راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

بخش چهارم در 37 صفحه
انتشار بازبینی شده
یادمانده هائی از
پیوند حزب توده ایران
با انقلاب 57
علی خدائی
 

 

 

 

30 دستگیری پرتوی

  

هفته پر بحث و پیامی سپری شد. حدس و گمان خود من هم همین بود. یعنی با طرح ماجرای دستگیری چند تن از رفقای سازمان غیر‌علنی حزب و بویژه مهدی پرتوی در سال 1359 طبیعی بود که انواع سئوالات طرح شود. ما به حادثه‌ای رسیده‌‌ایم که همه نسبت به آن حساس هستند و حتی فکر می‌کنند ضربات پیاپی بهمن سال 1361 و اردیبهشت 1362 و دستگیری رفقای نظامی و غیر‌نظامی سازمان غیر‌علنی حزب ریشه در همین حادثه دارد. یا فکر می‌کردند داشته است. بنابراین طبیعی است که باز کردن آن حادثه از قول کسی که تا حدودی شاهد مستقیم ماجرا بوده بحث انگیز باشد، بویژه که من این واقعه را اشتباهی جدی ارزیابی کردم و نه سکوئی برای پذیرش و اعلام این ادعای ساده اندیشانه که گویا پرتوی عامل امنیتی بود. همیشه شنا بر خلاف مسیر حرکت آب دشوار است. در این سالها، که عده‌ای خیال خود را به جای عمیق اندیشی و تحلیل یورش به حزب راحت کرده و با راه انداختن سیلابی بنام عامل نفوذی در رأس سازمان غیر‌علنی حزب شنا را برای هرکس که می‌خواست و یا بخواهد خلاف این مسیر شنا کند دشوار کرده بودند، طبیعی است که بیان نظراتی خلاف این تصورات دشوار است.

از میان این پیام‌ها و بحث‌ها، دو مسئله را لازم می‌دانم پیش از آن که به یک باور تبدیل شود همینجا پاسخ بدهم.

می گویند این اطلاعاتی که در باره دستگیری پرتوی و ماجرای دستگیری آن ساواکی گفته‌‌ام بدست ارگان‌های امنیتی می‌افتد. پاسخ صریح من اینست که خیالتان راحت باشد. تمام این اطلاعات را با جزئیات آن زیر شکنجه‌ها بیرون کشیده و دارند و اگر منتشر نمی‌کنند به دو دلیل است. اول اینکه این اطلاعات نشان میدهد حزب توده ایران چه جانفشانی ها برای حفظ انقلاب کرده و این به نفع آنها نیست و دوم این که نشان میدهد سازماندهندگان یورش و کشتار توده‌ای‌ها چگونه ناجوانمردانه عمل کردند، و در عمل همان کاری را کردند که دشمنان انقلاب 57 در صورت هر کودتای ضد انقلابی و تسلط بر ایران می‌کردند.

از طرف دیگر، برخی ابراز نگرانی کرده‌‌اند که مخالفان حزب توده ایران و بویژه جناح راست و عوامل رژیم گذشته، این اطلاعات را به حربه‌ای تبلیغاتی علیه حزب تبدیل خواهند کرد و خواهند گفت که ما با رژیم چه همکاری‌هائی داشته ایم.

تصور من اینست که این دوستان بیش از حد تحت تاثیر تبلیغات مخالفان حزب ما در خارج از کشور قرار دارند. این مخالفان در همان سالهای اول انقلاب بسیار بیش از این را گفتند و کردند. مگر نمی‌گفتند زیر عمامه آیت الله خمینی علامت داس و چکش است؟ مگر نمی‌گفتند آیت الله خوئینی‌ها عضو سازمان جوانان فرقه دمکرات آذربایجان بوده؟ حتی آیت الله مشگینی را مگر نمی‌گفتند عضو فرقه دمکرات آذربایجان بوده؟ و مگر هر طرح مردمی و با سمت گیری عادلانه‌ای که در جمهوری اسلامی تصویب می‌شد نمی‌گفتند کار توده ایهای نفوذی است؟

من تعجب می‌کنم اگر این رفقا، آن حجم عظیم تبلیغات علیه حزب توده ایران و حاکمیتی که در سالهای اول انقلاب 57 می‌خواست در خط آرمان‌های انقلاب باقی بماند را فراموش کرده باشند. چرا باید نقش خودمان را در مقابله با ضد انقلاب و ارتباط با ارگان‌های حکومتی انکار کنیم. مخالفان حزب و سلطنت طلب‌های خارج کشور ما را برای سکوت زیر این فشار می‌گذارند و حاکمیت کنونی جمهوری اسلامی هم به نوع دیگر با پنهان کردن آنچه می‌داند همین هدف را دنبال می‌کند و هر دو این اهداف یعنی مرگ ما در سکوت!

این که می‌خواستند بمب در نماز جمعه تهران منفجر کنند و مردم را بکشند و ما آن را کشف کرده و جلوی آن را گرفتیم یک عمل ضد انقلابی بود؟ خیر! مقابله با هر عمل ضد انقلابی و هر عملی که به کشتار مردم بیانجامد یک افتخار است. در عین حال که دخالت مستقیم ما در ماجرای دستگیری آن فرد ساواکی حداقل یک ماجراجوئی بود و نباید تن به آن میدادیم و یا زیر بار آن می‌رفتیم. ماجراجوئی که برجسته ترین کادرهای غیر‌علنی حزب را به کام زندان اوین برد.

ما باید بسیج شویم برای استفاده از هر امکانی برای دفاع از حزب. دراینصورت خواهید دید که میدان چندان هم برای سوء استفاده تبلیغاتی از مسائلی که طرح می‌کنیم خالی نمی ماند.

ما باید ابتدا تکلیفمان را با خودمان، با انقلاب 57 و با تلاشی که حزب توده ایران در سالهای اول بنیانگذاری جمهوری اسلامی در راه حفظ انقلاب و دفاع از آرمان‌های آن کرد روشن کنیم، تا بتوانیم سینه سپر کرده و حرف بزنیم. حرف بزنیم و به دیگرانی که منتقد دهان آب نکشیده ما شده‌‌اند بگوئیم چه کردند در آن سالها و سهم خودشان در به بیراهه کشاندن مسیر انقلاب 57 چقدر است. مسئله اینجاست!

در همین ارتباط، یعنی ماجرای دستگیری آن کارشناس فراری ساواک که نام مستعارش "آریا" بود و بعدا معلوم شد نام واقعی اش "محمدی" بوده و مسئول شنود ساواک علیه سفارت شوروی در زمان شاه، من حتی بخاطر آوردم که کیانوری بعد ازدستگیری پرتوی در باره آن ساواکی اشاره مهم دیگری هم در دیدار با من و‌ هاتفی در دفتر ساختمان "کُخ" کرد. او با علامت دست، اشاره به یک "تونل" کرد.

در آن جلسه که این اشاره را کرد، مانند همیشه نه من و نه‌هاتفی کنجکاوی نکردیم زیرا کیانوری اگر خودش مسئله‌ای را طرح می‌کرد که هیچ، اما اگر کنجکاوی می‌کردیم خوشش نمی‌آمد و واکنش نشان میداد. نه آن که فکر کنید پرخاش می‌کرد و یا عصبانی می‌شد، خیر. واقعا در طول تمام دورانی که من او را دیدم صمیمانه ترین مناسبات را با ما داشت. واکنش او اینطور بود که شروع می‌کرد به شوخی و حتی لودگی و عملا نشان میداد که نمی‌خواهد جواب بدهد و از سئوال هم خوشش نیآمده است.

بگذارید برایتان یک نمونه را بگویم. یک بار، در همان ابتدای تشکیل جلسات سه نفره در زیر زمینی که دفتر دکوراسیون برادر سیاوش کسرائی در یوسف آباد بود، به محض اینکه همه نشستیم، ‌هاتفی بنا به عادت روزنامه نگاری‌اش از کیانوری پرسید: چه خبر؟

کیانوری با لبخند گفت: یک خبر خیلی مهمی برایتان دارم!

ما، هرسه نفر با هیجان خودمان را برای شنیدن خبر آماده کردیم. کیانوری گفت:

من سالهاست یکدست کت و شلوار طوسی رنگ دارم که یادگاری است و خیلی آن را دوست دارم. این کت و شلوار را با خودم از آلمان آورده‌‌ام و تنها کت و شلوار من است. چند شب پیش آن را از چمدان در آوردم که اگر یکوقت ملاقاتی با آقایان پیش آمد آن را بپوشم. متوجه یک لکه چربی زرد رنگ روی یقه آن شدم. خواستم بدهم خشک شوئی اما مریم گفت دستش نزن و بگذار باشد. آه از نهادم در آمده بود. خیلی غصه خوردم. دیشب که رفتم خانه، مریم گفت آن لکه روی یقه کت را از رو بردم. فورا رفتم کت و شلوار را از کُمد بیرون آورده و نگاه کردم. واقعا روی یقه آن هیچ لکه‌ای نبود. میدانید چطوری مریم آن لکه را از رو برده بود؟ اول صابون خشک روی آن کشیده بود و بعد کمی نمک روی آن پاشیده بود و بعد هم با یک کهنه تمیز چند بار آهسته روی آن کشیده بود. حالا کت و شلوار آماده ملاقات است!

ما، هر سه فهمیدیم او از سئوال "چه خبر؟" خوشش نیآمده و این داستان را که واقعی هم بود اما نه درحد بیان آن درجلسه‌ای که داشتیم برای همین گفته بود و بعد هم وقتی دید ما توی لب رفتیم، با خنده اضافه کرد:

این را یاد زن‌های خودتان ندهید. حالا شماها بگوئید چه خبر؟

اما درباره آن تونل. بعد از دستگیر پرتوی و انتقال جلسات ما به ساختمان "کُخ" یکبار دیگر خود کیانوری که واقعا ظرفیت زیادی برای راز‌‌داری داشت و بندرت شما می‌توانستید در صورت او واکنش‌های درونی اش را موقع شنیدن یک خبر و یا واقعه مهم بد یا خوب متوجه شوید اشاره به "تونل" کرد. یعنی با دست عرض کم خیابان ضلع شمالی سفارت شوروی را نشان داد و گفت که از زیر خیابان تونل زده بودند. ما حیرت زده و متعجب نگاهش کردیم و او گفت: زمان شاه این تونل را برای کار گذاشتن دستگاه‌های شنود مکالمات سفارت شوروی زده بودند و این بابا دستور داشت از آن برای ترور و انفجار در سفارت هم استفاده کند!

شما به کوشش حکومت و همانهائی که حزب توده ایران را به شکنجه گاه و میدان اعدام بردند، برای سکوت و یا تحریف جانفشانی های حزب توده ایران در راه دفاع از انقلاب 57 نگاه کنید تا متوجه شوید گفتن واقعیات چقدر کمک به آشنائی بیشتر با این جانفشانی ها می‌کند. در "کتابچه حقیقت"ی که منتشر شده، اشاره‌ای به دستگیری پرتوی در سال 59 و مسئله بازداشت این آقای "محمدی" یا "آریا" هم شده است. حتی از جلسات سه نفره ما با حضور کیانوری، با اسم هر سه ما اسم برده شده است، اما در کتابچه  حقیقت به ریشه ماجرا پرداخته نشده زیرا به خود حکومت باز می گشت. مگر می‌شد حکومت از این تونل مطلع نباشد و از آن برای ادامه شنود سفارت شوروی استفاده نکند؟ به همین دلیل در کتابچه حقیقت سعی شده تنها به طرح انفجار در نماز جمعه تهران توسط گروه آریا پرداخته شود که البته این مسئله هم واقعیت بوده است!!

شاید پشت ماجرای آن آقای "محمدی" مسائل و طرح‌های دیگری هم بوده که من اطلاع ندارم. اما اصل ماجرا تا آنجا که من درجریان قرار گرفتم همین بود که گفتم. امروز که آن واقعه و ماجرا را بازنگری می‌کنم، به این نتیجه هم می‌رسم که شاید حتی آیت الله قدوسی هم در جریان همه فعالیت‌ها و ارتباط های گروه "آریا" و یا "محمدی" نبوده اما ارگان‌های دیگر و یا عوامل نفوذی دیگری کاملا در جریان آن بوده‌‌اند و به همین دلیل تا از دستگیری او اطلاع پیدا کردند ریختند و همه را با هم دستگیر کردند و به اوین بردند تا دست‌ها رو نشود.

 

-  اما انفجار در نماز جمعه هم حادثه کوچکی نبود.

 

-  حتما. اما اگر چنین حادثه ای هم روی می داد ممکن بود آن را بهانه یورش به سازمان‌های چپ و بویژه مجاهدین خلق می کردند، که در اینصورت هم ما در کشف این ماجرا و خنثی کردن آن نقش ملی و انقلابی ایفاء کردیم. دست‌هائی در درون خود حکومت در بسیاری از ماجراها  دخیل بوده است. مثل ایجاد انفجار در سفارت شوروی که قطعا علاوه بر دست‌های بین‌المللی دست عواملی در درون حکومت هم درکار بود.

شما ماجرای کشته شدن کنسول امریکا را در مقابل سقاخانه گذر شیخ‌هادی در تهران بخوانید و ببینید این نوع طرح‌هائی که "محمدی" عامل اجرای آن شده بود چه ریشه‌هائی در تاریخ معاصر ایران دارد. با آن ترور که رضاشاه در دوران صدراعظمی اش سازمانده آن بود و یا سازمان‌های جاسوسی انگلیس برای به قدرت مطلقه رساندن رضاشاه سازمانده آن بودند، زمینه سرکوب بقایای جنبش دفاع از آزادیخواهی و مشروطه خواهی فراهم آمد و فرش زیر پای رضاخان صدراعظم برای اعلام خود بعنوان "شاه پهلوی" شد. بنابراین، آن ماجرا، یعنی انفجار در سفارت شوروی و یا ترور دیپلمات‌های شوروی حادثه‌ای بین‌المللی بود.

حکومت کوشش می‌کند این رویدادها فراموش شود. این تلاش حکومت است، بسیار خوب؛ ما چرا به این کوشش کمک کنیم؟ حتی اگر انفجار در نماز جمعه هم از طرح‌های آن گروه بوده، چرا حکومت جزئیات ماجرا را فاش نکرد؟ بنظر من علاوه بر آنکه دست‌هائی در داخل خود حکومت در این ارتباط رو می شد، از جمله به این دلیل مهر سکوت بر لب زده که اگر دراین باره حرف بزند، آنوقت معلوم می‌شود حزب توده ایران برای نجات مجاهدین خلق و دیگر گروه‌های چپ از انحراف و وقوع آن فاجعه‌ای که سرانجام در سال 60 رخ داد، همیشه نگران و در تلاش برای جلوگیری از آن بود. یکی از تبلیغاتی که دست خود حکومت پشت آنست، اینست که حزب توده ایران خانه‌های تیمی مجاهدین خلق و یا گروه‌های چپ را به حکومت لوُ داد. این تبلیغات چنان بود که خیلی از زندانیان سیاسی که جان سالم از کشتار 67 بدر برده و آزاد شده‌‌اند می‌گویند در زندان هم کمون بندی شده و بر سر همین مسئله میان گروه‌های چپ و مجاهدین خلق با توده ای‌ها و اکثریتی‌ها مرز بندی شده بود و حتی بر سر سفره مشترک هم نمی‌نشستند.

حالا باز گردیم به گذشته. بعد از یورش به حزب توده ایران، ‌هاشمی رفسنجانی در نماز جمعه تهران گفت که توده ایها اطلاعات خانه‌های تیمی مجاهدین را به ما می‌دادند. من این خطبه‌های نماز جمعه‌هاشمی رفسنجانی را با گوش‌های خودم شنیدم. ایشان این حرف را با چه هدفی زد؟ اگر می‌خواست بگوید حزب توده ایران با ما همکاری داشت، چرا نگفت و هنوز هم نمی‌گوید نقش ما در کشف کودتای نوژه چه بود؟ یا در کشف طرح کودتای طبس ما چه نقشی داشتیم؟ و یا در باره خطر آغاز حمله ارتش عراق به ایران چه اطلاعات مهم و تاریخی را که از طریق احزاب کمونیست فرانسه و عراق به ما رسیده و بعنوان هشدار به آقایان دادیم چیزی نمی‌گوید؟ یا درباره مخالفت حزب ما با فاجعه ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهر و دهها مسئله دیگر مهر سکوت بر لب زده و زده اند. بنابراین، خیلی طبیعی است که آن سخنان درباره لو دادن خانه‌های تیمی مجاهدین صرفا با هدف تاریخی کردن تفرقه میان چپ‌ها و مذهبی‌ها و توده‌ای ها از یکطرف و منحرف کردن اذهان عمومی از سیاست تاریخی حزب ما در دفاع از آرمان ها و اهداف انقلاب بود.

 

-  یعنی هیچ اطلاعی در باره خانه‌های تیمی مجاهدین و یا ماجرای اعلام حکومت شورائی در شهر آمل ما به حکومت ندادیم؟

 

-  ببینید! ما با انبوه حوادث و رویدادهای پس از سقوط رژیم پهلوی و بنای جمهوری اسلامی روبرو هستیم. از کردستان و تصرف پادگان سنندج تا اعلام حکومت شورائی در گنبد، از شورش در خوزستان و اعدام‌هائی که دریادار مدنی دستور آن را داد تا شورش واقعا وسیع حزب خلق مسلمان آیت الله شریعتمداری و رحمت الله مراغه‌ای در تبریز تا اعلام جنگ مسلحانه توسط مجاهدین خلق در خرداد 1360. ترورهائی که من همچنان معتقدم دست‌هائی از درون خود حکومت در آن‌ها دخیل بود. مثل ترور مطهری و آیت الله‌های بزرگ و همفکر با آیت الله خمینی، حتی دو انفجار در حزب جمهوری اسلامی و نخست وزیری. مثل همین انفجاری که می‌خواستند در سفارت شوروی ترتیب بدهند و یا ترور دیپلمات‌های شوروی همزمان با آن و یا قبل از آن. مجاهدین در یک دوره اسب تراوای این توطئه‌ها شدند و انبوهی جوان و نوجوان خام و بی خبر از سیاست‌های بین‌المللی و بی اطلاع از تاریخ ایران به راهی کشانده شدند که در آینده با بدست آمدن اسناد و شواهد تاریخی ثابت خواهد شد چقدر آنها از خارج از ایران هدایت می‌شد و چقدر آنها از درون خود حکومت. من بارها این دو جلد کتاب بی نظیر ملک الشعراء بهار "تاریخ احزاب سیاسی ایران" را خوانده ام. واقعا باید خواند و دید با انقلاب مشروطه چه کردند و چقدر از آنچه در انقلاب 57 رخ داد کپی برداری از همان مقابله تاریخی با انقلاب مشروطه بود. در این 35 سال و بویژه در دهه اول انقلاب 57 عظیم ترین و تاریخی ترین حوادث در ایران روی داده است. دهه‌ای که تاریخ آن را واقعا باید با خون نوشت. خون انقلابیون، خون مردم شریف و قربانیان جنایاتی که از درون و بیرون حکومت سازماندهی شد و انتقامی بود که از انقلاب گرفتند. طبیعی است که حضور در چنین میدان و عرصه پر حادثه و حتی مخوفی با انواع تلاش‌ها و اقدامات همراه بوده است. حزب توده ایران در چنین میدان هولناکی فعالیت کرد. شنا در چنین اقیانوس پر تلاطمی بدون اشتباه نبود و نمی‌توانست باشد. حتی برخی تصمیمات و اقدامات شتابزده هم ناشی از همین حجم رویدادها بود.

اما درباره دوران ترورها و انفجارهای منسوب به مجاهدین و اعدام‌های وسیع و جنایتکارانه‌ای که لاجوردی در اوین آغاز کرد. این شایعه که حزب یک بخشنامه خطاب به حوزه‌ها برای لو دادن مجاهدین داده بود، واقعا یک دروغ بزرگ و شایعه ایست که سازمان یافته پخش شد. درباره دیگر گروه‌های چپ و حادثه جو هم همینطور. حزب هیچ دستور شفاهی و یا کتبی و یا بخشنامه‌ای در این ارتباط صادر نکرده بود. با قاطعیت به شما می‌گویم زیرا در همان روزهای وحشتناک ما مرتب و حتی بصورت انفرادی کیانوری را می‌دیدیدم. من نمی‌دانم شما به خاطر دارید یا نه، اما آنها که تابستان و پائیز هولناک سال 60 را بخاطر دارند، حتما یادشان هست که اغلب روی دیوارها، داخل کیوسک‌های تلفن و لای شکاف آجر خیابان‌ها و کوچه‌های محلات و مکان‌هائی از این دست، بویژه در خیابان‌ها و کوچه‌های اطراف دانشگاه تهران پیام‌ها و حتی نوشته‌های کوچک مربوط به ارتباط تشکیلات متلاشی شده و آدرس خانه‌های تیمی میلیشیای سرگردان مجاهدین خلق پر بود. جوان‌ها و نوجوان‌هائی که هیچ تجربه‌ای نداشتند و نمی‌دانستند به کجا کشیده شده اند، حتی آنقدر شتابزده بودند که در کیوسک‌های تلفن یادشان می‌رفت بعد از صحبت با هم گروهی خودشان گوشی تلفن را قطع کنند و با عجله گوشی را رها کرده و کیوسک را ترک می کردند. با آن سخنرانی معروف آیت الله خمینی که 30 میلیون سرباز امام زمان را برای کشف خانه‌های تیمی مجاهدین و معرفی آنها به مقامات امنیتی فراخوانده بود، آن همه یادداشت و کلمات رمز که روی دیوارها نوشته شده بود و آن همه بی تجربگی و در حقیقت بچگی عده‌ای نوجوان از خانه‌های تیمی بیرون زده و سرگردان در پارک‌ها و خیابان‌ها دیگر چه نیازی به نقش آفرینی توده ایها بود؟ من یقین دارم که رهبران مجاهدین خلق هم این را خوب میدانند، اما از آنجا که عادت و خصلت ریشه دار آنها متهم کردن دیگران برای فرار از پاسخگوئی در باره اشتباهاتشان است، این دستک و دنبک را علم کرده‌‌اند که توده‌ایها خانه‌های تیمی مجاهدین را لو دادند. نمی‌گویند چگونه سازمان میلیشیا و شبکه خانه‌های تیمی‌شان از درون متلاشی شده بود. نمی‌گویند در درون خود آنها نیروهای مذهبی وابسته به حکومت جا سازی شده بودند. از آن غروب هولناک روز اعلام جنگ مسلحانه و قیام مسلحانه نمی‌گویند که انبوه انبوه بچه مجاهد از خیابان‌ها جمع شده و به اوین منتقل می‌شدند و لاجوردی می‌فرستاد آنها را به میدان تیرباران. و این نشد جز بر اثر جاه طلبی و ارزیابی غلط از شرایط. براثر ماجراجوئی‌های هول انگیزی که چه آنها امروز به یاد بیآورند و چه فردا، محققان تاریخ واقعی انقلاب 57 این واقعیات را بعنوان فاجعه به بیراهه کشاندن انقلاب 57 و رساندن جمهوری اسلامی به حال و روزی که اکنون شاهد آن هستیم کشف کرده و ثبت تاریخ خواهند کرد. رهبران مجاهدین برای آنکه در باره این فاجعه و به دم تیغ دادن هزاران جوان و نوجوان چیزی نگویند و از پاسخگوئی به هواداران خودشان، به مردم ایران و به تاریخ انقلاب 57 بگریزند، حزب توده ایران را جلو انداخته‌‌اند و به سینه آن شلیک می‌کنند.

من، بعنوان دانسته‌ها و اطلاعات خودم برایتان می‌گویم که یگانه توصیه حزب به اعضاء و هواداران حزب، پس از انفجار حزب جمهوری اسلامی و دفتر نخست وزیری و بالا گرفتن انفجار و ترور در سراسر کشور این بود که هر کجا نشانه‌ای از بمب گذاری و یا اطلاعی از ترور پیدا کردید به ارگان‌های حکومتی اطلاع بدهید. این یک توصیه شفاهی بود و نه بخشنامه و ضمنا چه کسی، حتی امروز می‌تواند با تلاش برای جلوگیری از بمب گذاری و ترور مخالفت کند؟ تازه من نمی‌دانم واقعا اطلاعات مهمی هم در این رابطه بدست کسی از جمع توده ایها افتاد که به حکومت برساند یا خیر. از آنجا که من با خودم در این گفتگوها عهد کرده‌‌ام اگر مسئله‌ای را خواستم نگویم، نگویم و اگر خواستم بگویم عین اطلاع خود را بگویم؛ دراین باره هم این را می‌گویم که یگانه اطلاع مهمی که در همان روزها بدست آمد و در یک یادداشت کوتاه فورا باطلاع شخص‌هاشمی رفسنجانی در مجلس رسانده شد، مربوط به طرح ترور علی خامنه‌ای در همان آغاز قیام مسلحانه مجاهدین خلق بود و تا آنجا که به خاطر دارم در یک انفجار قرار بود او کشته شود. یادم نیست این انفجار در یک عمل انتحاری قرار بود صورت بگیرد و یا یک جاسازی در خانه خود او. البته این طرح با آن ترور خامنه ای که منجر به فلج شدن دست راستش شد بی ارتباط است. بعدها، ترورهای انتحاری امام جمعه‌های مهم و سرشناس آغاز شد. حتی علیرغم آن که ترورهای فردی امام جمعه‌ها در نماز جمعه‌ها به این صورت اجرا شد هم نمی‌توانم با قاطعیت بگویم طرح ترور خامنه‌ای که حزب از آن مطلع شد با این سیستم طراحی شده بود. این که امروز آقای خامنه‌ای چه سیاست و نقشی درجمهوری اسلامی دارد و ما چقدر با این سیاست و نقش موافق یا مخالفیم، هیچ ارتباطی به مخالفت بنیادی ما با ترور ندارد و به همین دلیل، همچنان همه آن ترورها و انفجارها را همانقدر محکوم کردیم و می‌کنیم که اعدام‌های هول انگیز در اوین و یا در هر زندان دیگری در ایران را محکوم می‌کنیم. در واقع این اعدام‌ها هم خودش نوعی ترور دسته جمعی بود.

 

-  نمی‌دانیم گفتگوی این بار در همین چارچوب می‌خواهد ادامه پیدا کند و یا بقیه گفتگوی قبلی، یعنی "تمرکز سازمانی در سازمان غیر‌علنی حزب" را خواهیم شنید.

 

-  ببینیم چطور پیش می‌رویم. من طرح از قبل آماده‌ای برای این گفتگوها ندارم. گاه همین نکاتی که برایتان گفتم هم خودش ادامه گفتگوهای قبلی می‌شود. بویژه که در فاصله دو گفتگو اغلب پیام‌های دریافتی ما را هدایت می ‌کنند. مثلا در باره دستگیری و اعدام سرلشکر مقربی که در همان گفتگوهای اولیه به دریافت خبر آن از دهان علی اصغر حاج سید جوادی اشاره کردم بارها سئوال کرده اند.

ما قبل از انقلاب نمی‌دانستیم ماجرا چه بوده، اما بعد از انقلاب تا حدودی متوجه شدیم. اول از همه برایتان بگویم که کیانوری خیلی زود از خارج برای‌هاتفی پیام فرستاد که شماها، یعنی نوید، به مسئله مقربی کاری نداشته باشید. ما آن موقع‌ هم خبر اعدام مقربی را منتشر کرده بودیم و هم خبر اعدام دو سرهنگ دیگر را که اگر اشتباه نکنم فامیلشان  "حسنی" بود و یا "حسینی" . این‌ها هر دو برادر بودند و تقریبا همان زمان‌ها، همزمان با ماجرای سرلشکر مقربی دستگیر و اعدام شدند. تا آنجا که میدانم این دو ماجرا به هم وصل نبودند، اما تقریبا همزمان خبر آن به بیرون درز پیدا کرد. حتی بعد از انقلاب و توقف نوید که قرار شد نوید بصورت یک مجلد منتشر شود، این دو خبر از دوره جلد شده نوید حذف شد و شما در چاپ بعد از انقلاب نوید دیگر خبر اعدام مقربی و برادر حسنی و یا حسینی را نمی‌بینید.

من نمی‌دانم آن دو سرهنگ چگونه به چنگ ضد اطلاعات ارتش افتادند و محاکمه آنها چه بود، اما مقربی را میدانم که در دادگاه در بسته ارتش از سوسیالیسم و انقلاب اکتبر دفاع جانانه‌ای کرده بود. ظاهرا، آنها از بقایای سازمان نظامی حزب در دهه 30 بودند که یا براثر مقاومت رابطین آنها در زیر شکنجه لو نرفته بودند و یا در لیست جدول رمز سازمان نظامی اسمشان ثبت نشده بود و یا تازه و در درجات بسیار پائین و حتی بعنوان دانشجوی دانشکده افسری جذب شده بودند و لو نرفته بودند. بهرحال عده ای از این افراد ‌ماندند و مستقل از حزب و بر اساس اعتقاد و ایمانی که در راه مبارزه با امپریالیسم و دفاع از سوسیالیسم و مقابله با حکومت ژنرال‌های امریکائی بر ارتش داشتند جلو رفتند. درباره مقربی امروز مشخص است که او اطلاعات مربوط به خریدهای نظامی شاه از امریکا را در اختیار شوروی می‌گذاشته است. او که به زبان‌های فرانسه و انگلیسی تسلط داشته و ظاهرا روسی هم میدانسته، معاون ارتشبد طوفانیان دلال شاه برای خرید سلاح از امریکائی‌ها و انگلیسی‌ها بود و خواه نا خواه در موقعیت بسیار مهمی قرار گرفته بود.

