بخش پنجم در 20 صفحه انتشار بازبینی شده یادمانده هائی از پیوند حزب توده ایران با انقلاب 57 علی خدائی
|
37 توصیه طبری
- قرار ما برای گفتگوی این بار "طرح تمرکز سازمان غیر علنی" بود. پیام های این هفته عموما بر محور موضع گیری های رهبری حزب از پلنوم وسیع 17 تا آغاز مرحله دوم جنگ بود. راستی، پلنوم 17 چگونه برگزار شد؟
- خودتان می گوئید از تمرکز سازمان غیر علنی شروع کنیم و آنوقت درباره پلنوم وسیع 17 سئوال می کنید. بهرحال و برای اینکه سئوال را بی جواب نگذاشته باشم، بسیار کوتاه می گویم و شرح بیشتر را می گذارم تا بموقع درباره آن هم صحبت کنیم. من در پلنوم 17 حضور نداشتم. هاتفی و پرتوی هم حضور نداشتند. بسیاری از کسانی که در سازمان غیر علنی بودند و بعنوان مشاور کمیته مرکزی انتخاب شدند هم در پلنوم نبودند. مثل فاطمه مدرسی (فردین)، سعید آذرنگ و دیگران. برگماری افراد غیر علنی هم با اسامی مستعار انجام شد و به همین دلیل جز کیانوری و جوانشیر کسی نمی دانست نام های واقعی کسانی که برگمار شده اند چیست. نام مستعار من هم از زمان حضور در سازمان نوید "بابک" بود که در تشکیلات حزبی جز کیانوری، رفقا جوانشیر و بهزادی می دانستند "بابک" چه کسی است. درباره ابلاغ عضویت رحمان هاتفی در هیات سیاسی و سردبیری نامه مردم هم شرحی را که او خودش برای من تعریف کرد بموقع برایتان خواهم گفت. شرح بسیار جالبی است. عضویت خود من بعنوان مشاور کمیته مرکزی هم در جلسه ساختمان معروف به "کُخ" که جلسات چهار نفره ما از زیر زمین خیابان یوسف آباد به آنجا منتقل شده بود به من ابلاغ شد. البته هاتفی چند روز قبلش تقریبا گفته بود، اما ابلاغ رسمی در جلسه من و هاتفی و پرتوی با کیانوری در ساختمان کُخ صورت گرفت. به یک جلسه آشتی کنان شبیه بود، چون ابتدا کیانوری از پشت میزش بلند شد و آمد وسط همان اتاق بسیار کوچکی که برایتان گفته بودم و بعد از اینکه من را بغل کرد و بوسید گفت: "فقط مشاور کمیته مرکزی نشدی، بلکه نقشه های دیگری هم برایت کشیده ایم. تصمیم گرفته شده که با حفظ همان رابطه هائی که داری بعنوان معاون عموئی بروی به شعبه روابط عمومی که بقیه را خودش برایت خواهد گفت." این "آشتی کنانی" که برایتان گفتم تا حدودی واقعی بود، که بزودی برایتان ریشه هایش را خواهم گفت. در واقع ریشه های آن کدورت کمرنگی که به این آشتی کنان انجامید. کتابچه حقیقت را یقین دارم مهدی پرتوی نوشته است. هیچکس دیگر جز کیانوری و هاتفی اطلاعاتی را که دراین جزوه به آنها اشاره شده نداشته است. پیروز دوانی که رقمی نبود و اساسا فردی نبود که در جریان این مسائل باشد. مگر این که پرتوی دیکته کرده باشد و دوانی نوشته و منتشر کرده باشد. البته لابلای آن ادعاهائی هم مطرح شده که مقدار زیادی متاثر از خصومت های رشد کرده پس از یورش به حزب و بخشی هم دفاع از خویش است؛ اما بهرحال شما وقتی اطلاعات این جزوه را با اسناد دیگری که به اشکال مختلف منتشر شده مقایسه کنید، متوجه می شوید که بخش اعظم اطلاعات طرح شده در "کتابچه حقیقت" دقیق است. در همین جزوه اشاراتی هم به مصوبات پلنوم وسیع 17 که در خانه پدر دکتر فرهاد عاصمی در ونک تشکیل شده بود شده است. از جمله درباره همین برگماری های غیابی. عینا برایتان از روی همین کتابچه می خوانم: « در پلنوم هفدهم حزب درفروردین۶۰ بطورغیابی، سعید آذرنگ، فاطمه مدرسی، علی خدائی، حسین راسخ، شاهرخ جهانگیری، امیرمعزز، هادی پرتوی و فاطمه سلامت بخش بعنوان اعضای مشاورکمیته مرکزی انتخاب شدند. پس از دستگیری پرتوی در۵۹ مسئولیت سازمان مخفی به هاتفی واگذارشد، ولی بخش نظامی همچنان در حیطه مسئولیت پرتوی باقی ماند و بطور همزمــان مهدی پرتوی به مدت۴ــ۳ماه درشبکه علنی حزب، هم در بخش آموزشی به عنوان معاون طبری وهم درتشکیلات کـل به عنوان معاون جوانشیر فعالیت می کرد و قرار بود مسئولیت شعبه درحال تأسیس کادرها را به عهده بگیرد که این شعبه هرگز تشکیل نشد.»
- در میان فیش هائی که یک نسخه از آنها به شما هم داده شد شرح جالبی درباره "شعبه کادرها" پیدا کردیم.
- بله. دیدم. اولا این کاری که برای فیش برداری از میان 5 کتاب منتشر شده در جمهوری اسلامی درباره حزب توده ایران منتشر شده بسیار کار با ارزشی است. واقعا با ارزش است. حالا باید این 370 – 380 فیش را دسته بندی کرد و فهرست تفصیلی هم برای آنها درست کرد تا در آینده فکری برای آنها بکنیم. خیلی کار اساسی صورت گرفته است. من این بخش، یعنی "شعبه کادرها" را با دقت خواندم. فیش های مربوط به دوران کوتاه پس از آزادی پرتوی از زندان و کنار گذاشته شدنش از تشکیلات غیر علنی حزب و بازگشت دوباره اش را هم با دقت خواندم. خیلی عالی است. واقعا دست رفقائی که با این دقت این کتاب ها را خوانده و فیش تهیه کرده اند درد نکند. مطالبی که منتشر شده بسیار نزدیک به واقعیاتی است که روی داد. تشکیل "شعبه کادرها" هم پس از اینکه قرار شد مسئولیت اطلاعات تهران به من منتقل شود و کارم را درکنار هاتفی و زنده یاد حجری شروع کنم، دوباره به شکل دیگری در دستور کار قرار گرفت که فکر می کنم در گفتگوهای اولیه برایتان گفتم و بعدها هم بیشتر خواهم گفت. در واقع قرار بود این شعبه کار "خانه تکانی" در تشکیلات حزبی را آغاز کند. رفیق حجری هم به حق عجله داشت هر چه زودتر کار شروع شود زیرا می دانست حکومت در تدارک تنگ تر کردن حلقه محاصره و تنگ تر کردن همه عرصه ها علیه حزب است. البته نمی خواهم بگویم یورش به حزب را قریب الوقوع می دانست، می خواهم بگویم نگران فشارهای بیشتر حکومت بود. متاسفانه جلسه و دیدار من با رفیق حجری برای ابلاغ مسئولیت اطلاعات تهران و گفتگوهای مقدماتی که درخانه خود من صورت گرفت بدلیل مسافرت رفیق جوانشیر که برای رد کردن دخترش به همراه رفیق فروغیان و سرکشی به واحد حزبی خراسان به سرخس رفته بود، به نتیجه قطعی و عملی نرسید. قرار شد بعد از بازگشت رفیق جوانشیر جلسه چهار نفره با حضور حجری و جوانشیر، من و هاتفی تشکیل شود و کار آغاز شود که مصادف شد با یورش اول به حزب و ما وارد یک مرحله دیگری شدیم. می خواستم بگویم آن "شعبه کادرها" نه تنها منتفی نشده بود، بلکه بصورت بسیار جدی تر قرار بود کارش را شروع کند، با شرح وظائفی بیشتر از آنچه در این فیش ها خواندم. ما حتی اگر بتوانیم همین فیش ها را پس از آنکه کد گذاری های تفصیلی آنها صورت گرفت، بتدریج در راه توده منتشر کنیم هم یک کار تاریخی کرده ایم و چهره تشکیلاتی حزب را از زیر آوار انواع تهمت ها بیرون می کشیم. - چرا تا حالا به این کتاب ها توجه نشده؟ - ببینید! ما نیازمند یک نگاه جدید و متفاوت نسبت به کار تبلیغاتی هستیم و برای این کار هم ابتدا باید همه توده ایها و از جمله "نامه مردمی" ها با گذشته آشتی کنند. دهها فکر و نظر در این ارتباط وجود دارد که باید خرد جمعی در باره آنها تصمیم بگیرد. ما باید تحولات 30 ساله جمهوری اسلامی، سالهای پس از فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم، احتمالات آینده، ضد حمله به حملات تبلیغاتی که علیه ما شده و... همه را بررسی مجدد کنیم. مثلا یکبار ما باید همه اتهاماتی که در باره جاسوسی به ما زده اند را با نمونه های مستقیمی که بویژه در جمهوری اسلامی طرح شده دسته بندی کنیم و بصورت 1- 2 - 3 .... بنویسیم. اصلا نهراسیم که مثلا ریشهری در دادگاه چه گفته و یا فلان رفیق نظامی و غیر نظامی ما در دادگاه و زیر فشار و یا فلان کس در حسینیه اوین چه گفته. اتفاقا عین این گفته ها را باید بکشیم بیرون و دسته بندی کنیم. یکبار باید این کار را کرد و جواب آن را هم دقیق و منسجم و از موضع انقلاب و بعنوان یک حزب انترناسیونالیست داد. در یکی از همین فیش ها که این هفته برای من فرستادید یک پاسخ خیلی جالبی از کیانوری در همین ارتباط خواندم. ظاهرا مربوط به مصاحبه ایست که یا روزنامه جمهوری اسلامی و یا کیهان هوائی با او، پس از بیرون آمدن از زندان کرده اند. حالا یا در همان خانه ای بوده که امیرانتظام هم همسایه طبقه پائین آن بوده و یا جای دیگری نمی دانم. بهرحال سئوال کننده که شاید همین آقای سلیمی نمین سردبیر وقت کیهان هوائی بوده، یا عبدالله شهبازی و یا حجاریان و یا هر کس دیگری، درباره جاسوسی از او می پرسد. و کیانوری که دیگر زیر شکنجه برای اعتراف گیری نیست می گوید: "جاسوسی یعنی اطلاعاتی را علیه کشوری که وطن توست به دشمن بدهید. شما یک خط و یک سند به ما ارائه بدهید که حزب توده ایران اطلاعاتی را علیه منافع ملی ایران به کسی داده باشد!" مسئله، درست همین است. ما چنان زیر بمباران تبلیغاتی قرار گرفته ایم که می ترسیم بگوئیم و یا دفاع بکنیم که کسب فلان اطلاعات از تجهیزات نظامی امریکا و رساندن آن به صدر اردوگاه وقت انقلاب جهانی، یعنی اتحاد شوروی نامش جاسوسی نیست. حضور در جبهه جنگ سرد و گرم و قرار داشتن در کنار جبهه انقلاب علیه امپریالیسم است. همانگونه که آنها چنین وظیفه ای را در برابر حزب توده ایران داشتند و اتفاقا خوب هم به این وظیفه عمل کردند. یکی از کارهای مهم دیگری که باید بکنیم تنظیم فیش ها و اسنادی است که نشان میدهد ما چه اطلاعات مهم و سرنوشت سازی برای انقلاب و مردم ایران را از طریق احزاب برادر بدست آوردیم و برای دفاع از انقلاب در اختیار رهبر انقلاب گذاشتیم. با این دو کار مهم، آنوقت ما خودمان را از زیر بمباران تبلیغاتی دشمن که مرتب ما را جاسوس خطاب می کند تا نگوئیم و به گوش مردم نرسانیم که دلیل یورش به حزب توده ایران، هم در زمان شاه و هم در جمهوری اسلامی چه بوده بیرون کشیده ایم. در این صورت مسئله جاسوسی را هم برای مردم توضیح داده ایم. خنده دار است که این اتهام را چه در زمان شاه که مستقیما تمام دستگاه حاکمه برای امریکا و انگلیس جاسوسی می کردند و چه در جمهوری اسلامی که حضور و فعالیت مخفیانه آنها در سراسر جهان و بویژه در کشورهای مسلمان منطقه خاورمیانه اظهرمن الشمس است به ما می زنند. شما کتاب خاطرات اردشیر زاهدی را بخوانید. حتما و با آنکه بسیار چاپلوسانه و خسته کننده است آن را بخوانید. در آنجا یک بخش بسیار جالبی دارد درباره آخرین سالهای حکومت شاه. در این بخش می نویسد که سازمان سیا ارتشبد نصیری رئیس ساواک شاه را به امریکا احضار کرد و از او محرمانه ترین گزارش ها را طلب کرد. مسئله بسیار مهم دیگر آن اخبار و اطلاعیه های رسمی است که مقامات وقت جمهوری اسلامی بعنوان دلیل یورش به حزب توده ایران اعلام کردند و تمام بار سنگنین شکنجه و بازجوئی هم روی آن متمرکز بود. یعنی همان اتهام کودتا که همین محسن رضائی فرمانده وقت سپاه و آن رضائی دیگر که رئیس وقت اطلاعات سپاه بود از طراحان آن بودند. اتهامی که آنقدر پوچ بود که حتی در دادگاه نظامی ها هم آن را دیگر طرح نکردند. باید این خبرها و اطلاعیه های حکومتی و بعد هم اطلاعاتی که در باره شکنجه و اعتراف گیری برای کودتا داریم را در بیآوریم و روی آنها کار کنیم و بصورت منسجم منتشر کنیم. هم در کتاب های خاطرات کیانوری و هم در کتاب قطور اسناد حزب توده ایران از آغاز تا فروپاشی اطلاعات بسیار جالبی دراین باره وجود دارد که اتفاقا در همین فیش برداری ها هم دیدم که روی آنها هم کار کرده اند. نامه کیانوری به علی خامنه ای هم که دیگر حجت را تمام کرد که در زندان با رهبری حزب چه کردند. خوب دیگه، اینها فقط اشاراتی بود به آنچه که همه ما بعنوان دغدغه های حزبی با آن زندگی می کنیم و نشان دادن افق کارهائی که می توان کرد. باید کار کرد. با درجه سرهنگی و سرتیپی به خود دادن و راست راست گشتن که حزب ساخته نمی شود. سخنرانی در این و یا آن کنگره احزاب برادر هم به همچنین. تازه معلوم نیست آنچه که می گویند چقدرش حرف های کلی و تعارفات است و چقدرش واقعیات زنده و درحال تکامل در جامعه و در حاکمیت جمهوری اسلامی. حیفم می آید این نکته را هم که بارها با افسوس به آن فکر کرده ام نگویم. شما می دانید که طیف چپ های جدید داخل کشور منتقد مناسبات رهبران و احزاب مترقی حاکم در چند کشور امریکای لاتین با جمهوری اسلامی اند. حتی هم سن و سال های ما در داخل کشور مثل رئیس دانا و یا زرافشان. درست شبیه بحثی که در دهه 1340 برای یک دوره گریبانگیر خود ما در داخل کشور شده بود. سالهائی که مناسبات اقتصادی اتحاد شوروی وقت و رژیم شاه گسترش پیدا کرده بود و ذوب آهن اصفهان پا گرفته بود، که پا به پای بحث های مربوط به اصلاحات ارضی شاه گریبانگیر ما شده بود. حرف من اینست: واجب تر از حضور در هر کنگره ای، سفر به این کشورها و یا دیدار با رهبران این چند کشور، مثل ونزوئلا، بولیوی، نیکاراگوا و گفتگو و مصاحبه صریح و بی تعارف با آنها برای انتشار است. درست همان سئوالاتی را که میان جوانان چپ جدید ایران مطرح می کنند باید جلوی آنها گذاشت و پاسخ آنها را هم منتشر کرد. برای آنکه دست بیشتر باز باشد حتی بعنوان خبرنگار توده ای می توان این کار را کرد. همین یک نمونه را بگیرید و بروید جلو. ببینید کار از کجا شروع می شود و چگونه تبلیغات ما می تواند در مسیر جلب و مراجعه قرار بگیرد. همین روش را مثلا در باره روسیه و حزب کمونیست آن می توان داشت، درباره یونان در باره فرانسه. بازهم تاکید می کنم که درست مثل یک خبرنگار حرفه ای باید با صراحت سئوال کرد و پاسخ خواست، نه بصورت تعارف و درچارچوب دو حزب برادر. من یقین دارم که هم آنها پاسخ های قانع کننده دارند و هم انتشار آنها جاذبه دارد و هم ما به نسل جدید نزدیک شده و به دغدغه های آنها پرداخته ایم.
