیت است! دکتر ستاری از گروه "ساکا" مسئول این هسته مطالعاتی را که "زنده دل" نام داشت می شناخت و او را بعنوان یک سندیکالیست فعال معرفی کرده بود و از این طریق ساواک این هسته مطالعاتی را شناسائی و دستگیر کرد. پرتوی خودش در این زمینه درست تر توضیح میدهد و میگوید: «روز 28 مرداد 1350 و در آستانه جشنهای 2500 ساله به زندان افتادم.» پرتوی در باره دوران زندانش می گوید: «بهمن سال 49 جریان سیاهکل پیش آمد که در واقع نقطه آغاز جنبش به اصطلاح مسلحانه چپ بود که آغازگر آن سازمان فداییان خلق بود. البته قبلا سازمان مجاهدین هم فعالیتهای مسلحانه را آغاز کرده بودند که پیش از اینکه اقدام کنند، ضربه خوردند. در آن زمان زندانها عمدتا پر از وابستگان به این 2 سازمان بود ولی گروههای دیگری هم بودند که سالها پیش دستگیر شده و قدیمی ترینشان افرادی از حزب توده بودند. گروهی از اعضای سازمانهای اسلامی مانند حزب ملل اسلامی و موتلفه نیز زندانی بودند. قدیمیها در زندان قصرشماره 4 قرار داشتند ازجمله پدران جنبش چریکی مثل آقای بیژن جزنی. البته خود آقای جزنی آن زمان در تبعید بود ولی افراد دیگر گروهش در آنجا بودند.» باصطلاح خبرنگاران می نویسند: « پرتوی پس از آزادی، در سال 51 با یکی دیگر از زندانیان بنام «رحمان هاتفی» فعالیت سیاسی را از محفل کوچکی که عمده فعالیتش چاپ و انتشار نشریه «نوید» بود، از سر گرفت که تا زمان انقلاب در سال 57 به سازمانی با حدود 200 عضو تبدیل شده بود.» اولا گروه نوید در سال 53 و با نام گروه آذرخش فعالیتش را شروع کرد و آن زندانی هم معاون سردبیر وقت کیهان بود که رهبری نوید را داشت و در دستگیری سال 50 او نیز همراه با پرتوی دستگیر شده بود و همه گروه که فقط کار مطالعاتی کرده بودند زیر یکسال در زندان ماندند و آزاد شدند.
پرتوی: قریب دو سه روز بعد از 22 بهمن، اولین کسی که از اعضای حزب به ایران بازگشت آقای جوانشیر بود. او آمده بود که اولین ارتباطات تشکیلاتی را برقرار کند، چون گروههای متعددی بودند که هرچند مشی تودهای داشتند و با حزب در خارج از کشور ارتباط داشتند ولی در ایران جدا از هم بودند و این غیرمتمرکز بودن، یک خطر برای حزب محسوب میشد. روایتی است که 20 گروه کوچک فعال وجود داشت که جوانشیر مسئول ارتباط گیری با اینها بود و این اولین زمینههای فعالیت علنی حزب را تشکیل می داد. جوانشیر با من به عنوان مسئول بزرگترین تشکیلات در میان آن گروهها تماس گرفت. (این ادعای پرتوی بیهوده است زیرا رهبری گروه را رحمان هاتفی برعهده داشت و نه وی.) ماهم چندتا از شاخههای بعضی شهرستانها را به تشکیلات جدید تحویل دادیم ولی هنوز شرایطی نبود که حزب علنی شود و تازه در حال شکل گیری بود. آقای کیانوری که به ایران بازگشت، گفت در پلنوم شانزدهم حزب که در اسفندماه در آلمان تشکیل شده، قرار است تشکیلات «نوید» را مخفی نگه داریم چون هنوز وضعیت معلوم نیست. ممکن است کودتا شود یا شرایط دیگری پیش بیاید و به همین دلیل ما هنوز از فعالیت قانونیمان مطمئن نیستیم. بنابراین باید قسمتی از تشکیلات مخفی نگه داشته شود. نفوذ در مراکزی مثل کمیته و سپاه دشوار بود چون پیش زمینههایی میخواست که افراد ما نداشتند. تنها چند نفر جذب حزب شدند. 3 یا 4 نفر. آنهم در سطوح پایین. فقط یکی از این افراد در تبریز پست فرماندهی داشت که بعدها اعدام شد.