من این اطلاعاتی را که برایتان می‌گویم، شخصی است و تنها با‌هاتفی در باره آن صحبت کرده بودم، چون کیانوری به هیچ وجه خوشش نمی‌آمد در باره این مسائل صحبت شود و اصلا فضای طرح چنین مسئله‌ای در جلسات ما نبود.

فامیلی داشتم که سالها در موسسه ژئوفیزیک دانشگاه تهران کار می‌کرد. شوهر دختر عمه من بود و نامش "صالحی". مهندس بود و یا می‌گفت مهندس است. رفت و آمد محدودی داشتیم و او هم آدم نسبتا خیرخواهی بود. یعنی اگر کاری از دستش بر می‌آمد برای این و آن انجام میداد. من متوجه شده بودم که او با ساواک در ارتباط است و یک بار هم بصورت اتفاقی در سال 51 یک سلاح کمری در ماشینش دیدم و برایم قطعی شد که ارتباط‌هائی دارد، اما به روی خودم نیآوردم. بعد از دستگیری و اعدام مقربی، یکبار در دیدارهائی که پیش می‌آمد اشاره به سواد قرآنی سرلشکر مقربی کرد. من که در آن موقع برای دفع هر سوء ظنی که به فعالیت در نوید وصل شود از سایه خودم هم پرهیز داشتم، هیچ سئوالی در این باره از "صالحی" نکردم تا کوچکترین علاقه‌ای را به موضوع نشان ندهم. اما نکته‌ای که او مطرح کرده بود، چون در تضاد با فعالیت‌های مقربی بود در حافظه‌‌ام دقیقا جای گرفت. صالحی بعد از ماجرای مقربی خود را در دستگاه حکومتی به یکباره بالا کشیده بود و علاوه برمؤسسه ژئوفیزیک، ابتدا فعالیت‌هائی هم در دانشگاه ملی داشت و سر و سری هم با دادرسی ارتش برقرار کرده بود. به بعضی میهمانی‌ها و دوره‌هائی که در خانه اش می‌داد می‌رفتم. آدم‌های جالبی می‌آمدند. از جمله استاد فرشچیان مینیاتوریست و یا کسان دیگری که نامشان یادم هست، اما ضرورتی به بازگوئی آن نیست. آن اطلاع از قرآن خوانی سرلشکر مقربی برای من همچنان جالب بود و به همین دلیل بلافاصله پس از انقلاب و سقوط ساواک سراغش را گرفتم. در خانه اش زندگی نمی‌کرد. تقریبا فراری بود و در خانه اقوام و دختر و پسرش می‌خوابید. نزدیک 60 سال داشت، اما وقتی او را یک شب و بصورت اتفاقی در خانه یکی از اقوام مشترک دیدم باندازه یک پیرمرد 80 ساله شکسته شده بود. بشدت وحشت زده بود. من هنوز از کیهان بیرون نیآمده بودم. به محض دیدن من از اوضاع پرسید و گفت که فراری است، با بخش شنود ساواک و ضد اطلاعات ارتش کار می‌کرده و در ارتباط با بخش مقابله با شوروی. من گفتم، فکر نمی‌کنم در آینده برای امثال شما مشکل زیادی پیش بیآید اما الان بهتر است جائی آفتابی نشوی. خودش هم خیلی امیدوار بود و حتی گفت که شنیده بعضی دوستانش را برای کار دعوت کرده‌‌اند و او را هم تشویق به مراجعه برای خدمت کرده اند، اما نمی‌خواهد مشغول شود. از ایران هم نمی‌خواهد خارج شود. من توصیه کردم به همین زندگی بی مکان ثابت ادامه بدهد تا وقتی که معلوم شود کی به کی است. نظر خودش هم همین بود اما با خوش خیالی بیشتری. بهرحال، من آنچه در حافظه‌‌ام ثبت کرده بودم طرح کردم. ماجرای مقربی و سواد قرآنی او. آنچه را می‌گویم مضمون دقیق صحبت‌های اوست و من هیچ چیز درتائید یا تصحیح آن اضافه نمی‌کنم:

درجریان یک مانور نظامی ارتش شاهنشاهی در تپه‌های عباس آباد تهران، یک پیام غریبه همراه با صدای قرآن روی بی سیم مرکزی مانور می‌افتد. شب بعد و یا دو شب بعد، این پیام بار دیگر روی بی سیم ضبط می‌شود. مرکز مخابره پیام از این طریق کشف می‌شود، اما وقتی به مرکز ارسال پیام می‌روند متوجه می‌شوند خانه سرلشکر مقربی است. ابتدا فکر می‌کنند به کاهدان زده اند، اما چند شب بعد با موافقت شاه وارد خانه مقربی می‌شوند. صالحی همراه این تیم وارد خانه مقربی شده بود. مقربی تنها زندگی می‌کرده، خانه‌ای بسیار ساده داشته و یک اتاق بسیار کوچک که به انباری شبیه بوده و آنجا را کرده بوده نمازخانه و پخش نوار قرآن. در کل خانه، جز کتاب‌های مربوط به ارتش و سلاح‌های نظامی به زبان‌های مختلف و چند جلد کتاب مذهبی مثل مفاتیح الجنان و قرآن، کتاب دیگری یافت نمی‌شود. دستگاه فرستنده پیام دراین اتاق یا انباری کشف می شود. ساواک و ضد اطلاعات ارتش صرفا بر اثر یک حادثه، یعنی مقارن شدن مانور نظامی در تپه‌های عباس آباد و همزمان بودن فعالیت بی سیم مانور و دستگاه پیام مقربی به خانه وی رسیده بودند. بنابراین هیچ جایزه‌ای از اعلیحضرت دریافت نکردند و همین که تنبیه و پاکسازی نشدند که چرا نتوانسته بودند زودتر کشف کنند باید کلاهشان را می‌انداختند بالا.

این اولین اطلاع دست اولی بود که بعد از انقلاب من توانستم درباره ماجرای سرلشگر مقربی بدست آورم و البته بعدها روایت‌های گوناگونی از ماجرا را در کتاب‌های خاطرات سران ساواک و ارتش شاه خواندم که درباره درستی و یا نادرستی آنها هم نمی‌خواهم قضاوتی بکنم، همچنان که درباره جزئیات آنچه "صالحی" گفت نمی‌خواهم قضاوت کنم. صرفا اطلاع خودم را گفتم. مسئله دفاع مقربی از سوسیالیسم و انقلاب اکتبر در دادگاه نظامی را هم صالحی برای من تعریف کرد.

 

-  سرنوشت صالحی؟

 

-  سرنوشت ساواکی‌های اداره هشتم و بخش شنود ساواک را در جمهوری اسلامی پیدا نکرد و عاقبت به خیر نشد. بعدها شنیدم فکر کرده آب‌ها از آسیاب افتاده و خواسته از در بدری در بیآید. به بهانه سرگرمی اما برای امرار معاش جلسات قمار در خانه اش برقرار می‌کند و در جریان بُرد و باخت‌ها و اختلافاتی که معمولا در قمار پیش می‌آید، یکی از شیرناپاک خورده‌های قدیمی خودش گزارشی از او رد می‌کند و یک شب می‌ریزند به خانه و همه شان را به جرم قمار می‌گیرند. اما از آن جمع فقط "صالحی" را نگه میدارند و بقیه را آزاد می‌کنند. معلوم می‌شود دستگیری همگانی فقط برای رد گم کردن بوده است. بهرحال صالحی در زندان ماند و ماند تا خبر دادند در زندان سکته کرده و مرده است.

 

-  می‌توانیم بپرسیم، چرا صالحی را به حکومت معرفی نکردید ؟

 

-  ببینید رفقا! این کار، کار ما نبود. این که شکنجه گران را هر کجا دیدیم تحویل بدهیم و یا ردپائی از آنها داریم به حکومت اطلاع بدهیم، یک بحث دیگری بود. اما کارمند و متخصص ساواک را که آدم نکشته و نقشی در بازجوئی و شکنجه نداشتند ما وظیفه انقلابی نداشتیم تحویل حکومت بدهیم. این که حکومت طبق قوانین و مقررات با آنها چه باید می‌کرد و ما چه نظری داشتیم بحث دیگری است و در این باره هم در نامه مردم بارها نوشته شد. یک وقت آدمی مثل "آریا" و یا "محمدی" پیدا می‌شدند که بعد از انقلاب دست به کار عملیاتی نظیر آنچه گفتم شده بودند، حساب اینها یک حساب دیگری بود، جدا از حساب امثال "صالحی" که بیچاره حاضر نشده بود حتی به توصیه دوستانش دوباره باز گردد سر شغلش. اینها دوتاست و باید عمق روش و منش توده‌ای را درک کرد.

 

-  مثل اینکه کم کم رسیدیم به موضوعی که از شماره پیش وعده پرداختن به آن را به خوانندگان داده بودیم.

 

-  بله، تقریبا. یعنی قرار بود درباره "تمرکز سازمانی" در سازمان غیر‌علنی حزب صحبت کنیم. اما من فکر می‌کنم هنوز زود است از زیر زمین خیابان یوسف آباد بیائیم بیرون. یعنی در گفتگوی قبلی از آنجا آمدیم بیرون، پیش از آن که به مسئله کودتای نوژه بپردازیم، درحالیکه تا آخرین مراحل کشف کودتای نوژه هنوز جلسات در زیر زمین یوسف آباد تشکیل می‌شد و به ساختمان "کخُ" منتقل نشده بود. بنابراین اجازه بدهید، برگردم و بخش‌هائی را که درباره کودتای نوژه درجریان بودم بگویم. البته نه این جلسه، بلکه در گفتگوی بعدی.

 

31 پرسش و پاسخ ها یک تاریخ است

 

-  پیش از شروع گفتگوی این بار، می‌خواهم خواهش کنم آن قرار ما را درباره انتشار بعضی از پیام‌ها عملی کنید. خودتان هم دراین هفته مشاهده کردید که چند پیام گله آمیز رسیده که چرا به پیام‌های آنان توجه نمی‌شود. ضمن آن که بعضی از این پیام‌ها حاوی اطلاعات تکمیلی خوبی است.

 

-  این کار را از همین شماره راه توده شروع می‌کنیم. در حقیقت کار تدوین و تایپ و آماده کردن تحلیل هفتگی‌ها، مقداری از وقت ما را گرفت و عقب افتادیم، که دیگر این کار هم روی ریل قرار گرفته و شکل منطقی خودش را برای ادامه پیدا کرده است. ما خودمان که این تحلیل هفتگی‌ها را مرور می‌کردیم، در بعضی شماره‌ها تعجب کردیم. واقعا اینها اسناد تاریخی است و ما حتی برای انتشار آنها مقداری تاخیر هم کرده ایم. این کار باید از چند سال پیش شروع می‌شد.

 

-  کاملا با این نظر موافقم و اعتقاد عمیق دارم که باید با پرسش و پاسخ‌ها نیز همین کار را بکنیم. یعنی مسائل و موضوعات داخلی و تاریخی آن‌ها را باید بیرون بکشیم و منتشر کنیم، تا یکبار دیگر مشخص شود ما درباره انقلاب چه گفتیم و چه کردیم و حاکمیت چه کرد و مملکت و انقلاب را به کجا کشاند و آنها که امروز منتقد ما در اپوزیسیون شده‌‌اند یکبار دیگر گذشته را مرور کنند تا آنها هم بلکه انصاف را رعایت کرده و نگاهی انتقادی به خودشان و سیاست‌هایشان در آن سالها بکنند.

برویم روی موضوعی که از شماره قبل قرار آن را گذاشته بودیم. یعنی کودتای نوژه.

ببینید! ابتدا باید ببینیم این کودتا چه بود، چه هدفی داشت و چگونه می‌خواست به پیروزی برسد؛ و از همه مهم تر این که در چه زمانی چنین نقشه‌ای را کشیده بودند.

توضیح زمان کودتای نوژه بسیار مهم است. یعنی در سال دوم پیروزی انقلاب 57 و سرنگونی رژیم دیکتاتوری شاه. یعنی درست در سالی که همه احزاب در ایران فعالیت می‌کردند و آزادی‌های سیاسی فراتر از آزادی‌های دهه 1330 تا کودتای 28 مرداد وجود داشت. ما در چه شرایطی در آن زمان قرار داشتیم: حکومت درگیر یک نبرد شدید داخلی بین خطوط اقتصادی- سیاسی جناح ها بود. نام این درگیری را حزب ما "نبرد که بر که" گذاشته بود. تمام کوشش حزب توده ایران در داخل کشور آن بود که ماجراجوئی‌ها نتواند بدترین جناح‌ها و ارتجاعی‌ترین لایه‌های مذهبی را درحکومت تقویت کند و انقلاب و شرایطی که درباره آن گفتم به سمت فاجعه‌ای برود که امروز شاهد آن هستیم. در همین زمان توطئه‌های خارجی که عمدتا از سوی امریکا و رهبران نظامی و غیر‌ نظامی رژیم شاه طراحی می‌شد جریان داشت و حزب برای خنثی کردن آنها با تمام وزن و اعتبار بین المللی خود فعال بود. در جبهه داخلی و حکومتی نیز تلاش حزب بر این مبنا بود که از آن خط و تصمیماتی که درجهت کلیات برنامه وقت حزب توده ایران است و اهداف و یا حتی بخشی از انقلاب 57 را در خود دارد حمایت کند. این برنامه، یک برنامه ملی- دمکراتیک بود با سمت گیری اقتصادی تقویت دو بخش دولتی و تعاونی و کنترل توام با حمایت بخش خصوصی و ملی. تمام سیاست تبلیغاتی حزب بر این محورها استوار شده بود.

کودتای جنون آمیز نوژه که بعدها معلوم شد برای پیروزی آن کشتاری وسیع را تدارک دیده بودند در این شرایط طراحی شده بود و یک سر آن به عراق و ترکیه و سر دیگرش به پاریس وصل بود.

ما نباید تسلیم این نیرنگ تبلیغاتی شویم که امروز به ما جمهوری اسلامی کنونی را نشان بدهند و بگویند آن کودتا می‌خواست با این حکومت مقابله کند و یک قیام بود. این یک بازی با زمان است. اتفاقا آن کودتا و اقدامات بعدی و در رأس آنها حمله عراق به ایران و بدنبال آن ماجراجوئی خونین مجاهدین خلق و پیش از آن، حوادث کردستان، کار انقلاب و جمهوری اسلامی را به اینجا کشاند که شاهدیم. یعنی تمام این حوادث، بویژه فاجعه حمله عراق به ایران و قیام مسلحانه مجاهدین خلق، گام به گام ارتجاع مذهبی، عوامل نفوذی وابسته به ارگان‌های امنیتی کشورهای خارجی و مخالفان ماهیت واقعی انقلاب 57 را درحاکمیت جمهوری اسلامی یا تقویت کرد و یا راه را برای رخنه آنها در قلب حاکمیت باز کرد.

این کودتا از داخل با چند رشته و رابطه، با ژنرال‌های شاه که درعراق مستقر شده بودند، آقای بختیار که در پاریس بود و در آستانه عملیات و برای ایجاد همآهنگی به بغداد سفر کرده و حتی در چند نوبت مستقر شده بود و با پایگاهی در ترکیه پیوند داشت و بی شک از خارج با محافل و مراکز قدرت بین‌المللی در ارتباط بود که این بخش از ارتباط ‌ها هنوز با جزئیات مشخص نشده است. یعنی مثلا معلوم نیست نقش عملیاتی فرانسه و آلمان و امریکا بعنوان پشت جبهه کودتا چه بود و یا مثلا کشورهای کوچک عربی منطقه و بویژه خلیج فارس چه وظیفه‌ای را قرار بود برعهده بگیرند. شاید ارگان‌های جمهوری اسلامی اطلاعاتی در این زمینه‌ها هم داشته باشند اما تاکنون فاش نکرده‌اند. یعنی حرف‌های تبلیغاتی و پوچ زده‌اند اما مستند به اسناد سخن نگفته‌اند. آنچه گفته‌‌اند بیشتر شعاری و تبلیغاتی بوده و اتفاقا همین روش که عمدتا هم متکی به اعتراف گیری و سپس شاخ و برگ دهی تبلیغاتی است، نتیجه معکوس داده و عرصه را برای طراحان و مدافعان این کودتا فراهم ساخته است. جدا از این که خود چهره حکومت کنونی هم باندازه کافی تبلیغ برای آن کودتا است. به همین دلیل است که شما می‌بینید بتدریج و با نشان دادن فجایعی که در جمهوری اسلامی روی داد، آن طرفی‌ها مدعی هم شده‌اند. یعنی نه فقط ژنرال‌های باقی مانده شاه سابق و کسانی که دستی از دور یا نزدیک در این کودتا داشتند، بلکه حالا هم طیفی رنگارنگ بنام اپوزیسیون هم اسم آن کودتا و جنون نظامی را گذاشته‌‌اند "قیام نوژه" و برای آن سالگرد هم می‌گیرند. من درباره محاکمه درپشت درهای بسته و اعدام‌هایی که انجام شد صحبت نمی‌کنم. زیرا دراین باره هم حزب معتقد بود محاکمه علنی و بدون صحنه آرائی‌های مرسوم در جمهوری اسلامی برگزار شود. این کار بسیار مفیدتراز اعدام بود، زیرا آگاهی مردم را موجب می‌شد. البته درست به همین دلیل، یعنی برای جلوگیری از آگاهی مردم، "اعدام" یک شیوه حکومتی در جمهوری اسلامی است.

 

-  همه می‌خواهند بدانند سر نخ این کودتا از کجا بدست آمد؟

 

-  ما برای رسیدن به کودتای معروف شده به "کودتای نوژه" باید یک گام به عقب برگردیم. یعنی به عملیات طبس اشاره کنیم که در واقع کودتای نوژه جانشین آن بود. تا آنجا که من بخاطر دارم، اولین بار در جلسه سه نفره ما با کیانوری او اشاره به حادثه‌ای کودتائی و قریب الوقوع کرد و گفت که به تمام اعضای رهبری حزب ابلاغ شده مکان‌های خود را تغییر بدهند و تمام واحدهای سازمان غیر‌علنی حزب هم باید آماده دستور باشند. او تأکید کرد که از جزئیات با اطلاع نیست و خبر اولیه را بدلیل اهمیت آن طی یک نامه توسط یکنفر تحت پوشش دانشجو به حجت الاسلام خوئینی‌ها- که آن موقع سرپرست دانشجویان خط امام و تصرف کنندگان سفارت امریکا بود- رسانده است، چون یک سر آنچه در تدارک آن هستند به آزاد سازی گروگان‌های امریکائی‌ در سفارت امریکا بر میگردد. بعدها فاش شد که پس از همان اطلاع کارکنان سفارت امریکا را از محل سفارت به نقطه دیگری برده بودند.

من اطلاع ندارم این خبر اولیه را کیانوری از چه کانالی بدست آورده بود و یقین دارم که نه پرتوی و نه‌ هاتفی هیچکدام تا آن موقع از چنین مسئله‌‌ای با خبر نبودند، چون تازه در همان جلسه پرتوی سئوال کرد تکلیف ما چیست؟ که کیانوری گفت به همه حزب اعلام آماده باش خواهیم کرد و سازمان غیر‌علنی حزب باید در آماده باش درجه اول باشد. باید دید چه می‌شود، اما شاید لازم شد رفقا مسلح شوند که باید این آمادگی را هم داشته باشید. همه آنها که آن دوران را بخاطر دارند، قطعا اگر به حافظه خود مراجعه کنند به یاد می‌آورند که قبل از اعلام خبر بمباران هلیکوپترهای امریکائی در کویر طبس، در حزب آماده باش داده شده بود ولی کسی نمی‌دانست چرا و ماجرا چیست؟

من اطلاع ندارم آن توده‌ای که از طرف کیانوری مأموریت پیدا کرد اولین خبر مربوط به تدارک یک کودتای امریکائی را به آقای خوئینی‌ها بدهد چه کسی بود و به همین دلیل هم نمی‌دانم در جریان یورش به حزب چه بلائی بر سر او آوردند. این اقدام کیانوری توسط  خود او سازمان داده شده بود و ما تا آن روز خبر از مسئله نداشتیم. البته در همان روز عملیات، یا یک روز قبل از آن که ما جلسه مشترک داشتیم، کیانوری به چند انبار بزرگ در جاده ساوه اشاره کرد که مرکز تجمع و ترابری و تدارکات کودتا بود. این انبارها متعلق به ارتش و احتمالا چند تاجر بزرگ بازار تهران بود که از آنها بعنوان بارانداز تا رسیدن کالاها به توزیع در بازار استفاده می‌کردند. جرئیات بیشتر را همان روز اعلام خبر بمباران هلیکوپترهای امریکائی و یا شاید روز بعد کیانوری گفت. در این انبارها وسائط نقلیه موتوری متمرکز شده بود.

 

-  این خبرها که منتشر نشده بود، پس کیانوری از کجا می‌دانست؟

 

- همانطور که گفتم، اطلاعات اولیه کودتای طبس را کیانوری خودش و از کانال‌های مستقلی که داشت بدست آورده بود و ترتیب رساندن نامه به حجت الاسلام خوئینی‌ها را هم خودش داده بود. واقعا مار گزیده بود. مار کودتا. چنان ضربه‌ای از کودتای 28 مرداد خورده بود، که سایه کودتا را از چند فرسنگی می‌توانست حدس بزند و حتی شتابزده تدارک خنثی سازی آن را ببیند.

بهرحال، جزئیات بیشتر درباره آن عملیات را کیانوری در جلسه سه نفره ما طرح کرد. ما اولین خبر را مثل همه و بصورت عمومی شنیدیم و اتفاقا بلافاصله هم برای تشکیل جلسه فراخوانده شدیم. البته بازهم تأکید می‌کنم که تردید ندارم کیانوری با اعضای هیات سیاسی و دبیران حزب هم دیدار و جلسات همآهنگی دراین زمینه‌ها داشت، اما بخش ما عمدتا عملیاتی بود و به همین دلیل بلافاصله پس از همآهنگی با رفقای رهبری با ما دیدار می‌کرد.

در این جلسه کیانوری گفت که به طرح یک کودتا، نیمه شب گذشته ضربه‌ای وارد شده که کسی جز رفقای شوروی نمی‌توانست این ضربه را وارد کند، اما طرح خنثی نشده و همچنان خطر وجود دارد و آماده باش باید حفظ شود.

 

-  آن انبارها، همان روز کشف نشد؟

 

-  من الان دقیق بخاطر ندارم، اما با توجه به اینکه جزئیات بیشتری را درباره این انبارها کیانوری می‌دانست، باحتمال زیاد کشف شده بودند، اما آنچه کشف نشد و زمینه را برای عملیات بعدی، یعنی کودتای نوژه فراهم ساخت، اسنادی بود که در هلیکوپترهای به جا مانده امریکائی وجود داشت و روز بعد از شلیک لیزری از ماهواره به این هلیکوپترها از سوی شوروی و درحالیکه همه منتظر انتقال این اسناد و بقایای هلیکوپترها به تهران بودند، این هلیکوپتر‌ها در محل بدستور فرمانده وقت نیروی هوائی بنام سرلشگر"باقری" و فرمانده پدافندهوائی بنام سرلشگر"شادمهر" بمباران شدند و از بین رفت. یک فرمانده سپاه هم بنام "منتظرقائم" که فکر می‌کنم از کرمان و یا یکی از شهرهای منطقه خود را به محل رسانده بود تا این اسناد را جمع کند در جریان این بمباران کشته شد. در واقع آش و جاش با هم از بین رفت تا از آنچه از ارتباط‌ ها در داخل سالم مانده بود در کودتای نوژه استفاده شود.

 

-  چگونه می‌خواستند به تهران برسند؟

 

-  اینها جزئیاتی است که بعد از شلیک لیزری به هلیکوپترهای امریکائی از سوی شوروی‌ها تا حدودی طرح شد. البته تا آنجا که من بودم و شنیدم. ممکن است جزئیات بیشتری را هم مثلا پرتوی در جریان قرار گرفته بود اما اطلاعات من در همین حد است.

هلیکوپترهای امریکائی در نزدیک ترین منطقه کویری به تهران، در طبس فرود آمده بودند تا طرح فرودگاه "انتبه" اوگاندا را اجرا کنند. یعنی شبانه با تمام تجهیزات به سمت تهران حرکت کرده و در محوطه همان انبارهائی که در جاده ساوه پیش بینی و آماده شده بود مستقر شوند و عملیات نیمه شب، از همین انبارها شروع شود. باز تا آنجا که کیانوری گفت طرح اینطور بود که هلیکوپترها روی محوطه وسیعی در اطراف سفارت امریکا سم بیهوشی پخش کنند. مثل سمپاشی مزارع با هواپیماهای یک موتوره کشاورزی. این عملیات شبانه انجام می‌شد و این سم می‌توانست ساکنان منطقه وسیعی را بیهوش کند. سپس از داخل سفارت امریکا آمریکایی‌ها را خارج کرده و به همین انبارها منتقل کنند و از آنجا با هلیکوپتر به همان نقطه‌ای که در طبس فرود آماده بودند انتقال دهند تا از آنجا به پایگاه‌های دریائی امریکا در خلیج فارس و یا یکی از شیخ نشین‌ها منتقل شوند. بعد از انتقال آمریکایی‌ها به این منطقه، و یا همزمان با آن، قرار بود جماران و خانه آقای خمینی بمباران شود و در عملیات شهری هم کسانی از رهبران حکومتی و همچنین رهبران حزب توده ایران که از قبل محل زندگی آنها شناسائی شده بود همان شب دستگیر شده و درجا تیرباران شوند. این عملیات که تقلیدی بود کامل تر و با تجربه تر از عملیات فرودگاه "انتبه" اوگاندا، که با شلیک موشکی یا لیزری شوروی‌ها از طریق ماهواره در نطفه خفه شد و این هشدار بزرگی به امریکا بود که در امور ایران دخالت نکند. تمام انتظار این بود که اسناد درون هلیکوپتر را برای بررسی سریعا به تهران منتقل کنند. اما همانطور که میدانید این هلیکوپترها و آنچه درمحل باقی مانده بود در جریان طرحی که معلوم نیست بنی صدر چقدر در جریان آن بود بمباران شد و از بین رفت. اساسا هم مشخص نشد که بنی صدر در موقعیت و اعتباری در ارتش و نیروی هوائی بود که همه اطلاعات ارتش را به او بدهند و یا از روی سر او عمل کردند و اگر موفق می شدند خودش هم جزو قربانیان می‌شد یا نه؟ شاید هم با استفاده از خودمحوری‌هائی که داشت از او بعنوان فرمانده کل قوا کسب تکلیفی هم برای این بمباران کردند یا نکردند. نمی دانم.

بهرحال ماجرای طبس، یک کودتای خونین بود و انتقال گروگان‌های امریکائی صرفا یک بخش آن بود. و ‌ای بسا اگر موفق به نجات و انتقال گروگان‌ها هم نمی‌شدند، طرح را با پیش بینی کشته شدن آنها اجرا می‌کردند.

برای ما یکی از کلیدی ترین سئوالات این بود که عوامل داخلی کودتا که براثر بمباران اسناد درون هلیکوپترهای امریکائی لو نرفتند و در کودتای نوژه دست به عملیات زدند، از کجا توانسته بودند آدرس محل سکونت رهبران درجه اول حزب توده ایران و رهبران اصلی حکومت را پیدا کنند. این اسناد بدست نیآمده بود جز از طریق عوامل نفوذی که در دستگاه امنیتی و کمیته و وزارت کشور داشتند. پیش از عملیات طبس از طرف وزارت کشور و دستگاه امنیتی به بهانه دادن جواز فعالیت به حزب توده ایران فشار سنگینی آوردند تا آدرس دقیق محل سکونت اعضای رهبری را در اختیار وزارت کشور بگذاریم.

 

-  عملیات انتبه را امریکا انجام داد؟

 

-  نخیر. ظاهرا اسرائیل به تنهائی انجام داد، اما قطعا طرحی امریکائی- اسرائیلی بود و امریکا دقیقا درجریان آن بود. برای آنکه اگر کسانی آن ماجرا را از یاد برده اند، به یاد بیآورند، می‌گویم که آن ماجرا هم برای نجات سرنشینان هواپیمائی بود که در فرودگاه "انتبه" اوگاندا به گروگان گرفته شده بود و با پخش سم بیهوشی، اسرائیلی‌ها توانستند همه سرنشینان هواپیما اعم از گروگان و گروگانگیر و خلبان و مهمانداران، همه را بیهوش کنند و سپس وارد هواپیما شده و همه را بیرون بیآورند و ببرند.

 

- لابد آن نامه مربوط به کودتای طبس هم مانند دیگر نامه‌های حزب به رهبران جمهوری اسلامی در بایگانی خاک می‌خورد.