-برویم سر بحث خودمان. یعنی تمرکز سازمان غیر علنی حزب و ماجرای دستگیری فردی که می خواست در نماز جمعه تهران انفجار ایجاد کند و دستگیری و زندانی شدن پرتوی.
- روزی که پرتوی برای دستگیری آن فرد ساواکی رفته بود، ما جلسه یکشنبه ها را با کیانوری در زیر زمین خیابان یوسف آباد داشتیم. برخلاف این که بعدها گفته شد، کیانوری ابتدا در محل – خانه طرف در قلهک - حضور داشته و بعد که پرتوی عملیات را شروع کرده محل را ترک کرده، کیانوری از ساعت 2 بعد از ظهر در زیر زمین خیابان یوسف آباد منتظر من و هاتفی نشسته بود و البته نگران. به ما گفت که "خسرو" برای یک ماموریتی رفته که منتظر نتیجه آن هستم و لحظه به لحظه منتظر تلفن او بود. بسیار سربسته گفت که یک کسی را باید دستگیر کرده و چند ساعتی نگهدارند و بعد تحویل دادستانی بدهند. باید بتوانند در این مدت کوتاه بفهمند این فرد وابسته به کدام شبکه است؟ با بقایای کودتای نوژه در ارتباط است و یا با سازمان های بین المللی؟ در حکومت کسانی با او رابطه دارند یا نه؟
البته برای آنکه جنجالی به پا نشود با دادستانی – قدوسی- هماهنگی شده. جلسه ما تا 4 بعد از ظهر ادامه یافت اما هیچ مسئلۀ اساسی در آن طرح نشد زیرا تمام تمرکز کیانوری متوجه ماموریت مهم پرتوی بود. بویژه که تلفنی هم از جانب او نشد و نگرانی او بیشتر شده و این نگرانی را به ما هم منتقل کرده بود. آن روز به این ترتیب گذشت و روز بعد هاتفی به دیدار من آمد و خبر داد که پرتوی بازداشت شده و به اوین برده شده است. این یک ضربه هولناک بود. از جزئیات ماموریت خبر نداشتیم و یا لااقل من خبر نداشتم، اما طبیعی بود که بازداشت او بسیار مهم بود. احتمالا به دلیل بازداشت پرتوی و یا از بیم انتقام کور بقایای کودتای نوژه دیدارهای ما دیگر در زیر زمین یوسف آباد تشکیل نشد و دیدار بعدی به ساختمان "کُخ" در خیابان چرچیل ضلع شمالی سفارت انگلستان منتقل شد. دقیقا یادم نیست چند روز بعد از اطلاع از بازداشت پرتوی، من و هاتفی را کیانوری برای دیدار به این ساختمان فراخواند و طرز ورود به آن را هم به هاتفی اطلاع داده بود. ساختمانی بلند که فکر می کنم در طبقه 12 آن آپارتمان کوچکی بود. اگر درست بخاطر داشته باشم، در هر طبقه دو آپارتمان روبروی هم قرار داشت و برای جلب توجه نکردن مراجعه به این آپارتمان باید یک طبقه پائین تر از آسانسور خارج شده و طبقه بعدی را با پله طی می کردیم. یک تک زنگ و بعد کاغذی با دو علامت ضربدر را باید از زیر در به داخل می فرستادیم تا در را باز کنند. بار اولی که به آنجا رفتیم قائم پناه در را بسیار آهسته باز کرد و خودش پشت در قرار گرفت. ما که وارد شدیم او در را بست و بی آنکه حرفی بزند اتاق کیانوری را نشان داد. آشپزخانه مقابل در ورودی بود و اتاق کیانوری سمت راست در ورودی. اتاقی بسیار کوچک، با دو صندلی، یک میز تحریر کوچک و یک رادیوی برقی بزرگ که همیشه باز بود و کیانوری هم برای شنیدن مذاکرات مجلس از آن استفاده می کرد و هم از صدای آن برای ایجاد مانع شُنود احتمالی در اتاق. دو صندلی را به خواست او جلو کشیدیم و هر سه نفر به فاصله ای بسیار نزدیک دور میز تحریر قرار گرفتیم. کیانوری با افسردگی و نگرانی گفت که پرتوی را برده اند اوین و تمام تلاش چند روز گذشته او برای آزاد کردن پرتوی به جائی نرسیده است. حتی وعده های آیت الله قدوسی هم تاکنون به نتیجه نرسیده است. هاتفی پرسید چه باید کرد؟ کیانوری گفت چند روز دیگر صبر می کنیم، اگر نتیجه ای نگرفتیم یک تصمیم اساسی می گیریم. من سکوت کردم اما هاتفی سئوال کرد: دلیل بازداشت او را به شما گفته اند؟ کیانوری اختلاف و رقابت دادستانی با کمیته حجت الاسلام مروارید در نارمک را دلیل این بازداشت ذکر کرد و البته با عصبانیت اضافه کرد که پشت ماشین تویوتائی که با آن طرف را برده بودند اسلحه داشته اند و همین اسلحه بهانه بازداشت شده. اصلا قرار نبود اسلحه حمل کنند. هاتفی گفت: این فقط بهانه است. وقتی دادستانی اجازه بازداشت داده زیاد عجیب نیست که بازداشت کننده مسلح هم باشد. فکر نمی کنید دست دادستانی و کمیته مروارید در دست هم است و با ما بازی کرده اند؟ کیانوری از این تفسیر خوشش نیآمد و باز هم رقابت و اختلاف در حکومت و ناشیگری و بیاحتیاطی پرتوی را دلیل این بازداشت دانست. و بعد هم گفت که باید چند روز دیگر صبر کرد، شاید آزادش کردند. هاتفی پرسید: صبر برای چه هدفی؟ حتی اگر خسرو و آن دو کادر سازمان نوید تا چند روز دیگر آزاد هم بشوند، حداقل تا مدتی صلاح نیست هیچکدام برگردند سر مسئولیت هایشان تا پاکسازی شوند. کیانوری زیاد موافق ادامه بحث نبود و نظر خودش برای ادامه صبر را بار دیگر تکرار کرد. دیداری طولانی نبود زیرا کیانوری قرار دیگری داشت و نمی خواست ما را در آنجا ببینند. به همین دلیل قرار شد هاتفی با همسر پرتوی در تماس تلفنی بماند و اگر خبری داشت فورا اطلاع بدهد. جلسه بعد هم برای هفته دیگر تعیین شد، با این تذکر که اگر لازم شد زودتر دیدار شود خبر خواهد داد. بقیه غر و لُندهای هاتفی ماند برای بعد از خروج از ساختمان "کُخ" و در فاصله نه چندان زیاد این محل با محل زندگی من در خیابان سعدی شمالی. برای ناهار رفتیم خانه ما و او نه تنها در طول راه بلکه سر ناهار هم بی وقفه غُر زد و انتقاد کرد. هم منتقد پرتوی بود که چرا برای این کارها خودش را می اندازد جلو و هم منتقد کیانوری بود که با چه معیاری پرتوی را با آن همه مسئولیت و اطلاعات به چنین ماموریتی فرستاده است. از تک خودمحوری و بلند پروازی پرتوی انتقاد کرد. چند بار، قبل از انقلاب هم به این خصلت های او اشاره کرده بود اما این بار بسیار تند و با عصبانیت. شاید برایتان گفته باشم که یکبار پرتوی یک جمله مهم را در اعلامیه ای که هاتفی برای نوید نوشته بود دستکاری کرده بود و قبل از همآهنگی هم نوید را با همان اعلامیه دستکاری شده منتشر کرده بود. تند ترین انتقاد از پرتوی را از دهان هاتفی من بر سر همین دستکاری در اعلامیه شنیدم. عصبانی که می شد بی وقفه با پنج انگشتش موهای سرش را از پیشانی به عقب می راند و آن روز بارها این عادت را تکرار کرد. انتقادش هم محتوائی بود و هم خصلتی. پرتوی محتوای اعلامیه را با آن دستکاری تغییر داده بود و این مورد تائید هاتفی نبود و ایراد خصلتی اش به پرتوی هم این بود که اگر پیشنهادی دارد باید اطلاع بدهد و بعد از بحث، هر تصمیمی گرفته شد همان را انجام بدهد. به صرف این که چاپخانه نوید در اختیار شبکه اوست، این حق را ندارد که در اعلامیه دست ببرد. آن روز که از دیدار کیانوری بازگشتیم هم هاتفی به همان اندازه عصبانی بود و دهان به انتقاد از خودمحوری و تک روی پرتوی گشوده بود. من بعدها، بیشتر به ریشه های واقعی این انتقادهای هاتفی پی بردم. بویژه وقتی فرزاد جهاد یک بار، شاید دو ماه پیش از یورش اول، لبریز از ایراد و انتقاد نسبت به طرز کار پرتوی نیمه شب به خانه من آمد و گفت که می خواهد کیانوری را ببیند. فرزاد جهاد از سرشاخه های نظامی- دانشجوئی مرتبط با من در سازمان نوید بود که در جریان اجرای طرح تمرکز در سازمان غیر علنی به شبکه پرتوی منتقل شد. مثل فاطمه مدرسی و سعید آذرنگ که بعد از اجرای طرح تمرکز از شبکه هاتفی به شبکه پرتوی منتقل شدند. فرزاد جهاد هم هیچ ایرادی به پرکاری و ساده زیستی و سازماندهی پرتوی نداشت، بلکه ایرادهای او هم درست، همان خصلت هائی بود که هاتفی هم در باره پرتوی گفته بود. خودمحوری و تک روی و تمرکز گرائی! دیدار بعدی با کیانوری با اعتراض هاتفی به تاخیر در پاکسازی خانه پرتوی همراه شد که پس از سکوت توأم با نه تائید و نه مخالفت کیانوری قرار شد این کار انجام شود که در گفتگوهای گذشته برایتان گفتم. امید چندانی به تحقق وعده های آیت الله قدوسی برای آزادی پرتوی و دو کادر شبکه او که دستگیر شده بودند نبود و به همین دلیل پاسخ هاتفی به سئوال این بار کیانوری که چه باید بکنیم؟ صریح و واضح بود: هیچ عضو گیری جدیدی در شبکه پرتوی نباید انجام شود، سر شاخه های سازمان او نباید با هم ارتباط بگیرند، ارتباط با نظامی ها را باید فورا برای مدتی قطع کرد و به آنها گفت که منتظر تماس مجدد باشند، تمام قرارهای گذشته باید لغو شود و به چند نفری که پرتوی و دو نفر دیگری که با او دستگیر شده اند و با آنها در ارتباط بوده اند باید اعلام خطر کرد و گفت که برای مدتی محل سکونت خود را عوض کنند و اگر می توانند به سفر بروند. این پیشنهاد ها در حقیقت تعطیل شبکه غیر علنی برای مدتی نا معلوم بود و به همین دلیل با مخالفت کیانوری روبرو شد. کیانوری گفت که چنین طرحی ایجاد پانیک و دلهره در شبکه غیر علنی می کند و دوم این که شیرازه کارها از هم می پاشد و دوباره جمع کردن آن سخت است. راه حل میانه ای باید پیدا کرد. ابتدا باید یکنفر را گذاشت بالای سر تشکیلات پرتوی و بعد هم در صورت ادامه بازداشت او بتدریج سرشاخه هائی که با پرتوی در ارتباط مستقیم بوده اند را با کادرهای دیگر جا به جا کرد و ابتدا هم از کادرهای رابط نظامی ها باید شروع کرد. در واقع پیشنهاد کیانوری راه حل میانه ای بود که زیاد هم با پیشنهاد هاتفی، فاصله نداشت و به همین دلیل با مخالفت هاتفی روبرو نشد. درباره سرپرست تشکیلات طبیعی بود که این کار تنها از عهده هاتفی بر می آمد که برخی افراد آن شبکه مانند برادر پرتوی و معزز را می شناخت و ارتباطش با خانواده پرتوی هم بدلیل مناسباتی که از گذشته با آنها داشت طبیعی بود. کیانوری همین را پیشنهاد کرد و البته افزود که "مشکل تو (هاتفی) همچنان پا برجاست. یعنی در جمع های روشنفکری و مطبوعاتی ایران چهره معروفی هستی." یا همان جلسه و یا جلسه بعد قرار شد هاتفی دیگر در هیچ جمعی ظاهر نشود و از خانواده اش هم مدتی جدا شود و در خانه خودش نماند تا بتدریج معلوم شود چه تدابیر دیگری باید پیش گرفت. قرار شد هاتفی پیشنهاد را بررسی کرده و در جلسه بعد تصمیم گرفته شود. تا جلسه بعد نیز از آزادی پرتوی خبری نشد و دیگر یقین شد که ماجرا به این آسانی حل نمی شود. در جلسه بعد قرار شد سرشاخه های تشکیلات زیر نظر پرتوی به کادرهائی وصل شوند که هاتفی در شبکه خود داشت (باحتمال بسیار زیاد سعید آذرنگ و فاطمه مدرسی) و هاتفی از این طریق و با این شیوه تشکیلات زیر نظر پرتوی را تجدید سازمان بدهد و زیر نظر خودش بگیرد. همچنین قرار شد ارتباط های جدید به من وصل شود تا با استفاده از کادرهای قبل از انقلابی که در شبکه من بودند تماس ها گرفته شود. فکر می کنم در باره همین مسائل هم در فیش هائی که تهیه شده جزئیاتی وجود داشته باشد که در جریان بازجوئی ها به آنها اشاره مستقیم شده است. بموقع خودش می توان این بخش ها را از میان آن فیش ها در آورد و بصورت ضمیمه این گفتگو منتشر کرد و یا بصورت مستقل آنها را منتشر کرد. نمی دانم. باید همگی بر سر یک تصمیمی به تفاهم برسیم. بهرحال، تصمیم قطعی گرچه با مقداری تأخیر، بالاخره گرفته شد. بویژه تفاهم کیانوری با پیشنهاد هاتفی برای متوقف کردن هر نوع