فارس: چرا این مشکل را در ارتش نداشتید؟
پرتوی: اولا ارتش مانند سپاه، یک سازمان ایدئولوژیک نبود و در ثانی به دلیل سوابق فعالیت حزب در ارتش در دوران قبل از 28 مرداد، زمینههایی در ارتش وجود داشت و برخی از افسران، زمانی که دفتر حزب بازگشایی شد، مستقیم و غیرمستقیم مراجعه میکردند. اینها کسانی بودند که در گذشته عضو سازمان جوانان حزب بودند، یعنی این پیشینه ذهنی را داشتند منتهی بعد از این که سازمان حزب متلاشی شد به ارتش رفتند ولی همچنان گرایشات چپ خود را حفظ کردند. اینطور نبود که حزب برای نفوذ در ارتش کار خاصی انجام دهد، کسانی بودند که خودشان آمادگی جذب شدن را داشتند. بعد از انقلاب، در دستگاه نخست وزیری دولت موقت به این نتیجه رسیدند که به یک سازمان اطلاعاتی نیاز است و برای همین اداره ششم و هفتم ساواک یعنی دو اداره جاسوسی و ضد جاسوسی را احیاء کردند و نام آن را «ساواما» (سازمان اطلاعات و امنیت ملی ایران) گذاشتند که مدیریت آن برعهده افرادی نظیر آقایان حجاریان و مادرشاهی و چند نفر دیگر بود. این دستگاه از همان ابتدای تاسیس، به جهت حضور افراد کارکشتهای که از قبل به مسائل آشنا بودند، شروع به تعقیب و مراقبت از حزب کرد، به طوری که وقتی مثلا آقای کیانوری به ایران آمد و در خانه دخترش در خیابان فرصت مستقر شد، بعد از مدت کوتاهی به من گفت وضعیت مشکوکی در اطراف خانه من دیده میشود و میخواهم بدانم اینها چه کسانی هستند که مراقبت میکنند. در پوشش سیگار فروش و میوه فروش کنار خیابان و غیره، تیم مراقبت درست کردیم. شماره ماشینی که کیانوری را تعقیب میکرد برداشتیم و از یک نفر که در اداره شمارهگذاری راهنمایی رانندگی داشتیم، خواستیم آن را چک کند. بعد به این نتیجه رسیدیم که شماره این ماشینها برای ساواک است و از اینجا مطلع شدیم که دستگاه اطلاعات نخست وزیری یعنی «ساواما» ما را تعقیب میکند. این اولین نشانهها بود و البته از تابستان سال 58 نشانههای دیگری هم دیده شد. فارس: بیاعتمادی جمهوری اسلامی به شما از همان ابتدای انقلاب بود؟ پرتوی: ریشه این بی اعتمادی در گذشته بود. حزب تا سال 27 یک دوره فعالیت علنی داشت و بعد از ترور شاه، حزب غیرقانونی شد. یعنی در دوره مصدق، حزب قانونی نبود ولی فعالیت علنی انجام می داد و حتی سازمانهای علنی داشت. در همین زمان و حتی قبل از آن، حزب، سازمان مخفی نظامی در ارتش داشت که بعد از 28 مرداد لو رفت و افراد آن دستگیر شدند. حزب بعد از 28 مرداد تا سالهای 53-54 قبل از انقلاب که ما فعالیت خود را شروع کردیم، در داخل تشکیلاتی نداشت.
- در سالهایی که حزب در ایران فعال نبود، شبکههای جاسوسی حزب (از جمله را خبرگزاری فارس اضافه کرده زیرا پرتوی در پایان این جمله چیز دیگری می گوید) دستگیر شدند. تیمسار مقربی یکی از جاسوسان شوروی بود که محاکمه علنی شد، اتهام برادران حسینزاده هم که در سال 50 دستگیر شدند جاسوسی برای شوروی بود. اینها با حزب ارتباطی نداشتند بلکه مستقیما با شوروی مرتبط بودند. بعدها فهمیدیم که شوروی، در سازمانهای ساواک که پس از انقلاب در اختیار نخست وزیری بودند هم نفوذ دارد و از آنجا اطلاعات میدادند. شورویها از طریق رابطهایی که با حزب داشتند، به ما هشدار میدادند که تحت نظریم ولی معلوم بود که در سپاه نفوذ ندارند چون سپاه تازه تشکیل شده بود. همین اطلاعات باعث میشد که کیانوری خیالش راحت باشد و فکر میکرد اگر خطر نزدیک شود، شوروی ها با توجه به منابعی که دارند اطلاع میدهند.
وقتی کیانوری در اردیبهشت 58 به ایران آمد. سپاه و کمیته تازه تشکیل شده بود. در اولین جلسهای که با او داشتیم، از من پرسید چقدر در اینها نفوذ دارید؟ من پاسخ دادم ما اصلا دنبال این مسئله نبودیم و او تعجب کرد که چرا ما در این نهادها فعالیتهای نفوذی انجام ندادیم. بعد از دستگیری به این نتیجه رسیدم که سپاه به عنوان یک سازمان جوان، نهادی بود که با ایمان حرکت میکرد. به عنوان مثال، افراد ساواک که وظیفهشان حفاظت از حکومت شاه بود، افراد کارکشته ای بودند اما حقوق بگیر و کارمند بودند و وظیفه خود را انجام می دادند ولی عنصر ایمانی و ایدئولوژیک نداشتند، اما سپاه یک سازمان ایدئولوژیک بود که عنصر ایمان در آن بسیار قوی بود، با اینکه تازه تاسیس بود اما متشکل از افراد جوانی بود که با روحیه، با ایمان و با جان و دل کار میکردند و طبیعتا موفقتر هم بودند. مورد دیگری که بعد از دستگیری متوجه شدم، این بود که پاسدارها به دنبال یادگیری بودند و بسیار مطالعه میکردند، معلوم بود که کتابهای حزب را خوانده و با تئوریهای آن آشنا بودند، به خصوص افرادی که بازجو نبودند و از بخشهای دیگر سپاه برای مباحثه میآمدند. فارس: مثل حسین شریعتمداری؟ پرتوی: من آقای شریعتمداری را آنجا ندیدم، شاید هم بود. به هر حال افرادی که میآمدند، جوان و اهل مطالعه بودند و مشتاق به اینکه بیشتر بدانند، پویا بودند و به کارشان علاقه داشتند. از طرف دیگر، حزب علنی فعالیت میکرد و تنها یک شاخه مخفی داشت که آن شاخه هم انضباطی که در دوران قبل از انقلاب داشت در این دوره به دلایل گوناگون رعایت نمیکرد. بنابراین آسیب پذیر بود. ساواک در آن چند سال فعالیت ما در قبل از انقلاب، سعی در مقابله با حزب داشت ولی موفق نشد. فارس: مقالهای از آقای طبری وجود دارد که در آن نوشته که در زندان، کتابهای افرادی نظیر علامه طباطبایی، شهید مطهری و آیتالله مصباح یزدی را خوانده و از گذشته خود پشیمان شده است. پرتوی: احسان طبری در مقطعی از روزگار جوانی، درسهای حوزوی خوانده بود و با مبانی اسلام آشنایی مقدماتی داشت که بعدها در بین رهبران حزب، گرایش دیگری پیدا کرد. از طرف دیگر، او فلسفه مارکسیستی و تئوریهای مختلف این جریان را هم مطالعه کرده و در این حوزه صاحبنظر بود و با استعدادی که داشت، توانست به یک نظریهپرداز مطرح تبدیل شود. طبری اگرچه فردی شاخص، نامآور و عضو هیئت رئیسه بود، ولی خیلی از اطلاعات را به او نمی دادند، چون فکر میکردند ممکن است در نشست با افراد غیرحزبی مثل گعدههایی که با روشنفکران داشت، حرف هایی بزند. من در مقطعی طبری را در جایی پنهان کرده و هرچندروز به ملاقاتش میرفتم؛ خب مسائلی را مطرح میکرد که احساس میکردم خیلی دچار توهم است؛ توهماتی که البته خودش به آنها باور داشت. طبری، قدرت برتر را برای شوروی قائل بود و اعتقاد داشت که همه چیز دست آنهاست و اصلا به طور رسمی میگفت «دنیا صفحه شطرنجی است که یک طرفش شوروی و طرف دیگرش آمریکا نشسته است.» او حتی تلقیاش از ماجرای شکست آمریکاییها در طبس این بود که شوروی آنها را شکست داده است. میزگردی در سال 66 در حسینیه زندان اوین برگزار شد و نمایندگان مجموعه گروههای چپ و تعدادی از رهبران حزب توده هم در آن حضور داشتند؛ مجری این میزگرد آقای ناصر نوری رئیس بازپرسی شعبه 5 بود. او با اجازه ای که از مقامات بالاتر داشت، ترتیب این میزگرد را داد. این میزگرد در 37 جلسه و هر جلسه حدود 3 ساعت برگزار شد و تمام این جلسات را برای پخش از صداوسیما ضبط کردند اما بعدها بنا به مصالح سیاسی پخش نشد. در مورد کیانوری باید بگویم که او شخصیت پیچیده ای داشت. من نمی خواهم از تعبیر جاهطلب استفاده کنم. من کسانی را از نزدیک میشناختم که جان و مالشان را در راه حزب گذاشته بودند. فردی خانه پدری موروثی خود را فروخته بود و پولش را برای کمک به حزب داد و خودش اتاق اجاره کرد. کیانوری عملگراتر از باقی افراد بود. فارس: اوضاع داخل زندانها چطور بود و سران حزب چقدر آزادی عمل داشتند؟ پرتوی: در زندان تا سال 64 ، شرایط زندان بسیار سخت بود و به کسی اجازه نمی دادند که موضع مخالف داشته باشد. همه جریانات سیاسی که دستگیر شده بودند همین وضعیت را داشتند، یعنی اگر چیزی هم در ذهنشان بود، پنهان می کردند و خودشان را تواب نشان می دادند، یعنی ما در بندهای زندان، چه از حزب توده و چه باقی احزاب، افرادی را نداشتیم که سر موضع باشند، تفکرات خود را پنهان میکردند و حتی به بغل دستی خود چیزی نمی گفتند چون ممکن بود گزارش دهد. اما در همین مدت، یک تحول صورت گرفت. آقای منتظری پیش آقای خمینی رفت و از وضعیت زندانها شکایت کرد و از طرف ایشان برای رسیدگی به امور زندان ها مجوز گرفت. نمایندگان آقای منتظری ازجمله داماد ایشان به زندان های مختلف از جمله اوین سر میزدند. قبل از این اتفاق، روحانی جوانی که در آن زمان مسئول آموزش اوین و از شاگردان آقای منتظری بود نزد من آمد. من تازه بعد از 2 سال و نیم از سلول انفرادی بیرون آمده بودم و در یک سلول 32 نفره حضور داشتم. او مرا صدا کرد و گفت: من از طرف آقا آمدم، گفتم: کدام آقا؟ گفت: آقای منتظری. بعد گفت: در مورد حزب توده 2 نظر وجود دارد، یک نظر این است که این افراد خیانت کردند و باید اعدام شوند، اما آقای منتظری نظرش این است که این افراد آدمهای تحصیل کرده هستند و تجربه دارند و به درد نظام میخورند، حالا که دست از مقاومت برداشتند، می توان از آنها استفاده کرد. چرا آنها را اعدام کنیم؟ بعد گفت: خیالتان راحت باشد. من به سایر افراد حزب هم اطلاع دادهام که نظر آقا (منتظری) صائب شده و مورد قبول قرار گرفته است. فارس: در آن زمان از حکم اعدام خود اطلاع داشتید؟ پرتوی: بله. برای ما حکم اعدام صادر شده بود. سال 63 ما را به دادستانی برده بودند و در کیفرخواست ما تقاضای حکم اعدام شده بود و قرار بود دادگاه بصورت علنی برگزار شود و در روزنامه ها هم تاریخ آن معین شد. ولی بعدا به دلایلی، این کار انجام نشد. ظاهرا آن موقع قرار و زمینه هایی برای آشتی با شورویها مطرح بود و آن طور که من شنیدم و البته نمیدانم چقدر صحت دارد، سوری ها واسطه شده بودند. در نتیجه بحث اعدام منتفی شد و محاکمات به صورت غیرعلنی در سال 64 انجام گرفت. پادرمیانی آقای منتظری برای جلوگیری از اعدام اعضای حزب توده، نقطه عطفی شد برای برخی اعتراضات داخل زندان. یعنی همین کسانی که اصلا صدایشان در نمی آمد و ظاهرا اظهار پشیمانی میکردند -عمدتا در سطح رهبران- در یک اتاق جمع شده و شروع به اعتراض کردند. یادم هست همان موقع و بعد از این جریان، آقای موسوی اردبیلی به اتاق سران حزب مراجعه کرده بودند و شنیدم که همان وقت، افراد داخل سلول اعتراضات زیادی به ایشان کرده بودند که ایشان عصبانی شدند. به هر حال اعضاء خیالشان راحت بود که فعلا اعدامی در کار نیست پس کم کم سر و صدا بلند شد و آنها مواضع گوناگونی گرفتند. فارس: این افراد در سلول خود با دیگران هم ارتباط داشتند؟ پرتوی: آنها در اتاق های دربسته بودند ولی به هرحال ملاقات هایی میشد و حرفها به گوش دیگران هم می رسید و از این طریق منتقل میشد. کسانی که در بندهای دیگر تا قبل از این تغییرات حتی جرات نفش کشیدن نداشتند و همه اعلام برائت می کردند، موضع جدیدی گرفتند و همه اینها زمینه بروز اتفاق دیگری را فراهم کرد که به اعدامهای سال 67 منجر شد. فارس: مسئولیت جمع کردن اعضای باقیمانده پس از ضربه اول به حزب که در بهمن ماه سال 61 صورت گرفت، با چه کسی بود؟
پرتوی: بعد از ضربه اول، ما باقی مانده اعضای (رهبری) را در خانه ای که از قبل پیش بینی شده و متعلق به یکی از زوجهای عضو سازمان مخفی بود جمع کردیم و آنها را سازمان دادیم و من میرفتم و سرکشی میکردم. من با برخی از افراد در این مقطع آشنا شدم.
آخرین جلسه ما قرار بود در یکی از این خانهها در حوالی خیابان آزادی برگزار شود که ما ابراهیمی (انوشیروان ابراهیمی دبیر کمیته مرکزی و مسئول آذربایجان) را آنجا نگه داشته بودیم. جوانشیر گفت جلسه را در این خانه برگزار کنیم تا ابراهیمی مجبور نباشد از خانه خارج شود. فارس: پس طبری و بقیه چطور؟ پرتوی: امثال طبری و جودت را زیاد تحویل نمیگرفتند و حتی دعوت هم نشده بودند. قرار شد در این جلسه، ابراهیمی باشد و جوانشیر و من و هاتفی. در آن جلسه صحبت این بود که ما افرادی را از مرز رد کنیم. قرار بود این کار، 2 ماه قبل انجام شود و همه تدارکات هم دیده شده بود ولی جوانشیر مخالفت کرد و این افراد ماندند و بعد هم دستگیر شدند. منتهی این موضوعات را کسی بیان نمیکند. در این جلسه ما از 2 کانال مطلع شدیم که قرار است ضربه دوم در تاریخ 11 اردیبهشت وارد شود. یکی از این کانالها، برادر آقای سرحدیزاده وزیر اسبق کار بود. گویا آقای سرحدیزاده از موضوع مطلع شده بود و از برادرش پرسیده بود که شما باز چه کار کردید که میخواهند شما را بگیرند؟ او هم فهمیده بود و به ما اطلاع داد. کانال دوم را یادم نیست. در هر صورت تصمیم بر این شد که کادرهای درجه اول را خارج کرده و معاونین آنها را جایگزینشان کنیم. همه این طرحها را هم خود جوانشیر تهیه میکرد. قرار شد من بروم و سازماندهی کنم تا فردا طبری و ابراهیمی را خارج کنیم. همه امکانات هم فراهم بود. این جلسه تا ساعت 11 شب طول کشید و چون دیر وقت بود و خیابان ها هم خلوت شده بود، جوانشیر گفت خیابان نا امن است و بهتر است شب همینجا بمانیم. آن زمان من با سعید آذرنگ (یکی از کادرهای تشکیلات مخفی) همخانه بودم. گفتم اگر نروم او نگران خواهد شد و فکر خواهد کرد که برای من اتفاقی افتاده است. باید بروم از بیرون به او زنگ بزنم. جوانشیر گفت پس در این صورت اگر می خواهی برو منزل، ما خودمان جلسه را ادامه خواهیم داد. آمدم بیرون. چند دقیقهای گشتم تا مطمئن شوم کسی دنبالم نیست بعد رفتم منزل. یک ساعت بعد، زنگ خانه به صدا درآمد. من یکهو از جا پریدم ولی سعید گفت احتمالا همسایه باشد. من به هر حال رفتم و در اتاق پنهان شدم. یک مرتبه دیدم چند نفر با اسلحه و سر و صدا وارد خانه شدند، چشمهای ما را بستند و طوری هم وانمود میکردند که مثلا ما به اتهام مواد مخدر بازداشت شدیم. فکر میکردند که اگر ما موضوع را بفهمیم، تا زمان بازجویی وقت داریم تا داستانی را سرهم کنیم. فارس: بقیه افراد با چه فاصله زمانی بعد از شما دستگیر شدند؟ پرتوی: همان شب تا صبح تقریبا تمام افراد را گرفتند. همه از قبل شناسایی شده بودند. فارس: برخی افراد همین الان هم میگویند که شما با حکومت همکاری میکردید و افراد حزب از طریق شما لو رفتند. پرتوی: در جریان همه این اظهار نظرها هستم و آنها را خواندهام اما اینکه چرا درباره من این حرفها را میزنند... فارس: شاید چون حکم اعدام شما به 8 سال زندان تغییر پیدا کرد. پرتوی: نه این موضوع مربوط به بعد از آن است. این اظهارنظرها از پیش از آن شروع شد. من پس از دستگیری، 2 سال و نیم در انفرادی بودم و از هیچ جا خبر نداشتم. دادگاهها سال 64 به صورت غیرعلنی در اوین شروع شد. قبل از محاکمه خود ما، محاکمه سایر اعضای حزب برگزار شد و هر روز در موارد متعددی موقع محاکمه افرادی که عضو سازمان مخفی بودند و به نوعی من مسئولیتشان را برعهده داشتم، من هم به دادگاه احضار میشدم. در یکی از این جلسات، دادستان برگشت و به من گفت فلانی! آقای جوانشیر پیش ما گفت خسرو که از خود شماست. بعدا، جوانشیر ادعا کرده بود که بعد از رفتن پرتویی، ریختند و ما را دستگیر کردند و این نشان میدهد که او (یعنی من) با اطلاعات همکاری داشته است. اینها را من اولین بار سال 63 از زبان دادستان شنیدم. اخیرا هم چند ماه قبل این حرف ها توسط شخص دیگری در خارج از کشور مطرح شد که خودش از افسران قدیمی نیروی دریایی بوده و یک موسسه تاریخ شفاهی هم دارد (حمید احمدی). این آقا خودش به همراه 4 نفر دیگر، از معاونین افضلی عضو حزب بود که اخیرا مصاحبهای با همسر جوانشیر هم ترتیب داده. همسر جوانشیر هم الان بسیار پیر است و طبعا همه چیز را به یاد ندارد و اظهارات خلاف واقع هم در این مصاحبه مطرح میشود. ایشان یک جایی در این مصاحبه میگوید در یکی از ملاقاتهایش با جوانشیر، از او سراغ 3 تفنگدار (یعنی من و هاتفی و خدایی) را گرفته است. ما 3 نفر در بیرون زندان، تا قبل از آمدن کیانوری، ملاقات های جداگانه با جوانشیر داشتیم و حتی چند نوبت هم شام منزل او مهمان بودیم و از همان موقع، همسر جوانشیر به ما لقب «3 تفنگدار» داده بود. جوانشیر هم در پاسخ به او گفته بود که پرتویی که قبلا دستگیر شده بود و با آنان (اطلاعات سپاه) همکاری می کرد و دلیلش این بود که وقتی من از خانه رفتم، یک ربع بعد پاسدارها آمدند. این روایت خانم جوانشیر است و البته اعتقاد خود جوانشیر هم این بود و به دادستان هم گفته بود و این روایت را در زندان همه شنیده بودند. فارس: برنامه اصلی حزب توده در ایران چه بود؟ یعنی هدفی مبنی بر نفوذ در مراکز مختلف نظامی و ارتش داشت که بخواهد نظام را از درون متلاشی کند یا فقط جاسوسی برای شوروی بود؟ آقای کیانوری در همان جلسه اول پس از ورودش به ایران به ما گفت که سازمان نوید باید مخفی بماند. ما گفتیم نوید در گذشته نشریه ای داشت که مخفی منتشر می شد و سازمان ما هم بر محور انتشار این نشریه بود اما وقتی که حزب قانونی است و تشکیلات و دفتر علنی دارد و روزنامه و مجلات آن روی دکه می آید و حکومت را هم قبول دارد، ما چه فعالیت مخفیانهای بکنیم؟ کیانوری گفت: شما الان باید کار اطلاعاتی بکنید تا اگر حزب به هر دلیلی مورد ضربه قرار گرفت، ما یک سازمان مخفی داشته باشیم که بتوانیم کار را تداوم بخشیم. آن موقع، بحث بیشتر پیرامون این بود که هنوز حکومت جدید پا نگرفته و ممکن است با خطر کودتا یا حمله خارجی مواجه شود. کیانوری می گفت باید برای چنین موقعیتی آماده باشیم، چاپخانه مخفی تاسیس کنیم تا در موقع نیاز از آن استفاده کنیم. البته منابع اطلاعاتی برای حزب فرق می کرد، یعنی فرض کنید در ارتش، بحث این بود که اگر کودتا شد بتوانیم کمک کنیم، در ادارات این بود که ما از اخبار درون باخبر شویم که چه می گذرد و مثلا چه سیاست هایی اعمال می شود؟ کجاها اشکال وجود دارد و بعد براساس آن، برنامهها را تنظیم کنیم. از درون سازمان های سیاسی باخبر شویم و ببینیم چه خط مشی دارند و نگاهشان به حزب چگونه است و آیا خطری از جانب آنها حزب را تهدید میکند یا نه. تبعا حزب خودش را موظف میدانست که راجع به تحولات داخل ایران در عرصههای گوناگون به آنها (شوروی) اطلاعات بدهد و آنها در جریان آنچه در ایران میگذرد، قرار بگیرند. کیانوری شخصا خودش با کانالهایی که داشت در مورد خط مشی حزب مشورت میکرد. بحث دیگری هم وجود داشت که من درگیرش شدم و آن اطلاعاتی بود که شورویها از سلاح های آمریکایی موجود در ایران خواسته بودند؛ سلاحهایی وجود داشت که ویژگیهای فنیاش برای آنها ناشناس بود؛ مثل جنگندههای F14، موشک فینیکس، هارپون و نظیر اینها که برایشان بسیار حیاتی بود. به تدریج وقتی ارتباطات نظامی برقرار شد و تعداد اعضای نظامی عضو حزب رو به فزونی گذاشت، قرار شد این ارتباطات سازماندهی شود. فارس: شما به طور مستقیم با برخی افسران و فرماندهان ارتش در ارتباط بودید و از آنها اطلاعات میگرفتید مثل ناخدا افضلی و سرهنگ عطاریان، اینها چطور جذب حزب شده بودند؟ پرتوی: هر 3 نفری که مستقیما با من ارتباط داشتند (ناخدا افضلی، سرهنگ عطاریان و سرهنگ کبیری) از قبل، عضو سازمان جوانان حزب بودند. بعد از جریانات دهه 30 که منجر به متلاشی شدن سازمان حزب شد، این 3 نفر به ارتش رفتند ولی همان تفکر گذشتهشان را داشتند. بعد از انقلاب و پس از بازگشایی حزب، این افراد به دفتر حزب مراجعه کردند و یادم هست که حتی عطاریان مستقیما و با لباس نظامی رفته بود که همه جا خوردند. بقیه هم با واسطه مراجعه کرده بودند. میتوانم بگویم عمده افسرانی که عضو سازمان افسری حزب شدند خودشان مراجعه کردند منتهی هرکدام به طریقی. اینطور نبود که ما برای تبلیغ، کسی را سراغ آنها فرستاده باشیم بلکه خود این افراد آمادگی قبلی داشتند. در مورد ناخدا افضلی باید این را بگویم که اینها جوانانی آرمان خواه و دارای پیشینه فکری بودند. من معتقدم اینها همگی میهندوست بودند و فکر می کردند که دارند به میهنشان خدمت می کنند. اگر هم اطلاعاتی به حزب میدادند از سر دشمنی با جمهوری اسلامی نبود. جدای از مسایل پشت پرده، وقتی ما خط دموکراتیک و ضدامپریالیستی را تبلیغ میکردیم، این همان خط امام بود که ما هم به آن اعتقاد داشتیم. یکی از دلایلی که اعضای حزب مقاومت نکردند این بود که با جمهوری اسلامی دشمنی نداشتند. این بعدها شکل گرفت. خط مشی ما خط مشی قلابی نبود. اعضای حزب حتی به جبههها هم میرفتند و کشته هم میشدند. بنابراین وقتی که با یک چنین مسائلی روبه رو شدند خیلی از افراد اصلا نمی توانستند مسائل را برای خودشان حل کنند و دچار تناقض شدند. من یک نقل قول از جوانشیر میگویم. جوانشیر جزو کسانی بود که در جریان ضربه دوم دستگیر شد و در هنگام ضربه اول برای سرکشی به مشهد رفته بود. می گفت به صورت ناشناس در مشهد در یکی از جلسات کمیته ایالتی شرکت کرده و آنجا نسبت به برخی مواضع اخیر حکومت انتقاد کرده و گفته بود که باید کمی از این مواضع حکومت فاصله بگیریم. میگفت آنجا با انتقادات زیادی مواجه شده بود و افراد برداشتشان این بود که او دارد موضعی خلاف نظر حزب میگیرد. جو داخل حزب این طور بود و شاید دیگر گروههای چپ، با این وضعیت مواجه نبودند چون وضعیت کاملا مشخصی داشتند اما در حزب ما این دوگانگی وجود داشت. بنابراین وقتی صحبت از افسران میشود، تصور این نبود که فکر کنند خلاف انقلاب کاری میکنند. ما یک نظریه را پذیرفته بودیم و براساس آن، مسئله برایمان جا افتاده بود. تصورمان این بود که ما در چارچوب احزاب برادر فعالیت میکنیم. مثلا فرض کنید قبل از حمله صدام به ایران، احزاب کمونیست اروپایی، اطلاعاتی را در این باره به حزب رساندند و ما هم این اطلاعات را به حکومت دادیم و یا همینطور راجع به فعالیتهای سلطنتطلبان در خارج از کشور. من سعی دارم موقعیت آن زمان را توضیح دهم. خیلی از اینها باور امروزم نیست. آنچه من به آن اعتقاد دارم این است که اینطور نبوده که این افراد با نیت مقابله با جمهوری اسلامی کاری کرده باشند. افضلی در همان دادگاه اذعان کرد که کارهای خلاف قانون کرده و تخطیهایش را قبول دارد ولی میگفت من خدماتی هم کردهام. فارس: بعد از دستگیری در ضربه دوم، چطور از شما بازجویی کردند؟ شما که مسئول یک سازمان مخفی بودید، خیلی راحت دستگیر نشدید؟ پرتوی: من را بلافاصله برای بازجویی بردند. هرچه میگفتند، من انکار میکردم. میگفتند که سابقه من را می دانند. من هم پیش خودم گفتم این طبیعی است چون من قبلا زندانی بودم و قاعدتا اینها باید سوابق من را داشته باشند. از من پرسیدند که امشب کجا بودی؟ گفتم منزل فلانی از دوستان قدیمیام. پرسیدند نه، قبل از آن کجا بودی؟ زیر بار نمی رفتم. تا اینکه دیدم آدرس جایی که بودم را جلویم گذاشتند و معلوم شد که آنجا را زیر نظر داشتند و نمیشد کاری کرد. هرچه جلوتر میرفتیم، دیدم آنها از همه قرارها، حرکات و رفتار من به صورت ریز به ریز مطلعند؛ اینکه فلان روز، فلان ساعت کجا بودم و چه کردم. حالم بد شد. شوکه شده بودم. بعد مرا به طبقه بالا بردند. تلویزیونی که آنجا بود را روشن کردند و مصاحبه کیانوری را برایم گذاشتند که او در آن مصاحبه، 5 اتهام را برشمرد و توضیح داد. بعد از آن به من چشمبند زدند و بردند جلوی یک سلول. چشمبند را یک لحظه بالا زدم و دیدم کیانوری روی یک تخت خوابیده است.(او بر اثر شکنجه قپانی و شلاق کف پا قادر به راه رفتن و نشستن نبود) او تنها کسی بود که تخت داشت. گفتند نمیتواند روی زمین بنشیند. گفت: «خسرو سلام». گفتم: «سلام». بعد گفت:«ما در اینجا به این نتیجه رسیدیم که هیچ چیزی را از جمهوری اسلامی پنهان نکنیم». این عین جملهاش بود. تا آمدم حرف بزنم، اجازه ندادند. این دیدار، آن فیلمها و این حرف کیانوری نشان میداد که من دیگر چیزی برای پنهان کردن ندارم و تنها باید اعتراف می کردم مخفیگاه اسلحهها کجاست. حالا من این سوال را میپرسم که اگر من ضعف نشان دادم و افراد را لو دادم، چطور تمام آن مصاحبه ها قبل از دستگیری من ضبط شده بود؟ مصاحبههای رهبران حزب، 3 روز بعد از دستگیری من از صدا و سیما پخش شد. حتی از بلندگوهای داخل سلولهای زندان هم پخش شد و همه مطلع شدند، عقلانی نیست که تمام مصاحبههای ضبط شده با اطلاعات داده شده توسط من در عرض 3 روز گرفته شده باشد. فارس: دوستانتان اما به دستگیری شما در سال 59 هم استناد میکنند. ماجرای بازداشتتان در سال 59 چه بود؟ پرتوی: برخی آقایان حقیقت را نمیدانند و فقط گفتههای دیگران را تکرار میکنند. این نخستین بار است که میخواهم دلیل دستگیری خود در سال 59 را افشا کنم. اواخر مرداد سال 59 در یکی از جلسات هفتگی با کیانوری، خدایی و هاتفی، کیانوری به من گفت یک مأموریت برای تو دارم. گفت یکی از افراد ساواکی متعلق به جریان ضد انقلاب هست. اینها میخواهند در نمازجمعه بمبگذاری کنند. قبلاً هم حزب به این قبیل جریانات نفوذ میکرد و به دادستانی خبر میداد، مثل جریان قطب زاده. کیانوری در این جلسه گفت من با آقای قدوسی که در آن زمان دادستان انقلاب تهران بود صحبت کردم و به او گفتم ما این افراد را پیدا میکنیم و به شما میدهیم منتها چون شما درست بازجویی نمیکنید سرنخشان گُمُ میشود و بقیه افراد آنها دوباره شروع به سازماندهی و فعالیت میکنند. این مورد را تحویل ما دهید تا ما برای شما اطلاعات بگیریم. در این مورد خاص آقای قدوسی مخالفت نمیکند. این وظیفه را به تشکیلات مخفی دادند و گفته شد این فرد باید تا فردا دستگیر شود. همین الان بروید خانه این فرد را تحت نظر بگیرید؛ صبح فردا دادستانی او را دستگیر میکند و تحویل حزب میدهد. در مورد مکان نگهداری این فرد هم مطلبی بگویم. حزب به غیر از چاپخانه اصلی که در تهرانپارس بود و تجهیزات کاملی داشت، خانه برخی افراد را هم در اختیار میگرفت. زیرزمین منزل یکی از دانشجویان پزشکی که خودش و همسرش عضو حزب بودند را در نظر گرفتیم که دیوارهای آکوستیک داشت. از آن طرف هم به تیم تعقیب و مراقبت خبر دادیم بروند روبروی خانه آن فرد که تا صبح فرار نکند. یک نفر را هم همراه ما کردند که کاراته کار بود و گفتند وقتی ضربه میزند، جایش نمیماند. قرار بود او مسؤل بازجویی باشد. کیانوری با من در خیابان قرار گذاشته بود در حالی که در ماشین دادستانی بهمراه یکی از معاونین دادستان نشسته بود. مثلا من مسئول تشکیلات مخفی بودم. اینقدر اوضاع بلبشو بود. این یکی از نمونههایی است که نشان می دهد سازمان چگونه ضربه پذیر شد. به هر حال ما با 2 نفر از بچههای عضو تشکیلات و 3 نفر از پاسداران دادستانی به خانه آن متهم رفتیم و او را دستگیر کردیم. به اتفاق کیانوری که در ماشین دادستانی نشسته بود، به چهار راه