 

-  بله، قطعا! اما هنوز کسانی مانند آقای خوئینی‌ها و یا حجت الاسلام خسروشاهی نماینده امام در وزارت ارشاد و رابط بیت ایشان با حزب، درحیات هستند و شاید در شرایطی که فرصتی پیش بیآید دهان بگشایند و در باره این مسائل هم سخن بگویند. من فقط می‌دانم آن نامه را با این مضمون که "یک ایرانی براثر احساسات میهن دوستانه و علاقه به انقلاب اطلاعاتی را بدست آورده که می‌خواهد رهبران دانشجویان خط امام را در جریان آن بگذارد..." به آقای خوئینی‌ها داد. کیانوری برای رفع و دفع پیگیری‌ها و ردگیری‌های امنیتی بعدی حتی این نامه را بعنوان یک دانشجوی ایرانی به خوئینی‌ها داده بود. چون برای او اصل اساسی، دفاع از انقلاب بود نه این که چه کسی این دفاع را می‌کند. و البته با این پیش‌بینی که بعد از دفع خطر ممکن است بیایند سراغ کیانوری و بپرسند خبر را از کجا بدست آورده بودی و ما را دراز کنند. شک ندارم در یورش به حزب و فشار و شکنجه سنگینی که به کیانوری در زندان آوردند برای آگاهی از جزئیات همین امور بود، منتهی این آگاهی را اعلام نکردند چون تف سربالا به ریش کسانی بود که به حزب یورش آوردند.

البته، بعد از خنثی شدن کودتای طبس و انتشار جزوه‌ای در همین رابطه از سوی دانشجویان خط امام، به این نامه هم اشاره‌ای شده بود که اگر میدانستند این نامه را کیانوری با دست چپ نوشته بود تا دستخط او شناخته نشود حتما آن را منتشر نمی‌کردند.

 

-  کیانوری مستقیما این نامه را نوشته بود؟

 

-  بله. بعد از بمباران هلیکوپترها که واقعا مثل این بود که شلیک به قلب او کرده باشند، با افسوس بسیار زیاد گفت که اسنادی از بین رفت که ثابت می‌کرد آن اطلاعی که ما دادیم چقدر دقیق بود. در همین رابطه گفت، از آنجا که هیچکس نباید در جریان قرار می‌گرفت، خودش، برای آنکه نتوانند خط او را هم شناسائی کنند، با دست چپ این نامه را نوشته و توسط کسی که هنوز هم من نمی‌دانم چه کسی بود و چه سرنوشتی پیدا کرد برای رساندن به دست آقای خوئینی‌ها به سفارت فرستاده بود.

بهرحال در باره مضمون آن نامه، در آن جزوه که من آن را داشتم، دانشجویان خط امام نوشته بودند که آمریکا با همکاری سازمان جاسوسی اسرائیل نقشه‌ای نظامی را در دست اقدام داشتند برای آزادی گروگان‌های سفارت آمریکا در تهران و بدنبال آن بمباران خانه امام و مراکزی که شناسائی شده و سپس تبدیل آن به یک کودتای خونین.

متاسفانه من آن جزوه را الان دیگر ندارم تا دقیقا از آن نقل کنم و همینجا از هر کس که در ایران و یا خارج از ایران این گفتگو را می‌خواند و از آن جزوه خبری دارد و یا آن را دراختیار دارد خواهش و استدعا می‌کنیم آن جزوه را کپی کرده و به ما برساند. یا با پست و یا با استفاده از آدرس اینترنتی و پیامگیر راه توده.

تمام آن داستان سرائی‌هائی که درباره "سوره فیل" آقای خمینی و بدنبال وی دیگران درباره ذغال شدن هلیکوپترهای امریکائی کردند، پوچ و بی اساس بود و اگر رفقای شوروی به داد انقلاب و مردم نرسیده بودند، تهران حداقل شاهد یکی از خونین ترین حوادث تاریخ معاصر می‌شد.

 

-  امریکائی‌ها هم کودتای طبس را با همین نام می‌شناسند؟

 

-  خیر، اسم این عملیات از ابتدا "پنجه عقاب" بود. یعنی عقاب‌ها می‌رسند به آسمان تهران؛ گروگان‌ها را مثل عقاب به چنگ می‌گیرند و می‌برند. و البته روی زمین هم کرکس‌ها بقیه کار را تمام می‌کردند. یعنی اعدام خیابانی و کشتار وسیعی که نمی‌توانست با حمایت و همآهنگی با همان بخش از بقایای ارتش شاهنشاهی نباشد که بعدا دیدیم در کودتای نوژه وارد عملیات شد. حزب هم که از همان روز اول نوشت "کودتای طبس". بعد هم آقایان در جمهوری اسلامی یک فیلم سفارشی درست کردند بنام "توفان شن" که درجهت قلب واقعیات و انکار نقش حزب ما، اتحاد شوروی وقت و همه نیروهای مترقی جهان در خنثی سازی این کودتای خونین بودند. مسخره ترین دلیل و اسمی که برای این عملیات اختراع کردند همان ماجرای "توفان شن" و "سوره اصحاب فیل" بود. از ماهواره زدند و آقایان گذاشتند به حساب توفان و مرغان فیل در روی زمین. آن هم در کویر و روی زمین! نه ماهواره و لیزر و از آسمان. ضمن آنکه قبل از عملیات هم حزب اطلاع اولیه را با همان نامه و بنام یک دانشجوی میهن دوست به آقای خوئینی‌ها داده بود و ایشان هم تردید ندارم که بلافاصله این نامه را رسانده بود بدست آقای خمینی.

 

-  همه هلیکوپتر‌ها را با لیزر زدند؟

 

-  من جزئیات را نمیدانم و تصور نمی‌کنم رفیق کیانوری هم میدانست. بعدا فهمیدیم که 8 هلیکوپتر در مرحله اول عملیات شرکت کرده بودند و هنگام انتقال نیرو و تجهیزات و قبل از حرکت به سمت تهران، حداقل سه فروند آنها را از ماهواره با لیزر می‌زنند و سرنشینان آن تبدیل به ذغال می‌شوند. البته مواد سمی بیهوش کننده‌ای که این هلیکوپتر‌ها در باک‌های عظیم، مثل سوخت بنزین همراه داشتند هم در حریق سریع و تبدیل هلیکوپترها و افراد به ذغال نقش داشتند. مجموعا فکر می‌کنم، اگر دقیق بخاطر داشته باشم، آن موقع صحبت از 8 هلیکوپتر بود که در مرحله اول عملیات شرکت داشتند، اما سه فروند آنها به همراه سرنشینان آنها تبدیل به ذغال شدند و بقیه یا توانستند فرار کنند و یا قبل از نشستن به زمین از محوطه گریختند و یا هنگام رفت و آمد به پایگاهی که در خلیج فارس داشتند، دیگر باز نگشتند. البته فقط هلیکوپتر در این عملیات شرکت نداشت. حداقل یک هواپیمای غول پیکر سی 130 هم که ویژه حمل سوخت و انتقال تجهیزاتی مانند تانک و نفر بر است هم در این عملیات با لیزر و از طریق ماهواره زده شد. تازه معلوم نیست چند هواپیمای سی 130 دیگر در این عملیات شرکت داشتند که یکی از آنها ذغال شد. خود شرکت هواپیمای سی 130 در این عملیات باندازه کافی گویای آنست که طرح انتقال تجهیزات نظامی و رساندن آنها با هلیکوپتر به انبارهای بزرگی که در جاده ساوه پیش بینی شده بود بسیار بزرگتر از ماجرای فرودگاه انتبه بود. جمعا 8 یا 10 نفر در آن ماجرا کشته شدند که اگر اشتباه نکنم 8 نفر آنها امریکائی بودند. با بمباران هلیکوپترهائی که روی زمین طبس باقی مانده بودند عملا تمام شبکه داخلی آن کودتا سالم ماند که در کودتای نوژه فعال شد. به همین دلیل است که گفتم کودتای نوژه از کودتای طبس شروع می‌شود و در واقع دو کودتا در یک طرح بودند. مثل کودتای 28 مرداد که خیز اول در شب 25 مرداد بود که شکست خورد و برخی عوامل آن مثل سرهنگ نصیری آن زمان و ارتشبد نصیری بعدها دستگیر شدند و کودتای 28 مرداد ادامه آن خیز شکست خورده بود. یعنی اگر کودتای 25 مرداد دقیقا پیگیری شده و ریشه‌هایش را خشک کرده بودند، فاجعه 28 مرداد با استفاده از بقایای سالم و اصلی کودتا نمی‌توانست فعال شود و به پیروزی برسد. بنابراین، حزب این بار دو کودتا را با هم خنثی کرد. کودتای طبس و کودتای نوژه.

البته، آن انبارها را توانستند بگیرند، چون لو رفته بودند، اما وقتی گرفتند که دیگر تخلیه شده بودند و آقایان توانستند جای پا را بگیرند نه صاحب پا را. تعدادی اتومبیل را در آن انبارها پیدا کردند و صاحبان بازاری آنها را هم شناختند، اما نمی‌دانم با آنها چه کردند.

کیانوری در همان چند روزی که بحث کودتای طبس بود، چندین بار به ما گفت که تردید ندارد سرگرم ترتیب دادن عملیاتی دیگر هستند و از همه تجربه طبس هم استفاده خواهند کرد. او واقعا مارگزیده‌ای بود که نه از ریسمان سفید و سیاه، بلکه حتی از ریسمان می‌ترسید. کابوس کودتای 28 مرداد حتی یک لحظه او را رها نمی‌کرد. من نمی‌دانم اطلاع مربوط به اعدام شبانه رهبران حزب و ترور آنها در خانه‌هایشان را در جریان کودتای طبس از کجا بدست آورده بود، اما این را دقیقا می‌دانست و مات و مبهوت بود که چگونه از داخل حکومت این اطلاعات را به شبکه کودتا منتقل کرده بودند. فکر می‌کنم هنوز رفقائی هستند که یادشان باشد در فاصله کودتای طبس که در اوائل اردیبهشت ماه سال 59 شکست آن اعلام شد و تا 18 تیر 59 که شکست کودتای نوژه اعلام شد، یعنی حدود 2 ماه تا 2 ماه و نیم، در حزب یک حالت فوق العاده حاکم بود. یعنی مدام اشاره به خطر کودتا می‌شد و چند بار تمرین آماده باش اعلام شد و بالاخره هم آماده باش اصلی در آستانه کودتای نوژه ابلاغ شد.

 

-  از بازاری‌ها کسی دستگیر نشد؟

 

-  من به یاد ندارم جائی در باره هویت صاحبان آن انبارهائی که اشاره کردم خبری خوانده باشم و به همین دلیل تصور نمی‌کنم تجار بزرگی که آن انبارها دراختیار آنها بود دستگیر شده باشند. حتما یک توجیهی اعلام کرده بودند، ضمن آنکه دوستان آنها بخشی از قدرت را در جمهوری اسلامی دراختیار داشتند و در اصل نیز، تمام طرح‌های کودتائی یک سرش به درون خود حاکمیت وصل بود. چه در درون ارتش و چه در میان روحانیون. به همین دلیل است که من همیشه گفته‌‌ام این حرف بچگانه ایست که ما تصور کنیم طراحان اصلی و هدایت کنندگان اصلی ترورهای دهه 60 چهارتا بچه مجاهد بودند. دو انفجار عظیم حزب جمهوری اسلامی و دفتر نخست وزیری نمی‌توانست در همآهنگی با کسانی در قلب حاکمیت نباشد. درباره ترورهای بزرگ هم همینطور فکر می‌کنم. البته این غیر‌قابل انکار است که عملیات انتحاری هم انجام شد. مثل بغل کردن فلان امام جمعه و منفجر کردن خود و امام جمعه با هم. که این هم ناشی از نفرت و کینه‌ای بود که اعدام‌های گسترده در اوین زمینه آن را فراهم ساخته بود، همچنان که بیم از دستگیری و اعدام و نداشتن فرصت انتقام هم موثر بود. اما حتی در این مورد هم، به نظر من آنها که این آیت الله‌ها را دستچین کرده و برای ترور آنها خط دادند و آنها را در لیست ترور قرار دادند چهارتا جوان و نوجوان مجاهدین خلق نبودند، آنها مجری شدند. آن نفرت و ترس و کینه هم زمینه مجری شدن را فراهم ساخت.

به این ترتیب و با عبور از کودتای طبس، ما می‌رسیم به کودتای نوژه و یکی از دلایل پیدا شدن اولین سرنخ‌ها هم اتفاقا همین حساسیت بسیار بالائی بود که کیانوری نسبت به کودتا داشت و آن را به همه ما هم منتقل کرده بود.

اولین خبر مربوط به کودتای نوژه را که نامی از کودتا در میان نبود بلکه فعالیت‌های مشکوک یک گروه از افسران شاه مطرح شد که در داخل کشور بودند. خبر کوتاهی را پرتوی در جلسه و در جمع گزارش‌هایش داد مبنی بر این که همسر یکی از رفقای افسر نیروی دریائی به محفلی از سلطنت طلب‌ها وصل شده که ظاهرا در تدارک یارگیری و سازماندهی هستند. آن رفیقی که این اطلاع را از قول همسرش به رابط خود در تشکیلات پرتوی رسانده بود، از افسران بازنشسته نیروی دریائی بود. البته امیدوارم درباره بازنشستگی او اشتباه نکرده باشم. یا بازنشسته شده بود و یا استعفاء داده بود و یا مشمول تصفیه شده بود، اما بیشتر بازنشستگی یادم است. بهرحال همسر او چنین خبری را به وی داده بود و او هم به حزب اطلاع داده بود. کیانوری که بسیار بیشتر از ما عادت داشت این نوع خبرها را پیگیری کند، فورا از پرتوی خواست که رابط تشکیلاتی را حذف کرده و خودش مستقیما ارتباط بگیرد و سریعا گزارش بدهد که آن محفل چند نفره است و چه بحثی می‌کنند و هدفشان از جمع شدن و ارتباط داشتن با هم چیست و از همه مهمتر این که با خارج ارتباطی دارند یا نه؟

 

-  این خانم هم در یورش به حزب دستگیر شد؟

 

-  شما عجله می‌کنید و جلو جلو می‌دوید. بهرحال، خیر! این خانم دستگیر نشد و اتفاقا من در افغانستان بودم که توانست خود را به آنجا برساند و از طریق این کشور هم به غرب منتقل شود. اجازه بدهید جزئیات بیشتری را نگویم زیرا شاید تمایل ایشان بازگوئی این جزئیات نباشد. بهرحال سالها از انقلاب و یورش به حزب و آن حوادث گذشته و جمهوری اسلامی هم هیچ ده آبادی باقی نگذاشته و عده‌ای هم با دیدن ناجوانمردی‌های حکومت و فروپاشی اتحاد شوروی و دهها حادثه دیگر سنگر عوض کرده اند. فقط بگویم که شوهر او را مدتی پس از یورش دوم به حزب دستگیر کردند و در جریان قتل عام سال 67 و یا در آستانه آن اعدام کردند. آن ناجوانمردی که درباره حکومت گفتم، بنياد هر اعتمادی را در جامعه از بیخ و بن کنده، از جمله در همین نمونه ببینید. البته نقش و رخنه عوامل نفوذی درحاکمیت و در زندان‌ها و در دادستانی‌ها را هم ندیده نمی‌گیرم. بهرحال آنچه انجام شد فعلا بنام همه حکومت گذاشته شده است. مگر این که هر کس سهم خود را و یا مخالفت خود را بنویسد و یا اعلام کند، تا حساب و کتاب‌ها از هم جدا شود.

 

-  البته آقای احمدی که تاریخ شفاهی تهیه و منتشر می‌کند هم اشاره‌ای به این خانم کرده است. منظورمان ناخدا حمید احمدی است.

 

-  من نخوانده‌‌ام اما می‌تواند اینطور باشد. زیرا شماری از افسران نیروی دریائی با هم آشنا بودند و حتی با هم حوزه حزبی مشترک داشتند. از جمله آقای احمدی با چند افسر دیگر نیروی دریائی. این آشنائی، هم آشنائی کاری و نظامی بود و هم آشنائی حزبی. برخی از آنها در جریان اوج گیری جنبش انقلابی 57- 56 به حزب وصل شده بودند. مثلا آقای احمدی که ناخدای نیروی دریائی بود در جریان یک سفر نظامی به اروپا، از طریق عموی خود که از توده ایهای قدیمی مورد وثوق کیانوری و مقیم آلمان بود، به کیانوری وصل شده و پس از پایان این دیدار، توده‌ای به کشور باز میگردد و فعالیت را برای شناسائی، جلب و جذب نیروهای دیگر شروع می‌کند. از آنجا که خیلی آدم پرانرژی و دارای شم کسب اطلاع هم هست، مقدمات فعالیت‌های خوبی را پی ریزی می کند و تا آنجا که میدانم هسته‌ای را هم بوجود آورد که بنام "افسران ملی" و پیش از سقوط رژیم شاه اعلامیه هم منتشر کرد. من بموقع خود در باره هسته‌های اولیه رفقای نظامی – توده‌ای بیشتر دراین باره صحبت خواهم کرد. چون یکی دیگر از افسران نیروی دریائی که درجه بالاتری هم به نسبت آقای احمدی داشت، در جریان سفر به اروپا، توسط شادروان عسگردانش که در دفاع از خرمشهر در جریان حمله عراق به ایران کشته شد، به کیانوری وصل شده بود. عسگر دانش برادر همسر او بود. ایشان هم مثل آقای احمدی خوشبختانه در جریان یورش به حزب به چنگ حکومت نیفتاد و توانست از کشور خارج شود.

بهرحال، برای آن که از موضوع اصلی این گفتگو دور نشویم، می‌گویم که اولین اطلاع از نوژه را شبکه پرتوی از طریق همسر آن افسر شریف نیروی دریائی بدست آورد و از طرف کیانوری مأمور شد که ارتباط را مستقیم بدست گرفته و با جزئیات پیگیری کند.

در دیدار بعدی با این خانم، اطلاعات دقیق تری بدست آمد، از جمله مأموریتی که شبکه نوژه به وی داده بود برای تماس گیری با عشایر فارس.

با این خبر، عملا کیانوری و پرتوی ستاد عملیات ضد کودتای نوژه را تشکیل دادند. البته آن موقع اسم این کودتا، کودتای نوژه نبود. این کودتا به این اسم معروف شد به دلیل استفاده از پایگاه هوائی نوژه درهمدان. ما هم درجلسات من و هاتفی، خواه ناخواه درجریان گزارش دهی پرتوی به کیانوری قرار می‌گرفتیم.

چون آقایان سلطنت طلب نام این کودتا را گذاشته‌‌اند "قیام"، من دلم میخواهد در گفتگوی بعدی درباره آنچه قرار بود انجام شود صحبت کنم تا بلکه آن آقایان هم کمی به فکر فرو بروند و حداقل در خلوت خودشان به وجدانشان پاسخ بدهند که کشتار دهها هزار نفر در جریان یک بمباران کور در چند نقطه تهران اسمش قیام است، یا انتقامی آلوده به جنون!

 

32 – عراق تخته پرش بود

 

 - پس از کودتای طبس و یا نوژه تکلیف جمهوری اسلامی چه میشد؟

 

- کودتای طبس، کودتای نوژه و حمله عراق به ایران سه حلقه از یک زنجیرند و ما نمی توانیم آنها را از هم جدا کنیم. این نکته بسیار مهمی است. هدف از هر سه اقدام هم نه جمهوری اسلامی، بلکه سرکوب انقلاب ایران بود. یعنی برخلاف تبلیغاتی که جمهوری اسلامی می کند و مدام می گوید می خواستند با کودتا جمهوری اسلامی را سرنگون کنند، خیر هدف انقلاب بود نه جمهوری اسلامی. اتفاقا این تبلیغ جمهوری اسلامی باعث شده تا مردم جمهوری اسلامی کنونی را در برابر خود مجسم کنند و حداقل ته دلشان بگویند چه حیف شد که نگذاشتند مردم از شر این جمهوری اسلامی راحت شوند. این نکته تبلیغاتی بسیار مهمی است. به همین دلیل هم من در گفتگوی پیش چند بار تاکید کردم که ما درباره سالهای اول انقلاب و تأسیس جمهوری اسلامی صحبت می کنیم. توطئه علیه آن شرایط بود و دفاع ما هم از آن شرایط. البته این به آن معنی نیست که امروز هم اگر بخواهند به ایران تجاوز نظامی بکنند و یا دست به کودتا بزنند ما از آن دفاع می کنیم، خیر! ما هر نوع تجاوز به ایران را محکوم می کنیم، حتی اگر در ایران بمب اتم هم ساخته شده باشد و یا بشود. این را هم خواستم اینجا روشن بکنم تا سوء تفاهم نشود.

این که برایتان گفتم مسئله انقلاب ایران بود و نه جمهوری اسلامی به این دلیل است که حداقل در هر دو کودتای طبس و نوژه یا از قبل همآهنگی کرده بودند و یا قرار بود بعد از عملیات اقدام کنند و از روحانیون بلند پایه فتوای تائید کودتا را بگیرند. این تائید با این بهانه صورت می گرفت که جمهوری اسلامی از مسیر اسلام خارج شده بود. بنابراین جمهوری اسلامی را پس از راه انداختن حمام خون، حداقل در مرحله اول می خواستند نگه دارند و قصد اعلام سرنگونی آن را نداشتند و روحانیون مخالف انقلاب هم نمی آمدند علیه جمهوری اسلامی فتوا بدهند. شاید بعدها، اگر کودتاچی ها مسلط می شدند مسیر دیگری را می رفتند، اما در ابتدای کار می خواستند جمهوری اسلامی را نگهدارند. شاه مرده بود و حتی بختیار هم که می خواست پس از کودتا به ایران وارد شود معلوم نبود با چه سمتی می خواست وارد شود. درحالیکه رهبران کودتای نوژه هم اصلا باهم اختلاف داشتند که بختیار بیاید یا نیآید؟

من نمی خواهم حدسیات خودم را دراینجا بگویم، درحالیکه تفسیر و برداشت خودم را مستقل از این گفتگوها دارم که اگر لازم شد طی یک مقاله و مستقل خواهم نوشت.

دلائل بسیاری برای پیوند داشتن این سه رویداد بسیار مهم در تاریخ انقلاب ایران وجود دارد. هم در کودتای طبس، هم در کوتای نوژه و هم درباره حمله عراق به ایران. حتی برخی عوامل طراحی و اجرائی دو کودتای طبس و نوژه یکی بودند. مثل "خادم" که هم در طبس دست داشت و هم در نوژه.

 

 -   در گفتگوی قبلی اسم "خادم" مطرح نشده بود.

 

-  ببینید! من هم مثل برخی ها، بعضی ملاحظات را باید در نظر داشته باشم والا می شوم یک آدم بی مسئولیتی که به جا و بی جا دهان باز می کند و برای بعضی بازماندگان دردسر درست می کند. در مورد "خادم" هم، ما بعد از ماجرای طبس در جریان اطلاعات بیشتری قرار گرفتیم و احتمالا شادروان کیانوری هم آن اطلاعات اولیه مربوط به طبس را که طی یادداشت کوتاهی به سرپرست دانشجویان خط امام در سفارت امریکا رساند، از همین کانال بود. البته از کودتای طبس مطلع نبود، بلکه یک اطلاعات کلی از کنار خادم بدست آورده بود. یکی از افسران نیروی دریائی این اطلاعات را بدست آورده و به کیانوری رسانده بود. اطلاعات آنقدر کلی بود که نیاز به رساندن آن به دفتر آقای خمینی نبود و به همین دلیل هم بعنوان یک نامه به دانشجویان خط امام در سفارت رسانده شد. بعد از خاکستر شدن هلیکوپترهای امریکائی در طبس و سقوط هواپیمای غول پیکر سی 130 امریکائی ها، تازه جزئیات بیشتری از ماجرا بدست آمد. فقط برایتان بگویم که آن افسر شریف و میهن دوست را که از کنار "خادم" پی به حادثه ای قریب الوقوع برده و همسرش جابجائی سلاح را در خانه او شاهد شده بود، در جریان یورش به حزب دستگیر کردند . من به دلائلی برخی مسائل را ترجیح میدهم درباره اش صحبت نکنم. بویژه که در جمهوری اسلامی کسانی در آدم کشی دستی توانا دارند. یکی دو تن از افسران نیروی دریائی که جان به سلامت برده و در مهاجرت هستند هم در این زمینه اطلاعاتی دارند که آنها هم درجریان این میهن دوستی آن افسر برجسته نیروی دریائی هستند. افسری که در موقعیتی بسیار مهم در نیروی دریائی بعد از انقلاب قرار داشت. بهرحال "خادم" از تله بازداشت مربوط به کودتای طبس گریخت، زیرا تمام اسناد آن کودتا در بمباران هلیکوپتر ها از بین رفته بود و البته سهل انگاری و یا نفوذ عوامل کودتا در ارگان های جمهوری اسلامی هم در این ماجرا نقش داشت. ماجرای باقی ماندن هسته مرکزی داخلی کودتای طبس که بلافاصله برای کودتای نوژه آماده شد در اینجا خفته است. در حقیقت، حزب هم بعد از کودتای طبس هوشیاری اش چند برابر شد و از طبس تا نوژه و از نوژه تا حمله عراق به ایران خود را به آب و آتش زد تا از توطئه ها اطلاع پیدا کند. از جمله تقویت سازمانی ارتباط با دو حزب کمونیست عراق و سوریه در منطقه و حزب کمونیست فرانسه در اروپا. علیرغم آن که به هیچیک از رهبران حزب اجازه خروج از کشور را نمی دادند و کسب اطلاع و گرفتن ارتباط با احزاب برادر بسیار دشوار شده بود. حتی برای شرکت در کنگره صلح هم اجازه ندادند زنده یاد طبری به هندوستان برود. بنابراین ارتباط ما با احزاب برادر خیلی دشوار و سخت شده بود.

 

-  و البته حزب کمونیست اتحاد شوروی.

 

-  مسئله حزب کمونیست اتحاد شوروی مسئله دیگری بود. برخلاف تبلیغاتی که جمهوری اسلامی کرد و می کند، حزب کمونیست اتحاد شوروی از بیم همین تبلیغات عمدتا بصورت غیر مستقیم اطلاعات مهم خود را برای دفاع از انقلاب ایران به رهبری حزب می رساند و ارتباط های مستقیم و دیپلماتیک خودش با مقامات جمهوری اسلامی را هم از طریق سفارتخانه اش داشت که حزب ما اصلا در جریان این ارتباط ها نبود. از جمله در ماجرای ورود ارتش سرخ به افغانستان که قبل از عبور از مرز افغانستان، سفیر وقت اتحاد شوروی در ملاقات سحرگاهی، که با آیت اله خمینی  داشت که می گویند 3 یا 4 صبح بوده، مسئله را به اطلاع وی می رساند و تأکید می کند که این ورود علیه منافع جمهوری اسلامی و انقلاب ایران نیست، بلکه در جهت دفاع از آن است. رهبری حزب هم از ماجرای ورود ارتش سرخ به افغانستان از طریق اخبار خبرگزاری ها مطلع شد.

بنابراین، مناسبات اطلاعاتی حزب ما با سفارت و یا مأموران اتحاد شوروی صحت نداشت و ملاقات‌هائی هم که درباره آن تا توانسته اند جنجال کرده اند عمدتا رد و بدل کردن تحلیل اوضاع ایران و انقلاب بوده است، مگر یک مورد مهم که به مرحله دوم جنگ ایران و عراق مربوط می شود و من بعدا برایتان خواهم گفت.

ظاهرا خود شما هم مثل بعضی از خوانندگان این گفتگو، با خواندن گفتگوی قبلی تصور کرده اید آن نامه ای که کیانوری به سرپرست دانشجویان خط امام درسفارت اشغال شده امریکا رساند، اطلاعاتی بود که رفقای شوروی به او رسانده بودند. اگر چنین برداشتی شده به دلیل دقیق صحبت نکردن و لکنت زبان من بخاطر برخی ملاحظات بوده است. خیر! اطلاع مربوط به جابجائی سلاح در خانه فردی بنام "خادم" و بویژه این جمله خادم به همسر آن افسر توده ای نیروی دریائی که "منتظر حادثه مهمی باش"، اطلاعی بود که حزب در داخل کشور بدست آورد و جزئیاتی را هم نمی دانست و هر آنچه را میدانست فورا به سرپرست دانشجویان طی یک نامه خبر داد. البته بعدها من در مهاجرت و از دهان آقای حمید احمدی که آن زمان ناخدا دوم نیروی دریائی بود و در دفتر بنی صدر کار می کرد شنیدم که او هم به وظیفه ملی و میهنی خودش عمل کرده و چون دسترسی فوری برای رساندن خبری که او هم از کانال همان افسر توده ای نیروی دریائی شنیده بود به رهبری حزب نداشته، بصورت غیر مستقیم و به شکل یک گزارش، خبر را در یک پرونده روی میز بنی صدر می گذارد. ممکن است در این نقل قول بدلیل گذشت زمان من دقیق نتوانسته باشم این ماجرا را منتقل کنم که لابد آقای احمدی خودش در نوشته هایش به آن اشاره دقیق تری کرده و یا  خواهد کرد.

 

-   ناخدا حمید احمدی که سنگر حزب را ترک کرده و علیه حزب کتاب منتشر می کند.