ارتباطی با نظامی ها تا تماس دوباره. کار تا آزاد شدن پرتوی و پایان بحث های دوباره بر سر رفتن او به تشکیلات علنی و یا بازگشت به تشکیلات غیر علنی و تصمیم نادرست - البته به نظر من- تمرکز سازمان مخفی و انتقال کادرهای شبکه هاتفی و من به شبکه پرتوی همینگونه گذشت که برایتان گفتم. ما قطعا در باره یورش اول و دوم و فاصله دو یورش با هم صحبت خواهیم کرد و آنچه را میدانم و صلاح میدانم طرح شود خواهم گفت، اما تا رسیدن به آن مقطع و با توجه به پافشاری هاتفی روی پیشنهاد قطع موقت ارتباط با نظامی ها حیفم می آید این مسئله تاریخی را برایتان نگویم. بعد از یورش اول، حدود یک هفته فقط اطلاعات و ارزیابی ها پیرامون یورش به حزب در اختیار زنده یاد جوانشیر قرار گرفته بود و هاتفی به من گفت که جواد مطلقا اظهار نظر صریح نمی کند. در واقع غرق اندیشه برای تصمیم است. من در همین فاصله یکبار جوانشیر را در همان خانهای که روز بعد از ورود به ایران او را به آنجا برده بودم و در حقیقت نخستین پایگاه او پس از ورود به ایران بود دیدم. هاتفی هم بود. تأ کید جوانشیر به من رعایت احتیاط در مناسبات و ارتباط هائی بود که داشتم و بعدا برایتان خواهم گفت و همچنین کسب خبر در عین حفظ احتیاط و پرهیز از اعتمادهای دربست. من درباره جا و موقعیت رفیق طبری پرسیدم و گفتم که در شبکه من محل مناسبی برای زندگی او در یک خانواده دارم. جوانشیر ابتدا با خنده گفت: "در همان آبگیری که تا حالا جدا از همه در آن شنا کردهای؟" و بعد هم با نوعی اطمینان خاطر افزود: "جای طبری فعلا امن و مناسب است. خودش را هنوز ندیدهام ولی یادداشت کوتاهی نوشته و فرستاده و خواسته که برای مدتی همه کارها را تعطیل کنیم." من خیلی جا خوردم. این دومین بار بود که جوانشیر اشاره به شنای مستقل من می کرد و منظورش تسلیم نشدن من در برابر طرح تمرکز سازمان غیرعلنی بود. تقریبا بعد از یکسال و نیم، به همان نکته ای اشاره کرد که کیانوری به شکل دیگری هنگام بحث بر سر طرح تمرکز سازمان غیرعلنی با اعتراض تند به اجرا نکردن این تصمیم از جانب من کرده بود و آشتی کنانی که به آن اشاره کردم به همین اعتراض تند بر می گشت. معلوم بود دراین باره آنها با هم صحبت کرده بودند. اما از این مهم تر مضمون نامه ای بود که رفیق طبری نوشته و برای جوانشیر فرستاده بود. من ارزیابی جوانشیر از نامه کوتاه طبری را پرسیدم و هاتفی به جای او پاسخ داد: روحیه رفیق طبری روحیه زندگی مخفی و کار در شرایط پلیسی نیست! من آن روز این استدلال را فورا قبول کردم، بویژه که جوانشیر هم نظر هاتفی را تائید کرد، اما بعدها، هر بار که به آن نامه و آن پیشنهاد فکر کرده و آن را به یاد آورده ام، حق را به طبری داده ام. طبیعی است که او انسانی تشکیلاتی و اهل کار مخفی و زندگی در شرایط پلیسی نبود، اما پیشنهادی که کرده بود بسیار پیشنهاد دقیق و درستی بود. پیشنهادی برخاسته از همه دانش تئوریک و اطلاع از تاریخ جنبش کمونیستی جهان بود. او در همین یک خط بسیار کوتاه "مدتی همه کارها را تعطیل کنید" جان کلام را گفته بود. نخواسته بود پیشداوری کند، نخواسته بود ایجاد دلهره کند، نخواسته بود درباره افرادی که دستگیر شده اند قضاوت کند، و درعین حال گفته بود: باید دید از زیر شکنجه و بازجوئی چه اطلاعاتی بیرون می ریزد و به همین دلیل به جای ادامه حرکت، به جای ادامه ارتباط ها و به جای شتابزده عمل کردن، باید مدتی متوقف شد و نگاه کرد که حکومت با چه برگی می خواهد بازی کند و برگ روبروی آن چه برگی می تواند باشد. من امروز اینها را از آن جمله کوتاه طبری می فهمم، اما آن روز این نکات هرگز به ذهنم نرسید و تعجب می کنم که هاتفی، یعنی کسی که خودش در جریان بازداشت پرتوی پیشنهاد تعطیل ارتباط با نظامی ها را تا معلوم شدن نتیجه زندان پرتوی داده بود، چرا آن توصیه یک خطی طبری را قبول نکرد؟ این که رفیق طبری اهل خانه تیمی و یا کار در شرایط پلیسی نبود و اساسا بافت فکری و علمی او با چنین زندگی همخوانی نداشت، نمی توانست دلیل بر نداشتن شامۀ تیز سیاسی و حتی امنیتی او باشد. او بسیار دیپلماتیک حرفش را زده بود: قهرمان پروری نکنید تا ببینیم ابعاد شکنجه چیست و از زیر شکنجه چه چیزی بیرون می آید. هنوز تفسیر آن یک خط را می توان ادامه داد و دریغ و افسوس که آن روز به پیشنهاد او آنگونه که شایسته بود توجه نشد. باز هم روی موضوع تمرکز سازمان غیر علنی متمرکز می مانیم و طبیعی است که در طول گفتگو این حواشی هم که امروز گفتم طرح می شود. - خیلی هم خواندنی و دانستی است. امیدوارم همینطور باشد و در طول هفته پیام های دریافتی در تائید گفتن مسائل به همراه حاشیه های آن باشد.
38
شخصیت دوگانه آیت الله خمینی
با یک توضیح کوتاه، ادامه گفتگوی گذشته را شروع کنیم. البته من بارها این را گفته ام و منتشر هم شده، اما ناچارم بازهم بگویم. این که من کانون همه اخبار حزب نبوده ام و آنچه می گویم و تصور می کنم گفتن آن به سود روشن شدن زوایای پنهان جانفشانی توده ایها در راه دفاع از انقلاب است، آن فعالیت هائی است که مستقیما در جریان آن بوده ام. برای مثال، در این هفته چند بار سئوال کرده اند، که این گفته آقای فرخ نگهدار از رهبران سازمان اکثریت درست است که ایشان پیش از یورش به حزب با آیت الله موسوی دادستان کل انقلاب دیدار کرده و سپس نگرانی خود از تدارک یورش به حزب را به اطلاع زنده یاد کیانوری رسانده است؟ من هم مانند شما این گفته آقای نگهدار را که تاکنون دو بار در مصاحبه های خود آن را طرح کرده شنیده و خوانده ام و بیش از آن چیزی نمی دانم. طبیعی است که اگر در آینده دیداری با ایشان ممکن شود، حتما جزئیات بیشتری را در این باره از او خواهم پرسید، اما این به کوشش شخصی خود من برای بیشتر مطلع شدن مربوط است و نه اینکه بعنوان مشاهدات و یا اطلاعات خودم از آن سالها آن را طرح کنم. این تنها یک نمونه است. شما خودتان هم شاهدید که در طول هفته از این نوع سئوالات می رسد. البته، همینجا بگویم که من بموجب اطلاعات خودم چندان با گفته های آقای نگهدار مبنی بر داشتن امکانات انتقال رفقای رهبری حزب به خارج از کشور و یا نگهداری آنها در خانه های امن خودشان موافق نیستم. معتقدم و نه تنها معتقدم بلکه درعمل هم شاهد بوده ام که این رفقا هم در آن دوران امکانات چندانی نداشتند. نمی گویم امکانات نداشتند و یا تدارک روزهای دشوار تعقیب و مراقبت را ندیده بودند، دیده بودند و نمونه اش هم خروج بموقع خود نگهدار و یا دیگران از مرزهای افغانستان و اتحاد شوروی وقت و ترکیه است، اما این امکانات و پیش بینی آنها هم چندان زیاد و قوی نبود. من این را وقتی در تهران و درخانه امن رفقای فدائی بودم و در چند ملاقاتی که با زنده یاد انوشیروان لطفی عضو رهبری و مسئول شاخه نظامی سازمان فدائی ها داشتم کاملا متوجه شدم و حتی به او گفتم که شماها هم زیاد آماده این شرایط نشده بودید. منظورم شناسائی ها و یورش سال 1362 است. بموقع خودش در باره این دیدارها و بحث هائی که داشتیم صحبت خواهم کرد، دراینجا تنها خواستم سئوال های رسیده در ارتباط با گفته های آقای نگهدار را با تکیه بر اطلاعات خودم بی جواب نگذاشته باشم. همانطور که شما هم گفتید و در این هفته شاهد بودید، سئوالات زیادی در باره چند کتابی که ضرورت مطالعه آنها در گفتگوی قبلی طرح شده بود از ما پرسیده شده است. حتی تقاضای دریافت این کتاب ها را از ما کرده اند. این دوستان توجه کنند که من از کتاب هائی که در گفتگوی قبلی نام بردم به تعداد مورد نیاز خودمان داریم و روی آنها مشغول کار هستیم. اطلاع ندارم که در کتابفروشی های خارج از کشور پیدا می شوند یا نه، اما می دانم که در داخل کشور بسیار دشوار می توان آنها را پیدا کرد و دلیلش را هم دفعه پیش گفتم. یا همه آنها فروش رفته و یا حکومت جمع کرده است. ما یک جلد قدیمی از کتاب "حزب توده ایران از آغاز تا فروپاشی" را هم داریم که شاید یک سوم یا یک چهارم حجم چاپ جدید این کتاب باشد، اما آن را هم برای مقایسه مندرجات دو چاپ نیاز داریم و دستمایه کارمان روی این کتاب هاست و نمی توانیم آن را به کسی بدهیم. - درباره کمیته برون مرزی و دوره اول راه توده و پول هائی که دست مسئولین وقت آن در سال 1362 تا 1363 بوده هم باز سئوال کرده اند.
- بله. خواندم. دراین باره هم من گفتم که بموقع خودش صحبت خواهم کرد. بویژه که در همین کتاب " حزب توده از آغاز تا فروپاشی" و همچنین خاطرات زنده یاد کیانوری ارقام مالی و پولی دیگری هم طرح شده که در میان فیش هائی که تهیه شده هست و از آن ها هم بموقع و برای روشن تر شدن وضع مالی حزب در آن سالها صحبت خواهم کرد. الان اگر بیش از این معطل سئوالات شویم، از بحث خودمان پرت می افتیم. اجازه بدهید با زمان برویم جلو تا برسیم به پول حزب و دوره اول راه توده و کمیته برون مرزی و بقیه مسائل.
- تمرکز سازمان غیر علنی حزب.
- بله. دقیقا. من برایتان گفته بودم که در دوران غیبت و زندان چند ماهه پرتوی، با کج دار و مریز تشکیلات غیر علنی حزب اداره شد، که عمده رابطه های آن را هاتفی به عهده گرفت و یکی دو ارتباط را هم شخص کیانوری با سرشاخه های مرتبط با نظامی ها در اختیار داشت و برخی ارتباط های جدید هم به من واگذار شد تا ببینیم کار پرتوی به کجا می انجامد. بعد از آنکه پرتوی آزاد شد، بلافاصله من و هاتفی با او در یک پارک واقع در منطقه نارمک که نزدیک خانه پرتوی بود دیدار کردیم که فکر می کنم در گفتگوهای قبلی برایتان با جزئیات بیشتری گفته ام. کلیه هایش در سرما و سلول سیمانی اوین آسیب دیده و سرما خورده بود. با دو پتو آن چند ماه زمستانی را در یک سلول سیمانی اوین سپری کرده بود. لاغر و تکیده شده بود و گفت که در آن مدت فقط کتاب های مطهری را در اختیار او گذاشته بودند و در سلول انفرادی بوده است. فکر می کنم فردای همان روز با کیانوری قرار داشت تا گزارش ماجرای دستگیری و زندان را به او بدهد. شاید هفته بعد از آزادی پرتوی بود که جلسه 4 نفره ما در همان ساختمان "کُخ" که برایتان گفتم تشکیل شد. اتفاقا در دو صفحه 676 و 677 کتاب "حزب توده از آغاز تا فروپاشی" هم درباره این جلسه نوشته شده است. زیاد توضیح نداده اند، اما همانقدر که منتشر شده هم دقیق است. برایتان از روی فیشی که از این بخش تهیه کرده اند عینا می خوانم:
«پیش از انقلاب اسلامی، سازمان "نوید" در دو شاخه تحت مسئولیت پرتوی و هاتفی اداره می شد. پس از انقلاب، با رهبری مستقیم کیانوری، سازمان مخفی در سه شاخه تحت مسئولیت پرتوی، هاتفی و علیرضا خدائی (نام کامل و شناسنامه ای من) که قبلا عضو شاخه هاتفی بود تجدید سازمان یافت... پس از آزادی پرتوی از زندان، در جلسه ای با حضور کیانوری، هاتفی، خدائی و پرتوی تصمیم گرفته شد پرتوی به قرنطینه برود و چندی بعد تصمیم به انتقال او به سازمان رسمی و علنی حزب گرفته شد و برای مدتی سازمان مخفی تحت مسئولیت رحمان هاتفی (حیدرمهرگان) قرار گرفت ولی سازمان نظامی همچنان تحت مسئولیت پرتوی بود...»