قصر رفتیم. کیانوری با آن مسئول به داخل دادستانی رفت و قرارهایش را گذاشت. بعد از اینکه از دادستانی بیرون آمد به من گفت خودت با آنها هماهنگ کن و رفت. ما تا عصر آنجا منتظر ماندیم چون مثل اینکه اختلافاتی بین خود آنها برای تحویل متهم بود. در نهایت متهم را به همراه یک پاسدار تحویل ما دادند و گفتند ظرف 24 ساعت باید او را برگردانید. او را به همان منزلی که در نظر گرفته بودیم منتقل کردیم. دیر وقت بود. شام خوردیم، هنوز بازجویی از متهم را شروع نکرده بودیم که یک عده پاسدار به داخل خانه ریختند. گویا یکی از همسایه ها به کمیته زنگ زده بود و اطلاع داده بود که اینجا رفت و آمد مشکوک صورت میگیرد. ما به پاسداران گفتیم مأموریت داریم. آن پاسدار همراه ما نیز برگه هویتش را نشان داد. گفتند اگر برگه مأموریت ندارید باید با ما بیایید. همه ما را به کمیته بردند. روز قبل کیانوری به من گفته بود برای این مأموریت باید اسلحه همراه داشته باشیم و چند اسلحه هم عقب ماشین گذاشته بودیم. ما را با همان ماشینی که آمده بودیم اسکورت کردند. من در ماشین از بچهها خواستم از اسم مستعار استفاده کنند. در کمیته از ما پرسیدند که از کجا هستید؟ گفتیم مأموریت داشتیم. گفتند از کجا؟ گفتیم سری است و نمیتوانیم بگوییم. پاسدار همراه ما با دادستانی تماس گرفت و آزاد شد اما ما را بردند به اتاقی که سلف سرویس بود و شام خوردیم. بعد رفتند ماشین ما را گشتند و وقتی اسلحهها را پیدا کردند همه را زندانی کردند. 24 ساعت آنجا ماندیم تا اینکه بعد ما را به اوین بردند. آنجا گفتیم ما از حزب توده ایران هستیم که با دادستانی همکاری میکنیم و انتظار داریم شما با آقای قدوسی تماس بگیرید تا آزاد شویم. ما را به زندان انفرادی بردند و 10 روز آنجا بودیم، مدام نامه مینوشتیم که چرا رسیدگی نمیکنید؟ بعد از 10 روز ما را به زندان عمومی بردند. فضای زندان خیلی باز بود، همه رادیو داشتند. شب صدای بی. بی. سی بلند می شد. بچههای چپ در اتاقهایشان تمام نشریات حزبی خود را داشتند. هفتهای 2 بار نامه مینوشتند، 2 بار ملاقات حضوری داشتند. از یکی از زندانیان که داشت آزاد میشد خواهش کردم که نامه من را به فلانی برسان و در نامه نوشتم که ما با اسامی مستعار دستگیر شدیم. به این ترتیب کیانوری مطلع شد. 5 روز بعد از حضور ما در بند عمومی، در روزنامه عصر کیهان نوشته شده بود که لاجوردی رئیس دادستانی شده است و 2 ساعت بعد هر 5 نفرمان را احضار کردند و به سلول انفرادی منتقل کردند. در همان شماره روزنامه نوشته شده بود که یک گروه برانداز وابسته به حزب دموکرات کردستان در یک خانه تیمی دستگیر شد و همه نشانهها دال بر این بود که ما را میگویند. بازجوییهای شبانه شروع شد اما شکنجه وجود نداشت. میگفتند شما به عنوان اینکه دولت در دولت تشکیل دادید و خانه مخفی درست کردید مجرمید و باید محاکمه شوید. 3ماه و نیم تقریبا در زندان بودیم. کیانوری بعد از فرستادن نامه، عمویی را پیش لاجوردی میفرستد تا ما را آزاد کنند و میگوید اینها با دادستانی هماهنگ بودند. لاجوردی زیر بار نمیرود و میگوید این کار غیرقانونی است. عمویی چند بار مراجعه میکند. من مدارکی در خانه داشتم که از نظر حزب حساس بود و نگران بودم اگر آدرسم لو برود خیلی برای حزب بد میشود. یک ماه و نیم گذشته بود و من دیگر فکر میکردم اینها (اعضای حزب) رفتهاند و خانه را جمع کردند. یک شب یک بازجوی خشن آمد و گفت: شما کارتان بیخ پیدا کرده زیرا با اسم مستعار آمدید. معلوم شد که یکی از این بچهها (کاراته کار) هم دورهی دانشکده بازجوی همان زندان بود و اسم واقعیاش را گفت و نتیجه میگیرند بقیه هم مستعارند. به ما گفتند شما را محاکمه علنی میکنیم. ما هم گفتیم ما از خودمان و حزب دفاع خواهیم کرد. لاجوردی به عمویی گفته بود که اینها از اسم مستعار استفاده کردند و این هم یک جرم دیگر است. قرار بود ما را واقعاً محاکمه کنند که مصادف شد با جریانی که بنیصدر مطرح کرد که مجاهدین را در زندان ها شکنجه میکنند. در نتیجهی بحثهایی که بنیصدر مطرح کرده بود، آقای خمینی هیأتی را برای رسیدگی به زندانها اعزام میکند. من حدسم این است که چون قرار بود هیأت بیاید و سرکشی میکرد و چون ممکن بود ما به آن هیات بگوییم که چرا اینجا هستیم، برگ برندهای میشد برای بنیصدر علیه دادستانی. بنابراین ما را آزاد کردند.
|
راه توده 508 - 28 خرداد 1394