 

-  ببینید! من در این گفتگوها با خودم یک عهدی کرده ام و می خواهم به آن پایبند باقی بمانم و آن هم اینست که خدمات حزبی و میهنی افراد را به صرف اینکه کسی از حزب رفته و یا حتی علیه حزب سمپاشی کرده یا می کند پایمال نکنیم. عضویت و فعالیت در حزب توده ایران، یک تصمیم فردی برای فعالیتی اجتماعی است. اگر کسی به هر دلیلی از حزب رفت و نخواست دیگر در حزب توده ایران فعالیت کند، ما حق نداریم خدمات او در حزب را به این دلیل که از حزب رفته نادیده بگیریم. درست مثل مواردی که درباره زندانیان مطرح است. وقتی ما درباره جانفشانی های حزب توده ایران در سالهای اول انقلاب و یا سالهای پیش از آن صحبت می کنیم، حق نداریم روی فعالیت فلان رفیقمان در آن سالها به این دلیل خط بکشیم که مثلا بعد از یورش به حزب در زندان فلان ضعف را نشان داده و یا پس از یورش و یا در مهاجرت از حزب کناره گرفته است. این تفکیک ها باید بدقت مراعات شود، والا ما هم می شویم مثل دیگرانی که از حزب می روند و به گذشته خود و رفقایشان چنان پشت می‌کنند که انگار با آنها قهرند و یا در مواردی گوئی با آنها دشمن اند. این غلط است و از خودمان باید شروع کنیم که این روش غلط را دنبال نکنیم. مورد آقای احمدی هم که اشاره کردید از همین موارد است. ایشان در سال 57 و درجریان سفر و یک مأموریت کاری و نظامی، از طریق عموی خود به کیانوری وصل می شود و بعد از بازگشت به ایران هم در یک جمع چند نفره از افسران نیروی دریائی که یکی از آنها نیز جداگانه در سفر به اروپا، از طریق شادروان عسگردانش با کیانوری ارتباط گرفته بوده، یک گروه بنام افسران ملی درست می کنند و اعلامیه ای هم این گروه می دهد در دفاع از انقلاب. نام این گروه را هم "افسران ملی" می گذارند به این دلیل که می خواسته اند افسران دیگری که تمایلات حزبی و توده ای ندارند اما طرفدار انقلاب هستند را هم جذب کنند، که البته به فاصله چند ماه انقلاب شد و شاه سرنگون شد و مسائل به سمت دیگری رفت. بنابراین، همین که یک افسر نیروی دریائی زمان شاه جسارت می کند و در سفر به اروپا با رهبری حزب توده ایران و شخص کیانوری که در برلین شرقی مستقر بود ملاقات میکند و اعلام آمادگی برای همکاری می کند، خودش یک امتیاز بزرگ است که ما نباید آن را ندیده بگیریم. حرف من اینست. دراینجا بحث این و یا آن افسر و نظامی و سازماندهی آنها درحوزه های حزبی نیست که اگر لازم شد و پیش آمد، در آن مورد هم صحبت خواهیم کرد، دراینجا صرفا در باره دو کودتا و یک واقعه بزرگ در تاریخ انقلاب ایران، یعنی حمله عراق به ایران صحبت می کنیم.

 

-    برویم بدنبال ادامه طبس و نوژه

 

-  درباره طبس، همانطور که دفعه پیش هم اشاره کردم، بعد از اعلام خبر و بویژه پس از بمباران هلیکوپترها و هواپیمای امریکائی ها، زنده یاد کیانوری اطلاعات دقیق تری را در جلسه ما مطرح کرد. از جمله اشاره به آن انبارهای جاده ساوه و ماجرای بمباران سم بیهوش کننده در منطقه ای وسیع با شعاع وسیعی در اطراف سفارت امریکا و دستگیری و اعدام شماری از رهبران جمهوری اسلامی و رهبران حزب توده ایران. زدن هلیکوپترها با لیزر را هم کیانوری با مسخره کردن خبر "توفان شن" زیر لبی به ما گفت و همانطور که گفتم ما هم عادت کرده بودیم خبری را که کیانوری میدهد در باره جزئیات آن سئوال نکنیم. بنابراین همین اندازه گفت و ما هم شنیدیم و تمام شد.

در باره کودتای طبس خود جمهوری اسلامی هم علیرغم داد و بیدادهای تبلیغاتی که می کند، اطلاعات زیادی یا ندارد که منتشر کند و یا دارد اما به صلاح خودش نمی داند منتشر کند. بویژه ماجرای شلیک لیزری شوروی ها به هلیکوپترها در این سکوت نقش دارد. تفسیرهای تبلیغاتی درباره کودتای نوژه هم ما را نسبت به حقایق و اطلاعات این کودتا آگاه نمی کند. اساسا در جمهوری اسلامی اخبار و واقعیات پشت کوهی از رجزخوانی و خودستائی ها و امدادهای غیبی پنهان است و یکی از کارهای سخت برای تاریخ نویسان در آینده زدودن این پیرایه ها از متون اصلی و در آوردن واقعیات از زیر آوار تبلیغاتی جمهوری اسلامی است. در چارچوب همین شیوه تبلیغاتی است که سعی می شود در باره وقایع مهمی چون کودتای نوژه و یا حمله عراق به ایران، کمترین اشاره به نقش حزب ما در مطلع سازی و هشدار نشود، مگر در جائی که دیگر چاره ای نداشته باشند و چند خط  بنویسند. غیر از آنچه در پرسش و پاسخ های زنده یاد کیانوری در باره این دو واقعه مهم انقلاب 57 اشاره شده و آن هم با ملاحظات امنیتی و دم به تله جمهوری اسلامی ندادن. یگانه سند معتبری که من تاکنون در باره این سه واقعه دیده ام و از لابلای رجزخوانی ها و تبلیغات یکسویه و بیراهه نویسی های آن می تواند مستنداتی را بیرون کشید، کتاب "کودتای نوژه" است که مؤسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی در سال 1367 منتشر کرده است. این کتاب در سال 1368 هم تجدید چاپ شد و دیگر از سرنوشت آن با اطلاع نیستم. به تاریخ انتشار آن دقت کنید. این تاریخ و تاریخ تجدید چاپ کتاب مربوط به سال قتل عام سیاسی زندانیان و به دار کشیدن رهبران حزب توده ایران و یکسال پس از آنست. بسیاری از کسانی که در خنثی سازی این توطئه ها نقش داشتند به دار کشیده شدند. در واقع کتاب زمانی منتشر شد که دیگر همه را کشته باشند و این کتاب و اندک اشارات موجود در آن که در تائید نقش تاریخی حزب ما در این وقایع است، تبلیغ برای حزب توده ایران نشود. کتاب در 204 صفحه و ضمیمه های آن هم شامل برگ هائی از بازجوئی ها و عکس برخی از عاملین کودتای نوژه است. کتاب را اگر خوب تکان بدهید تا آشغال های تبلیغاتی اش غربال شود، آنچه در پایان می ماند شاید یک گزارش 20 صفحه ای قابل استناد در باره این دو اقدام کودتائی باشد. امیدوارم فرصتی دست بدهد که خودم این کار را بکنم. وقت می گیرد چون خیلی آت و اشغال قاطی آن کرده اند، اما ارزش وقت گذاری را دارد. تا یادم نرفته بگویم که چند ماه پیش در جریان اختلاف و دعوای آقای عبدالله شهبازی با روح الله حسینیان رئیس مرکز اسناد انقلاب اسلامی و نماینده مجلس، ایشان ضمن اشاره به بی سوادی و شارلاتانی روح الله حسینیان، برای نخستین بار فاش ساخت که چند کتاب مهم از آثار قلمی اوست. یکی از آن آثار که به آنها اشاره کرده بود همین کتاب کودتای نوژه است که ظاهرا اسناد آن را دراختیار ایشان قرار داده اند. کتاب فرازهای مستندی دارد و اعتبار آن هم در همین است.

حالا من چند نمونه از اهداف کودتای نوژه را به نقل از اسناد منتشر شده در همین کتاب برایتان می گویم تا ببینید آنها که اسم این جنون آدم کشی را گذاشته اند "قیام افسران" چقدر از مرحله پرت اند و بی اطلاع و یا صاحب اطلاع اما موافق چنین جنونی. من عینا از کتاب برای شما نقل می کنم و با همان اصطلاحات ضد توده ای آن:

-         ستوان ناصر رکنی در بازجوئی خود، دیدگاه رهبران کودتا نسبت به حزب منحله توده را چنین شرح می دهد:

« بنی عامری (سرهنگ دوم ارتش که در داخل همآهنگ کننده طرح کودتا بود) اظهار داشت که ما از طرف مجاهدین خلق و فدائیان خلق با اشکالی مواجه نخواهیم بود. ولی سران حزب توده بایستی بلافاصله دستگیر یا ترور شوند.»

 

بندرت و از میان آن حجم عظیم بازجوئی ها و اعترافات کودتاچی ها، جملاتی از این دست در این کتاب منتشر شده است که علیرغم همین کم حجمی، همین اسناد کتاب را معتبر و مستند می کند. اتفاقا اگر یادتان باشد در ارتباط با جلد اول کتاب قطور سازمان چریک های فدائی خلق هم من با رد آن اطلاعیه ای که از سوی اکثریت و اقلیت این سازمان در نفی آن کتاب صادر شد گفتم که باید این کتاب ها را بگذاریم جلویمان و دقیق بخوانیم. حتی اگر امکانش باشد یک یا دو تیم چند نفره این کار را بکنند و اسناد را از دل انواع مزخرفاتی که چاشنی این نوع کتاب های باصطلاح پژوهشی است بیرون کشید و سپس آنها را مبنای حرف و مقاله و تحلیل و سخن قرار داد. تردید نداشته باشید که اسناد مورد نظر و اشاره من در این کتاب ها پیدا می شود. مثلا در کتاب چندین جلدی "اسناد حزب توده ..." هم اسناد مهمی هست و من دارم فیش برداری می کنم تا بعد بدهم به رفقای دیگری که با راه توده در تماس هستند تا آنها را بیرون بکشند و بدهند برای انتشار. از جمله درباره بازجوئی افسران توده ای پس از کودتای 28 مرداد که اسناد تاریخی و بسیار با ارزشی در این کتاب چندین جلدی پیدا کرده ام. اسنادی که تاج افتخار است بر سر حزب توده ایران و افسران میهن دوستی که پس از هولناک ترین شکنجه ها اعدام شدند. ما وظیفه داریم درباره این توده ایها و خدماتشان به میهن و فعالیت هایشان در حزب سخن بگوئیم، حتی اگر آنها در سالهای پس از کودتا از حزب ما رفته باشند. این که بعد از جدائی از حزب چه کردند به خودشان مربوط است اما زندگی دوران حضور آنها در حزب به ما و به همه توده ایها مربوط است. از جمله دلائل انتشار کتاب انتقادی سروان غلامعباس فروتن در راه توده همین نکته بود. این کتاب را علیرغم نایاب بودن آن در ایران توانستیم پیدا کنیم و به خارج منتقل و در راه توده منتشر کنیم. کتابی که اندک انتقادی به نحوه برخورد حزب با کودتا و شخص خود وی که از زندان فرمانداری نظامی گریخته بود دارد و به همین دلیل هم از سوی رهبری وقت حزب با بی اعتنائی روبرو شد و با سکوت از کنار آن گذشتند، در حالیکه سراپا افشاگری دوران شکنجه های بعد از کودتای 28 مرداد است. همین نمونه های درد انگیز است که من به شما می گویم به هیچ وجه نباید زیر بار سکوت درباره دوران فعالیت حزبی منتقدان و جدا شدگان از حزب رفت. این دوران مربوط به حزب و همه ماست و دوران پس از جدائی مربوط به خود آنها.

زنده یاد کیانوری پس از خنثی شدن کودتای نوژه در جلسه چهارنفره گزارشی داد. درباره این گزارش، من در کتاب "شورشیان آرمانخواه" هم که مهدی پرتوی آن را ویراستاری کرده خوانده ام که وی بعنوان توضیحات ویراستار اشاره به همین جلسه و همین گزارش کرده است. بهرحال در این گزارش بود که کیانوری ازابعاد بمباران تهران و کشتار رهبران حزب توده ایران خبر داد. البته حزب کلیاتی را در این زمینه میدانست و به مقامات هم اطلاع داده بود اما از جزئیات بعد از کشف کودتا با اطلاع شده بود. من فکر می کنم همه توده ای ها، آن چند شب آماده باشی حزب را بخاطر دارند که مربوط به کودتای نوژه بود. کسی نمی دانست دقیقا آماده باش برای چیست، اما میدانستند و آماده دستور حزبی برای مقابله با یک توطئه بزرگ و ضد ملی بودند. البته آماده باش سازمان غیر علنی حزب آگاهانه تر بود و حتی دستور آمادگی مسلح شدن هم داده شده بود و شماری از رهبران درجه اول حزب هم خانه هایشان را عوض کرده بودند. حالا، بعد از آن اظهارات سروان رکنی در بازجوئی هایش، از همان کتاب کودتای نوژه برایتان وسعت بمباران را می آورم و خودتان حدس بزنید چند ده هزار نفر در همان مرحله اول کودتا کشته می شدند:

«هواپیماها، بعد از بلند شدن از پایگاه نوژه و رسیدن به تهران اهداف زیر را بمباران می کردند:

جماران و بیت امام

فرودگاه مهرآباد

ساختمان نخست وزیری

ستاد مرکزی سپاه پاسداران

ستاد مرکزی کمیته های انقلاب

پادگان ولی عصر

پادگان امام حسین

پادگان خلیج

کمیته انقلاب منطقه 9

کمیته انقلاب منطقه 4

کاخ سعد آباد که مرکز مهمات بود

پادگان لویزان

 

از 3 هواپیمای مأمور بمباران جماران، هواپیمای اول  مأموریت داشت ابتدا 4 بمب 750 پوندی با شعاع تخریبی 750 فوت روی جماران بیاندازد. هواپیمای دوم دو موشک ماوریک شلیک می کرد و هواپیمای سوم 4 بمب ضد نفر خوشه ای که هر یک از آنها 650 نارنجک تأخیری از صفر تا 30 دقیقه داشت...»

حالا از قول یکی دیگر از عوامل کودتا بنام سروان نعمتی خطاب به یکی از خلبان های مأمور بمباران خانه آیت الله خمینی از کتاب کودتای نوژه بخوانید:

«ما می توانستیم تا 5 میلیون نفر را بکشیم.»

 

-  سرنخ ها از کجا بدست حزب افتاد؟

 

-  آنچه من در جلسات خودمان شنیدم و شاهد بودم همان بود که به شما گفتم. یعنی یکی از نظامی های توده‌ای که اتفاقا ارتباط فردی در سازمان غیر علنی حزب داشت، اولین خبر را رساند. خبر را هم از کانال همسرش بدست آورده بود که به شما گفتم صلاح نمی دانم بیش از این درباره همسر ایشان صحبت کنم اما درباره خود او میتوانم بگویم که در جریان قتل عام سیاسی 67 با کمال بی شرمی این سرهنگ بازنشسته نیروی دریائی بنام ناخدا حکیمی را اعدام کردند. هر کس که این گفتگو و بویژه دو هدف کودتاچی ها در باره بمباران جماران و کشتار وسیع و تیرباران بلافاصله رهبران حزب توده ایران را بخواند و با آنچه در یورش ها به حزب توده ایران صورت گرفت و اعدام های سال 67 کنار هم بگذارد چه نتیجه ای جز این می گیرد که یورش به حزب ادامه کودتای نوژه بود. یعنی کاری که در کودتای نوژه می خواستند بکنند در سال 67 و پس از تکمیل یک کودتای درونی و خزنده در حاکمیت کردند. یعنی ابتدا آیت الله خمینی را که بیمار و ناتوان شده بود از صحنه کنار گذاشتند و امور را در دست گرفتند و در گام های بعدی یورش به حزب را سازمان دادند و سپس قتل عام زندانیان سیاسی و بویژه رهبران حزب توده ایران و سپس تجدید نظر در قانون اساسی و هموار کردن راه برای رهبری فردی و مطلقه آقای خامنه ای. جالب است که در همین کتاب کودتای نوژه هم اشاره می شود که در سال 58 و بعد از ترور آیت الله مطهری، حمله ای مسلحانه به بیت آیت الله منتظری شده بود تا او را هم بکشند که موفق نمی شوند. این اقدام هم در سالهای آخر عمر آیت الله خمینی به شکل از صحنه حذف کردن آیت الله منتظری انجام شد. بنابراین، وقتی نتایج کودتای خونین نوژه را جمعبندی کنیم، به همان حاصلی می رسیم که آخرین اقدام مهم آن قتل عام زندانیان سیاسی بود.

در مورد جمع شدن خلبان ها و نظامی ها در پارک لاله برای حرکت به سمت نوژه هم در یکی از گفتگوهای گذشته برایتان گفتم که حتی تا این مقطع حاکمیت جمهوری اسلامی نمی خواست قبول کند چه حادثه ای در شرف وقوع است. آخرین هشدار توأم با اعتراض را کیانوری با مراجعه به خانه آقای خامنه ای که هنوز در خانه پدری اش  زندگی می کرد داد. این مرحله را ما دقیقا در جریان بودیم. یعنی در پایان جلسه ای که پرتوی گزارش داد کودتاچی ها پول هم بین عوامل خودشان تقسیم کرده اند و به دو عامل نفوذی حزب هم مقدار زیادی پول داده اند، کیانوری تصمیم گرفت با همین پول ها به خانه آقای خامنه ای مراجعه کند. مراجعه می کند و توی پاشنه درخانه وی، پول ها را نشان او میدهد و با اعتراض میگوید: حرکت کردند و این هم پول هائی است که پخش کرده اند. باز هم نمی خواهید بجنبید؟

آقای خامنه ای بعدها یک مصاحبه کرد درباره کودتای نوژه و حرف هائی در باره مراجعه یک خلبان کودتاچی به خود وی زد که راست و دروغش به خود وی مربوط است، اما تا آنجا که ما شاهد بودیم و من با جرأت درباره این مراجعه و این گفتگو می توانم به شما بگویم اینست که تا آستانه جمع شدن کودتاچی ها در پارک لاله برای حرکت به سمت نوژه هم آقایان باور نکرده بودند چه حادثه ای در شرف وقوع است.

اتفاقا آیت الله خسروشاهی هم که آن موقع نماینده آقای خمینی در وزارت ارشاد بود و کیانوری شخصا برخی اطلاعات مهم را به او می رساند تا در اختیار آیت الله خمینی بگذارد، اخیرا مصاحبه ای در باره مجاهدین خلق کرده که در یک فصل کوتاه آن اشاره به همین مسئله می کند. این مصاحبه ابتدا در مجله بعثت حوزه علمیه قم منتشر شده و خلاصه ای از آن در نشریه چشم انداز بازانتشار یافته که ما این خلاصه به دستمان رسیده است. در این مصاحبه آقای خسروشاهی می گوید کیانوری شخصا در دو مرحله اطلاعات مهمی را آورد و از من خواست تا دراختیار امام بگذارم. یکی در باره کودتای نوژه بود و یکی هم در باره حمله ارتش صدام به ایران. البته یک مورد هم اشاره به نظر قطعی کیانوری در باره نفوذی بودن "کشمیری" عامل انفجار نخست وزیری و بی اعتمادی شخص کیانوری نسبت به وی می کند. اتفاقا در باره كودتای نوژه ایشان می گوید که شخصا رفتم به بیت امام و نامه کیانوری را به احمد آقا دادم كه وی باور نكرد. آیت الله اشراقی (داماد آیت الله خمینی) كه آنجا بود با پرخاش به من گفت که هر مزخرفی که اینها (توده ایها) می گویند شما باور می کنید و می آورید. من (خسروشاهی) گفتم که من به وظیفه خودم عمل کردم و آنچه را به من اطلاع داده بودند آوردم. بعد از كشف كودتا آیت الله اشراقی وقتی من را دید عذرخواهی کرد و گفت حق با شما بود. ما این مصاحبه آقای خسروشاهی را در راه توده 196، اگر شماره را اشتباه نکنم منتشر کرده ایم که هرکس بخواهد می تواند به آن مراجعه کند. خسروشاهی می گوید که کیانوری بسیار قاطع این خبر را تائید کرده بود و بعد از حمله ارتش صدام به ایران یقین کردم که آن اطلاع را شوروی ها از طریق حزب کمونیست عراق به کیانوری رسانده بودند. (نقل به مضمون که بهتر است برای آگاهی از عین جملات به اصل مصاحبه مراجعه کنید.) که البته حرف بی ربطی هم نزده است. من هم به شما گفتم که رفقای شوروی از بیم زیر ضربه رفتن حزب، حتی این نوع اطلاعات را هم غیر مستقیم به کیانوری می رساندند و شخص "عزیز محمد" دبیر اول وقت حزب کمونیست عراق برای رساندن این اخبار شخصا به ایران می آمد و کیانوری را می دید. من برایتان از این دیدارها هم خواهم گفت، زیرا در خانه ای برگزار می شد که من دراختیار داشتم. دقیق ترین اطلاع از ماجرای ربوده شدن گوزچکین مأمور اطلاعات سفارت شوروی و انتقال او به ترکیه و سپس انگلستان را هم شخص او در یک سفر سریع به ایران به کیانوری خبر داد. حتی مشخصات اتومبیل سیاه رنگی که گوزچکین را با آن تا مرز ترکیه برده بودند رفیق عزیز محمد داشت و به کیانوری اطلاع داد. کیانوری و عزیز محمد ابتدا به زبان روسی با هم گفتگو می کردند و بعدا به کمک شادروان قزلچی که مترجم عربی بود، مذاکرات ادامه می یافت. در آن وسط ها هم هر وقت گفتگو به زبان روسی و مستقیم ادامه پیدا می کرد، قزلچی به کمک عصا بلند شده و می رفت در بالکن خانه و یک سیگار بی فیلتر که نمی دانم اشنو بود یا هما دود می کرد. این از نادر مواردی بود که کیانوری بر سر سیگار کشیدن کسی داد و بیداد نمی کرد. بسیار احترام قزلچی را نگه میداشت.

 

-  راست است که اعلامیه کودتاچی ها را هم کیانوری بدست آورده بود؟

 

-  بله. این واقعیت است. این اطلاعیه که در چند خط تنظیم شده بود را قرار بود توسط همسر همان افسر بازنشسته نیروی دریائی که در قتل عام 67 دارش زدند در رادیو و تلویزیون خوانده شود. این خانم یکی ازهنرپیشه های خوش سیما و خوش بیان سینمای ایران بود. ناخدا حکیمی هم یک نسخه از اعلامیه را که از طریق همسرش بدست آورده بود رابه حزب رسانده و دراختیار کیانوری بود. من تا همین حد را آن موقع می دانستم. یعنی کیانوری در جلسه 4 نفره ضمن گزارش خنثی شدن کودتای نوژه درباره آن گفت. اما بعد این اطلاعیه را در همین کتاب "کودتای نوژه" دیدم که برایتان می خوانم:

همقطاران عزیز! ساعت موعود فرا رسید. ارتش وطن پرست ایران حکومت پوسیده آخوندها را برچید. کلیه واحدهای ارتش، ژاندارمری و شهربانی اعلام همبستگی نمودند. هرگونه مقاومت بشدت سرکوب خواهد شد. آماده اخذ دستورات باشید.

شورای نظامی کشور 21-4-1359

 

من دلم می خواهد باز هم بخش های مستندی از این کتاب را برایتان بخوانم و بعد ببینیم در صورت عقیم نماندن کودتا و رسیدن آنها به تهران و انجام بمباران ها و کشتار اولیه چه حوادثی می توانست بوقوع بپیوندد. ما بعد از نوژه است که می رسیم به حمله ارتش عراق به ایران. یعنی ادامه نوژه اما این بار از خارج که بصورت بسیار طبیعی طراحان و بازماندگان کودتای نوژه در آن نقش و سهم داشتند.

 

 

33-  وحشت از کودتا

 

شما می دانید که سالها حزب توده ایران متهم بود به اینکه در ماجرای کودتای 28 مرداد تعلل کرده است. یعنی در 25 مرداد خوب عمل کرده و جلوی کودتاچیان را توانست بگیرد و آنها در خانه مصدق بازداشت شدند، اما درکودتای 28 مرداد این دست و آن دست کرد و دچار رخوت و خوش خیالی شد و مقداری به مصدق و ابتکار عمل او امید بست و رو دست خورد. این که چه مقدار از این انتقادات وارد است و یا نیست، بحث ما در این گفتگوها نیست، اما بحث کودتاها علیه انقلاب 57 بحث ما هست و قطعا هم باید باشد. بنظرمن رفقای توده ای حداقل در سالهای دهه 60 و پس از آن، تحت تأثیر آن رفتار ناجوانمردانه ای که رهبران جمهوری اسلامی علیه حزب توده ایران مرتکب شدند، به این نقش و اساسا نقش حزب ما در سالهای اول پیروزی انقلاب برای تثبیت انقلاب و بویژه برای نیفتادن انقلاب بدست نیروهای ارتجاعی – اعم از روحانی و غیر روحانی - کم توجه شدند. این درحالی است که ما در همان سالها، نه تنها بزرگترین خدمات را به انقلاب کردیم، بلکه مهر بزرگ محتوی آن را بر پیشانی انقلاب 57 زدیم. چنان مهری که هنوز بعد از سه دهه، کسانی که خود را به حاکمیت رسانده اند، نمی توانند آن را از پیشانی انقلاب ایران پاک کنند. بنابراین نه تنها حزب توده ایران مدیون کسی نیست، بلکه بزرگترین طلبکار هم هست. بحث من این نیست که اینجا و یا آنجا زیاده روی یا کندروی در باره نقش افراد در جمهوری اسلامی کردیم و یا درباره گروه های سیاسی و یا رهبران آنها این سخن و یا آن سخن را به جا یا نا بجا گفتیم، حتما گفته ایم و زده ایم و کرده ایم، زیرا فقط دیکته ای غلط ندارد که نوشته نشده باشد. ما در دشوارترین شرایط و زیر رگبار انواع اتهامات و کارشکنی های حکومتی و غیر حکومتی در ایران بعد از انقلاب کار کردیم و کسانی که هیچیک از این مشکلات ما را نداشتند دهها برابر بیش از ما مرتکب اشتباه شدند. از قلب حاکمیت، تا قلب نیروهای بیرون از حاکمیت.

ارزش و اعتبار خنثی سازی دو کودتای بزرگ و خونین طبس و نوژه، که درحقیقت تمام اردوگاه وقت انقلاب جهانی به شمول اتحاد شوروی نیز ما را در این نبرد یاری کردند، اعتباری است تاریخی. ما را متهم می کنند و کردند به جاسوسی برای اتحاد شوروی و شما حتی از لابلای تحلیل هفتگی ها و پرسش و پاسخ ها هم میتوانید اسنادی را استخراج کنید که نشان میدهد تمام احزاب برادر در خدمت حزب توده ایران برای دفاع از انقلاب بودند و نه برعکس. ما که چیزی نداشتیم به حزب کمونیست فرانسه و یا عراق و یا سوریه و یا حتی اتحاد شوروی بدهیم. این، آنها بودند که اطلاعات به ما می دادند و ما را برای دفاع از انقلاب در برابر امپریالیسم جهانی یاری می کردند. نکته اساسی اینجاست.

من سعی می کنم دراین گفتگو هم، بخش های دیگری از دو کودتای طبس و نوژه را بگویم و بعد از پرداختن به جنگ عراق علیه ایران، برویم بر سر آن تمرکز سازمان غیر علنی حزب که پس از بیرون آمدن مهدی پرتوی از زندان آغاز شد و همانطور که در گفتگوهای پیشین گفتم، من آن را یکی از اشتباهات بزرگ کار سازمانی حزب و شخص شادروان کیانوری می دانم.

 

- آنچه درباره این دو کودتا در جلسات هفتگی و یا ضروری رفیق کیانوری با شما سه نفر طرح شد، به بدنه حزب هم انتقال یافت؟

 

- تقریبا همه آنچه کیانوری در جلسه 4 نفره درباره دو کودتای طبس و بویژه نوژه گفته بود، بعد از بیرون آمدن از زندان جمهوری اسلامی هم برای ثبت در تاریخ به روی کاغذ آورد. واقعیاتی که نفی کننده گفته های ریشهری رئیس دادگاه افسران توده ای و افشاء کننده چهره امثال او بود. کسی، که بنظر من، از جمله شخصیت های غیر انقلابی بود که در حساس ترین ارگان های حکومتی برای خود جا باز کرد و امثال او شمارشان کم نبود و شک ندارم که بالاخره آنها رسوای تاریخ خواهند شد. همانگونه که عوامل مشابه آن در حکومت رضاشاه رسوا شدند و یا مشابه آنها در حکومت پسرش محمدرضا شاه رسوا شدند. همان ها که کودتای سوم اسفند 1299 را ترتیب دادند و رضاخان را شاه کردند و سرانجام نیز او را به سمت همکاری با هیتلر کشاندند. همان ها که در زمان پسرش ترور رزم آراء، ترور سرتیپ افشار طوس رئیس شهربانی مصدق و حتی ترور نیمه کاره شاه را ترتیب دادند تا اعلام حکومت نظامی شود و حزب توده ایران غیر قانونی اعلام شود. تروری که حتی من فکر می کنم و ارزیابی خودم اینست که عوامل اطلاعاتی انگلستان از نیمه راه وارد طرح ترور شدند و ترتیبی دادند تا شاه ترور شود، اما کشته نشود. مسئله بر سر آن کسی است که اسلحه به ناصرفخرآرائی فروخت و هنوز کسی نمی داند او چه کسی بود و گلوله های آن مشقی بود و زخمی می کرد و یا واقعی بود و می کشت! یعنی کالیبر اسلحه را دقیق اعلام کرده اند و اندازه گلوله های آن را هم گفته اند؛ اما هیچکس تا کنون مشخص نکرده که گلوله هایی که به شاه خورد و صورتش را کمی زخمی کرد، مشقی بود یا واقعی. بنظر من امکان ندارد که 5 گلوله از کُلت و آن هم در دو متری شلیک شود و حتی دو گلوله یا بیشتر هم به شاه بخورد و هدف را نکشد و کمی پوست صورتش را خراش بدهد و یا لباس نظامی او را سوراخ کند اما بدن او را متلاشی نکند.