این نوشته ها که از متن بازجوئی ها گرفته شده تقریبا درست است، جز این بخش آخر یعنی مسئولیت پرتوی در سازمان نظامی که دقیق نیست. آنچه که تصمیم گرفته شد این بود که فعلا پرتوی ارتباط با سرشاخه های رفقای نظامی را برعهده داشته باشد تا نحوه انتقال آنها هم به هاتفی سازماندهی شود. یعنی همان نکته ای که دفعه پیش گفتم. این که کادرهای شاخه های هاتفی مانند آذرنگ و خانم مدرسی کار ارتباط ها با سرشاخه های تشکیلات پرتوی را برعهده بگیرند و برخی ارتباط های جدید هم از طریق من سازمان داده شود. پرتوی به این ترتیب و بموجب تصمیمی که در همین جلسه گرفته شد و فکر می کنم با رفقا جوانشیر و حجری هم قبلا همآهنگی شده بود، آماده رفتن به تشکیلات علنی حزب شد. درباره آن دو رفیقی که همراه او دستگیر شده بودند هم صحبت شد و قرار شد همراه پرتوی آنها هم بروند به تشکیلات علنی و سرنخ های ارتباطی آنها با تشکیلات غیر علنی هم کور شود. برای این کار هم قرار شد کادرهای مرتبط با پرتوی هم خانه های خود را عوض کنند و همه رد و نشانه های گذشته را هم پاک کنند. این اولین و ابتدائی ترین تصمیم درباره سر و سامان دادن به تشکیلات غیرعلنی بود که با زندانی شدن پرتوی و دو کادر همراه او از سازمان غیرعلنی دچار اختلال ارتباطی شده بود. همانطور که گفتم این ابتدائی ترین تصمیم بود و جزئیات آن را قرار شد هاتفی با شخص کیانوری و پرتوی همآهنگ کند. هاتفی هم همانطور که قرار شده بود تقریبا از خانواده اش جدا شده و گاهی آنها را در خانه اقوام می دید و همه ارتباط های اضافی اش را قطع کرده بود که قرار شد با قطعی شدن رفتن پرتوی به تشکیلات علنی این جدائی و قطع ارتباط بصورت طولانی سازمان پیدا کند. یعنی هاتفی همراه با خانواده اش به یک خانه دیگر کوچ کند و ارتباط های خانوادگی را هم بسیار محدود کند. ضمنا تماس با سرشاخه های تشکیلات غیرعلنی هم عمدتا بصورت واسطه باشد نه مستقیم.
- چه مدت پرتوی در زندان بود؟
- من تاریخ دقیق یادم نیست، میدانم مرداد 59 بازداشت شد و چند ماهی این وضع کج دار و مریز ادامه داشت. شاید اواخر اسفند یا اوائل فرودین بود که تصمیم گرفته شد پرتوی برود به تشکیلات علنی حزب. یک یا دو جلسه 4 نفره دیگر هم در این دوران انتقالی تشکیل شد و بعد از آن من دیگر پرتوی را ندیدم و تنها در جلسات 3 نفره گهگاه کیانوری و یا هاتفی در باره او حرفی می زدند. البته هر دو با افسوس از محروم شدن حزب از کاری که او می توانست در تشکیلات غیر علنی حزب انجام بدهد. بویژه هاتفی که همیشه هر نوع اظهار نظر او توام با عاطفه و مهربانی بود و مثل خود من هیچ وقت احساس نزدیکی و عاطفی خودش نسبت به پرتوی را پنهان نمی کرد. ما و بویژه هاتفی سالهای سخت و دشواری را با او طی کرده بودیم و اگر احساس ما غیر از این بود تعجب آور بود. او پس از تحویل و تحول سازمان غیرعلنی به هاتفی و تا تصمیم قطعی در باره ارتباط با نظامی های حزب به بخش ایدئولوژیک و ترویج حزب منتقل شد، اما خیلی زود نا همخوانی اش با تشکیلات علنی آشکار شد. چند بار به هاتفی گفته بود که میدان فعالیت او شعبه های حزبی مثل شعبه ایدئولوژیک و یا ترویج حزب نیست و هر بار که هاتفی این دلتنگی های او را نقل کرد گفت که پرتوی هر بار که او را می بیند دلمرده تر و افسرده تر است. او در حقیقت عاشق تشکیلاتی بود که خودش در شکل گیری آن نقش اصلی را داشت؛ با کادرهائی که داشت سالها زندگی کرده بود و طبیعی هم بود که جدا شدن از آنها سخت باشد. مثلا یگانه دریچه "معزز" با دنیای بیرون از زیر زمین چاپخانه نوید که از چند سال قبل از انقلاب در آن زندگی می کرد، پرتوی بود. گاهی به توصیه هاتفی، پرتوی او را که در آن سالها مخفی بود از آن زیر زمین بیرون آورده و در شهر می گرداند و یا به سینمائی و گردشی می برد. من خودم، همین حالا که در باره آن سالها و آن دوران حرف می زنم می بینید که دچار احساساتی نا خواسته می شوم. ما سالهائی را با حوادث عجیبی با هم گذراندیم. بهرحال افسردگی های پرتوی به غر زدن های او انجامید و سنگ صبورش هم هاتفی بود، چون با هیچکس در حزب باندازه هاتفی احساس نزدیکی نمی کرد و نداشت. حالا هاتفی نگران بود که اگر پیوند او با نظامی های توده ای هم قطع شود، افسردگی ناشی از قطع کامل پیوند او با تشکیلات غیر علنی به کجا ختم خواهد شد؟ به همین دلیل هاتفی معتقد به تحویل مرحله به مرحله و بدون عجله ارتباط با نظامی ها بود.
- هیچ حادثه ای یا مراجعه ای و یا احساس تعقیب و مراقبتی روی پرتوی نشد؟
- خیر. نه کیانوری و نه هاتفی در این باره در جلساتی که داشتیم چیزی نگفتند، درحالیکه اگر چنین چیزی اتفاق افتاده بود حتما در جلسه طرح می شد. آن دو کادری هم که با او دستگیر شده و آزاد شده بودند، بعد از مدتی قرنطینه، خودشان را کنترل کرده و بعد هم تقریبا رفتند زیر زمین.
- دلیلی دارد که از آن دو کادری که با پرتوی دستگیر شده بودند اسمی نمی برید؟
- نه، اسم نبردن از افراد برای من یک عادت است. ضمن این که بیشتر صحبت در اطراف پرتوی است و آن دو نفر را هم من ندیده بودم و شاید به همین دلیل هم باشد که اسم آنها را نمی آورم والا دلیل دیگری نیست. بهرحال یکی از آن دو "عباس خرسند" بود و دیگری هم "علی کتانی". شاید هم دلم نمی خواست در آن ماجراجوئی حمل اسلحه هنگام دستگیری آن "ساواکی" که می خواست در نماز جمعه تهران بمب بگذارد اسم کسان دیگری را هم به میان بیآورم. بهرحال مسئول اصلی در آن ماجرا در درجه اول خود کیانوری و بعد هم پرتوی بود و موضوع صحبت هم پرتوی است.
- این نظامی ها که پرتوی مسئولیت آنها را همچنان داشت چه تعداد بودند؟
- میدانید که شمار این رفقا بتدریج افزوده می شد و به همین دلیل نمی توان گفت مثلا هنگام دستگیری پرتوی چه تعداد بودند و یا بعد از اجرای طرح تمرکز سازمان غیر علنی چه تعداد شدند. بعد از اجرای طرح تمرکز چند تنی از آنها که در شاخه من بودند، همراه با زنده یاد فرزاد جهاد به تشکیلات زیر نظر پرتوی منتقل شدند و با آغاز طرح وحدت حزب و سازمان، برخی از نظامی های مرتبط با سازمان فدائیان اکثریت هم به این تشکیلات وصل شدند. البته این ارتباط دوم زیاد گسترده نبود و خوشبختانه خیلی زود غلط بودن آن تشخیص داده شد و به جای انتقال افراد نظامی از سازمان اکثریت به حزب، طرح همآهنگی موازی را حزب پیشنهاد و اجرا کرد. یعنی از طرف تشکیلات غیرعلنی و رابط نظامی های حزب با تشکیلاتی که بصورت موازی فدائیان اکثریت دراین زمینه داشتند دو نفر با هم بصورت نوبتی ملاقات کرده و برخی همآهنگی ها را بوجود می آوردند. تا آنجا که می دانم مسئولیت نظامی های فدائیان اکثریت هم با شادروان انوشیروان لطفی بود که از کادرهای ورزیده و زندان دیده زمان شاه بود که در جریان یورش به سازمان اکثریت به دام افتاد و زیر شکنجه لت و پارش کردند، بطوری که تا آستانه قتل عام 1367 هم نمی توانست در زندان راه برود و یا کمرش را راست کرده و بایستد. او از قهرمان های زندان شاه بود و در زندان جمهوری اسلامی علاوه بر شکنجه برای گرفتن اطلاعات، لاجوردی هر چه که از دستش بر می آمد کوتاهی نکرد تا ضعف و زبونی خودش و بقیه سران مؤتلفه اسلامی در زندان شاه را با شکستن او جبران کند. در آستانه قتل عام 67 او را بالای تپه های اوین تیرباران کردند. من در همین فیش هائی که از کتاب حزب توده از آغاز تا فروپاشی فرستاده شده، با آمار و ارقام مربوط به نظامی های توده ای برخورد کردم که باید آمار دقیقی باشد، البته کامل نیست که دلیل آن بماند برای زمان دیگری. بموجب این آمار جمع نظامی های توده ای و آن نظامی هائی که از سازمان اکثریت به حزب وصل شده بودند 136 تن بود، که 6 تن آنها در سپاه پاسداران بودند. جزئیات تفکیکی این آمار هم در این فیش ها هست که بتدریج و در تنظیم این فیش ها برای انتشار، آن را هم باید منتشر کرد. مثلا چند نفر درجه دار بودند و یا چند نفر کادر غیر نظامی ارتش بودند و از این نوع آمار تفکیکی. در مجموع اکثریت آنها افسران شاغل در ارتش بودند که بالاترین درجه را ناخدا افضلی و سرهنگ آذرفر، سرهنگ عطاریان و سرهنگ کبیری داشتند.