 

- نشانه ای یا سئوالی دراین باره در دست است؟

 

- من تنها ارزیابی خودم را گفتم. البته تمام خاطراتی که دراین باره منتشر شده، چه خاطرات عبدالله ارگانی و چه خاطرات ناصرامینی خبرنگار حاضر در صحنه و اظهارات نظامی های دور و بر شاه در آن روز و همچنین خاطرات اعلم و فردوست را خوانده ام، اما این نکته در هیچکدام از این خاطرات باز نشده است. بهرحال قصد بحث دراین باره را ندارم، فقط خواستم بگویم حقیقت ممکن است دیر افشاء شود، اما بالاخره آشکار خواهد شد. عواملی که نقش آفرینان مهم در فجایع جمهوری اسلامی بوده و هستند نیز سرانجام رسوا خواهند شد. حالا 20 سال دیگر، 50 سال دیگر؟ نمی دانم عمر ما برای خواندن آن حقایق یاری خواهد کرد یا نه. همچنان که عمر به کیانوری و عطاریان و کبیری و دهها توده ای که در راه خنثی سازی دو کودتای طبس و نوژه و در راه دفاع از ایران در برابر ارتش عراق جانفشانی کردند وفا نکرد تا باشند و به چشم خویش رسوائی خائنین به انقلاب و وطن را ببینند!

 

- برویم بر سر بحث خودمان. از ماجرای مقاله 52 صفحه ای شروع کنیم.

 

- كیانوری بعد از بیرون آمدن از زندان جمهوری اسلامی، مقاله ای در 52 صفحه نوشت که پس از مدتی به راه توده نیز رسید و ما آن را همان موقع منتشر کردیم. تصور می کنم سال اول یا دوم دولت اصلاحات (دولت خاتمی) بود که این مقاله بدست ما رسید. او در بخشی از این نامه که مربوط به کودتای طبس است، بدون ذکر مستقیم شلیک لیزری اتحاد شوروی به هلیکوپترهای امریکائی، با اشاره نوشت:

... «شكست حمله نظامی امریكا به طبس به هیچ وجه ارتباطی با توفان شن و خراب شدن یك هلیكوپتر نداشت. به طوری كه "جیمی‌كارتر"، ترتیب دهنده این ماجرا در خاطراتش نوشته است، پس از رسیدن هواپیماها و هلیكوپترهای امریكائی به طبس مقامات نظامی اتحاد شوروی از این جریان مطلع شده و بی درنگ طی یك پیام فوری به كارتر تذكر دادند كه هرچه زودتر دستور ترك واحدهای نظامی امریكا از ایران را بدهید. عجله در ترتیب ترك ایران باعث برخورد هلیكوپتر و هواپیمائی گردید كه به جا ماند.»

این کودکانه است که ما تصور کنیم کارتر و کاخ سفید و پنتاگون قبل از آغاز عملیات نمی دانستند اتحاد شوروی با این عملیات مخالف است. امریکا با علم بر همین مخالفت عملیات را شروع کرد. بنابراین اخطار شوروی که نمی توانست باعث لغو عملیاتی شود که با آن همه برنامه و تجهیزات به اجرا گذاشته بودند. مگر اینکه این اخطار با یک عمل همراه بوده باشد و یا بعد از این اخطار و مشاهده بی اعتنائی امریکا دست به آن عمل زده باشند و این عمل هیچ چیز نمی توانست باشد مگر همان که کیانوری در جلسه 4 نفره ما زیر لب گفت: شلیک لیزری.

زنده یاد کیانوری در همین مقاله 52 صفحه ای که ما توانستیم چند صفحه، چند صفحه و از طریق فاکس آن را دریافت کنیم و فکر می کنم یک صفحه آن هم خیلی ناخوانا رسیده بود و تایپ آن خیلی دشواری ایجاد کرد، درباره آن نامه ای که برایتان گفتم به سرپرست دانشجویان تصرف کننده سفارت امریکا فرستاده بود، می نویسد:

"یكی از دختران جوان عضو حزب، روزی از من تقاضای دیدار كرد و چون گفته بود كه موضوع بسیار مهمی را برای گفتن دارد این دیدار عملی شد. او به من گفت كه نامزدش كه یك افسر جوان بازنشسته گارد شاهنشاهی است، یكی دو روز پیش یك نایب ناو گارد سابق شاه را كه با او از گذشته آشنا بوده در خیابان ملاقات كرده و او پس از پرس و جو از وضع او و آگاه شدن از اینكه او بیكار است و در جستجوی كار است، به او می ‌گوید كه برای او كار بسیار مهمی در نظر دارد و جریان را این طور برای او تعریف می ‌كند كه عده‌ای از افسران بازنشسته و در خدمت جمهوری اسلامی با دیگر افرادی از رژیم گذشته در تدارك انجام كودتا هستند."

 

- این نامه کیانوری حفظ شده؟

 

- بله. قطعا. نه تنها این نامه که به خط خود اوست، بلکه نامه های مهم دیگری هم هست که بعد از بیرون آمدن کیانوری از زندان، با دشواری های زیاد به راه توده رسید که همه آنها هست و حتما یک روزی همه آنها را بصورت یک مجموعه منتشر خواهیم کرد. ما حتی می دانیم که او نامه مهمی در همان دوران اولیه حکومت خاتمی خطاب به وی نوشته، اما هنوز نتوانسته ایم به اصل آن دسترسی پیدا کنیم. او را بعد از ارسال همین نامه برای خاتمی، دوباره از خانه ای که در آن همراه مریم فیروز زندگی می کرد و دخترشان "افسانه" برای آنها کرایه کرده بود می برند به زندان. این همان ماجرائی است که زنده یاد مریم فیروز هم در مصاحبه تاریخی که رفقای توده ای توانستند در تهران با او انجام بدهند و برای ما بفرستند به آن اشاره می کند. (این مصاحبه بصورت فیلم در راه توده شماره 50  منتشر شد) او در همان مصاحبه که فیلمش را ما در راه توده منتشر کردیم می گوید که آمدند و "کیا" را بردند و چند روز بعد برگرداندند. او همچنین اشاره به افرادی از مقامات امنیتی می کند که وی با آنها تماس تلفنی می گیرد و آنها قول آزادی کیانوری را به مریم فیروز می دهند و روزی که کیانوری را به خانه بر می گردانند همان ها به خانم فیروز می گویند: بفرمائید. اینهم کیا!

متأسفانه شادروان مریم فیروز در آن دیدار حاضر نمی شود بگوید که کیانوری وقتی از بازداشت چند روزه بازگشت و به فاصله ای بسیار کوتاه – مثل اینکه یک یا دو روز بعدش- درگذشت، درباره دلیل این بازداشت و مذاکراتی که با او شده بود چه گفته است.

 

- هیچکس نمی داند؟

 

-  خیر، اینطور نیست که کسی نداند. ما همان موقع که کیانوری را بردند و چند روز بعد بازگرداندند، توانستیم اطلاع پیدا کنیم که او را به دلیل نوشتن نامه به خاتمی باز می گردانند به زندان و وقتی زیر فشار شدید وزارت اطلاعات خاتمی مجبور می شوند آزادش کنند، او را ابتدا می برند به دادگاه ویژه روحانیت که در آن علی رازینی دادستان دادگاه ویژه و محسنی اژه ای که بعدها وزیر اطلاعات و امنیت دولت احمدی نژاد و سپس دادستان کل  شد و در آن موقع در سازمان امنیت موازی علیه دولت خاتمی فعالیت می کرد، در یک اتاق منتظر کیانوری بوده‌اند. آنها ابتدا و بشکل بازجوئی از کیانوری می پرسند که به چه حقی به خاتمی نامه نوشته است؟ و کیانوری می گوید که از حق شهروندی خودش استفاده کرده و نامه فردی نوشته و نه نامه حزبی. ضمنا او مانند یک شهروند در دوم خرداد رفته و به خاتمی رأی داده است. آنها در پاسخ به کیانوری می گویند، حق مکاتبه و ابراز نظر نداری و بهتر است به سرنوشت فروهر و زنش بیشتر فکر کنی!

 

-  پس این ماجرا باید مربوط به بعد از قتل های زنجیره ای باشد.

 

-  حتما و حتی بعد از حمله به کوی دانشگاه تهران در 18 تیر، چون بعدها من اطلاع پیدا کردم که کیانوری تا این مقطع هم بازداشت دوباره نشده بود. به هر حال در آن اشاره علی رازینی و محسنی اژه ای، پیام آشکاری ابلاغ شده بود، که البته با توجه به درگذشت سریع کیانوری بعد از بازگرداندن او به خانه و با توجه به اینکه زنده یاد مریم فیروز می گوید که "یکی دو روز بود حالش خراب شد، چیزی نمی توانست بخورد و یک روز رفت روی صندلی نشست و درجا تمام کرد" به هیچ وجه منتفی نیست که در زندان ابتدا چیزی به خورد او داده بودند و بعد به خانه بازش گردانده بودند تا در خانه فوت کند نه در زندان. آنقدر درجمهوری اسلامی از این حوادث روی داده که این هم می تواند نمونه دیگری باشد اضافه بر نمونه های قبلی. مثل قتل آیت الله ربانی املشی، مثل قتل آیت الله لاهوتی، مثل قتل سعید امامی، مثل قتل سید احمد خمینی و دهها نمونه دیگر. مثل ماجرای حادثه رانندگی برای برادر عبدالله نوری، مثل ترور سرلشگر صیاد شیرازی. اگر بخواهم برایتان بشمارم حالا حالا باید بشمارم. بهرحال، مرگ کیانوری بعد از این بازداشت چند روزه و پس از بازگرداندن او به خانه از مواردی است که باید گواهی پزشکی قانونی جزئیات آن را روشن کند و یا افشاگری هائی که بعدها خواهد شد. مگر مرگ ارانی در زندان رضاخان پنهان ماند؟ مگر جزئیات قتل سرلشگر افشار طوس رئیس شهربانی مصدق پنهان ماند؟ این هم مثل بقیه مسائل سرانجام روشن خواهد شد.

 

- همین اطلاعاتی که اینجا طرح می شود و رسیدن نامه های کیانوری به راه توده باعث یک سلسله شایعه مخرب علیه راه توده شد و حتی گفتند که با مقامات امنیتی در ارتباط اند.

 

- همه این حرف های بچگانه را من شنیده ام. بنظر من ریشه این حرف ها باز میگردد به این که این نوع شایعه سازان اهل کار نبوده اند و انفعال خودشان را اینگونه توجیه می کنند. اتفاقا اگر این مسائل و شایعات را دامن نزده بودند، احتمالا ما می توانستیم همه به کمک هم به اطلاعات دقیق تری هم دست پیدا کنیم ولی همین شایعات مقدار زیادی دست و پای ما را بست. مثلا برای نمونه برایتان می گویم که در همان سالها، ما از طریق خبرنگار یکی از مجلات تهران که برای مصاحبه با مریم فیروز به خانه کیانوری می رفت و مقامات امنیتی تنها در چارچوب گفتگو بر سر مسائل زنان با مریم موافقت کرده بودند و کیانوری حق دخالت دراین مصاحبه نداشت، توانستیم آخرین عکس های کیانوری را بدست بیآوریم که بلافاصله پس از درگذشت او منتشر کردیم. و موارد دیگری که از همین راه ها می شد وارد عمل شد و تا حدودی هم شدیم.

من فکر می کنم شرح این مسائل را بگذاریم برای یک وقت دیگری، چون کم هم نیست. بنابراین، بازگردیم سر بحث خودمان، یعنی دو کودتای طبس و نوژه و بالاخره حمله عراق به ایران و بویژه مرحله دوم جنگ که با یورش به حزب توده ایران پیوند خورده است.

کیانوری نه تنها به خود ما درباره کودتای طبس گفت که چگونه می خواستند پس از رسیدن به تهران، آزاد سازی گروگان ها را به کودتائی پیوند بزنند که طی آن کشتاری وسیع باید انجام می شد، بلکه در پرسش و پاسخ های خودش هم بخشی از این مسائل را بعدها فاش کرد. مثلا در پرسش و پاسخ 17 مهر 59 خودش در باره کودتای طبس گفت:  «نقشۀ دقیق در این كودتا عبارت بود از: نابود كردن سریع و بدون محاكمه رهبران مبارز مذهبی، روحانیت مبارز و... رهبران حزب توده ایران. در این موضوع تردیدی نیست. دوستان ما كه "نامه مردم" را با تمام هشدارباش هایش مطالعه كرده اند، می دانند كه ما از پیش از حادثه كودتای طبس، مسأله تدارك یك سری ضربه ارتجاعی از طرف امپریالیسم آمریكا و ضد انقلاب را كه در خارج ایران و در داخل ایران انجام می گیرد، پشت سرهم تذكر دادیم. ولی با كمال تأسف، در دوران اولیه، مقاماتی در رهبری جمهوری اسلامی تذكرات ما را خیلی جدی نمی گرفتند. حتی در روزنامه هایی مثل روزنامه "جمهوری اسلامی" مثل روزنامه "انقلاب اسلامی" به ما خرده گرفتند كه گویا ما اینجا داریم یك جور ناراحتی ایجاد می كنیم و این خطرها وجود ندارد! من به دوستانی كه نسبت به مسائل سیاسی روز و موضع گیری حزب توده ایران در باره آنها علاقمند هستند، پیشنهاد می كنم كه یكی از شماره های پرسش و پاسخ را كه مربوط است به جلسه روز 13 اردیبهشت 1359 حتما بخوانند. آنجا ما در باره توطئه هایی كه در پیش است، صحبت كرده ایم. در آن بحث كه نوارش موجود است و كسی نمی تواند زیرش بزند، تابلوی دقیقی از آنچه كه الان انجام گرفته داده شده است. رفقا با خواندن آن در ارتباط با وقایعی كه بعدا اتفاق افتاده است، خواهند دید كه هشدارهای ما چه اندازه به جا و دقیق بوده است»!

آنچه کیانوری اشاره می کند، همان نا باوری است که آیت الله خسروشاهی در باره ناباوری آیت الله اشراقی داماد آیت الله خمینی در مصاحبه خود با نشریه بعثت گفته است و من در همین گفتگوها به آن اشاره کردم. خسروشاهی به ناباوری های آقای بنی صدر هم اشاره می کند که خود محوری هایش و خشم و کینه ای که نسبت به حزب توده ایران داشت اجازه نمی داد، اصلا به حرف های ما گوش کند. حتی اگر کمی، فقط کمی به حرف های رهبری حزب گوش کرده بود و یکباره جبهه متحد با مجاهدین خلق و گروه های کوچک مائوئیست تشکیل نداده بود و آنقدر عجولانه و خودخواهانه جبهه بندی در برابر روحانیون دور و بر آیت الله خمینی بوجود نمی آورد سرانجام کارش آن نمی شد که شد و بپذیرید که لطمه بزرگی آن ماجرا به انقلاب و همه زد.

کیانوری درباره كودتای طبس در همان پرسش و پاسخ می گوید.« در كودتای طبس قرار بود نیروهای آمریكایی پس از پیاده شدن در طبس، به نزدیكی تهران منتقل شوند و خود را به لانه جاسوسی برسانند. در مرحله دوم قرار بود كلیه ساواكی ها و افسران بازنشسته و افسرانی كه در واحدهای ارتش و ژاندارمری و پلیس هستند وارد عمل بشوند و گروه هایی از آنها با نقشه معین به مناطق معینی حمله بكنند. اولین هدف آنها عبارت بود از منزل امام برای از بین بردن خود امام و نزدیكانش و سپس كشتار رهبران مذهبی و رهبران حزب توده ایران كه منازل همه شان را شناسایی كرده بودند. بعد قرار بود كه این گروه ها و گروه های دیگر به موازات گسترش حملات نظامی خود، گازهای شیمیائی خواب و فلج كننده پخش کنند و پس از موفقیت در این عملیات، گروه های معینی از آنها به رادیو- تلویزیون حمله كنند و آنجا را در اختیار بگیرند و حكومت كودتایی اعلام كنند. نقشه این عملیات برای تهران و برای شهرهای مهم كشور كشیده شده بود و قرار بود برای شنبه شب پس از آنكه تمام پاسداران و دانشجویان مسلمان پیرو خط امام مستقر در لانه جاسوسی را با گاز شیمیایی خواب كردند، گروگان ها را آزاد كنند و سپس عملیات خود را به طور دامنه دار گسترش دهند. این بود نقشه كودتای طبس، این نقشه البته به هم خورد، ولی فقط یك قسمتش كه ورود نظامی آمریكا به طبس بود، شکست خورد، اما بقیه شبکه باقی ماند و در کودتای نوژه فعال شد. مسئله گروگان ها به هیچ وجه مسئله اصلی نبود، آنها حتی این احتمال را می دادند كه در این جریان نه فقط گروگان ها، بلكه تمام افراد نظامی كه پیاده كرده بودند هم از بین بروند. مسئله اساسی برای آنها كودتا بود. حزب فردای همان روز، ضمن اعلامیه ای كه در "نامه مردم" انتشار یافت صریحا نوشت كه هدف جریان طبس به هیچ وجه زدن یك ضربه برای آزاد كردن گروگان ها نبود، بلكه كودتا بود. بخش مهمی از عناصری كه در این توطئه شركت داشتند، توانستند فرار بكنند و خود را برای ضربه دوم(کودتای نوژه) آماده كنند».

حالا نکته مهم دیگری از همان پرسش و پاسخ را بخوانید. یعنی این که حزب توده ایران طرفدار محاکمه و افشای حقایق پشت پرده این کودتا بود نه اعدام فوری افراد و پنهان ماندن حقایق و بی اطلاعی مردم. یعنی همان خواستی که درباره ژنرال های دستگیر شده شاه و بویژه امثال ارتشبد نصیری که از عوامل مستقیم کودتای 28 مرداد بود داشت. درباره کودتای نوژه هم حزب همین خواست را داشت، اما حکومت محاکمه و آگاه شدن مردم را به صلاح خود نمی دانست زیرا در این محاکمات معلوم می شد که در هر دو کودتا کشتار رهبران حزب توده ایران هدف اولیه کودتاگران بوده است. همچنین برای مردم معلوم می شد که حزب توده ایران کودتاهائی را خنثی کرده که می توانست به کشتار صدها هزار و بلکه بیش از یک میلیون مردم بیانجامد. در اینصورت، آنوقت چگونه می توانستند یکسال و نیم بعد به حزب توده ایران یورش بیآورند و با رهبران حزب همان کاری را بکنند که طراحان و مجریان آن دو کودتا می خواستند بکنند؟ مسئله درست همینجاست. درباره فرار از محاکمه ژنرال های شاه هم نقشه و تدبیر آنها همین بود. جلوگیری از وسعت آگاهی مردم از نقش حزب توده ایران در انقلاب و یا فجایع کودتای 28 مرداد و پس از آن که قربانی اصلی آن نه مصدق و ملیون و کابینه مصدق، بلکه رهبران و کادرهای نظامی و غیر نظامی حزب توده ایران بودند.

کیانوری در همان پرسش و پاسخ می گوید:

« ما خواستاریم نتیجه تمام تحقیقات در دسترس افكار عمومی مردم ایران و جهان قرار داده شود. چه تبلیغاتی بهتر از این برای افشای چهره امپریالیسم آمریكا و هوادارانش كه در این توطئه شریك بودند... نیتجه این محاكمات می تواند یك دادگاه تاریخی علیه امپریالیسم آمریكا باشد، زیرا متاسفانه در شیلی و در اندونزی ارتجاع موفق شد خودش را تثبیت كند و نگذاشت واقعیت آن جنایات آن طور كه لازم هست در خارج انعكاس پیدا كند».

من دراین هفته، با سرعت پرسش و پاسخ های فاصله کودتای طبس و کودتای نوژه را خواندم و این اسناد را از دل آنها برای شما بیرون آوردم، تا همه توده ایها با سربلندی و سرفرازی بانگ بردارند و به مردم ایران بگویند، چگونه از انقلاب آنها دفاع کردند و تا زمانی که آنها در صحنه سیاسی کشور بودند، نه ارتجاع داخلی و لانه کرده در حاکمیت و نه امپریالیست ها و قدرت های خارجی نتوانستند انقلاب ایران را به بیراهه بکشانند و مردم را به خاک سیاه بنشانند. فاجعه ای که اعلام قیام مسلحانه مجاهدین خلق بوجود آورد و قدرت باند لاجوردی ها را در حاکمیت تقویت کرد و آن ترورها و انفجارها و اعدام ها روی دست انقلاب ماند، با یورش به حزب توده ایران یک گام بلند دیگر به جلو برداشت. تنها پس از زدن گردن حزب توده ایران بود که توانستند گام بعدی را با علم کردن ماجرای سیدمهدی هاشمی آغاز کنند و نه از اتفاق، بلکه از سر نقشه و تدارک، عامل علم کردن ماجرای سیدمهدی هاشمی که زمینه ساز گام به گام حذف آیت الله منتظری از صحنه سیاسی کشور بود، به همان کسی سپرده شد که محاکمه افسران توده ای و کادرهای برجسته رابط آنها با تشکیلات حزبی را برعهده داشت. یعنی حجت الاسلام ریشهری امیر الحجاج بعدی رهبر فعلی جمهوری اسلامی.

می خواهم بگویم، آنچه را که در دو کودتا نتوانستند به آن برسند، از راه دیگری عملی کردند. یعنی حمله ارتش عراق به ایران پس از شکست کودتای نوژه با هدف جدا کردن خوزستان و بخش هائی از جنوب کشور از ایران و سپس تشکیل یک دولت موقت در آنجا و پس از تثبیت، حرکت به سمت تهران با عوامل باقی مانده دو کودتای طبس و نوژه و حمایت امریکا و تمام متحدان ناتوئی آن در همان سالها. شکست طرح تشکیل دولت جدید در خوزستان، را با تحمیل ادامه جنگ دنبال کردند که، باز بنظر من عوامل امریکا درحاکمیت و خبرسازی ها و انواع توطئه های دیگر برای آغاز این مرحله از جنگ نقش داشت و به محض آغاز این مرحله، یورش به حزب را سازمان دادند و رفتند به سوی همان دستآوردی که در صورت پیروزی دو کودتای طبس و نوژه می توانستند بدست آورند. یعنی نابودی انقلاب ایران. آن زمان با کودتای ضربه ای و بعدها با کودتای خزنده و فکر شده تر. نتیجه آن کودتای خزنده که از روی اجساد توده ایها ممکن شد، همین جمهوری اسلامی است که اکنون بر ایران حاکم است.

من تصور می کنم، اگر درباره حمله عراق به ایران، حرف و تحلیل خودمان را نزنیم و نگوئیم، هنوز دفتر این بخش از گفتگوها را نمی توان بست. یعنی دو کودتا و یک جنگ.

به همین دلیل گفتگوی بعدی را با جنگ عراق علیه ایران شروع می کنیم.

شما فقط بخشی از همان پرسش و پاسخ کیانوری در 17 مهر 59 را بخوانید تا ببینید چگونه حزب حدس می زد که بزودی نوژه دیگری در راه است. یعنی پیش بینی آغاز جنگ فاجعه آمیز عراق و ایران.

« حال این سئوال مطرح می شود كه آیا توطئه تمام شده است؟ به نظر ما نه. هشداری كه امروز شما در "نامه مردم" خواندید، فقط یك بانگ تبلیغاتی نیست، این هشداری است برای اینكه مردم را واقعا آماده بكند برای مقابله با خطر. به نظر ما خطر به طور جدی وجود دارد. در خبرهایی كه امروز رسیده، از قول بختیار گفته شده است كه "انقلاب" (منظور كودتاست!) متاسفانه با شكست روبرو شد. رادیوی صدای آمریكا صبح امروز 26 تیر اعلام كرد كه شاپور بختیار نخست وزیر سابق ایران اظهار امیدواری كرده است كه "قیام" آینده ایرانیان به صورتی گسترده تر و منظم تر و با شدت بیشتر صورت گیرد. خوب این نشان دهنده دو چیز است. یكی این كه امپریالیسم آمریكا و تمام دستگاه تبلیغات امپریالیسم در غرب خیلی كوشش می كنند حادثه ای را كه روی داده(در هم کوبیده شدن دو کودتای طبس و نوژه) كوچك جلوه دهند. آنها در داخل به شبكه خود در تهران دستور داده اند شایع كنند كه اصلا كودتایی در میان نبوده است. همه اینها اصلا دروغ بوده و این فقط شگرد و ترفند است».

 

 

 

 

34- آشنائی من و هاتفی

 

-  هم خواننده ها پرسیده اند و هم خود ما می خواهیم بدانیم چطور شد شما روزنامه نگار شدید؟ این سئوال شاید به ظاهر ربطی با این گفتگوها نداشته باشد اما فکر نمی کنیم بی ارتباط هم باشد. بویژه که ظاهرا روزنامه نگاری و حضور در روزنامه کیهان موجب آشنائی شما و رحمان هاتفی شد.

 

-  با بخش پایانی سئوال شما کاملا موافقم.

من در نیمه های پایانی سال 1346، نمی دانستم هزینه و یا شهریه ثبت نام شش ماه دوم سال اول دانشکده روزنامه نگاری و علوم ارتباطات را چگونه تامین و پرداخت کنم. در این دوران هفته ای یکبار برای برنامه "سلام بامدادی" رادیو ایران مطالب کوتاهی تهیه می کردم. این برنامه صبح ها ساعت 7 تا 7 و نیم پخش می شد و ماهی 150 تومان هم به من داده می شد، اما با این پول نمی شد شهریه دانشکده را پرداخت کرد، مگر شهریه را بصورت قسطی از من می گرفتند. به همین دلیل دنبال کار می گشتم. همان دوران، سرگرم معالجه چند دندانم بودم، که دندانپزشک شریفی پرداخت قسطی هزینه آنها را پذیرفته بود. به توصیه همان انسان شریف که خوشبختانه هنوز می تواند در 80 و اند سالگی در خیابان های تهران قدم بزند، رفتم به دیدار مرحوم عبدالرحمان فرامرزی در روزنامه کیهان، تا از او طلب یاری کنم .

دل به دریا زدم و رفتم به کیهان برای گرفتن وقت ملاقات از مرحوم عبدالرحمان فرامرزی و شرح بی پولی و اشتیاق به تحصیل روزنامه نگاری. خوب بخاطر دارم که اتاق او در طبقه همکف، روبروی در ورودی ساختمان قدیمی کیهان بود. قسمتی که بعدها متأثر از عشق سیراب نشدنی مصباح زاده به خرده بنائی، به چند شکل و فرم تازه در آمد و سرانجام هم، تا پیش از انقلاب شد قسمت اطلاعات برای مراجعین به کیهان.

فرامرزی منشی پا به سنی داشت، که معلوم بود در جوانی هم بهره چندانی از زیبائی و خوش اندامی نداشته است! بعدها که فرامرزی کهنسال، گهگاه، برای سرگرمی، عصا زنان به تحریریه کیهان می آمد و اغلب هم به سمت دخترها و خانم های جوان تحریریه راه کج می کرد و بقول مذهبی ها، در قسمت زنانه غش می کرد، از بودن آن خانم منشی پا به سن در دفترش بیشتر متعجب شدم!

فکر می کردم فرامرزی صاحب کیهان است، اما اتاق خلوت منشی و پذیرش بی معطلی من از سوی فرامرزی کافی بود تا حدس بزنم او اگر در گذشته هم همه کاره کیهان بوده، حالا نیست و دیدار کننده چندانی هم نباید داشته باشد.

آن دکتر دندانپزشک را که یادداشت کوتاهی هم برای فرامرزی نوشته و به من داده بود تا به فرامرزی بدهم نشناخت. تا وارد اتاقش شدم با تعجب نگاهی به سراپای من کرد و  پرسید چه خبره؟ چیکار داری؟ من که دستپاچه شده بودم، شتابزده گفتم دانشجوی دانشکده تازه تأسیس روزنامه نگاری و علوم ارتباطات هستم و پول شهریه ندارم. آمده ام خواهش کنم این پول را ماهیانه از من بگیرید و یا ببخشید.

به مجله هائی که دور یکی از رمان های بالزاک پیچیده و دو دستی به آنها چسبیده بودم اشاره کرد و پرسید: اینها چیه؟ با اینها چیکار می کنی؟

گفتم از لابلای آنها چیزهائی برای برنامه "سلام بامدادی" رادیو در می آورم.

بی معطلی پرسید: پول هم میدهند؟

گفتم: 150 تومان در ماه.

برای چند دقیقه ای سکوت کرد و من توانستم بیشتر به چهره اش دقت کنم. چشم های کم فروغی داشت، صورتش بشدت شکسته و پرچروک بود و لب هایش بی خون و صورتی رنگ.

بسیار آهسته از روی صندلی پشت میزش بلند شد و عصایی را که به لبه میزش تکیه داشت برداشت و رفت به سمت در اتاق. در اتاقش را که باز کرد، من تصور کردم می خواهد بگوید:

بیا برو دنبال کارت!!

اما اینطور نشد. در حالیکه از در بیرون می رفت، آهسته گفت:

بیا ببینم!

پشت سرش از اتاق بیرون رفتم. از اتاق منشی بدون آنکه حرفی بزند گذشت و در راهروی نسبتا بلند و کم عرضی که کنار دفترش بود پیچید به راست و وارد اتاق دیگری شد که دو منشی داشت. از آن دو، آن که جوان تر، درشت اندام و خوش برخورد بود، با دو گوشی تلفنی که در دستش داشت سرگرم تنظیم وقت ملاقات بود. چند نفری هم در نوبت نشسته بودند و منشی دیگر که "کتایون" نام داشت و موقعیت بالاتری نسبت به منشی دوم داشت سرگرم تنظیم ملاقات آنها بود. فرامرزی که وارد اتاق شد، منشی جوان فورا هر دو گوشی تلفن را از دو گوشش دور کرد و با خوشروئی تمام گفت: سلام استاد.

فرامرزی به شوخی، خطاب به او گفت: "حمیدی"! تو هنوز شوهر نکرده ای؟

و رفت به سمت در اتاقی که میزهای دو منشی در کنار آن به هم چسبیده بودند. در اتاق را باز کرد و وسط چارچوب در ایستاد و به کسی که سمت چپ اتاق، کنار پنجره رو به حیاط، پشت میز نشسته بود، با خوشروئی و خنده گفت:

اینا پول ندارن دراین مدرسه که درست کرده‌ای درس بخوانند! و به من هم گفت بیا تو و حرف هایت را بزن.

من وارد اتاق شدم و منشی جوان که حالا معلوم شده بود اسمش "حمیدی" است، از پشت سر فرامرزی خودش را به زور جمع و جور کرده و از کنار شانه او و چارچوب در اتاق وارد شد تا بداند تکلیفش چیست؟

من دکتر مصباح زاده را تا آن روز ندیده بود، اما میدانستم دانشکده روزنامه نگاری و علوم ارتباطات را او تأسیس کرده است.

اگر بگویم دست و پایم را گم کرده بودم، کم گفته ام. دنبال راهی برای گریز از آن جمع سه نفره می گشتم که خوشروئی و اشاره دکتر مصباح زاده برای نشستن به دادم رسید. فرامرزی بازگشت و خانم حمیدی هم چند پیام تلفنی و قرار دیدار را با صدائی آهسته به مصباح زاده منتقل کرد و چند دستور جدید گرفت و از اتاق خارج شد.

مصباح زاده رو به من کرد و گفت: خُب؟

همه شرحی را که برای مرحوم فرامرزی داده بودم، تکرار کردم. مصباح زاده با تبسم و اشاره به کتابی که لای یک مجله فردوسی در دستم داشتم گفت: کتاب های درسی دانشکده که به این قطوری نیست!

چنان نگران سئوال های تازه شده بودم که بی اختیار شروع کردم به توضیح در باره رُمان بالزاک که لای مجله فردوسی همراه داشتم. اتفاقا این رُمان فصل بلندی داشت در باره یک چاپخانه در پاریس که آثار بالزاک را منتشر می کرده و من گزَ نکرده، پاره کردم و از مصباح زاده پرسیدم: شما این رُمان را خوانده اید؟

مصباح زاده جواب نداد. لبخندی زد و ابتدا پرسید: چند سالت است؟ و بعد هم بلافاصله با اشاره به رشته هائی که در دانشکده تدریس می شد پرسید: روزنامه نگاری می خوانی و یا روابط عمومی و یا فیلمبرداری؟

گفتم: وارد 19 سالگی شده ام. خبرنگاری می خوانم. و سپس آب پاکی را فورا ریخت روی دستم و گفت: شهریه را باید مثل بقیه دانشجویان پرداخت کنی. من نمی توانم دراین باره کمکی بکنم، اما حالا که می خواهی خبرنگار بشوی، چرا شروع نمی کنی؟

من که همیشه فکر کرده بودم پس از پایان 4 سال و گرفتن لیسانس می توانم خبرنگار شوم، دستپاچه شده و گفتم: تازه واحدهای خبرنگاری گرفته ام و کلاس های آن شروع شده و هیچ تجربه ای هم ندارم.

مصباح زاده گفت:

با درس خبرنگاری کسی خبرنگار نمی شود. آدم باید خبرنگار باشد و بعد درسش را بخواند. و بعد هم تکمه تلفنی که کنار دستش روی یک میز کوچک بود را فشار داد و از آن طرف یکنفر گفت: بله آقای دکتر!

و مصباح زاده گفت:

قهرمانی بیآید بالا!

دستش را که از روی تکمه برداشت و صدا قطع شد، به من گفت:

فعلا می روی به قسمت حروفچینی و صفحه بندی. اول هر ماه از هرچه دیده و یاد گرفته ای یک گزارش می نویسی و میدهی به خانم حمیدی و یک چک 500 تومانی هم هر ماه می گذارم نزد خانم حمیدی که از او می گیری. شهریه را هم خودت با همین پول پرداخت کن.

چند دقیقه بعد، مرد نسبتا مسنی با موهای سفید و سیاه که روپوش سرمه ای رنگ و تمیزی به تن داشت اما دست هایش از مرکب چاپ سیاه بود وارد اتاق شد و با احترام بسیار سلام کرد. مصباح زاده با جمله ای که آمیخته به شوخ طبعی بود، ما را به هم معرفی کرد:

این احمد قهرمانی رئیس فنی ماست. تو با ایشان می روی به قسمت فنی و هر وقت با همه قسمت ها آشنا شدی و فهمیدی از لحظه رسیدن کاغذ خبر به حروفچینی تا زمانی که روزنامه از قسمت توزیع بیرون می رود چه مسیری طی می شود و این رئیس ما هم تائید کرد که با همه قسمت ها آشنا شده ای، از خانم حمیدی وقت بگیر و بیا پیش من.

من بلند شدم که همراه احمدآقا بروم. احمد آقا نگاهی از سر سیری به قد و قواره من کرد و با بی میلی گفت: بریم!

مصباح زاده که متوجه بی میلی احمدآقا برای بردن یک جوان موی دماغ به قسمت فنی شده بود، هنوز هر دو از چارچوب در اتاق او بیرون نرفته بودیم که گفت:

احمدآقا!

و او فورا گفت: بله آقای دکتر!

مصباح زاده با انگشت سبابه اش من را نشان او داد و گفت: بپا نخوردت!

 

این ورود من به کیهان بود. سه یا چهار ماه در قسمت های حروفچینی، تصحیح، توزیع، چاپ، صفحه بندی، پرس، گراور سازی گشتم و با جرأت می توانم بگویم که نه تنها بهترین مناسبات را کارگران با من و من با آنها داشتم، بلکه با مسائلی آشنا شدم که سرنوشت آینده زندگی من را رقم زد. پرویز بابائی که بعدها مترجم و محقق برجسته ای شد؛ آن موقع ها تازه از یک زندان سه ساله بیرون آمده و در همین بخش فنی روزنامه و قسمت تصحیح و غلط یابی خبرهای تایپ رتاتیو شده کار می کرد. کم کم که به من اعتماد کرد، برایم از زندان شاه گفت و ابراهیم یگانگی که آن موقع ها صفحه اول کیهان را می بست، در میان تک سرفه هایش از سالهای دور و قدرت سندیکای چاپچی ها. خیلی از کارگران قدیمی کیهان یا سابقه سیاسی داشتند و یا سندیکالیست های قدیمی بودند و یا حتی زندانیان سیاسی بعد از 28 مرداد. حتی بیگدلی، پیرمرد خوش برخوردی که رئیس قسمت تصحیح بود و چنان با هر خلق و خوئی سازگار بود که گوئی یک دوره دکترای روابط عمومی و مدیریت را گذرانده بود. بعد از یک ماه، اولین گزارش را نوشتم و به خانم حمیدی مراجعه کردم. گزارشی 5 - 6 صفحه ای درباره قسمت صفحه بندی و تایپ سربی دادم و چک را گرفتم، اما فردای آن روز به نزد خانم حمیدی فراخوانده شدم. گفت: آقای دکتر گفتند گزارش باید تایپ شود والا صد تومان از پانصد تومان کم می شود! و گزارش را به من برگرداند.

"کوشیار"، مرد مو سفیدی که بعدها فهمیدم مسئولیت تعمیر همه دستگاه های تایپ کیهان هم با اوست، در دانشکده یک کلاس تعلیم تایپ فارسی داشت که یک واحد درسی هم حساب می شد، اما من تا آن موقع این کلاس را جدی نگرفته و قید آن یک واحد را هم زده بودم. با این تهدید صد تومانی، از فردا شدم سمج ترین شاگرد کلاس کوشیار و وقتی کلاس تعطیل می شد خودم را می رساندم به کتابخانه کاخ جوانان در سه راه ضرابخانه که پشت دانشکده و نبش خیابان موازی خیابان "کتابی" بود. خیابان کتابی، خیابانی بود که دانشکده  در انتهای آن قرار داشت. چند ساعت هم غروب ها و شب ها در کتابخانه کاخ جوانان تایپ را تمرین کردم و برای آنکه عذرم را نخواهند پیشنهاد کردم فیش های کتابخانه را مجانی برایشان تایپ کنم که طبیعی بود استقبال کنند و کردند. به این ترتیب تا اول ماه بعد تایپ را بصورت ده انگشتی یاد گرفته بودم و گزارش را از ترس کم شدن 100 تومان از 500 تومان تایپ کردم. سه یا چهار ماه بعد، مجموع گزارش های من در باره بخش های فنی به 40 صفحه رسید. کار آموز خوبی از آب در آمده بودم. احمد قهرمانی هم از سلوک من با کارگران راضی بود و هم از یادگیری ام. همین ها را به مصباح زاده هم اطلاع داده بود. احضار دوباره من به دفتر دکتر مصباح زده، برای این بشارت بود که می توانم از پله های روبروی اتاق او بروم به طبقه بالا که تحریریه کیهان بود و خودم را به آقای هاتفی معاون سردبیر معرفی کنم. بعد از 4 ماه، درهای یک دنیای جدید به روی من باز شد. دنیای خبر و روزنامه نگاری که همچنان در این دنیای جذاب و دل نکندنی سیر می کنم. شدم اولین دانشجوی رشته خبرنگاری دانشکده روزنامه نگاری و علوم ارتباطات که وارد تحریریه کیهان شد تا خبرنگار شود. آن تایپ فارسی در طول زندگی پر فراز و نشیبی که طی کرده ام و امروز به تایپ روی صفحه کیبورد کامپیوتر تبدیل شده، بسیار به کارم آمد، همچنان که آشنائی با سیستم و مراحل چاپ. هنوز هم با بوی مرکب و سرب به آن سالها باز می گردم و هرگاه که دیگران از سرعت تایپ فارسی و نوشتن مستقیم من روی کامپیوتر اظهار تعجب می کنند، یاد دکتر مصباح زاده می افتم.

این سرگذشت را یکبار به دقت در شورای 3 نفره سردبیری روزنامه ارگان مرکزی حزب دمکراتیک خلق افغانستان که حکومت را دراختیار داشت تعریف کردم تا بدانند روزنامه نگاری از کجا شروع می شود. نه از کمیته مرکزی حزب حاکم، بلکه از چاپخانه! این مربوط به آن دو هفته ایست که در کابل بعنوان مشاور در این شورای سردبیری، در غیاب مشاور روس این روزنامه که برای مرخصی به مسکو رفته بود، شرکت می کردم. اسدالله کشمند برادر نخست وزیر و دو مسئول فنی روزنامه هم به ضرورت در این جلسات حضور می یافتند. جلسات غروب تشکیل می شد، زیرا من در تمام طول روز درگیر مسئولیت حزبی ام، بعنوان مسئول حزب توده ایران درافغانستان بودم و فرصت دیگری نبود. در همان جلسات اولین ایرادم به نام روزنامه بود."حقیقت انقلاب ثور" که تقلیدی بود ناشیانه از "پراودا" ارگان حزب کمونیست اتحاد شوروی وقت. میدانستم که نام روزنامه و مجله باید کوتاه باشد و ضرب آهنگ داشته باشد. به همین دلیل اصرار داشتم از این سه نام، یکی را انتخاب کنند. یعنی یا "حقیقت" یا "ثور" و یا "انقلاب". همه شان قبول داشتند، اگر آن "اما" نبود! "اما" ئی که سرمشاور روس روزنامه بود! در آن دو هفته، روزنامه ارگان مرکزی حزب که بسته های 100 تائی آن باز نشده و فروش نرفته خمیر می شد و نه تنها مردم عادی، بلکه خود اعضای حزب حاکم هم آن را نمی خواندند، نزدیک شد به یک روزنامه خواندنی. از طراحی صفحه اول، تا تیتر زنی و انتشار عکس گرفته تا خلاصه نویسی و رعایت تکنیک خبر نویسی. خلاصه همه آنچه سرمشاور  روس بافته بود من در آن دو هفته رشته کردم. از آن جمع شورای سردبیری، امروز دکتر طنین نماینده افغانستان کنونی در سازمان ملل است، "کاوون" مثل من مهاجر سیاسی آلمان و "ننگیالی" هم که مدتی سرکنسول افغانستان در آلمان بود، شنیده ام به امریکا کوچ کرده است. هر سه از شریف ترین کادرهای دولت دمکراتیک افغانستان بودند. اسدالله کشمند نیز در کنار برادر بزرگش سلطانعلی کشمند که نخست وزیر شایسته دولت دمکراتیک افغانستان بود، در لندن زندگی می کند. در رأس همه آنها شادروان "محمودبریالی" برادر "ببرک کارمل" دبیر کل حزب حاکم و رئیس جمهور وقت قرار داشت که مسئول روابط بین المللی حزب حاکم بود. انسانی پرانرژی، سازمانده، مسلط به سیاست جهانی و عاشق کتاب. او هم حاصل این دو هفته را تائید می کرد. حتی یک بار که ما جلسه سردبیری داشتیم، سلطانعلی کشمند نخست وزیر تلفن کرد و سردبیر حقیقت انقلاب را پای تلفن خواست و به او گفت: "من چند روزی است که دارم حقیقت انقلاب را می خوانم" و این به زبان حکومتی و حزبی یعنی تغییرات را تائید می کنم. البته، وقتی آن مشاور روس از مرخصی بازگشت، آب رفته را دوباره به جوی باز گرداند. یعنی روزنامه را به همان حالت اول بازگرداند و دیدارهای من و شورای سردبیری هم قطع شد، تا در ابتدای دولت آشتی ملی دکترنجیب الله، که برای مدتی درکنار دکتر طنین قرار گرفتم که بنیانگذار و سردبیر مجله ای بنام "سباوون" با سیاست آشتی ملی شده بود. مجله ای که بسرعت در میان جوانان و روشنفکران و سیاستمداران درحاشیه قرار گرفته و یا طرد شده دولت دمکراتیک افغانستان جای خود را باز کرد. چنان، که شماره های اول آن را در بازار سیاه به چند برابر قیمت می فروختند! یادتان باشد درباره کدام کشور صحبت می کنم. افغانستان!

این جزئیات و خاطرات را نوشتم، تا گوشه های دیگری از زندگی خودم و نقش و تاثیر مصباح زاده را گفته باشم.

زندگی پرفراز و نشیبی که به آن اشاره کردم و جای طرح آن نیست، به من آموخت که هر فردی را در موقعیت و جایگاهی که هست ارزیابی کنم. دکتر مصباح زاده که من نمونه هائی از منش و روش او را برشمردم سناتور انتصابی شاه در مجلس سنا بود. فردی که می توانم بعنوان یک عضو اردوگاه توده ای بگویم و ادعا کنم انسانی قابل احترام و شخصیتی دلسوز و عاشق روزنامه و کارهای مطبوعاتی بود و بنظر من جامعه مطبوعاتی ایران همیشه مدیون اوست.

من در تمام سالهای مهاجرت سوم، یعنی بعد از عبور 5 ساله از افغانستان و عبور 3 ساله از کشور چکسلواکی و استقرار در آلمان، هر نوروز با احترام به او در پاریس تلفن کردم. حتی بعد از  رفتن به امریکا نیز در آغاز هر بهار به او در امریکا تلفن کردم و عید را تبریک گفتم. آخرین نوروز و بهار، یقین حاصل کردم که او به پایان خزان عمر رسیده است. گفت که در خانه خواهر زاده و یا خواهر زاده هایش زندگی می کند، یک اتاق دارد و تنهاست. باز هم مثل همیشه پرسید: مشغولی؟ و من گفتم: همچنان! و او اضافه کرد: بیشتر تلفن کن. من، خیلی احساس تنهائی می کنم.

و من، گهگاه که گذشته ها را مرور می کنم، با خسروشاهانی طنز نویس بد اخلاق سینه به سینه می شوم که هرگز نمی توان یاد او کرد و نصرت الله نوح را درکنارش از یاد برد، با ناصرپورقمی انسان شریف و کم حرف، با گلسرخی دل رحمی که باور نمی کنم سر یک مرغ را می توانست ببرد چه رسد به آن که کسی را ترور کند، به علی اصغرحاج سیدجوادی می رسم و روزی که دسته پیپ خاموش شده اش را لای دندان هایش می جوید و بهت زده به خبر ابلاغ ممنوع القلم شدن 14روزنامه نگار و روزنامه نویس  در اوج اقتدار شاه می اندیشید و نام خود را که در صدر آن بود تکرار می کرد، به فیروز گوران می رسم که گورکی کوچک اندام کیهان بود، به انبوه کاغذهای زیر عبای شیخ مصطفی رهنما می رسم، به مهدی دری سردبیر کیهان ورزشی می اندیشم که همیشه سایه تیمسارخسروانی رئیس فدراسیون تربیت بدنی را حاضر بود با تیر بزند، به بشردوست می رسم که همه کوه های ایران را زیرپا گذاشته بود، به پرویز آذری صفحه آرای بی نظیر کیهان می رسم و سیگار زری که پیاپی روشن می کرد اما دود آن را به جای آنکه در سینه خود فرو ببرد به سمت دکتر "سمسار" سردبیر کیهان که میزشان درکنار هم بود فوت می کرد، به اردشیر محصص می رسم که هر وقت درکیهان بود، اگر حرفی هم داشت زیر گوش هاتفی زمزمه می کرد، به دکتر مهدی سمسار سردبیر مقتدر و لایق کیهان می رسم که در دشوارترین سالهای دیکتاتوری شاه کیهان را رهبری کرد، به حسن ژولیده می رسم که شاید نام فامیل خود را برای فراموش کردن 3 سال زندان پس از 28 مرداد عوض کرد و در آستانه رفتن به فرانسه برای دیدن دوره دکترا، شد "آذرپاد" اما برای همه کیهانی ها همیشه همان "ژولیده" خوش قلم، تیزبین، جدی و خبرشناش باقی ماند، به دکتر الهی می رسم که هر صبح زود شبی که از پاریس به تهران می رسید، شتابزده خود را به کیهان می رساند و چنان با عجله وارد تحریریه کیهان می شد که گوئی ماهی از تنُگ آب بیرون افتاده ای را چنگ زده و می خواهد به آب بازش گرداند. و بالاخره می رسم به رحمان هاتفی که چلچراغ کیهان بود و مردمک چشم های تیزبین دکتر مصباح زاده. وقتی از این مرور گذشته ها باز می گردم، پیش از آنکه دوباره قدم  به کوچه "اتابک" بگذارم و از سمت راست بروم به قلب خیابان لاله زار و یا از چپ به خیابان فردوسی، به مصباح زاده می اندیشم و یاد او را بلند بلند زمزمه می کنم تا شاید در زیر خاک غربت به گوشش برسد و بداند هستند کسانی حتی در اردوگاه چپ که بزرگواری های او را نه تنها به یاد دارند بلکه برای دیگران می گویند.

شاید روزی دستم رسید تا به یاد همه آنها که دیگر نیستند، در دو سوی کوچه باریک و تنگ  اتابک، دو حجله بزرگ رنگی و پر آینه بستم. من هم نباشم، یقین دارم دست توانای زمانه این حجله را خواهد بست و از قول دهخدا تیتر بزرگ را در صدر کیهان خواهد نشاند:

ای مرغ سحر، چون این شب تار،

 بگذاشت ز سر سیاهکار

یاد آر زشمع مرده، یاد آر!

 

35- کمیته برون مرزی

 

-  دو موضوع را قرار بود این بار دنبال کنیم، اما مسئله ضرورت توضیح در باره کمیته برون مرزی هم حالا به آنها اضافه شده. چه کنیم؟ از کجا شروع کنیم؟

 

-  در گفتگوی قبلی قرار شد روی دو مسئله متمرکز شویم. نخست هشدارها نسبت به حمله عراق به ایران و همچنین ارائه اخبار مهمی که احزاب کمونیست فرانسه، عراق و اتحاد شوروی در باره خطر حمله عراق دراختیار حزب ما گذاشتند و ما آنها را به اطلاع آیت الله خمینی رساندیم، که خوشبختانه اخیرا آیت الله خسروشاهی جسارتی انسانی و ملی به خرج داده و بخشی از آن را در مصاحبه خود با مجله بعثت در قم گفته است. و دوم مسئله بسیار مهم تمرکز سازمانی در بخش تشکیلات غیر‌علنی حزب. اما، من حرفی ندارم که درباره کمیته برون مرزی هم آنچه را میدانم بگویم.

 - از ماجرای پول حزب در خارج از کشور و دراختیار کمیته برون مرزی و ماجرای دو فقره چک شروع کنیم. البته اگر اطلاعاتی دارید.

-  کل ماجرای پول حزب درخارج از کشور باز می‌گردد به سال 1360 تا 1363 و ماه‌های بعد از تشکیل پلنوم 18 در سال 1362. یعنی همان پلنومی که در آن رفیق خاوری شد دبیر اول و حمید صفری هم که در پلنوم 17 داخل کشور از کمیته مرکزی کنار گذاشته شده بود برگشت به رهبری حزب و شد دبیر دوم حزب. ماجرای کمیته برون مرزی و دو فقره چک پول حزبی که گویا دو چک 600 هزار مارکی بوده بر می گردد به آن سال ها و "راه توده" دوره اول که این دوره راه توده هم بعد از پلنوم 18 بدستور صفری و خاوری تعطیل شد. راه توده دوره دوم هم که من از ابتدا سردبیری آن را داشته ام از سال 1371 بصورت منظم منتشر شده و می شود. راه توده دوره دوم بعد از کنگره‌ای که رفقا خاوری و صفری در مهاجرت سازمان دادند بنا بر تائید و موافقت عده‌ای از اعضای هیات سیاسی و کمیته مرکزی که در آن کنگره حذف شده بودند انتشار خودش را شروع کرد. درباره آن پول حزب هم که اشاره کردید، اتفاقا من یک نامه کوتاهی که دستخط شخص کیانوری بعد از بیرون آمدن از زندان است را دراختیار دارم که توضیح داده آن پول متعلق به چه کسانی بوده است و از رفیق خاوری خواسته بخشی از آن پول‌ها را به صاحبان آن بازگرداند. من این نامه را هم برای انتشار در راه توده خواهم داد تا عینا منتشر شود. اجازه بدهید این توضیحات را بگذاریم برای گفتگوئی که درباره کمیته برون مرزی خواهیم داشت.

 

-  کمیته درون مرزی یا کمیته داخلی با کمیته برون مرزی در ارتباط بوده؟

 

-  وای که شما چقدر عجله دارید. مسائل کمیته داخلی و یا بقول شما درون مرزی مسئله دیگری است که به آن هم خواهیم رسید. ماجرای کمیته درون مرزی مربوط به دوران کوتاه بعد از یورش‌ها به حزب است. در این باره من که بعد از یورش دوم تا خروج از کشور در خانه امن رفقای فدائی زندگی می کردم دو بار با شادروان انوشیروان لطفی که از برجسته ترین کادرهای رهبری سازمان اکثریت بود دیدار و گفتگو داشتم و از طریق او در جریان برخی فعالیت های پراکنده توده ایهای دستگیر نشده قرار گرفتم.  لطفی هیجان زده دنبال واقعیت شایعاتی بود که در باره دستگیر نشدن هاتفی و جوانشیر به گوشش می رسید. در دیدار اول یک اعلامیه ای را که تصور می کنم نام "نوید نو" یا "نوید جدید" را داشت با خودش آورده بود که در باره محتوای آن با من مشورت کند. نمی دانم آنها که آن اعلامیه را داده بودند همان ها بودند که کمیته داخلی را درست کردند یا رفقای دیگری بودند. لطفی نظر من را در باره نثر و محتوای آن اعلامیه می خواست بداند و این که ممکن است هاتفی و یا جوانشیر آن را نوشته باشند؟ که با قاطعیت گفتم خیر! وقتی گفت که از طرف نویسندگان آن اعلامیه تقاضای دیدار هم شده گفتم که اجرای چنین قراری در این شرایط به هیچ وجه صلاح نیست و این اعلامیه هم بر خلاف تصور شما و یا هر توهم دیگری نثر جوانشیر و یا هاتفی نیست، بلکه به نظر من قسمت هائی از چند اعلامیه پیش از انقلاب نشریه نوید رونویسی شده و به هم ربط داده شده است. بهرحال اجازه بدهید وقتی به ماجرای کمیته داخلی رسیدیم در باره این اعلامیه و این دوران صحبت کنیم. آسیاب به نوبت. اتفاقا شنیده‌‌ام زن و شوهری که در بدترین شرایط معیشتی خودشان و خطرناک ترین شرایط سیاسی وقت من را در خانه خود پناه داده بودند و شاهد آن دیدارها و گفتگوها بودند بعدها از ایران خارج شده و در سوئد زندگی می‌کنند. انوشیروان در خانه آنها به دیدار من آمد و در باره همین تحرکاتی که شاید بعدها تبدیل شد به کمیته داخلی یا کمیته درون مرزی گفتگو و تبادل نظر کرد. من از درون همین خانه عازم مرز افغانستان شدم و از کشور خارج شدم.

 

-  حقیقت اخراج صفری از کمیته مرکزی چه بود؟ در همین ابتدای کار آنقدر نکته مطرح شده که نمی‌شود نپرسید.

 

-  این را هم بموقع برایتان توضیح خواهم داد. مسئله بر خلاف آنچه بعدها، یعنی بعد از یورش به حزب و آغاز مهاجرت، خود صفری اینجا و آنجا می‌گفت بر سر اختلافات سیاسی نبود. رفیق صفری اصلا اقتصاد دان بود و زیاد اهل سیاست نبود. من مدت‌های طولانی در افغانستان با او گفتگو کرده بودم و آنچه می‌گویم نتیجه آن نزدیکی نسبتا طولانی است. ضمنا در همان مدت نسبتا کوتاهی که در داخل کشور بود بنی صدر می‌خواست از او بعنوان مشاور اقتصادی- نفتی استفاده کند. بنابراین، مسئله اصلی درباره کنار گذاشته شدن وی از ترکیب رهبری و کمیته مرکزی حزب چیزهای دیگری بود که بر می‌گشت به مناسبات او بعنوان دبیردوم حزب با تشکیلات فرقه دمکرات در آذربایجان شوروی و رفقای حزب کمونیست آذربایجان شوروی، ناسازگاری اش برای کار جمعی، احتیاط بسیار زیادش که تعبیر به ترس او از ماندن در ایران شده بود. من برخی از این نکات را مستقیما از خود کیانوری شنیدم و برخی را هم از ‌هاتفی. خوشبختانه هنوز رفیق عموئی در قید حیات است و اگر خلافی در اساس آنچه می‌گویم باشد، ایشان این اختیار و امکان را دارد که در یک جائی توضیح دقیق تر بدهد. بهرحال مجموعه این دلائل و بویژه این که برای یک سفر شخصی رفت به خارج و ظاهرا در اعتراض به این که بعنوان دبیردوم در جریان همه امور حزبی نیست و به تعبیر اعضای هیات سیاسی، بدلیل روحیه احتیاط و ترس حاضر به بازگشت نشد، از ترکیب کمیته مرکزی کنار گذاشته شد. شرح بیشتر بماند برای موقع خودش. تا شما دوباره سئوال دیگری را پیش نکشیده اید بروم سر موضوع اصلی گفتگوی این بار.

ما درباره نقش حزب توده ایران در جنگ عراق و ایران، که ضربه‌ای بنیادی به پیکر انقلاب 57 بود، باید روی 3 محور متمرکز شویم.

1 - دوران آستانه تهاجم ارتش عراق به ایران،

2 - آغاز تهاجم و جنگ میهنی برای بیرون کردن ارتش عراق از شهرهای جنوب کشور،

3 - فتح خرمشهر، عقب نشینی ارتش عراق به داخل عراق و آن یک هفته تا 10 روزی که بحث در رأس حاکمیت بر سر ورود به خاک عراق و ادامه جنگ و یا قبول آتش بس جریان داشت.

آنچه مربوط به دوران آستانه تهاجم ارتش عراق به ایران می‌شود، دو سیاست رهبری حزب داشت. نخست انتشار هشدارهای مکرر در ارگان مرکزی حزب "مردم" و "نامه مردم" مبنی بر خطر توطئه امریکا پس از دو شکست مهم در دو کودتای طبس و نوژه و سپس انتقال اخبار محرمانه و مهمی که از طریق احزاب کمونیست فرانسه، عراق و اتحاد شوروی به حزب می‌رسید به قابل اعتماد ترین بخش حاکمیت که دفتر آیت الله خمینی بود.