- برگردیم سر نا همسوئی و نارضائی پرتوی از کار در شعبه ترویج و ایدئولوژیک. - هر بار که از این نوع تذکرها بدهید که زیاد از موضوع مورد بحث دور نشویم من خوشحال می شوم. بویژه که من گاهی دچار احساسات شده و ذهنم به دوردست ها می رود. بهرحال این وضع دو گانه از اردیبهشت 1360 تا نزدیک شهریور ماه همین سال ادامه یافت و از همه خطرناک تر این بود که پرتوی هم در تشکیلات علنی حزب مشغول کار شده بود و هم ارتباط با نظامی ها را هنوز داشت و باید به این موقعیت دوگانه او حتما خاتمه داده می شد. در این مدت هیچ علامتی که نشان دهد پرتوی تحت نظر و تحت تعقیب است بدست نیآمد و از طرف دیگر وضع هاتفی را هم نمی شد از موقعیت علنی و شناخته شده ای که در میان روشنفکران کشور داشت به وضع یک کادر مخفی و ناشناخته که بتواند در خیابان ها رفت و آمد کند و قرار اجرا کند تبدیل کرد. کافی بود یک بار او را سر یک قرار ببینند. مثلا یکی از روشنفکران شاعر و یا نویسنده کشور و یا یکی از روزنامه نگاران کشور او را سر یک قرار ببیند و بیاید جلو برای سلام علیک و احوالپرسی و اسم کامل هاتفی را هم ببرد. یک نمونه را برایتان بگویم. هاتفی با سعید سلطانپور دوستان قدیمی بودند. بعد از انقلاب راهشان از هم جدا شده بود و سلطانپور هم بشدت ضد حزبی بود. او با طرز فکر و منش هاتفی از زمان شاه آشنا بود و این که هاتفی نمی تواند بعد از انقلاب بیکار مانده باشد برای امثال او مسجل و یقین بود. آنها در زمان شاه شب های طولانی را با بحث بر سر تاریخ حزب و جنبش چریکی به صبح رسانده بودند و بعد از انقلاب هم بر سر سیاست حزب با هم بسیار صحبت کرده بودند. سلطانپور زمان شاه، چه قبل و چه بعد از زندان، اغلب به خانه هاتفی می رفت و شب را هم همانجا می ماند. یعنی در پایان بحث ها آنقدر خسته می شد که همانجا خوابش می بُرد. قلم هاتفی را خوب می شناخت و خیلی آسان می توانست حدس بزند آنچه درباره مجاهدین خلق در نامه مردم منتشر می شود و یا درباره چریک های فدائی خلق و مباحثی از اینگونه به قلم هاتفی است. چنین حدسی کار سختی برای امثال سلطانپور نبود. حالا شما تصور کنید بر سر یک قرار با یکی از نظامی ها سلطانپور هاتفی را می دید. می خواهم با ذکر این نمونه ها بگویم که اولا آن حادثه ای که با یک کار نسنجیده و ماجراجویانه منجر به زندان رفتن پرتوی شد، چه ابعادی داشت و بعد هم بگویم این مسئله قرنطینه پرتوی و تجدید سازمان تشکیلات زیر نظر پرتوی چقدر دشوار بود. هیچ کسی را هم از بیرون سازمان نوید نمی شد آورد و در رأس آن گذاشت. کار سازمان نوید از یک جنس دیگری بود و جز این که کسی از داخل آن مسئولیت را برعهده بگیرد چاره دیگری نبود و با توجه به نقش هاتفی در بنیانگذاری سازمان نوید و آشنائی که او با این سازمان داشت، او را بناچار در رأس سازمان غیر علنی باید می گذاشتند. با این بحث ها، نیمه دوم بهار و نیمه اول تابستان 1360 طی شد و من از نزدیک شاهد بودم که زندگی خانوادگی و شخصی هاتفی چقدر دشوار شده بود. خاطرات خنده داری را از این دوران تعریف می کرد. مثلا یکبار که عجله داشت خودش را سر قرار مهمی برساند، در خیابان با یکی از روشنفکران بسیار معروف و ناراضی از شرایط و مخالف انقلاب که در کانون نویسندگان هم بود سینه به سینه شده بود. ایشان که لابد برای گردش و خرید کتاب به خیابان آمده بود و باندازه کافی وقت داشت سر درد دلش درباره کانون و اختلافش با شورای نویسندگان که توده ایها در آن بودند باز می شود. هرچه هاتفی سعی می کند سر و ته مسئله را یک طوری به هم رسانده و برود دنبال کارش، آن طرف که بسیار هم برای هاتفی عزیز و محترم بوده با خیال آسوده به صحبت ادامه میدهد. بالاخره هاتفی کنار باغچه پیاده رو چند بار عُق می زند و می گوید از صبح حالت مسمومیت دارد و باید خودش را برساند خانه و به این ترتیب گریبانش را آزاد کرده بود. اتفاقا یکبار هم با سلطانپور در یکی از کتابفروشی های مقابل دانشگاه تهران روبرو می شود و او شروع می کند به انتقاد از حزب توده با صدای بلند و هاتفی برای اینکه بحث بالا نگیرد با عجله و اوقات تلخی کتابفروشی را ترک می کند. از این نوع حوادث همیشه برای هاتفی محتمل بود. نقل این رویدادها، دشواری زندگی هاتفی و غُرغُر کردن های پرتوی از نا همسوئی و ناهمخوانی اش با کار در تشکیلات علنی حزب که مرتب بیشتر می شد و همچنین پیش نیآمدن هیچ دلیل و نشانه ای از تحت نظر و تعقیب بودن پرتوی بالاخره باعث شد تا کیانوری طرح بازگشت دوباره پرتوی به تشکیلات غیرعلنی را مطرح کند. هاتفی هیچ اعتراضی نکرد و حتی می توانم بگویم خوشحال هم بود که پرتوی از آن وضع در می آید و بر می گردد سر کار اصلی خودش. توصیه های او فقط بر محور نوع زندگی جدید پرتوی بود. یعنی رفتن به زیر زمین و قطع ارتباط با خانواده اش و همسرش و کوچ از آنسوی شهر؛ یعنی نارمک به اینسوی شهر و آغاز یک زندگی دیگر و ثبت نام فرزندش در یک مدرسه دیگر و خلاصه همه چیز سر از نو روزی از نو. البته این مسائل در دو جلسه طرح شد و کیانوری هم توصیه های خودش را داشت. سرانجام قرار شد پرتوی دوباره به جلسات 4 نفره باز گردد و با حضور خودش این مسائل طرح شود که چنین هم شد. در فاصله آخرین جلسه 3 نفره ما در همان ساختمان کُخ و جلسه 4 نفره ای که پرتوی دوباره به آن پیوست، ظاهرا کیانوری به نتیجه دیگری هم رسیده بود و احتمالا با رفقای هیأت سیاسی و یا حداقل با دو سه تن از رفقای هیأت سیاسی مثل جوانشیر و حجری مسئله را مطرح کرده بود. این که بازگشت اینبار پرتوی به تشکیلات غیر علنی، با توجه به اینکه او قرار است بکلی برود زیر زمین، همراه باشد با تمرکز سازمان غیر علنی حزب. یعنی کادرهائی که در شاخه هاتفی و من از قبل از انقلاب قرار داشتند با زیر مجموعه های نظامی و غیر نظامی که داشتند به تشکیلات غیر علنی و به پرتوی وصل شوند و من و هاتفی آماده پیوستن به تشکیلات رسمی حزب بشویم. در همان اولین جلسه ای که پرتوی دوباره به ما پیوسته بود، کیانوری این مسئله را طرح کرد و البته نه بعنوان یک تصمیم قطعی، بلکه بعنوان یک پیشنهاد. پرتوی حتی پیش از طرح این پیشنهاد هم بسیار خوشحال بود که دوباره به این جمع پیوسته و بر سرکار سابقش بازگشته، با این پیشنهاد نه تنها مخالفتی نداشت بلکه بسیار هم آن را تائید کرد. هاتفی کمی درباره دشواری های این انتقال صحبت کرد و طول کشیدن صیقل خوردن رفقا با هم و این که خودش هم نمی تواند برخی مناسبات سالیان سال خود را با رفقای شبکه خودش قطع کند و باید راه حل میانه ای پیدا کرد. بعد از یورش ها برای من مسجل شد که اشاره او به مناسبات عمیق و خانوادگی بود که با امثال خانم مدرسی و یا سعید آذرنگ داشت. برای آذرنگ که از یادگارها و تربیت شدگان دکتر هوشنگ تیزابی بود خودش همسر (شادروان گیتی مقدم) را انتخاب کرده بود و برای خانم مدرسی "هاتفی" یعنی همه کس و همه چیز. من هرگز در باره این مناسبات کنجکاوی نکرده بودم و حتی در تمام طول سالهای بعد از انقلاب تنها یکبار و برای یک دیدار عمومی که شبیه مهمانی بود به خانه هاتفی رفته و زودتر از همه هم آنجا را ترک کرده بودم. همیشه او به خانه من می آمد زیرا من تقریبا منزوی زندگی می کردم و او به راحتی می توانست تمام طول روز را نزد من بماند. رفت و آمد خانوادگی او زیاد بود و چون کسی نباید متوجه مناسبات نزدیک من و او می شد من صلاح نبود به خانه او بروم. قبل از انقلاب هم تقریبا رابطه ما همینگونه بود. در آن جلسه من با این طرح موافقت فوری نکردم و گفتم که باید بیشتر در باره آن فکر کرد. پرتوی زیاد خوشش نیآمد و هاتفی اصرار داشت در همان جلسه دلائلم را بگویم. خوشبختانه کیانوری قرار ملاقات دیگری داشت و وقت ناهار هم شده بود. پرتوی برای برخی صحبت ها و گزارش هائی که لازم نبود ما درجریان آن باشیم در اتاق کوچک کیانوری ماند و من و هاتفی از اتاق آمدیم تا منتظر پایان صحبت های پرتوی بمانیم. در همین موقع قائم پناه از اتاق روبروئی آمد بیرون و ما را دعوت کرد به ناهاری که در آشپزخانه چهارگوش آپارتمان روی میز آماده بود. ناهار را رفیق بلند بالا و ورزیده ای بنام "رضا" پخته بود که ظاهرا نگهداری از آن آپارتمان کوچک برعهده او بود. دور میز آشپزخانه زنده یاد بهرام دانش نشسته بود که من برای اولین بار او را می دیدم و خانم ملکه محمدی که وقار، خوش صحبتی، خوش سیمائی و خوش لباسی او بلافاصله جلب توجه می کرد. ظاهرا هاتفی قبلا هم بهرام دانش را دیده بود، چون خیلی زود بحث را با هم شروع کردند. بعد از چند دقیقه و با پیغام خانم ملکه محمدی که توسط رضا برای "رفیق آگاهی" فرستاد او هم از اتاق دیگر آپارتمان بیرون آمد و به جمع دور میز پیوست. بهرام دانش از شخصیت دو گانه آقای خمینی و بیم و تردید نسبت به موضع گیری های آینده پیرمردی که دوره اش کرده اند سخن گفت و چنان هاتفی گوش بود، که گوئی با سکوت خود می خواست این سخنان بیشتر و دقیق تر گفته شود. حتی وقتی کیانوری و پرتوی هم به جمع دور میز پیوستند بهرام دانش به صحبت ها و بیان نگرانی هایش درباره موضع گیری های آینده آقای خمینی ادامه داد. کیانوری که مایل به ادامه این صحبت نبود به شوخی و فوری غُر زد که آبگوشت هم سرد شده و هم آبش زیاد است و خانم ملکه محمدی هم با خنده گفت: من تا دیدم مهمان داریم یک کاسه آب ریختم توش! هرگز نمی خواهم بگویم این نگرانی ها به معنای ابراز تردید نسبت به سیاست عمومی حزب در برابر انقلاب و آن سالهای جمهوری اسلامی بود، بلکه می خواهم بگویم بتدریج نگرانی در باره نوع سازمان و تشکیلات حزب و اعتماد بیش از حد به مقامات جمهوری اسلامی آغاز شده بود و بهرام دانش از جمله پرتجربه ترین اعضای رهبری حزب در این زمینه ها بود. او از بازماندگان قیام افسران خراسان بود که به ارتش حکومت خودمختار آذربایجان پیوسته بود و سپس در دوران استالین به اتحاد شوروی مهاجرت کرده بود و باندازه کافی سرد و گرم روزگار را چشیده بود. چقدر خوشحال شدم که در این کتاب خاطرات کیانوری، یعنی این چاپ جدید که با نام "گفتگو با تاریخ" منتشر شده، خواندم که او با چه ستایشی از شخصیت، استقلال فکر و نظر بهرام دانش و سابقه او از قیام افسران خراسان تا حکومت آذربایجان و سپس سالهای بعد از انقلاب و دوران نویسندگی و گویندگی اش در رادیو "پیک ایران" سخن گفته است. میز کوچک بود و همه چنان کنار هم نشسته و در واقع به هم چسبیده بودیم که اغلب دستمان به هم گیر می کرد. حیفم می آید از شیرین زبانی خانم ملکه محمدی نگویم و یاد او نکنم. موقع کشیدن گوشت کوبیده که شد، رو کرد به رضا و گفت: این رضا همچین این گوشت را کوبیده که انگار گوشت تن شوهر ننه اش را توی هاون کوبیده! همه خندیدند و واقعا هم گوشت را چنان کوبیده بود که یک نخود یا لوبیای نیمه کوبیده هم در بشقاب نبود، چه رسد به سیب زمینی. من در تمام مدتی که دور میز نشسته بودیم به پیشنهاد کیانوری برای طرح تمرکز سازمان غیر علنی فکر می کردم و یقین داشتم که هاتفی و پرتوی هم به همین فکرند. از ساختمان که بیرون آمدیم بحث بین خود ما سه نفر ادامه پیدا کرد، اما خوشبختانه زیاد ادامه پیدا نکرد، چون هر سه ما قرار ملاقات های جداگانه داشتیم و باید از هم جدا می شدیم. پرتوی بی آن که به روی خودش بیآورد نگران این بود که مبادا من هنوز نگران وضع امنیتی او بدلیل بازداشت و زندانش باشم. این را با طرح یک سئوال پیش کشید: فکر می کنی از کانال من ضربه ای ممکن است پیش بیآید؟ من با قاطعیت این نگرانی را رد کردم و گفتم: حرف من اصلا این نیست. بلکه بر سر ماهیت چنین تصمیمی و ضرورت آن حرف دارم، همه باید بیشتر فکر کنیم. اینطور نیست که اگر استدلال ها قوی بود و قانع کننده، من قانع و تابع نشوم. تا جلسه بعدی فرصت هست که فکر کنیم.
39
تمرکز تشکیلاتی سازمان غیرعلنی
متاسفانه و یا خوشبختانه در طول هر هفته پیامهای بسیاری در ارتباط با مسائلی که در این گفتگو به اشکال مختلف طرح میشوند میرسد. در میان اکثر این پیامها علاوه بر اطلاعاتی که در اختیار ما قرار میگیرد و بر آگاهیهای ما میافزاید، گاهی ضرورت طرح نکاتی نیز یادآوری میشود که حتی اگر زودهنگام هم باشد، هشداری است به من که در طرح این و یا آن نکته اگر اطلاعات مستقیمی دارم غفلت نکنم. از همگان بابت این توجه و دقت و پیگیری سپاسگزارم و در عین حال از آن دسته از خوانندگان راه توده که عجله دارند و از روی پل زمان بسرعت میخواهند عبور کنند خواهش میکنم اجازه بدهند ما نظم زمانی این گفتگو را حفظ کنم. همچنین درباره مسائلی که پیشتر وعده داده شده که درباره آنها هر آنچه را صلاح است و نسبت به آن آگاهی مستقیم وجود دارد طرح خواهم کرد، پرسش تکراری نکنند. از این جمله است ماجرای پول حزب که سیل آسا از من سئوال میشود و این نشان میدهد که چقدر حساسیت نسبت به آن وجود دارد. در این ارتباط شورای سردبیری راه توده یکبار و در پاسخ به دروغ زشتی که در نشریه نامه مردم به راه توده نسبت داده شده بود توضیح داد و من هم اشارهای در همان چارچوب کردم، اما گویا عجله رفقا بیشتر از صبر و حوصله ماست. من تنها همان اشارات قبلی شورای سردبیری را میتوانم دراینجا یکبار دیگر و در ارتباط با انتشار دروغ و افترای نامه مردم تکرار کنم. مسئله اینست که پس از انتشار یک ادعای دروغ در نامه مردم آقای دکتر فریبرز بقائی نامهای نوشته و در وبلاگ خودش نیز منتشر کرد. خطاب این نامه به مسئولین نامه مردم بود و توصیه ایشان هم این بود که آن ادعای نادرست را بموجب این توضیح اصلاح کنند. البته آنها چنین نکردند و نامه آقای بقائی را هم به فراموشخانه سپردند. درحالیکه حق بود، حداقل توضیح یک فردی را که در گذشته هم عضو رهبری حزب بوده و نزدیک به 13 سال زندان هم کشیده منتشر کنند و یا اگر منتشر نمیکنند خبر دریافت و بررسی آن را اعلام کنند که چنین هم نکردند. دلیل آن هم برای ما روشن است. برای آنها کشف حقیقت مطرح نیست، زیرا حقیقت را میدانند. هدف از میدان به در کردن راه توده به هر قیمت و هر هزینه ایست و به بایگانی سپردن نامه آقای بقائی هم یکی از همان هزینههاست. بهرحال آنچه ما میتوانیم براساس مندرجات نامه مردم و نامه آقای بقائی توصیه کنیم اینست که رفیق خاوری که ماجرای پول مورد اشاره آقای بقائی را میداند و کاملا می داند که این پول مربوط به دوران مسئولیت وی در کمیته برون مرزی است، یعنی تقریبا نیمه سال 1361 یک کمیسیون مالی تشکیل بدهد و مسئله را برای همه روشن کند. این کمیسیون باید حسابهای مالی راه توده دوره اول که مربوط به دوران مسئولیت ایشان در کمیته برون مرزی است را بررسی کند و هزینههای دیگر کمیته برون مرزی از آغاز تا پایان کار آن را بررسی کند و گزارش آن را هم منتشر کند. این گزارش میتوانست به یک مجمع حزبی داده شود، اما از آنجا که در نامه مردم عدهای را متهم کرده اند، بنظر ما حالا دیگر نمیتوان این گزارش را در حد یک مجمع حزبی محدود کرد و باید رسما منتشر شود. تمام کسانی هم که میتوانند اطلاعات خودشان را دراختیار این کمیسیون بگذارند زندهاند جز رفیق صفری که قاعدتا باید رفیق خاوری در جریان تمام مسائل و مسئولیتهای وی بوده باشد، زیرا وی دبیر دوم و رفیق خاوری دبیر اول برآمده از پلنوم 18 بعد از یورش به حزب است. به این ترتیب اعضای اصلی کمیسیون که همگی هم در دسترساند میتواند رفقا خاوری، دکتر بقائی، دکتر عاصمی، عباس ندیم و احتمالا همسر دکتر بقائی و آن فردی باشد که دکتر بقائی بعنوان جعل کننده امضاء مطرح کرده است. این دفتر را یکبار باید بست و تمام کرد. طبیعی است که این کمیسیون میتواند هر فرد مطلع دیگری را هم برای ارائه اطلاعات فرا بخواند. مسئله مالی هم کشدارتر از پول حاشیهداری است که در حساب دکتر بقائی و یا در حساب دکتر عاصمی بوده است. زنده یاد کیانوری هم در کتاب خاطراتش مستقیما به میزان این پولها و حتی به دادن حق امضاء به رفیق خاوری گفته و نوشته است. ضمنا اینها رمز و راز هم نیست که کسی پشت آن سنگر بگیرد و آن را امنیتی کند. تمام این مسائل در بازجوئیها گفته شده و کافی است شما چند کتاب خاطرات کیانوری و حزب توده از آغاز تا فروپاشی را بخوانید تا متوجه شوید چه خبر است و چقدر اطلاعات در اختیار حکومت است. بعنوان نمونهای دیگر، من در خانه ای که حزب در منطقه "پانکو" در برلین در اختیار داشت سندی را در میان انبوه نوشته ها و کتاب هائی که پس از فروپاشی اتحاد شوروی از دفتر نامه مردم (که مسئولیت آن با رفیق صفری بود) به این آپارتمان منتقل شده بود یک لیستی پیدا کردم در باره ریز ارقام کمکهای رفقای حزبی اروپا و امریکا در همان مقطع زمانی انتشار راه توده دوره اول، یعنی سال 1361 که بالغ بر 180 هزار دلار است. من این لیست را از میان آن انبوه عکس و کتاب و یادداشت پیدا کردم و الان هم دراختیارم است. بنظر من همه این اسناد و شواهد و ادعاها و آنچه در کتابهائی که اشاره کردم منتشر شده و همچنین نامه چند خطی کیانوری در باره صاحبان چند قلم از این پولها که پس از آزادی از زندان نوشته و فرستاده و نزد من است، باید در اختیار همین کمیسیون گذاشته شود به شرط آن که ابتدا این کمیسیون تشکیل شود. حتی اگر لازم باشد یک یا دو وکیل متخصص هم برای این کار باید گرفت تا وظیفه رسمی مراجعه به مراجع مربوطه آلمان یا سوئد و همچنین بانکهای مورد اشاره آقای بقائی و یا بانکهائی که پول حزب در آنها بوده را برعهده بگیرد و بالاخره سفره این مسئله را جمع کرد، والا این هم میشود مثل برخی مسائل گذشته حزب که در زمان خودش روشن نشد و بررسی نشد و اعلام نشد و برای همیشه گردن نسلهای بعدی تودهای را گرفت و آنها پاسخگو شدند. چرا الان که تقریبا همه زندهاند نباید این مسائل روشن شود؟ رفقائی که مرتب از ما سئوال میکنند و پیام میفرستند، بسیج شوند و این بررسی را از شخص خاوری بخواهند. (در فاصله انتشار اولیه این یادمانده ها تا متن بازبینی شده و نهائی که اکنون منتشر می شود دکتر بقائی بدلیل ابتلا به بیماری سرطان در گذشت!) به این ترتیب، میبینید که ماجرای پولی و مالی حزب در دوران کمیته برون مرزی و انتشار راه توده دوره اول- اواسط1361 تا مرداد 1363 به هیچ وجه به ما، یعنی راه تودهای که از مهر ماه سال 1371 تاکنون منتشر شده و میشود مربوط نیست و ما خودمان هم طرفدار روشن شدن این مسئله هستیم. امیدواریم این توضیح تا رسیدن گفتگوئی که با هم داریم به مقطع پلنوم وسیع 17 و دو یورش به حزب که درباره دلیل تشکیل کمیته برون مرزی در آن حدی که اطلاع داریم سخن خواهم گفت قانع کننده باشد. البته تنها توضیح نیست، بلکه تشویق همه توده ایها به پیگیری مسائل حزبی است.
- از ادامه ماجرای تمرکز سازمان غیرعلنی شروع کنیم؟
- بله. از پایان دیدار و جلسهای که پس از بازگشت پرتوی به جلسه 4 نفره تشکیل شد. متاسفانه این فاصلههای یک هفتهای و این مسائل حاشیهای که بصورت پیامها پیش میآید، مقداری گسست ذهنی بوجود میآورد. بویژه برای خود من. البته در پایان این گفتگو من یکبار همه را مرور و ویراستاری و تدقیق خواهم کرد. بهرحال جلسه بعدی ما در همان ساختمان بلند و زرد رنگ "کُخ" تشکیل شد. شاید در این فاصله کیانوری با پرتوی ملاقاتی هم کرده بود که حداقل من اطلاع نداشتم. شاید هاتفی میدانست و یا شاید هم دیداری نشده بود. نمیدانم اما حدسم اینست که باید دیدار و همآهنگی شده باشد زیرا مسئله کوچکی نبود مسئله بازگشت پرتوی بر سر سازمان غیرعلنی و بویژه که حالا قرار بود این سازمان بصورت متمرکز اداره شود. یعنی هستهها و کادرهائی از واحد من و هسته و کادرهائی از واحدهاتفی با همه زیر مجموعههایشان که برخی از آنها نظامی بودند به تشکیلات غیرعلنی منتقل شوند و من وهاتفی بتدریج به تشکیلات علنی حزب منتقل شویم. جلسهای که تشکیل شده بود برای آخرین تصمیمات در همین باره بود. در حقیقت تصمیم در فاصله یکی دو هفته گرفته شده بود و حالا رسما ابلاغ میشد. هر سه نفر ما دور همان میز بسیار کوچک تحریر کیانوری که روی آن یک رادیوی بزرگ روشن بود و اخبار مجلس را پخش میکرد تقریبا روبروی زنده یاد کیانوری نشستیم و او با صدائی آهسته تصمیم نهائی برای تمرکز سازمان مخفی را مطرح کرد و این که تصمیم قطعی است و رفقا حیدر و بابک (هاتفی و من) کار انتقال واحدهای خودشان را به پرتوی هرچه زودتر تمام کنند. پرتوی در اولین فرصت به یک خانه دیگر منتقل شده و بکلی ارتباط خودش را با خانواده و آشنایان قطع خواهد کرد و رفت و آمدش را هم در شهر محدود میکند. او از تشکیلات علنی میرود زیر زمین و شماها میروید به کمک جواد و منوچهر. (جوانشیر در تشکیلات حزب و بهزادی سردبیر نامه مردم). هاتفی که در مدت غیبت پرتوی عملا با سعید آذرنگ و فاطمه مدرسی ارتباط گیری و تشکیلات غیرعلنی را هدایت کرده بود، تقریبا کار چندانی برای انتقال نداشت. همین رفقا به جای ارتباط باهاتفی از آن پس میرفتند که در ارتباط با پرتوی قرار بگیرند. بنابراین او که ظاهرا از قبل هم درجریان این تصمیم بود، یگانه نگرانی که طرح کرد نحوه جا به جائی پرتوی و شکل ارتباط های بعدی با او بود، که کیانوری گفت الان وقت این حرفها نیست و باید هرچه زودتر او برود زیر زمین و تشکیلات غیرعلنی حزب جمع و جور شود. من در تمام مدت سکوت کرده بودم و به همین دلیل کیانوری گفت: چرا حرف نمیزنی؟ همانطور که سرم پائین بود گفتم: ببینیم چه میشود! کیانوری گفت: اینطوری نمیشود. یا موافقی یا مخالف و چرا به من نگاه نمیکنی؟ من وقتی حرف یکنفر را قبول دارم که چشمش حرفش را تائید کند. من سرم را بلند کردم و آهسته گفتم: گفتم که موافقم! این "گفتم که موافقم" آن پاسخی نبود که کیانوری میخواست و به همین دلیل گفت: چه موافق باشی و چه مخالف که چشمت نشان میدهد بیشتر مخالفی تا موافق این تصمیمی است که گرفته شده. من گفتم: موافق مشروط هستم. یعنی ابتدا مخالفتم را میگویم و بعد تصمیم را اجرا میکنم و سپس گفتم بنظر من سازمان غیرعلنی نباید در دست یکنفر متمرکز شود، حتی گسترش آن از بعد از انقلاب در شاخه پرتوی هم کار درستی نبوده است. باید این گسترش در هر سه شاخه من وهاتفی و پرتوی انجام می شد و مثل پیش از انقلاب رابطهها باید حلقهای به هم وصل میشدند و هیچ شاخه و سرشاخهای هم از سرشاخه و زیر شاخههای دیگری با اطلاع نمی شد. سه هسته مستقل از هم اما اطلاعات و امور با شما همآهنگ میشد. کیانوری گفت: اولا این طرح مال دوران پیش از انقلاب است، دوم اینطور پیش آمد و سوم این که همین طرح را با تغییراتی حالا پرتوی در تشکیلات مخفی میتواند اجرا کند و نتیجه همان میشود که تو میگوئی. یعنی به جای اینکه شماها سه شاخه را داشته باشید، پرتوی سه شاخه مجزا از هم را سازمان میدهد و با من همآهنگی میکند. بنابراین تو و حیدر سرشاخهها را به پرتوی وصل کنید و آماده کار علنی بشوید. جلسه خوبی نبود. یا لااقل از نظر من خوب نبود. نه صمیمت گذشته بر آن حاکم بود و نه آنچه در آن ابلاغ شد برای من قابل قبول. آن سه شاخه ای که کیانوری به آن اشاره می کرد یعنی عملا همه زیر نظر پرتوی زیرا سرشاخه ها همه برای پرتوی آشنا بودند و او خودش آنها را انتخاب می کرد. از ساختمان که بیرون آمدیم یک قرار دیدار من و پرتوی با هم گذاشتیم که در خانه من بود و هر سه از هم جدا شدیم. دیدار من و پرتوی چند روز بعد انجام شد. این دیدار هم دیگر از جنس آن دیدارهای بسیار صمیمانه گذشته نبود. او میخواست هر چه زودتر در باره انتقال و وصل کادرها صحبت کند و من حرفهای حاشیهای میزدم. پایان این دیدار هیچ نتیجهای نداشت. یعنی من برای تحول و انتقال کادر به پرتوی طفره رفتم و گفتم که هنوز با رفقای شاخه خودم نتوانستهام دیدار و همآهنگی کنم و زمینه انتقال را فراهم کنم. پرتوی گفت بعضیها مشترک بودهاند و از طریق حیدر وصل شده اند. مثل کیوان مهشید که هم با تو در ارتباط بوده و هم با یکی از رفقای شاخه حیدر (که بعدها فهمیدم سعید آذرنگ بوده) و ادامه داد چون باید نظامیها هرچه زودتر سازماندهی شوند، ابتدا باید کار انتقال آنها را ترتیب داد. دیدار با همین نتیجه تمام شد، تا چند روز بعد که بار دیگر و این بار از قبل تعیین نشده برای جلسه چهار نفره خبر شدم. باز ساختمان کُخ، اما جلسهای سردتر از جلسه قبل. کیانوری خوشحالی خود را خوب میتوانست بروز ندهد، اما عصبانیتش را هرگز. به همین دلیل من به محض ورود به اتاق متوجه نامناسب بودن فضای دیدار شدم. کیانوری در همان ابتدای جلسه پرسید: کار انتقال تمام شد؟ پرتوی گفت: یک جلسه با رفیق بابک (من) داشتم اما نتیجهای نداشت. کیانوری که معلوم بود از قبل در جریان دیدار من و پرتوی قرار گرفته، جملهای را خطاب به من گفت که بعدها آن را با مضمونی مشابه از دهان جوانشیرهم شنیدم و یکبار هم در همین گفتگوها برایتان گفتم. او گفت: "تو مثل اینکه میخواهی برای خودت تشکیلات مستقل داشته باشی!" من با کمی دستپاچگی گفتم: نه، مسئله این نیست. و تا آمدم بقیه حرف را ادامه بدهم کیانوری گفت: دفعه پیش گفتی و با هم در اینجا بحث کردیم و دلیل تمرکز را گفتم و شکل زنجیرهای و حلقهای را هم که قرار شد پرتوی در سازمان مراعات کند. دیگه چه حرفی؟ من گفتم "هیچی! و کیانوری گفت: پس همینجا قرار بعدی را با هم بگذارید و کلک این کار را بکنید. این دومین گفتگوی تند کیانوری با من بود. یکبار در جلسه 4 نفره که در ماشین من بر سر معرفی هوشنگ اسدی بعنوان عامل نفوذی در ساواک در گرفت و من با صدائی بلند در مخالفت با پیشنهاد رحمان با این کار مخالفت کرده بودم و کیانوری معترض شده بود و یکبار هم این بار.