 

-  یعنی همان کانال آیت الله خسروشاهی؟

 

 

-  فقط این یک کانال نبود. اغلب خبرهای فوری و خیلی مهم از این کانال به دفتر آیت الله خمینی داده می‌شد و کانال بعدی شخص‌هاشمی رفسنجانی بود که بارها کیانوری در مجلس با او دیدار کرد. همین ارتباط با شخص علی خامنه‌ای هم که نماینده آیت الله خمینی در وزارت دفاع شده بود و بعد هم رئیس جمهور برقرار بود. حتی در دورانی که بنی صدر رئیس جمهور بود برخی اخبار و نظرات حزب در دیدار رفقا کیانوری و عموئی با بنی صدر در اختیار او بعنوان رئیس جمهور گذاشته می‌شد. برای شما گفتم و کیانوری هم در یکی از مطالبش نوشته و گفته که بلافاصله پس از حمله عراق به ایران جلسه "شورای امنیت و جنگ" در زیر زمین ساختمان ریاست جمهوری تشکیل شد که از کیانوری هم برای شرکت در این جلسه دعوت شده و وی در آن حضور یافته و نقطه نظرات حزب درباره دفاع از کشور در برابر تهاجم عراق را در برابر دیگر حاضران که شماری از آنها فرماندهان سپاه بودند بیان کرده بود. تردید نکنید که بنی صدر نمی‌توانست سرخود از کیانوری برای شرکت در چنین جلسه‌ای دعوت کند، پیش از آنکه با دفتر آیت الله خمینی همآهنگی لازم شده باشد.

بهرحال دراین دوره شما در روزنامه ارگان مرکزی حزب بی وقفه هشدارهای حزب در باره خطر توطئه امریکا و بتدریج اشاره به حمله عراق به ایران را می‌توانید ببینید و بخوانید و در عین حال، همانطور که آیت الله خسروشاهی هم اخیرا گفته، مهم ترین اطلاعات مربوط به قریب الوقوع بودن حمله عراق به ایران را شخص کیانوری از طریق ایشان به دفتر آیت الله خمینی منتقل کرده بود. این اطلاعات را حزب کمونیست عراق و حزب کمونیست فرانسه به رهبری حزب و به شخص کیانوری رسانده بودند و رفقای شوروی هم به همچنین. شما مسخره بودن جاسوس بودن حزب ما را در همینجا هم می‌توانید ببینید. درحقیقت اگر تبلیغات حاکمیت را وارونه قبول کنیم، این احزاب کمونیست جهان و منطقه بودند که با هدف دفاع از انقلاب ایران خبر به حزب ما می‌رساندند تا ما آن اخبار را به حاکمیت منتقل کنیم. دلیل آن هم معلوم بود. آنها به حزب ما مانند چشم خودشان اعتماد داشتند و برای انتقال اینگونه اخبار و اسناد به یک چنین اعتمادی نیاز است. به همین دلیل آنها از کانال‌های دیگر و از جمله مقامات حکومت وقت اقدام نکردند. بهرحال این دوره، دوره هشدارهای حزب و ارائه اسناد و اخبار قریب الوقوع بودن جنگ به حاکمیت و رهبری انقلاب "آیت الله خمینی" بود. حزب حتی از سفر شاپور بختیار و ژنرال‌های شاه به بغداد و حضور دراتاق جنگ هم توانسته بود اخباری را بدست آورده و بعنوان هشدار به بیت یا دفتر آیت الله خمینی منتقل کند. گاه افرادی از حزب کمونیست یمن دمکراتیک که در حاکمیت بودند وقتی به ایران می‌آمدند و یا از ایران عبور کرده و به کشورشان بازمی گشتند حامل برخی از این اخبار مهم بودند، گاه رفیقی عراقی که واقعا باید از نقش انترناسیونالیستی او در تاریخ ایران یاد کرد یعنی رفیق "عادل" که در زمان شاه هم در ایران زندانی بود این نوع اخبار را در سفر پنهانی به ایران به رفقا عموئی که با او از زندان شاه بسیار نزدیک بود و گاه شخص کیانوری منتقل می‌کرد و گاه که درجه اهمیت اخبار بسیار بالا بود رفیق عزیز محمد دبیرکل حزب کمونیست عراق رسمی و یا غیر‌رسمی و زمینی وارد ایران شده و این اخبار را به کیانوری می‌رساند. رفقای شوروی هم از طریق دو رفیق دیگر این نوع خبرها را به حزب ما منتقل می‌کردند. یعنی رفقا موسوی و فروغیان که دیگر در قید حیات نیستند.

من فکر می‌کنم همین آخرین مصاحبه آیت الله خسروشاهی برای ثبت در تاریخ این دوره کافی است و نیازی به تکرار ما نیست که حزب ما و احزاب برادر برای نگهداری انقلاب ایران و جلوگیری از تهاجم نظامی عراق به ایران چه تلاش هائی کردند.

مرحله دوم، از همان ساعات اولیه تهاجم ارتش عراق به ایران و نخستین اعلامیه حزب توده ایران خطاب به ملت ایران و همه توده‌ای‌ها برای دفاع از میهن و رفتن به جبهه‌های جنگ آغاز می‌شود. این اعلامیه و خطابیه، شوخی نبود و تبلیغات هم نبود. شما قطعا می‌دانید که در آن روزها که خرمشهر سقوط کرد و تانک‌های عراقی وارد آبادان و سوسنگرد و بقیه شهرهای جنوب کشور شدند دفاع از میهن شوخی و تبلیغات نبود. تمام توده ایهای واحدهای حزب جنوب کشور با مراجعه به پایگاه‌های سپاه و ارتش سلاح بدست گرفتند و محله به محله و حتی خانه به خانه با ارتش عراق جنگیدند. سمبل این مقاومت "عسگر دانش" است که تا آخرین گلوله در برابر ارتش عراق ایستاد و در جبهه کشته شد. یعنی برادر دکتر احمد دانش که در قتل عام زندانیان سیاسی اعدام شد. هم در دفاع جانانه از آبادان و سوسنگرد و هم وادار کردن ارتش عراق به خروج از خرمشهر توده‌ایها نقش آفرینان حماسه‌ها بودند. محاصره آبادان توسط ارتش عراق با درایت نظامی و شجاعت کم نظیر سرهنگ کبیری رفیق توده ای ما شکسته شد و آنوقت ریشهری بی حیا، حکم اعدام او را صادر کرد. شما خودتان هم میدانید که اخیرا لیستی همراه با عکس قبر شماری از جانبازان توده‌ای دفاع میهنی در برابر ارتش عراق به ما رسیده بود که صلاح ندیدیم منتشر کنیم. برخی از این جانبازان از خوشنام ترین جوانان شهرهایشان بودند و هنوز هم مردم وقتی به گورستان‌ها در برخی شهرهای جنوب می‌روند برای این جانبازان ادای احترام می‌کنند و مردم سنگ قبر و مقبره‌های کوچک آهنی برای آنها درست کرده اند. ما این عکس‌ها را در آرشیو راه توده داریم تا بموقع خودش که شرایط مناسب بود منتشر کنیم. حتی تمام کوشش تنگ نظران مذهبی که می‌خواستند مانع تشییع جنازه شادروان عسگردانش شوند به جائی نرسید و مردمی که با چشم خودشان جانبازی او را دیده بودند توی دهن این تنگ نظران زدند و مراسم برگزار شد.

این مرحله، یعنی مرحله دفاع از میهن از افتخارات حزب توده ایران است. نه جمهوری اسلامی و نه هر رژیم دیگری که بعدها جانشین آن شود و یا هر حادثه‌ای که اتفاق بیافتد نمی‌تواند این دفاع میهنی را از صفحه تاریخ ایران پاک کند. شما از همین دوره شعرهای میهنی سیاوش کسرائی و یا خانم سپیده سامانی و دیگران را بعنوان یادگارهای توده‌ای در نشریات حزبی می‌توانید ببینید و یا ترانه‌هائی که بصورت سرودهای میهنی خوانده شد.

مرحله سوم که کم اهمیت تر از دو مرحله دیگر نیست، مرحله آغاز جنگ فرسایشی در خاک عراق پس از شکست و عقب نشینی ارتش عراق است. این یک فاجعه تاریخی بود که نزدیک به یک میلیون کشته و علیل و مجروح و مفقود ایرانی روی دست ایران گذاشت. در گذشته‌ هاشمی رفسنجانی در یکی از نماز جمعه‌هایش گفته بود که این مرحله یک هزار میلیارد دلار خسارت روی دست ایران گذاشت و بعدها حسن روحانی زمانی که دبیر شورای عالی امنیت ملی بود همین آمار را تائید کرد.

حزب توده ایران با جسارتی تاریخی با ورود ایران به خاک عراق و ادامه جنگ مخالفت کرد و تازیانه این مخالفت را هم خورد. شما تحلیل‌های هفتگی و پرسش و پاسخ‌های این دوره را که بخوانید متوجه می‌شوید که رهبری حزب علیرغم آگاهی از خشمی که در میان طرفداران خوش خیال ادامه جنگ بر ‌انگیخته می شد چگونه با ادامه جنگ مخالفت کرد. این بخش علنی کارزار حزب بود. در بخش غیر‌علنی هم دلائل خود را در مخالفت با ادامه جنگ و ورود به خاک عراق طی نامه‌ای دراختیار دفتر آیت الله خمینی گذاشت. دراین نامه حزب توده ایران تاکید کرد که ادامه جنگ خواست امریکا و توطئه‌ای امریکائی است و می‌خواهند ایران و انقلاب آن را در یک جنگ فرسایشی و طولانی غرق کنند تا انقلاب را از محتوای آن خالی کنند. دراین سالهای اخیر بارها در مصاحبه‌های‌هاشمی رفسنجانی و نقل خاطرات او و دیگران به آن یک هفته تا 10 روز پس از فتح خرمشهر اشاره می‌شود که آیت الله خمینی برای ورود ایران به خاک عراق و تمام کردن کار صدام حسین و فتح کربلا و نجف و بصره زیر فشار بوده و سرانجام تسلیم طرفداران ادامه جنگ می‌شود. یعنی به او می‌گویند که هدف از ورود به خاک عراق درهم کوبیدن پایگاه‌هائی است که ممکن است عراق دوباره از آنها برای حمله دوباره به ایران استفاده کند. (استدلال‌هائی با همین مضمون)

بهرحال مرحله فاجعه بار سوم آغاز شد که به مرحله دوم جنگ با عراق مشهور است. مرحله‌ای که حزب ما نام آن را جنگ فرسایشی گذاشت و تا لحظه یورش به حزب توده ایران از تکرار این مخالفت غفلت نکرد. اخیرا همانطور که درجلسه اخیر شورای سردبیری هم مطرح شد از آقای مهندس بازرگان بعنوان قهرمان مخالفت با ادامه جنگ، یعنی همین مرحله جنگ فرسایشی یاد کرده‌‌اند و این که ایشان یکسال بعد از آغاز جنگ فرسایشی با آن مخالفت کرد. درحالیکه اگر مدالی قرار باشد به سینه کسی، حزبی و جریانی بعنوان مخالف این مرحله از جنگ نصب کنند، سینه‌ای فراخ تر از سینه حزب توده ایران نیست. آن هم در بدترین و سخت ترین شرایط و با قبول رفتن به سوی انواع خطرات حکومتی. در واقع حزب ما برای گفتن واقعیت از همه موقعیت‌های خود گذشت تا به مردم بگوید جنگ فرسایشی یک توطئه امریکائی علیه انقلاب ایران است. و ما دیدیم که در طول سالها جنگ فرسایشی چه ویرانی به بار آمد، چه میزان نیروهای انقلابی کشور در جبهه‌ها و حوادث انفجاری و سقوط هواپیما و حتی توطئه‌های جناح راست و حوادث مشکوک در جبهه‌های جنگ دم توپ داده شدند و کشته شدند. بنابراین، رهبری حزب توطئه جنگ فرسایشی را با دقت دیده و با جسارت اعلام کرد. شما می‌دانید و در جلسه شورای سردبیری هم طرح شد و عین جملات احمد جنتی و آیت الله موسوی اردبیلی در نماز جمعه تهران بلافاصله پس از آغاز مرحله دوم جنگ را ما در آرشیو راه توده داریم که حزب توده ایران را به این دلیل که با ادامه جنگ مخالفت کرده بود مزدور و خائن اعلام داشتند و زمینه یورش به حزب از همانجا آغاز شد. بعد هم با خیال این که اگر به حزب توده ایران حمله کنند و آن را از صحنه حذف کنند امریکا و انگلیس گوشه چشمی به آنها نشان خواهند داد و به عراق اسلحه نخواهند داد و یا به ایران سلاح خواهند فروخت مرتکب آن خیانت تاریخی، یعنی یورش به حزب ما شدند. این نکته در مصاحبه‌ای که‌ هاشمی رفسنجانی سال گذشته با روزنامه "همشهری" کرد رسما اعلام شد که ما هم در راه توده منتشر کردیم. او با پذیرش غلط از آب درآمدن ارزیابی حمله به حزب توده ایران گفت که بعد از این یورش اتحاد شوروی به قرارداد دو جانبه نظامی خود با عراق که تا آن زمان اجرای آن را به دلیل تهاجم عراق به ایران به تعویق انداخته بود عمل کرد و اسلحه به عراق داد. یعنی رفسنجانی پذیرفت که حداقل تا آن زمان اتحاد شوروی سلاح به صدام حسین نداد، درحالیکه قرارداد دو جانبه نظامی با عراق داشت. ضمن آنکه انگیزه یورش به حزب را هم گفت. این که به حزب یورش آوردند به این امید که امریکا و انگلیس برای غلبه ایران بر عراق به آقایان گوشه چشمی نشان بدهند که ندادند و ایران رفت به کام 7 سال جنگ بیهوده و فرسایشی. اینها نکاتی است که باید تکرار و باز هم تکرار کرد تا مبادا فراموش شود. همه افتخار حزب توده ایران اینست که در فاصله دو مرحله جنگ بانگ برداشت که نباید جنگ را ادامه داد، نباید وارد خاک عراق شد، باید نیروی انقلاب نه صرف جنگ و نابودی در جنگ، بلکه صرف دفاع از آرمان‌های انقلاب در داخل کشور بشود. بانگ برداشت که ادامه جنگ به سود سلطه ارتجاع مذهبی و قدرت گرفتن سرمایه‌‌داری تجاری و محکم شدن موقعیت آنها در حاکمیت است و دیدیم که همینگونه شد و تا امروز هم شاهد ادامه آن هستیم.

اهمیت بازگوئی نقش حزب توده ایران در جنگ ایران و عراق در بیان این واقعیات تاریخی آنست که نسل جوان کشور که زیربمباران تلویزیونی و مطبوعاتی حکومت قرار دارد بداند در آن سالها چه گذشته و به چه دلیل حکومت از پشت خنجر به حزب توده ایران زد. ما اگر غفلت کنیم از گفتن حتی همین حدود واقعیات و رساندن آن به گوش همان گوش‌ها و چشم‌هائی که مطالب ما را دنبال می‌کنند، غفلتی کرده‌‌ایم تاریخی.

اجاز بدهید یکی دو نکته دیگر را از آن دوران برایتان بگویم. دورانی که حتما شما هم آن را بخاطر دارید. یکی درباره آماده باش‌های حزب است، پیش از شروع حمله به ایران که بسیاری از رفقای توده‌ای دقیقا نمی‌دانستند مسئله چیست که حزب اینگونه آماده باش اعلام کرده و سازمان داده است. حزب به آن اطلاعاتی که آیت الله خسروشاهی اخیرا به آن اشاره کرده و از طریق احزاب برادر رسیده بود اطمینان داشت و می‌دانست که بزودی حمله به ایران آغاز خواهد شد اما از کجا و در چه ابعادی و چگونه را نمی‌دانست. به همین دلیل اگر بخاطرداشته باشید هر شب اعضای حوزه‌های حزبی قرارهای خیابانی داشتند. اگر بخاطر داشته باشید حمله روز اول مهر یعنی روز اول آغاز سال تحصیلی شروع شد و حوالی ظهر فرودگاه مهرآباد را هواپیماهای عراقی بمباران کردند. همان شب شروع جنگ خاموشی‌ها اعلام شد. برای برخی واحدهای توده‌ای قرارهای خیابانی ساعت 9 به بعد تنظیم شده بود در خیابان‌ها که اگر بمباران صبح به نیرو پیاده کردن شبانه در تهران ختم شود این واحدها آماده در محلات با فراخواندن بقیه توده ایها برای دفاع در برابر متجاوزان وارد عمل شوند. از چند روز پیش از حمله ارتش عراق به جنوب هم حداقل تا آنجا که من به یاد دارم به سازمان حزبی خرمشهر آماده باش داده شده بود. در غرب کشور هم نظامی‌های توده‌ای که در رأس آنها سرهنگ عطاریان قرار داشت با دستور رهبری حزب حالت آماده باش گرفته و حتی به واحدهای نظامی زیر فرمان خود دستور آماده باش داده بودند. یکی از دلائل مقاومت و پاسخ فوری نظامی به ارتش صدام حسین درغرب کشور همین آماده باشی بود که حزب به امثال عطاریان‌ها داده بود و آنها جلوی ارتش عراق را گرفتند و به همین دلیل ارتش صدام هیچوقت نتوانست در غرب کشور مثل جنوب کشور پیشروی کند.

شما مراجعه کنید به روزنامه "نامه مردم"، آنجا می‌بینید که تحت عنوان "حزب توده ایران و رژیم صدام حسین" همه اطلاعیه‌ها و هشدارهای حزب توده ایران پیش از شروع حمله به ایران را می‌توانید بخوانید.

ارزش و اعتبار تاریخی و ملی سیاست حزب توده ایران در برابر انقلاب 57 دراینجاهاست. این افتخار را با هیچ اتهام و شعبده بازی نمی‌توانند از ما بگیرند. نه رهبران نوبتی جمهوری اسلامی و نه سلطنت طلب‌هائی که هنوز حاضر نیستند قبول کنند ارتش و سپاه و بسیج و توده ایها و خلاصه همه میهن دوستان از میهنشان در برابر تجاوز ارتش صدام حسین دفاع کردند.

 

-  ما فکر می‌کنیم، اشاره‌ای هم به اعلام قیام مسلحانه مجاهدین خلق در این فاصله باید کرد.

 

-  درست است. البته فکر می‌کنم در گفتگوهای قبلی دراین باره نکاتی را گفته ام، اما درست می‌گوئید. موافقم که قبل از پرداختن به "تمرکز سازمان غیرعلنی" اشاره‌ای هم به این ماجراجوئی و ضرباتی که در نتیجه آن به پیکر انقلاب وارد آمد باید کرد. سهم آن ماجراجوئی در به انحراف کشیده شدن انقلاب 57 و خونی که از انقلاب گرفت، در کنار ماجرای ادامه جنگ با عراق سهم کمی نیست.

بنابراین و با توجه به وقت کم و فشرده‌ای که این بار، بدلیل سفر و دیدارها داشتیم اجازه بدهید که گفتگوی بعدی را از همین مسئله اخیر، یعنی نتایج اعلام قیام مسلحانه مجاهدین خلق شروع کنیم و برسیم به تمرکز سازمان غیر‌علنی حزب و وارد مراحل دیگری بشویم. البته توضیحاتی هم درباره کمیته برون مرزی و آن دو فقره چک 600 هزار مارکی دارم که شاید رسیدیم و در گفتگوی آینده درباره آن هم توضیح دادم. البته توضیح اصلی را دراین باره رفیق خاوری باید بدهد که در جریان مستقیم مسئله بوده است و باید بگوید آن پول ها را صفری تحویل گرفته یا نه؟ و ایشان بر آن تحویل و تحول اشراف داشته یا خیر؟ و بالاخره این که آن پولها چه شده است؟ این امور مربوط به سازمان اروپای غربی و سالهائی است که من درافغانستان بودم و راه توده ای هم که این گفتگو در آن منتشر می شود، در آن زمان اصلا وجود و حضور نداشته است.

 

36-  یورش به دفتر حزب

 

-  پرپیام ترین هفته را گذراندیم. هم تلفنی و هم از طریق پیامگیر راه توده. یکی از پیام ها که با حذف نام نویسنده اش موافق انتشار آن هستم و از شخصیت های مطرح جامعه اهل قلم و روشنفکری امروز ایران است چنین است:

 

سلام بر دوستان عزیز

 

من تاکنون نسبت به کلیه آنچه بنام حزب توده منتشر می شود بشدت بدبین بودم و ناخودآگاه از هرچه حزب توده نوشته بود بیزار. اما دیروز قطعنامه اجلاس شورای سردبیری راه توده را خواندم. جز بخش پایانی آن که برای من اهمیتی ندارد و شامل مسائل حزبی شماست، تحلیل همه جانبه شما از وضع کنونی و نگاه مسئولانه تان به وضع کنونی کشور مرا شگفت زده کرد. به شما بخاطر این همه دقت و تحلیل روشن و دقیق تبریک می گویم.

خوشحالم که اعلام کنم مرا به عنوان یک دوست بپذیرید. دوست دارم بدون اینکه رابطه ام را علنی و آشکار کنم، هر نوع مشورت یا کاری می توانم برایتان انجام بدهم.

برایتان آرزوی موفقیت دارم…. (تیرماه 1389)

 

من شخصا پاسخ پیام صمیمانه ایشان را نوشتم و فرستادم و در اینجا با در نظر گرفتن همان ملاحظه ای که خود ایشان رعایت آن را از ما خواسته اند متن پیام را منتشر می کنیم. در این پیام نکات قابل توجهی وجود دارد. نخست اینکه کسانی که دستشان از نزدیک در آتش تحولات داخل کشور است حرف و نظر ما را بسیار بهتر از کسانی که از دور دستی بر آتش دارند درک می کنند. دوم اینکه تمام تلاش ما در این سالها همین بوده است. یعنی گفتن سخنی که نه فقط از جانب دوستان و همفکران خودمان، بلکه از جانب کسان دیگری که اندیشه ای دیگر دارند، اما در بطن تحولات قرار دارند، بعنوان واقع بینی سیاسی توده ایها درک و تائید شود. نکته بعدی اینست که مردم عموما به آن بخش از حرف های ما توجه دارند که با تحولات و رویدادها و حوادث کشور در ارتباط است و به همین دلیل بحث های درون حزبی و درون گروهی برای آنها بی اهمیت است. صادقانه ترین و رفیقانه ترین توصیه ای که می توانم به دوستانی که در نشریه "نامه مردم" مطلب می نویسند و یا روی سایت های وابسته به این  نشریه در نازل ترین سطح ممکن سعی می کنند با "راه توده" جنگ روانی- تبلیغاتی کنند، بکنم اینست که بخوانید، بخوانید و باز هم بخوانید! حتی همین کتاب هائی که امثال عبدالله شهبازی مستند به بازجوئی های زندان در 1200 صفحه منتشر کرده و یا "کتابچه حقیقت" که محصول گفتگوی پیروز دوانی با مهدی پرتوی است. و دهها کتاب دیگری که منتشر شده را بخوانید. نباید از خواندن این کتاب ها هراس داشت، البته اگر به استواری فکری و سیاسی خود اطمینان داشته باشیم. در لابلای همین کتاب ها مطالب بسیار مهمی پیدا می شود. باور کنید که من شخصا اولین کتابی که در باره حزب توده ایران خواندم "سیر کمونیسم در ایران" نوشته سرهنگ زیبائی سربازجوی دوران تیمور بختیار بود. کلاس 11 دبیرستان بودم و کنجکاوی من در باره حزب از همانجا آغاز شد. و باز هم باور کنید که هم اکنون هم نسل جدید و جوان کشور از همین تبلیغات ضد حزبی حکومت و شماری از نویسندگان و روشنفکران جمهوری اسلامی بازگشت به تاریخ حزب را آغاز می کنند و اتفاقا به نتایج بسیار خوبی هم می رسند که بکلی متفاوت با تبلیغات مخالفان و دشمنان حزب ماست.  من درباره کتابی که درباره سازمان چریک های فدائی خلق در ایران منتشر شده هم همین نظر را دارم. باید آن را هم با دقت خواند. مطالب جالبی در آنها پیدا می شود. مثلا من در کتاب حزب توده ایران از آغاز تا فروپاشی که عبدالله شهبازی منتشر کرده و شنیده ام در ایران یا تمام شده و یا آن را جمع کرده اند، بخش هائی از بازجوئی رفیق جوانشیر را خواندم که بارها به زیرکی او آفرین گفتم.

 

-  درباره کتابچه حقیقت خیلی شایعات هست و خیلی هم سئوالات.

 

- میدانم و بدقت هم آن را خوانده ام. یکبار در گذشته خواندم و یک نقدی هم در راه توده درباره آن نوشتم و یکبار هم اخیرا، پس از انتشار بخش های اخیر گفتگوئی که با هم داریم نسخه دقیق و کاملی از آن را توانستم از طریق داخل کشور بگیرم و بخواندم. متن کتابچه حقیقت برخلاف آنچه تا حالا شایع بوده توسط پیروز دوانی نوشته نشده، بلکه پیروز دوانی آن را در همان انتشاراتی که داشت منتشر کرد. متن این کتابچه هم بیش از اطلاعات و ظرفیت پیروزدوانی است. تا آنجا که میدانم مهدی پرتوی مسئول سازمان غیر علنی حزب در سالهای پس از انقلاب مطالب را گفته و پیروز دوانی یادداشت کرده و سپس یا بر مبنای گرایشات ضد توده ای که داشته و یا بر هر اساس دیگری که جای بحث آن دراینجا نیست آن را منتشر کرده است. به همین دلیل است که معتقدم کتاب خاطرات و کتاب گفتگو با تاریخ زنده یاد کیانوری را هم باید با دقت خواند و فیش برداری کرد. بسیار ساده می توان آن نکاتی که در آن گنجانده اند و یا تحت فشار زندان بیان و نوشته شده اند را بیرون کشید و کنار گذاشت. اما به صرف این که کتاب را مرکز پژوهش های وابسته به وزارت اطلاعات منتشر کرده مگر می شود نخواند و گذاشت کنار؟ مگر ما می خواهیم نخوانده ملا باشیم؟ ما باید پایه های خبری و آگاهی خودمان را قوی کنیم، آنوقت در شکم همه این کتاب ها و نوشته ها هم میتوانیم برویم و به سود حزب و آگاهی خودمان از دل آنها مطلب بیرون بکشیم. آن آشنائی به تاریخ حزب که به آن اشاره کردم در همین مقاطع می تواند به یاری ما بیآید و امکان بدهد سره را از ناسره باز شناسیم. چه کسی گفته که نمی توانیم برخی اظهار نظرهای زیر فشار زندان و شکنجه درباره افراد را بیرون بریزیم و از آنچه به درد می خورد استفاده کنیم؟ اصلا نباید ترسید که فردا آقایان در نامه مردم بنویسند: دیدید؟ سردبیر راه توده گفته بروید کتاب های وزارت اطلاعات و بازجوئی های زیر شکنجه را بخوانید! در باره نوشته های رفیق طبری که پس از یورش به حزب منتشر شده و یا کتاب نیمه خاطرات "به. آذین" هم که پس از بیرون آمدن از زندان جمهوری اسلامی نوشته شده هم همین نظر را دارم.

 

در ارتباط با گفتگوی قبلی هم چند پیام رسیده بود. از جمله در باره مرحله اول جنگ با عراق و عملیاتی که توده ایها و بویژه نظامی های توده ای در آن نقش آفرین بودند. در باره نقش مهم و تعیین کننده ارتش در مرحله اول جنگ تا بیرون کردن ارتش صدام حسین از ایران و پیام هائی دیگر. بنظرم از جمله کم کاری های همه ما در 20- 25 سال اخیر یکی هم غفلت از کار تحقیقی روی نقش توده ایها در جنگ میهنی بوده است. ما اگر هزاران بار بنویسیم سرهنگ کبیری قهرمان بود و یا عطاریان قهرمان بود و یا افضلی کبیر بود نمی توانیم باندازه بازگوئی نقش آنها در جنگ و دفاع از میهن در معرفی آنها به توده مردم مؤثر باشیم. بویژه نسل جوان کشور که باید آنها را با شخصیت ملی و توده ای کسانی آشنا کنیم که از میهن خود دفاع کردند و سپس توسط حاکمیت تیرباران شدند! این بحث شامل تمامی نقش حزب می شود، اما چون موضوع گفتگو جنگ و دفع تهاجم ارتش صدام حسین بود روی نظامی ها متمرکز شدم. در اینجا هم مسئله تبلیغات ما باز می گردد به این اصل که آیا با گفتن  این مسائل می خواهیم خودمان یادمان نرود آنها – اعم از توده ای نظامی و غیر نظامی- چه کسانی بودند و چه خدماتی به میهن و انقلاب کردند و یا می خواهیم در سطح ملی و وسیع به مردم ایران بگوئیم توده ایها چه کردند و چه بودند؟ مثل خیلی از موارد دیگر، ما باید یک تجدید نظر کلی در کار تبلیغاتی حزب بکنیم و یک طرح جامع نوین تدوین کنیم. اگر چنین کردیم، آنوقت می بینیم که چقدر کار روی زمین مانده است و ما خودمان را فلج کرده ایم. اینجاست که معلوم می شود چه کسی اهل کار است و چه کسی اهل مدال به سینه چسباندن و به انزوا و به جمع خودی ها خزیدن. از همه این سایت های بلند و کوتاهی که درست شده و یک اسم توده ای روی آن گذاشته شده و خبرهای کج و معوج  منتشر شده در مطبوعات و خبرگزاری های داخل کشور را کپی برداری کرده و عینا منتشر می کنند و در واقع وقت و انرژی را می کشند، باید در همین جهت استفاده شود. به جای نفی و طرد آنها باید برنامه ای تنظیم کرد که از همه این امکانات بتوان استفاده کرد، با نسل جدید پل پیوند برقرار کرد. اما این ممکن نیست مگر ابتدا یک برنامه تبلیغاتی با جهت گیری مشخص تدوین شود. باید دوباره از ریشه روئید!