- این جلسات جدا از جلسات زیر زمین یوسف آباد بود؟
- نه. همان جلسات بود اما دیگر زیر زمین یوسف آباد در اختیار کیانوری نبود و جلسات ما 4 نفر تا مدتی در ماشین من تشکیل می شد و در خیابان های شمالی شهر می چرخیدیم و حرف می زدیم و گاهی هم برای صحبت های جدی تر ماشین را یک گوشه ای پارک می کردم. از جمله جلسهای که پس از اولین توقیف روزنامه مردم تصمیم گرفته شد با یکی از اعضای حکومت تماس گرفته شود و با توجه به ارتباط اسدی با علی خامنهای که فکر میکنم تازه معاون وزارت دفاع و یا نماینده امام در وزارت دفاع بود من پیشنهاد کردم اسدی که حالا دیگر بعنوان تودهای اعلام شده رسما به خامنهای تلفن کرده و وقت ملاقات برای دیدار با کیانوری بگیرد، که همینطور هم اقدام شد و البته بعد از مدت کوتاهی بدستور آیت الله خمینی از "مردم" که هنوز "نامه مردم" نشده بود رفع توقیف شد. ماجرای تمرکز سازمان غیرعلنی و مخالفت علنی و عملی من با آن برای کیانوری جالب نبود و بتدریج واکنشهائی هم نشان داد، در عین حال که دیدارهای فردی من با او، با فاصلههای زمانی و برحسب مورد انجام شد. تردید نداشتم که شخصا به من علاقمند است و حتی شاید از گردنکشی من خوشش هم می آمد، اما بهرحال او این خصلت را داشت که وقتی حرف روی حرفش میآوردی خوشش نمیآمد و واکنش نشان میداد. برایتان فکر میکنم در گفتگوهای اولیه گفتم که یکبار شاهد همین واکنشها بین جوانشیر و کیانوری بودم که البته با خنده و متلک گذشت اما بهرحال جواد حرفش را زد و گفت: رفیق کیا! ماجرا (سر یک موضوعی شرط بندی فوری کرده بودند و حرف جواد درست از آب درآمد) گذشت و باختی. حالا چرا هی دنبال بهانه میگردی که یک جائی تلافی کنی؟ دیدار بعدی من و پرتوی که فکر میکنم فردای آن روز بود، منجر به وصل مهم ترین شاخه و سرشاخه من در نوید به پرتوی شد. یعنی فرزاد جهاد با زیر مجموعهای که داشت و تعدادی افسر ارتش و شهربانی و چند کادر خوب از دانشجویان سابق دانشکده حقوق دانشگاه تهران هم در آن بودند. اینها همگی به همراه فرزاد جهاد رفتند به تشکیلات پرتوی. قرار دیدار پرتوی و جهاد را تنظیم کردم و به جهاد هم که قبلا تقریبا گفته بودم احتمالا جا به جائیهائی در پیش است قرار را اطلاع دادم. از این جمع فرزاد جهاد جزو آن 10 نفری بود که به همراه گروه افضلی و کبیری و عطاریان و آذرفر تیرباران شد و درباره بقیه زیر مجموعه آن زمان او و شبکهای که در تشکیلات متمرکز غیرعلنی از شیراز تا تهران اداره میکرد. اتفاقا در سال 1390 فرزند یکی از آن نظامی ها بسیار اتفاقی روی فیسبوک من با من در ارتباط قرار گرفت و شرحی از رفت و آمدهای فرزاد به خانه آنها و دیدارش با پدر وی و سپس دستگیری و محاکمه پدرش در شیراز و انتقال به تهران و اعدامش تعریف کرده که بهتر است از من شرح جزئیات آن را نخواهید. فقط میدانم چند نظامی که با او از قبل از انقلاب درارتباط بودند و در یورش به حزب دستگیر نشدند و توانستند از کشور خارج شوند و یا از زندان پس از 7 سال آزاد شدند در همین مهاجرت پراکندهاند و میدانم هر بار که گذشته را مرور میکنند از فرزاد جهاد بعنوان رفیقی از جان گذشته و محکم یاد میکنند. شبی که گروه 10 نفره آنها را برای اعدام از حسینیه اوین و بدستور لاجوردی که در حسینیه بوده میبرند به میدان تیر، او دو انگشتش را بعنوان پیروزی نشان حاضران در حسینیه که عمدتا مجاهدین خلق بودند و سینه می زدند میدهد. شرح این تیرباران را سالها بعد از دهان "مجید حلوائی" مسئول میدان تیر اوین شنیدم که با سعید قائم مقامی در یکی از برنامه های رادیو صدای ایران در امریکا تماس گرفته و ماجرا را تعریف کرد. در باره بقیه کادرها به پرتوی گفتم که آنها ارتباطهای نظامی ندارند و برای وصل شدن به شبکه باید کمی بررسی شوند. این آخرین دیدار دو نفره من و پرتوی با هم بود، اما چند دیدار مشترک و 4 نفره دیگر داشتیم که عین همین جملهای را که به پرتوی گفته بودم به کیانوری هم گفتم و او با آنکه حرفم را نپذیرفته بود، دیگر اعتراضی نکرد و دنبال مسئله را نگرفت. بعدها که برخی خبرهای مهم را با پیک و یا مستقیم به او میرساندم، به شوخی و البته با رضایت از ارتباطهائی که داشتم، اما به او هم در باره مکان و افرادش چیزی نگفته بودم، گفت: بالاخره حرف خودت را پیش بردی و همه ارتباط هایت را به پرتوی ندادی! شاید با توجه به همین اخباری که از جانب من مستقیم و در دیدارهای کوتاه و فوری و یا به کمک پیک ویژه که اتفاقا او هم حالا در آلمان است بدستش میرسید بود که دیگر در باره انتقال من به تشکیلات علنی حزب حرفی نزد. این دوران برای من یک دوران برزخ بود. یعنی نه دیگر آن جلسات و دیداریهای منظم را داشتم و نه به تشکیلات علنی وصل شده بودم. شاید هم واکنش کیانوری نسبت به سرکشی من بود، اما هرچه بود دلخوری نبود، چون او اگر از کسی دلخور میشد فورا واکنش سخت نشان میداد و ول کن هم نبود. درحالیکه مناسباتش بصورت فردی با من ادامه یافت تا پلنوم وسیع 17. شاید هم از این خیره سری من خوشش آمده بود، اما طول کشید تا اجرا نکردن دستورش را فراموش کند. شاید 7- 8 ماه این دوران طول کشید. دراین فاصله چند بارهاتفی به من گفت: "تکلیف خودت را روشن کن. اینطوری نمیشود. خودت را باید در حزب نشان بدهی." که احتمالا اشاره اش به جابجائیها و پلنومی بود که در پیش بود، اما من همین برزخ و ارتباطهای خودم را ترجیح دادم. امروز بسیار بیشتر از دیروز خوشحالم که آن طرح را تماما نه قبول کردم و نه اجرا. هیچکس نمیتواند ادعا کند اگر زندان برود و زیر شکنجه قرار بگیرد چنان میکند و چنین میکند. بنابراین هیچ ادعائی ندارم که من هم اگر دستگیر میشدم سرنوشت دیگران را پیدا نمیکردم. اما همانطور که سیر حوادث نشان داد، گاه یک اشتباه و غفلت حکومت، یک شانس کوچک، یک حادثه پیش بینی نشده و یا یک زیرکی بموقع میتواند عدهای را نجات بدهد و سالم بمانند. حتی کشته شدنهاتفی در همان یک ماه و نیم بعد از یورش دوم هم در تائید این نظر من است. یعنی اگر شاخه او در اختیار خودش باقی مانده بود و یا حتی کسان دیگری مستقل به او وصل شده بودند، با کشته شدن او با دهان بسته، شماری کادر برجسته حزبی مثل سعید آذرنگ و فاطمه مدرسی میتوانستند سالم بمانند و ذخیره شوند برای آینده. - راستی وسط این حرفها، یاد آن زن و شوهری افتادیم که از شاخه شما بودند و همسایه کیانوری شده بودند در خیابان فرشته. سرگذشت آنها چه شد؟ - زیاد اطلاع ندارم و تمایل هم ندارم وارد این بحثها بشوم. بالاخره اگر کسی مانده که مانده و زندگی اش را میکند و اگر نمانده که هیچ. بنابراین وارد این جزئیات نباید شد. در همان حد که در گفتگوهای اولیه در این باره و مسئله بازگشت رهبری حزب به کشور صحبت کردم فکر میکنم کافی است. ضمنا خود شما هم این فیشهائی که برای ما فرستادهاند را دیده اید. به این فیشها مراجعه کنید و از روی آنها بروید به آن صفحاتی که در "اسناد حزب توده از آغاز تا فروپاشی" و خاطرات کیانوری و دو چاپ گفتگو با تاریخ. درباره نوع کار و سازمان غیرعلنی در آنجا هم کیانوری و هم جوانشیر و هم پرتوی توضیحات مفصل و جالبی داده اند. این فصول این کتاب بسیار جالب و در حقیقت سندی است از کار شبانه روزی و همه جانبه رهبری حزب. به شما توصیه میکنم همراه با این فصول از این کتابها، خاطرات ریشهری، مخصوصا چاپ اول جلد اول آن را هم بخوانید. این چاپ مربوط به سال 1369 است و کامل تر و به نسبت چاپهای بعد سانسور نشده تر است. همچنین کتاب کودتای نوژه که سال 1367 منتشر شده و بسیار عالی است. در این کتابها دهها سند میتوان بیرون کشید که همگی افتخار حزب توده ایران است. حیف و صد حیف که رفقای تودهای گرفتار خرده کاری شدهاند و آنها که میتوانند در این زمینهها کار کنند هر چند نفرشان یک سایت درست کرده و دور خودشان میچرخند و نمیدانند کار تبلیغی پایهای و دراز مدت چیست و انبار آن در کجا افتاده و کسی حواسش نیست. نامه مردمیها هم که انگار یک حزب جدید در مهاجرت درست کردهاند و به این امور کاری ندارند. حرفهائی میزنند که فضائی است و یک بند انگشت پای آن حرف ها هم به زمین ایران بند نیست و یک تار مویش هم به گیسوی گذشته حزب گره نخورده. اینها را با درد و افسوس میگویم و باور کنید گاهی بخاطر این فرصتهائی که از دست میرود دچار افسردگی میشوم. وقتی این مصاحبه اخیر دکتر ابراهیم یزدی را در سایت "میزان" و اعلامیه سازمان مجاهدین انقلاب را بمناسبت 30 امین سالگرد انقلاب 57 خواندم و بعد این باصطلاح سند سی امین سال انقلاب را که با امضای حزب در نامه مردم انتشار یافته، افسوس را بدست دریغ سپردم. ما کار خودمان را تا آخرین نفس و با تمام نیرو و توانی که داریم ادامه خواهیم داد، در این هیچ جای تردیدی نیست. آنهائی که در این سالهای دشوار پرچم راه توده را بالا نگهداشتهاند و تا اینجا آن را حمل کرده اند، یقین دارم بقیه راه را هم میروند، گرچه با دریغ و افسوس از آنچه میتوان با جمع بیشتر و البته مسنجم و اهل کار کرد و حتی امکانات را برای رساندن صدای تودهای به داخل کشور قوی تر و گسترده تر کرد. ما راه آمده را ادامه میدهیم، اما ای کاش دیگران هم به ضرورتهای زمان پاسخ بدهند تا بتوان بار بزرگتری را از زمین برداشت. مسئلهای که من طرح میکنم اصلا این نیست که ما سیاهی لشکر درست کنیم. خیر! یکی مرد جنگی به از صد هزار. ژنرال بازی و سرهنگ بازی را هم باید گذاشت کنار و بار بر زمین مانده را به کمک آنها که می توانند و اهل کار اند برداشت. گفتگوی ما رسیده است به مرحله برزخ 7- 8 ماههای که من طی کردم و سپس وصل شدن به رفیق عمويی و کار مشترکی كه تحت عنوان روابط عمومی، پس از بسته شدن دفتر حزب و بصورت نیمه علنی آغاز کردم. این کار مشترک با این خبر کیانوری، پس از روبوسی که برایتان گفتم شبیه نوعی آشتی کنان بود در جلسه مشترک 4 نفره که پس از ماهها تشکیل شده بود شروع شد: حتما حیدر بهت گفته که مشاور کمیته مرکزی شدهای و معاون عمويی! اولی راهاتفی در پایان پلنوم وقتی همدیگر را دیدیم گفته بود اما دومی را نمیدانستم و شاید او هم نمیدانست. یعنی نمیدانستم تصمیم گرفته شده در کنار رفیق عمويی قرار بگیرم و به دوران برزخ خاتمه داده شده است و زندگی حزبی نیمه علنی آغاز شده است.
40
پلنوم 17
- از پیام ها شروع کنیم و یا از ادامه ماجرای متمرکز شدن سازمان غیر علنی حزب؟
- من تصور می کنم بهتراست گفتگوی خودمان را ادامه بدهیم، چون بیشتر پیام های این هفته هم درباره مسائل مالی کمیته برون مرزی و راه توده دوره اول بود که کمتر از دو سال منتشر شد و پس از پلنوم 18 حزب که در خارج از کشور و پس از یورش به حزب و دستگیری رهبران حزب تشکیل شد تعطیل شد و من در گفتگوی قبلی گفتم که بموقع خودش در این باره صحبت خواهم کرد. برخی نکات را هم در گفتگوی قبلی در همین ارتباط توضیح دادم که در واقع استقبال از صحبتی بود که در آینده در این باره خواهیم کرد. بنابراین، ما تا رسیدن به آن مقطع زمانی، دیگر به پیامی دراین باره نپردازیم بهتر است، اما همه سئوالات را جمع می کنیم برای زمان صحبت درباره کمیته برون مرزی. برویم سر بحث خودمان. یعنی تمرکز در سازمان غیرعلنی. پرتوی مرداد 59 دستگیر شد. حدود سه ماه بعد، از اوین آزاد شد. چند هفته بعد از دستگیری او رهبری سازمان غیر علنی به هاتفی سپرده شد که تا چند هفته بعد از سال 1360 ادامه یافت. پرتوی زمانی که از زندان آزاد شد به تشکیلات علنی حزب منتقل شد اما از اواخر سال 59 مسئله جدا شدن او از تشکیلات علنی و انتقال دوباره اش به تشکیلات غیر علنی آغاز شد، که نارضایتی خودش از کار در تشکیلات علنی حزب دراین زمینه نقش داشت. او در واقع اهل کار در آن بخش حزبی نبود. نه در بخش آموزشی و نه پژوهشی و نه انتشاراتی، درحالیکه مترجم انگلیسی هم بود و قبل از انقلاب هم یک کتاب درباره مائوئیسم ترجمه کرده بود که در چاپخانه نوید چاپ و منتشر شد. در آن دوران مدتی هم درکنار زنده یاد جوانشیر کار کرد و من در کتاب "حزب توده از آغاز..." خواندم که مسئله شعبه ویژه کادرها در همین دوران مطرح بوده که با انتقال مجدد پرتوی به بخش غیرعلنی حزب این شعبه و این پیشنهاد هم تا آستانه یورش اول به حزب به فراموشی سپرده شد. نکات قابل توجهی در این مورد از قول پرتوی و جوانشیر در همین کتاب وجود دارد. اشاره من به آن کتاب هائی است که حکومت بر مبنای اسناد ساواک و بازجوئی های پس از کودتای 28 مرداد منتشر کرده و یا کتاب هائی که بصورت خاطرات و یا با استفاده از بازجوئی ها در جمهوری اسلامی منتشر شده است. والا تعداد زیادی هم کتاب نیمه تحقیقی- نیمه تحلیلی از سوی افراد مختلف منتشر شده که بحث ما در باره آنها نیست. هرچند به شماری از این کتاب ها هم می توان اشاره کرد. آنچه که در گروه اول است، شامل دو جلد خاطرات زنده یاد کیانوری است که با فاصله زمانی منتشر شده و در هرکدام از آنها مطالبی وجود دارد که در دیگری نیست. یک جلد هم کتاب "گفتگو با تاریخ" منتشر شده که بازهم شامل مطالبی است که کیانوری در دو جلد کتاب خاطرات خود به آنها نپرداخته است. کتاب قطور و 1200 صفحه ای "حزب توده از آغاز تا فروپاشی" هم در بهار سال 1378 منتشر شده که چاپ کامل کتابی با همین عنوان است که سالها جلوتر و در حدود 300- 400 صفحه منتشر شده بود. دو جلد کتاب قطور هم به کوشش "بهروز طیرانی" با نام "احزاب سیاسی ایران" منتشر شده که ویژه حزب توده ایران است که در آن اطلاعات بسیار جالبی درباره فعالیت های حزب توده ایران در شهرها و شهرستان های ایران در سالهای پیش از کودتای 28 مرداد وجود دارد. یک دوره 10 جلدی هم درباره اسناد حزب توده ایران منتشر شده که هر جلد آن حدود 400 صفحه است. من لیست دقیق تر همه اینها را با ذکر تاریخ می توانم بدهم. بعضی از این کتاب ها را دوستان و همکاران خودمان خوانده و فیش برداری کرده اند و فیش ها را برای ما فرستاده اند. تقریبا یک جلد از همه آنها را خود من هم دارم و بعضی را هم چند جلد داشته ام که برای همین کار پژوهشی و فیش برداری به رفقا داده ام. من عمیقا اعتقاد دارم که یکی از مهم ترین کارهای رفقای توده ای مطالعه دقیق و بیرون کشیدن مطالب از درون همین کتاب هاست تا سر فرصت بتوان آنها را بصورت مستقل منتشر کرد. به همین دلیل است که اغلب به آن چند توده ای که با نام های مستعار - که متاسفانه اغلب هم برگرفته از نام رفقای رهبران اعدام شده حزب است- سر خودشان را به دشمنی با راه توده کرده اند توصیه کرده ام به جای این کارها، روی این مطالعه این کتابها بیشتر متمرکز شوند. نه تنها این، بلکه روی اسناد حزبی سالهای اول تاسیس جمهوری اسلامی و انقلاب تمرکز کنند. اگر روزی به آشفتگی کنونی حزب خاتمه داده شد و حزب روی ریل واقعی حرکت و حضور در جامعه افتاد، آنوقت می توان روی کلیه نوشته های بعد از زندان کیانوری هم کار کرد. بهرحال این حرف ها برای آینده است. تقریبا فروردین 60 مسئله تمرکز سازمان غیر علنی قطعی شد و پلنوم وسیع 17 زمانی تشکیل شد که تصمیم گرفته شده بود پرتوی بار دیگر به سازمان غیر علنی بازگردد و به همین دلیل هم نه او، نه هاتفی و نه دیگر کادرهای سازمان غیر علنی حزب که در این پلنوم به عضویت هیات سیاسی و کمیته مرکزی برگمار شدند هیچکدام در پلنوم حضور نداشتند و غیابا برگمار شدند. درحالیکه اگر پرتوی همچنان در شعب آموزشی و پژوهشی حزب کار می کرد طبیعی بود که در این پلنوم حضور داشته باشد. من هم در این پلنوم حضور نداشتم و همانطور که جلوتر گفتم، درجلسه 4 نفره ای که در دفتر کیانوری در ساختمان کُخ تشکیل شده بود عضویت من به مشاورت کمیته مرکزی به من ابلاغ شد. اما اطلاع دارم که در پایان جلسه پلنوم هاتفی مطابق قرار قبلی به جلسه هیات سیاسی جدید و برگزیده پلنوم که در یکی از اتاق های محل برگزاری پلنوم دعوت شده بود. این دیدار ماجرای جالبی دارد. توجه داشته باشید که دیگر تصمیم گرفته شده بود هاتفی بتدریج به بخش علنی حزب منتقل شود و این نخستین دیدار علنی با اعضای هیات سیاسی و کمیته مرکزی بود. من به نقل از هاتفی برایتان می گویم: "وقتی من وارد اتاق شدم بیشتر رفقای هیات سیاسی و دبیران حزب حضور داشتند. پس از روبوسی، کیانوری به طبری گفت "تو بگو". من میدانستم به عضویت هیات سیاسی برگمار شده ام اما در گزارش رفیق طبری مسئولیت دیگری هم به من ابلاغ شد. همه سکوت کردند و طبری، به خواست کیانوری گزارش کوتاهی از جلسه پلنوم داد و گفت که رفیق "حیدر" بموجب تصمیم پلنوم به عضویت هیات سیاسی برگمار شده، اما هیات سیاسی در غیاب او تصمیم دیگری هم گرفته است. یعنی رفیق حیدر به اتفاق آراء از سوی هیات سیاسی بعنوان سردبیر ارگان مرکزی حزب نیز انتخاب شده و جانشین رفیق بهزادی می شود. وقتی من از اتاق بیرون آمدم، عده ای از رفقای کمیته مرکزی پشت در با هم سرگرم صحبت بودند. جلوتر از همه "کیومرث زرشناس" دبیر سازمان جوانان پیش آمد و ضمن روبوسی عضویت من در هیات سیاسی را تبریک گفت. پس از او بهرام دانش (عضو کمیته مرکزی و کادر هیات تحریریه ارگان مرکزی حزب "نامه مردم" و نشریه تئوریک حزب "دنیا") پیش آمد و با صدای بلند خطاب به همه گفت باید دو بار به رفیق حیدر تبریگ بگوئیم. یکبار برای عضویتش در هیات سیاسی و یکبار هم برای انتخابش بعنوان سردبیر ارگان مرکزی حزب..."
در نخستین دیدار پس از پلنوم که هر چهار نفر ما حضور داشتیم، زنده یاد کیانوری ضمن ابلاغ تصمیمی که پلنوم غیابا درباره من گرفته بود، گفت که تو و حیدر می آئید به تشکیلات علنی. او می رود سر نامه مردم و تصمیم گرفته شد که تو هم بعنوان معاون عموئی بروی در بخش روابط عمومی. من خواهان توضیح بیشتری شدم زیرا برخی ارتباط های مستقل خودم را هم داشتم که نمی خواستم آنها را تحویل بخش غیر علنی حزب بدهم. کیانوری که عجله داشت، برای فردا یک قرار 4 نفره دیگر گذاشت و ما از اتاق آمدیم بیرون. در پاگرد میان سه اتاق و آشپزخانه آپارتمان، زنده یاد بهزادی روی یک صندلی نشسته بود و با بهرام دانش مشغول صحبت بود و ظاهرا همگی با کیانوری جلسه داشتند. بعد از شاید یکسال و نیم من دوباره بهزادی را دیدم. به نسبت آن روزی که او را در فرودگاه مهرآباد تحویل گرفتیم شاید 10 سال پیر و شکسته شده بود. با خنده به سمت من آمد و همدیگر را در آغوش کشیدیم. با خوشحالی گفت: بالاخره علنی شدی و می آئی پیش ما. کیانوری که پشت سر ما از اتاقش بیرون آمده بود به بهزادی گفت: خیر! عموئی از تو جلو افتاده، میره معاون او میشه. جلسه بعدی هم بسیار مختصر بود و کیانوری که می دانست دغدغه من چیست، خودش پیشدستی کرد و گفت که رابطه هایت را نگهدار و اگر خبری بود مثل همیشه بیا! این آغاز مرحله دیگری از زندگی حزبی من بود که در دفتر روابط عمومی حزب و بصورت نیمه مخفی آغاز شد. محل روابط عمومی در بخشی از آپارتمانی بود که شادروان "ترابی" وکیل توده ای در خیابان جمهوری در اختیار داشت. صبح ها تا ساعت 2 بعد از ظهر من و همکارانی که به کمک آنها بولتن هیات سیاسی را در می آوردیم در این دفتر مستقر بودیم و بعد از ظهر شادروان ترابی می آمد و به کارهای حقوقی و وکالت های خودش می رسید. حتی یکبار هم ما با هم در این دفتر سینه به سینه نشدیم. بسیار منظم و با دیسپلین رفتار می کرد و مطابق همان ساعتی که قرار بود می آمد به دفتر و ما هم قبل از آمدن او و ارباب رجوع هایش دفتر را ترک می کردیم تا کسی با کسی روبرو نشود. ژیلا سیاسی معاون عموئی در بخش روابط بین الملل شده بود و من معاون او در بخش داخلی روابط عمومی. یکی دو بار جلسات مشترک تشکیل دادیم، اما هم در بخش روابط بین الملل کار چندانی نبود و هم ژیلا چندان منظم نبود و به همین دلیل امور روابط عمومی در بخش داخل کشور را من صرفا با رفیق عموئی همآهنگی می کردم. فکر می کنم در باره این دفتر؛ در یکی از گفتگوهای اولیه ای که با هم داشتیم توضیحاتی داده ام. همینجا بگویم که ژیلا سیاسی بعد از دستگیری دکتر برزو بقائی مسئول امور بینالمللی در بخش روابط عمومی حزب شده بود. پیش از او دکتر بقائی، تا لحظه دستگیر شدن در خیابان مسئول سازمان های حزبی خارج از کشور و همچنین ارتباط با احزاب برادر بود. دستگیری او هم بسیار عجیب بود، که در بخش نامه نگاری های روابط عمومی با مقامات زندان اوین و دادستانی و مجلس و مطبوعات برایتان خواهم گفت.
- راستی شرح آن چند ماه دوران برزخ هم که دفعه پیش صحبتش شده بود ناتمام مانده.
درسته. در آن دوران برزخ، من علاوه بر چند ارتباطی که حفظ کرده بودم و در باره هویت افرادش حتی به کیانوری هم توضیح نداده بودم، ابتدا دست به تجربه ای زدم که همیشه دلم می خواست آن تجربه را هم داشته باشم. در یک واحد سنگ کوبی در جاده گرمسار مشغول کار شدم. شاید جمعا دو ماه بیشتر طول نکشید اما یکی از شیرین ترین دوران تجربی زندگی من است. با تعدادی کارگر افغان سنگ "کاربیت" را خرد کرده و در اندازه های بسیار کوچک، باندازه یک نخود در بشکه های مخصوص پر کرده و درهای بشکه را جوش می دادیم. این کاربیت را برای کارخانه هائی که مصرف کاربیت داشتند می بردند. شرحی که کارگران افغان از زندگی خودشان در ایران می دادند و آنچه از افغانستان برای من تعریف کردند، نخستین تجربه نزدیک من از افغانستان و مردم آن بود. بعدها این تجربه را در خود افغانستان ادامه دادم که برایتان خواهم گفت. با توصیه ها و پافشاری هاتفی که می ترسید من براثر خاک و غبار کاربیت گرفتار بیماری ریه شوم، آن سنگ کوبی را بعد از یک ماه و نیم یا دو ماه ترک کردم. بعد از این تجربه که بهرحال مسئله تامین معیشت هم در آن مطرح بود، به کمک همسرم دست به کار چاپ کتاب شدیم. کتاب "زندگی آنجلا دیویس" کمونیست سیاهپوست امریکائی را او که مثل خود من تقریبا بیکار شده بود بدست گرفت و آن را بتدریج از زبان روسی به فارسی برگرداند و صفحه به صفحه من فارسی آن را ادیت کرده و تایپ کردم. ترجمه این کتاب خیلی زود تمام شد و من برای چاپ آن را بردم به انتشاراتی تازه افتتاح شده "نیما" که در ابتدای خیابان عشرت آباد بود. هم صاحب این انتشاراتی انسان شریفی بود و هم فروش کتاب خیلی خوب پیش رفت. بعد از این تجربه دست به کار کتاب دیگری شدیم بنام "ژان لابور" که سرگذشت یکی از انقلابیون فرانسوی بود که برای شرکت در انقلاب اکتبر خود را به روسیه رسانده و درجنگ های داخلی بعد از انقلاب در کنار لنین قرار گرفت. سرگذشتی بسیار خواندنی و درعین حال تلخ داشت. او سرانجام در جنگ با روس های سفید یا ارتش فراری تزار اسیر و تیرباران شد. تقریبا همه کارهای این کتاب هم مثل کتاب آنجلا دیویس در همان دوران برزخ تمام شده بود که مسئله پلنوم 17 و تصمیم حزب برای قرار گرفتن من در کنار رفیق عموئی پیش آمد و فرصت نشد تایپ کتاب را تمام کرده و برای انتشار آن دست به کار شوم. متاسفانه در جریان یورش دوم، یگانه نسخه این ترجمه را هم آقایان با خودشان از خانه من بردند. ما در گفتگوی امروز تقریبا رسیدیم به آن دو بخش اولیه ای که شتابزده و نه به قصد گفتگوئی دنبالهدار منتشر کردیم. یعنی آغاز فعالیت دفتر روابط عمومی حزب که تقریبا وظیفه دبیرخانه حزب را پس از بسته شدن دفتر حزب و توقیف روزنامه مردم به عهده گرفته بود. احتمالا در گفتگوهای پیشین گفته ام، اما تکرار آن بموقع است که مدت کمی پس از پلنوم 17 "نامه مردم" توقیف شد و هاتفی نتوانست عملا سردبیر ارگان مرکزی حزب شود. به همین دلیل اندک زمانی بعد از آن هاتفی رفت کنار رفیق حجری در تشکیلات تهران برای دوباره سازی این تشکیلات، متناسب با شرایط جدیدی که برای حزب پیش بینی می شد. طرح جدید تشکیلاتی که در گفتگوهای گذشته هم به آن اشاره کردم توسط هاتفی تهیه شد. من فکر می کنم با توجه به رسیدن گفتگوی ما به یک مقطع مشخص و با توجه به گفتگوئی که درباره سی امین سال انقلاب کرده ام و آن را هم می توان ادامه این گفتگو تلقی کرد، گفتگوی این بار را در همینجا متوقف کنیم تا فصل بعدی را شروع کنیم.
|
راه توده 513 - اول مرداد ماه 1394