 

- اصلا گفتگوی این بار را روی همین مسائل جلو برویم.

 

- موافق نیستم. ما بتدریج در مقالات دیگری در باره همه این مسائل صحبت خواهیم کرد. تا اینجا هم از ریل خارج شده ایم و باید ترمز را کشید. برگردیم به گفتگوی خودمان.

قرار بود در باره قیام مسلحانه مجاهدین خلق صحبت کنیم، اما من در این هفته گفتگوهای قبلی را یک مروری کردم و متوجه شدم که در این باره صحبت کرده ایم. البته نه بصورت جامع، اما بهرحال درباره ترورها و اعدام های پس از اعلام قیام مسلحانه توسط مجاهدین خلق صحبت کرده ام و مشاهدات خودم را هم گفته ام. من با تمام وجود آن ارزیابی تاریخی شادروان منوچهر بهزادی را تائید می کنم که در یکی از گفتگوهای پیشین برایتان گفتم. همان جمله که نبش بلوار کشاورز- 16 آذر و در آن بعد از ظهری که بین افراد مسلح کمیته ها و رفقای فدائی خلق بر سر نگهداشتن ساختمان میکده درگیری بود و بهزادی با دست اشاره به آنسوی بلوار و درگیری ها کرد و گفت:" این حوادث مسیر انقلاب را منحرف خواهد کرد". و دیدیم که حوادث کردستان و گنبد و سپس اعلام قیام مسلحانه از جانب مجاهدین خلق چه ضربه سنگینی به انقلاب زد و چگونه جناح راست را در حاکمیت تقویت کرد و مسیر انقلاب را به انحراف کشید. در واقع جناح راست محرک واقعی این انحراف بود، اما واقعیت دیگر هم اینست که نیروهای سیاسی هم نتوانستند این توطئه ها را درک کنند. حزب ما با کوله باری از تجربه کار عملی در سالهای دهه 1330 و آگاهی از تجربه جهانی، یگانه جریان سیاسی آگاه و حاضر در صحنه بود که تک صدای خود را در نامه مردم منتشر می کرد و هشدار می داد، اما هیاهوی آن سالها از سوی چپ روهای مذهبی و غیرمذهبی و بویژه  سرمستی نیروهای چپ مذهبی حاکم کجا و صدای ما کجا؟!

در باره جنگ هم اشاره کردم که بسیاری از کادرهای مذهبی انقلاب در جبهه ها کشته شدند و حتی حوادثی بصورت انفجار و سقوط هواپیما و یا ترور در جبهه ها روی داد که همه آنها اتفاقی نبود، بلکه شواهد نشان از سازماندهی برخی از آنها دارد.

ما هر سال می توانیم در سالگرد قتل عام زندانیان سیاسی بنویسیم که توده ایها را هم قتل عام کردند و درباره جنایتی که در آن فاجعه روی داد اعلامیه بدهیم. این آسان ترین کار است. اما باید بدانیم که از تاثیر گذاری این نوع تبلیغات تکراری بتدریج و سال به سال کاسته می شود. ما چه خوشمان بیاید و چه بدمان بیائید واقعیت اینست. بنابراین، علاوه بر صدور این نوع اعلامیه های سنتی، باید برویم بدنبال یک کار اساسی تر و تاریخی تر. یعنی باید به نسل جوان کشور و به مردم ایران با ارائه اسناد نشان بدهیم که از روی پیکر توده ای ها عبور کردند تا توانستند جمهوری اسلامی را به این منجلابی که شاهدیم بکشانند. باید نشان بدهیم که توده ای ها در تاریخی ترین مقاطع سالهای پس از انقلاب چه کردند؟ چرا کردند؟ و توطئه های عظیمی که در کشور روی داد چرا پیوسته سمت گیری آن به سمت اعدام رهبران حزب، یورش خونین به حزب توده ایران بود و سرانجام نیز این یورش از درون خود حکومت سازمان داده شد.

من درباره دو کودتای طبس و نوژه از میان پرسش و پاسخ هائی که آرشیو کامل آن را دارم و مقاله 52 صفحه ای زنده یاد کیانوری دو سند تاریخی را بیرون کشیدم که نشان دهنده نقش حزب در خنثی سازی دو کودتای طبس و نوژه است و در واقع کامل آن گزارشی است که زنده یاد کیانوری در اولین جلسه 4 نفره درباره این دو کودتا داد و من برایتان گفتم. این دو سند صحبت های قبلی من را کامل می کند. بی جهت نباید عجله کرد و برای رسیدن به بخش های دیگر گفتگوئی که داریم از سر این موضوعات بسیار مهم گذشت. بالاخره این ها ضبط تاریخ حزب می شود و نسل جدید ایران که دسترسی به انتشارات 25 سال و حتی 30 سال پیش حزب ندارد، اینها را می خواند و دقیق تر متوجه می شود ما درباره نقش خود در انقلاب 57 چه می گوئیم.

 

این بخش از پرسش و پاسخ 17 - 7 – 59 کیانوری را که میخوانم یادداشت کنید که در ادامه همین گفتگوئی که داریم منتشر شود:

 

«... به این ترتیب ما از تدارك كودتا در سطوح مختلف آن، در خارج و داخل ایران، اطلاعات دقیقی داشتیم و اینها را به موقع در اختیار مقامات گذاشتیم. در دوران اخیر نیز فاكت های دقیق دیگری پیدا شد و اطلاعات دیگری هم به مقامات رسید كه تائید كننده تمام اطلاعاتی است كه از طرف حزب ما داده شده است. در نتیجه این همكاری توانستند توطئه را در این مرحله سركوب كنند و درهم بشكنند.

كودتا قرار بود در این مراحل انجام گیرد: اول كودتای طبس. در كودتای طبس قرار بود نیروهای آمریكایی پس از پیاده شدن در طبس، به نزدیكی تهران منتقل شوند و خود را به لانه جاسوسی برسانند. مرحله دوم قرار بود كلیه ساواكی ها و افسران بازنشسته و افسرانی كه در واحدهای ارتش و ژاندارمری و پلیس هستند وارد عمل بشوند و گروه هایی از آنها با نقشه معین به مناطق معینی حمله بكنند. اولین هدف آنها عبارت بود از منزل امام برای از بین بردن خود امام و نزدیكانش و سپس كشتار رهبران مذهبی، روحانیت مبارز و رهبران حزب توده ایران كه منازل همه شان را شناسایی كرده بودند. این مدارك چون در همان تاریخ تنظیم و تسلیم شده است، حالا دیگر نمی توانند به ما بگویند كه شما امروز پس از وقوع واقعه اینطور می گوئید. بعد قرار بود كه این گروه ها و گروه های دیگر به موازات گسترش حملات نظامی خود، به سراغ تمام پاسداران و كمیته ها بروند و آنها را با گازهای شیمیائی خواب و فلج كنند و پس از موفقیت در این عملیات، گروه های معینی از آنها به رادیو- تلویزیون حمله كنند و آنجا را در اختیار بگیرند و حكومت كودتایی اعلام كنند. نقشه این عملیات برای تهران و برای شهرهای مهم كشور كشیده شده بود و قرار بود برای شنبه شب پس از آنكه تمام پاسداران و دانشجویان مسلمان پیرو خط امام مستقر در لانه جاسوسی را با گاز شیمیایی خواب كردند و گروگان ها را آزاد كردند، عملیات خود را به طور دامنه دار گسترش دهند. این بود نقشه كودتای طبس، این نقشه البته به هم خورد، ولی فقط یك قسمتش كه تجاوز نظامی آمریكا در طبس بود، با عدم موفقیت روبرو شد. آنها ضمنا می خواستند یك "دستبرد تاریخی" هم زده باشند و گروگان ها را هم در جریان كودتا آزاد كنند. ولی مسئله گروگان ها به هیچ وجه مسئله اصلی نبود آنها این احتمال را می دادند كه در این جریان نه فقط گروگان ها، بلكه تمام افراد نظامی كه پیاده كرده بودند، از بین بروند. مسئله اساسی برای آنها همان نقشه كودتا برای برانداختن رژیم بود. ما فردای همان روز، ضمن اعلامیه ای كه در "نامه مردم" انتشار یافت صریحا نوشتیم كه هدف جریان طبس به هیچ وجه زدن یك ضربه برای آزاد كردن گروگان ها نبود، بلكه كودتا بود.

ضربه دوم "نوژه" عبارت بود از یك حمله به فرودگاه تهران. قرار بود اول به فرودگاه حمله كنند و همزمان با آن یك گروه 200 نفری به سراغ رادیو بروند. فرودگاه را می خواستند با افرادی كه در آنجا داشتند بگیرند و سپس طیاره ها بلند شوند و نقشه بمباران منزل امام خمینی را عملی كنند و مراكز حساس دیگری را كه فكر می كردند مقاومت بكنند از بین ببرند. به موازات این عملیات می بایست تمام نیروهای مسلح سازمان یافته ضد انقلابی، یعنی ساواكی ها و افسران و غیره در تهران شروع كنند به نابودی كمیته های پاسداران و مراكز پاسداران، با استفاده از انواع سلاح ها و وسایل نظامی فوق العاده مدرن نوع آمریكایی كه حتی بعضی هاش در ارتش ایران هم، شاید نباشد. ما اطلاع نداریم، ولی به احتمال قوی نباید باشد، از جمله نورافكن های معینی كه افراد را شب كور و به كلی فلج می كند و گازهایی كه خواب آور است یعنی نیروهای مخالف را برای 24 ساعت به كلی فلج می كند. با استفاده از این سلاح ها می خواستند نقشه كودتا را پیاده كنند. برنامه آنها این بود كه با نابودی میلیون ها نفر كودتا را پیروز كنند. میلیون ها نفر از مردم ایران را نابود كنند! این اغراق نیست رفقا! این نقشه واقعی ضد انقلاب در ایران بوده است، یعنی آن ها حاضر بودند به اینكه یك میلیون، بلكه میلیون ها نفر را، اگر مقاومت شود، از بین ببرند تا كودتا پیروز شود.

امیدواریم جزئیات این كودتا و نتایجی را كه از تحقیقات و از گفته ها به دست خواهد آمد، به طور كامل منتشر بكنند تا مردم ایران این چهره واقعی ضد انقلاب را ببینند و از تلاش هایی كه برای تكرار ماجرای اندونزی و شیلی در ایران انجام گرفته آگاه شوند. ما خواستاریم نتیجه تمام تحقیقات در دسترس افكار عمومی مردم ایران و جهان قرار داده شود. چه تبلیغاتی بهتر از این برای افشاء كردن چهره كریه امپریالیسم آمریكا و هوادارانش؛ چه آن قیافه های متمدن انگلیسی و فرانسوی و آلمان غربی كه در این ئوطئه شریكند و چه آن دوستان آقای قطب زاده در پاكستان و تركیه كه شریك این توطئه بودند و قصد داشتند از آنجا با طیاره های خود نیروهای ارتجاعی و ضد انقلابی را وارد ایران كنند. همه این ها را باید به اطلاع مردم ایران و جهان رساند. نتیجه این محاكمات می تواند یك دادگاه تاریخی علیه امپریالیسم آمریكا باشد، زیرا متأسفانه در شیلی و در اندونزی ارتجاع موفق شد خودش را تثبیت كند و نگذاشت واقعیت آن جنایات آن طور كه لازم هست در خارج انعكاس پیدا كند.

حال این سئوال مطرح می شود كه آیا توطئه تمام شده است؟ به نظر ما نه. هشداری كه امروز شما در "نامه مردم" خواندید، فقط یك بانگ تبلیغاتی نیست، این هشداری است برای اینكه مردم را واقعا آماده بكند برای یك مقابله با خطر موجود. به نظر ما خطر به طور جدی وجود دارد. در خبرهایی كه امروز رسیده، از قول بختیار گفته شده است كه "انقلاب" (منظور كودتاست!) متأسفانه با شكست روبرو شد. رادیوی صدای آمریكا صبح امروز 26 تیر اعلام كرد كه شاپور بختیار نخست وزیر سابق ایران اظهار امیدواری كرده است كه "قیام" آینده ایرانیان به صورتی گسترده تر و منظم تر و با شدت بیشتر صورت گیرد. خوب این نشان دهنده دو چیز است. یكی این كه امپریالیسم آمریكا و تمام دستگاه تبلیغات امپریالیسم در غرب خیلی كوشش می كنند حادثه ای را كه روی داده كوچك جلوه دهند. آنها در داخل به شبكه ضد انقلاب در تهران دستور داده اند شایع كنند كه اصلا كودتایی در میان نبوده است. همه اینها اصلا دروغ بوده و این فقط شگرد و ترفند است برای اینكه عده ای را كه ناراحت بودند، توقیف بكنند.

تا شب حركت، من جریان را به مقامات اطلاع می ‌دادم، از جمله به دفتر امام، خامنه‌ای و رفسنجانی. با صلاحدید آقای خامنه‌ای قرار شد كه برای تسریع در آگاه كردن سپاه پیش از همه به سرهنگ "حاتمی" فرد مورد اطمینان ایشان كه در مقر ریاست جمهوری در اتاقی كار می‌كرد اطلاع بدهم. رابط كودتاچیان از دوست ما خواسته بود كه اگر افراد كاملا مطمئنی را می‌شناسد چند نفر را با خود برای كمك در صورت لزوم بیاورد. با موافقت سرهنگ "حاتمی" قرار شد سه نفر از رفقای ورزیده حزبی و از طرف سپاه هم سه نفر را معرفی كنند و دوست ما به رابطش آمادگی شش نفر را اطلاع بدهد. رابط كودتاچیان دو روز پیش از حركت مبلغ 60 هزار تومان (شصت اسكناس هزار تومانی نو) به دوست ما داده بود كه میان افراد 6 گانه تقسیم كند و گفته بود كه این تنها برای مخارج همین یکی  دو روز اول است و پس از پیروزی صحبت از صدها هزار تومان و بیشتر مطرح بود. من در آخرین دیدارم با سرهنگ "حاتمی" این شصت هزار تومان را به او دادم و از او رسید گرفتم و رسید در دفتر كارم در مركز حزب بود كه به دست غارتگران افتاد.

روز پیش از عزیمت کودتاچیان به نوژه شیخ هادی غفاری با شماری از نوچه‌هایش و زیر حمایت پاسداران به دفتر مركزی حزب یورش بردند و هر چه را كه در آن بود به غارت بردند. من از دفتر حزب بیرون آمدم و نزدیك ساعت 6 بعد از ظهر خود را به خانه آقای خامنه‌ای رساندم و به ایشان گفتم كه كودتاچیان امشب حركت خواهند كرد. ایشان هم فورا لباس پوشیده و برای آگاه ساختن مقامات از خانه خارج شد. سرهنگ حاتمی بعدها به ریاست دانشكده افسری منصوب شد و دیگر او را ندیدم.

 

اینهاست اسناد افتخارآفرین حزب توده ایران. اسنادی که با شوی زیر شکنجه در تلویزیون و با تیرباران افسران توده ای و به دار کشیدن رهبران و کادرهای حزب توده ایران امکان ندارد از بین برود. این نوع اسناد را مرتب باید منتشر کرد تا بتوان تبلیغات حاکمیت علیه حزب توده ایران را خنثی کرد. در غیر اینصورت، نوشتن صدور اعلامیه هائی که مشابه آن را دیگر سازمان ها و احزاب در مقاطع مختلف می نویسند و صادر می کنند که دردی را از ما دوا نمی کند. تازه سازمان ها و احزابی که باید خودشان درباره عملکردهایشان در سالهای اول تأسیس جمهوری اسلامی پاسخگو باشند. حتی به توده ایها باید پاسخگو باشند زیرا یا نفهمیدند ما در باره "نبرد که بر که" چه می گوئیم و چگونه نگران چپ روی ها و تقویت جناح راست و آدمکش در حاکمیت جمهوری اسلامی هستیم و یا نمی خواستند بفهمند. یک آرشیو حرف ما در این زمینه داریم. یکی دیگر از کارهائی که باید بکنیم جمع کردن اعلامیه و اسناد همین سازمان ها و موضع گیری های آنها در آن سالها و بیرون کشیدن نظرات و پیشنهادات و نقش آفرینی های آنهاست. حالا آقایان در مهاجرت از ما طلبکار هم شده اند. از راه کارگر و تروتسکیست ها و سه جهانی های مائوئیست آن سالها بگیرید و بیائید جلو تا برسیم به دسته بندی های چریک های فدائی خلق که حالا سازمان اکثریت و اقلیت و وحدت فدائی و انواع نام ها شده و در رأس همه اینها مجاهدین خلق. باید مشخص شود هارترین جناح در جمهوری اسلامی چگونه توانست روی موج حوادث و چپ روی ها و ماجراجوئی ها یکه تاز حاکمیت شود. تازه این مربوط به آن سالهاست. ما درباره سالهای مهاجرت هم حرف و سخن بسیار داریم. از تغییر مسیر سیاسی امثال بابک امیرخسروی و پشت کردن به گذشته خویش تا خرده ریزهائی که راه او را به اشکال مختلف دنبال کردند و برای حزب توده ایران در مهاجرت تاریخ شفاهی ساختند.

امروز ممکن است نسل جوان کشور و حتی مردمی که ما آنها را نسل انقلاب می دانیم، زیر فشار جمهوری اسلامی دهه دوم و سوم، با خواندن آنچه که ما درباره دو کودتای طبس و نوژه کردیم؛ اشاره به شرایط کنونی کشور کرده و حداقل در دلشان بگویند "ای کاش این کودتاها خنثی نشده بود و بساط جمهوری اسلامی جمع می شد!". اتفاقا از جمله دلائلی که ما باید از گذشته سخن بگویم، همین واقعیت است. این واقعیت که حزب ما کوشش کرد و از جان خود مایه گذاشت تا کار انقلاب و جمهوری اسلامی به اینجا کشیده نشود که کشیده شده است. بنابراین ما از این تلاش سخن می گوئیم و از جمهوری اسلامی سالهای نخست پس از انقلاب!

درباره جنگ و حمله ارتش عراق به ایران هم یکی از شماره های تاریخی "نامه مردم" را میدهم که بعنوان ضمیمه این گفتگو منتشر کنید. این سند هم نشان میدهد که ما چگونه بعد از خنثی سازی دو کودتای طبس و نوژه بیمناک حمله عراق به ایران بودیم. ما وظیفه داریم اینها را بصورت برجسته منتشر کنیم، زیرا در سایه غفلت ما دراین زمینه هاست که امثال آقایان هاشمی رفسنجانی، ناطق نوری، مهدوی کنی و کسان دیگری بعنوان خاطرات خود مطالبی را در باره سالهای اول انقلاب و تأسیس جمهوری اسلامی می گویند و ذهن مردم را پر می کنند که در آنها آگاهانه درباره نقش حزب در آن سالها یا سکوت می کنند و یا بصورتی تحریف و تحقیر شده از آن می گویند و از نقش و سهم مخرب خود در منحرف کردن مسیر انقلاب سخنی نمی گویند. به این دلیل است که معتقدم نباید برای رسیدن به بخش های دیگر گفتگوئی که داریم عجله کرد و از روی این مسائل و اسناد عبور کرد. بهرحال این مطالب را نسل جدید در ایران می خواند، کپی می کند و به دیگران میدهد و دست به دست می شود و در داخل هیات های تحریریه مطبوعات و رسانه ها و از سوی وبلاگ نویسان و فیسبوک نگاران خوانده می شود. این جالب نیست که در شب کودتای نوژه حجت الاسلام هادی غفاری که حالا از گذشته خود ابراز پشیمانی می کند، و گروه های اولیه فشار و حزب الله که دور خودش جمع کرده بود به دفتر حزب ما حمله کرد؟ چطور می توان تصور کرد چنین حمله ای بی ارتباط با کودتا بوده است؟ آن همه درباره تعلل حزب توده ایران در برابر کودتای 28 مرداد می نویسند و هیچکس گریبان دولتی ها و ملیون را نمی گیرد که شماها که در حاکمیت بودید در آن واقعه چه کردید! و حالا همگی درباره خنثی سازی دو کودتای هولناک که در آن حزب توده ایران نقش آفرین اصلی بود سکوت می کنند و امیدوارند به دست فراموشی سپرده شود. آقایان مرتب از آزادگی های شاپور بختیار سخن می گویند، اما کسی پاسخ نمی دهد که ایشان در ستاد جنگ عراق برای آغاز حمله به ایران چه می کرد؟ همکاری مجاهدین خلق با صدام حسین محکوم است – که هست- اما همکاری ژنرال های شاه و شخص شاپور بختیار با ارتش صدام حسین برای حمله به ایران محکوم نیست؟

می بینید توده ای ها چقدر از همه طلبکارند و آنوقت به حاشیه خزیده ایم و میدان را سپرده ایم به طلبکاران؟

برایتان یک ماجرای دیگری را تعریف کنم که مربوط به چند شب پیش است. در برنامه گفتگو و یا یک عنوانی با این مضمون در تلویزیون امریکا درباره نقش مطبوعات در دوران کوتاه نخست وزیری شاپور بختیار سئوال می کردند و افرادی پاسخ می دادند. من کار ندارم که پاسخ دهندگان چه می گفتند و یا نمی گفتند. هر کس به خودش مربوط است که حوادث و رویدادها را چگونه ببیند. اما چرا ما نباید در باره این مسائل حرف بزنیم؟ حتی در حد همین تریبون های اندکی که بعنوان سایت های اینترنتی دراختیار داریم و البته معتقدم این تریبون را می توان پرقدرت تر کرد، به شرط آنکه بخواهیم و همه توان حزب را برای اینکار بسیج کنیم و برای آن برنامه داشته باشیم.

اداره کننده آن برنامه تلویزیون امریکا که در ایران هم طیف وسیعی آن را می بینند آقای چالنگی بود. ایشان با این نقل قول از شاپور بختیار که در دیدار با اهل مطبوعات آن زمان گفته بود شروع کرد "معیار آزادی مطبوعات برای من لوموند است" و بعد سئوالش این بود که چرا از بختیار که از چنین آزادی طرفداری می کرد مطبوعات وقت حمایت نکردند و رفتند دنبال حمایت از آقای خمینی که دیدیم با آزادی چه کرد؟

ما اگر می خواستیم پاسخگو باشیم اینگونه پاسخ میدادیم:

-  اجازه بفرمائید ابتدا با یک سئوال از شما و گرفتن یک جواب کوتاه جلو برویم. آن سئوال اینست که مگر شاه در تیرماه 1331 مصدق را برکنار نکرد و قوام را نخست وزیر نکرد؟ مگر براثر قیام 30 تیر، یعنی چند روز بعد از این برکناری و برگماری که خودش خلاف قانون و اختیارات پادشاه بود مجبور نشد به نوعی عذرخواهی کرده و عقب نشینی کند و دوباره تن به نخست وزیری مصدق بدهد؟ خوب حالا شما بفرمائید چرا یکسال بعد آن عقب نشینی و عذر خواهی را فراموش کرد و دست به کودتای 28 مرداد زد؟

مجری برنامه، یعنی آقای چالنگی می توانست همان ادعاهای سلطنت طلب ها را تکرار کند و بگوید: برای این که خطر کودتای توده ایها وجود داشت.

ما پاسخ می دادیم:

-  بسیار خوب. ما اصلا وارد این بحث نمی شویم که حزب توده می خواست کودتا کند و یا نکند، چون می خواهیم به یک نتیجه دیگری برسیم که درچارچوب سئوال شما در باره بختیار است. پرسش بعدی از شما اینست که در زمان نخست وزیری علی امینی هم خطر کودتای توده‌ایها وجود داشت که شاه او را هم برکنار کرد و زمام مطلقه امور را گرفت دست خودش؟

هر پاسخی که مجری برنامه داشت می توانست بدهد و بگوید تا مردم خود قضاوت کنند. اما ادامه بحث ما از پایان پاسخ او اینگونه شروع می شد:

آن شاهی که تن به نخست وزیری بختیار داد، در جستجوی فرصت و زمان بود. به محض آنکه ارتش و ساواک دوباره بر امور مسلط شده و مردم به خانه هایشان باز می گشتند و شاه هم از مصر به ایران باز می گشت، آقای بختیار را اگر خیلی خوش شانس بود و سر و کلاه را با هم نمی داد، به خانه اش بازگردانده و هفته ای یکبار اجازه میدادند برای دیدن دوستانش به کلوب ایران برود. تیغ تیز بر گلوی مطبوعات و مطبوعاتی کشیده می شد. همچنان که بر گردن هر کس که محرک تظاهرات مردم شناخته می شد.

بنابراین، آن بی اعتمادی به وعده ها و سخنان آقای بختیار در دوران نخست وزیری اش را در این واقعیت جستجو کنید. این واقعیت که اعتماد ملی نسبت به دربار شاه و شخص شاه و دستگاه حکومتی اش فرو ریخته بود و روشنفکران زخم خورده و مردم فریب خورده بیش از 3 دهه دیگر فرصت سرنگونی او را نمی خواستند از دست بدهند. شاه پس از کودتای 28 مرداد، تمام فرصت های خود را در ابتدای دهه 40 برای عقب نشینی و تن دادن به رفرم و اصلاحات از دست داده بود و سال 57 سال به صدا در آمدن ناقوس مرگ آن رژیم بود.

مطبوعات وقت هم در سال 56 و 57 دقیقا یک کار حرفه ای کردند که بیشتر حجم اخبار را به بزرگترین واقعه، یعنی انقلاب اختصاص دادند. اخبار در خیابان ها بود نه در کاخ نخست وزیری یا مجلس. دوران اخبار دولتی و مجلسی تمام شده بود.

حال برای این که گزارش تاریخی نداده باشیم باید بتوانیم آن گذشته را به اوضاع امروز کشور پیوند بزنیم. البته پیوند دارد و نیازی به تلاش ما نیست اما یادآوری آن برای مردم دلنشین می شود. یعنی جمهوری اسلامی و رهبر آن نیز همان مسیری را طی می کنند که شاه در دهه 40 طی کرد و می رویم به آن شرایطی برسیم که شاه پس از فرصت های از دست رفته رسیده بود. حوادث تاریخی عینا تکرار نمی شوند، اما سرانجام های تاریخی تکرار می شوند. بختیار هم در سال انقلاب و زیر فشار انقلاب توانست  یک تظاهرات 100 هزار نفره در دفاع از قانون اساسی در تهران راه بیاندازد، اما شتر تاریخ را می خواستند با ملاقه آب بدهند. فرو ریختن اعتماد مردم به رهبران جمهوری اسلامی هم همین مسیر را طی می کند. طبیعی است که تا آخرین لحظات هم چند صد هزار نفر بعنوان سپاهی و بسیجی و وابسته به کمیته های مالی و امدادی برای حکومت باقی بمانند، اما این بلدرچین، دیگر آن بلدرچین دهه اول انقلاب نیست! این را طرفداران اصلاحات خیلی خوب می دانند و به همین دلیل هم می کوشند آب رفته را به جوی باز گردانند و نگذارند سرنوشت رژیم شاه یکبار دیگر تکرار شود. تکراری که می تواند به جنگ داخلی و تجزیه کشور بیانجامد.

می بینید؟ توده ای ها حرف دارند، استدلال دارند، منطق دارند، با حوادث انقلابی زندگی کرده‌اند. حتی اگر بخش کوچکی از بینندگان تلویزیون امریکا در ایران هم این استدلال های ما را بخوانند و یا به گوششان برسد باز هم مفید تر از سکوت ما و واگذاری میدان به آقایانی است که همه امکانات را در تلویزیون امریکا و تلویزیون بی. بی. سی قبضه کرده اند. در مطبوعات و رادیو تلویزیون دولتی هم که فرصتی به ما برای گفتن این حرف ها نمی‌دهند. بنابراین چه راهی باقی مانده جز اینکه خودمان امکاناتمان را بسیج کنیم و همه توان خودمان را جمع کنیم و برویم به سمت یک یورش واحد به تحریم کنندگان توده ایها، به دگرگون جلوه دهندگان حوادث انقلاب و سالهای پس از انقلاب.

-  فکر می کنیم شیرازه کار از دست همه مان در رفت و به پایان حجم در نظر گرفته شده هفتگی برای گفتگو رسیده ایم.

 

- بله. درست است. اما مهم نیست. بالاخره این حرف ها هم باید زده شود و گذشته را به امروز وصل کرد. والا فکر می کنند این گفتگوها تنها شامل گذشته می شود و این که چه باید می کردیم و یا چه کردیم، نه اینکه چه باید بکنیم و چه می خواهیم بکنیم. عیبی ندارد. هفته دیگر شما هم حاشیه نروید و به من هم اجازه حاشیه رفتن ندهید تا گفتگو را از "تمرکز سازمانی" در سازمان غیر علنی حزب دنبال کنیم.

------------

سه بخش پیشین را می توانید از روی لینک های زیر بخوانید:

بخش اول یادمانده ها

https://www.facebook.com/permalink.php?story_fbid=822806547827222&id=467518723356008&substory_index=0

بخش دوم یادمانده ها

https://www.facebook.com/permalink.php?story_fbid=826092314165312&id=467518723356008&substory_index=0

بخش سوم یادمانده ها

https://www.facebook.com/permalink.php?story_fbid=829864000454810&id=467518723356008&substory_index=0
 

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده 512 - 25 تیرماه 1394

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت