گفتگو با عبدخدائی ترورهای مشکوک بدست عوامل فدائیان اسلام! مهدی عبدخدائی، پسر بچه 10 ساله ای بود که شیفته نواب صفوی رهبر فدائیان اسلام شد و 14 ساله بود که یک کلت دستش دادند تا وزیر خارجه مصدق "فاطمی" را ترور کند. چنین کرد، گرچه تیری که شلیک کرد قتل فاطمی را درپی نداشت و باعث ناقص العضو شدن او شد. دستگیر شد و تبدیل شد به جوان ترین زندانی. نه جوان، که نوجوان! آنها که کلت دراختیارش گذاشتند تا فاطمی را ترور کند، می گفتند فاطمی عامل شاه شده است و می خواهد مصدق را با دربار آشتی بدهد! حرف پرت و پلائی که پس از کودتای 28 مرداد و اعدام فاطمی پوچی آن ثابت شد. عبدخدائی عقلش به این حرف ها نمی رسید، شاید آنها که وی را تبدیل به عامل ترور کردند هم عقلشان تا اینجاها قد نمی داد که با ترور فاطمی به انگلستان و دربار شاه خدمت می کنند. تقریبا تمام ترورهای سیاسی فدائیان اسلام آلوده به همین شک و تردید است. عبدخدائی حالا مرد مسنی شده و بعضی حرف هایش سنجیده است. چنان که چند هفته پیش در برنامه شناسنامه صدا و سیما شرکت کرد و چند حرف سنجیده هم زد، البته با برخی اشتباهات. می خواهیم بخشی از حرف های او در برنامه شناسنامه را منتشر کنیم، اما نه با آن آب و تابی که در سیمای جمهوری اسلامی مطرح شد! هدف ما برای انتشار بخش هائی از گفتگو با عبد خدائی در برنامه شناسنامه سیما، رد یابی همان روش و شیوه ایست که در جمهوری اسلامی "فرقان" را بوجود آورد، مجاهدین خلق را زائید، تیم های ترور حکومتی را پرورش داد، کودتای 88 را کردند، زندانیان دگراندیش را قتل عام کردند و ... همه آنها حوادثی را آفریدند که دست های پشت صحنه هدایت کننده آن بودند. چنان که در ترور فاطمی بدست عبد خدائی بودند. و اکنون، القاعده و النصر و داعش و انواع سازمان های مشابه در کشورهای منطقه چنین می کنند و در صفوف آنها نیز افراد کم سن و سالی هستند که برای انفجار و کشتار حتی خود را می کشند. افرادی به همان سن و سالی که عبدخدائی بود و با همه احساسات کودکانه مذهبی. با این مقدمه بخش هائی از گفتگو با عبدخدائی در برنامه شناسنامه را بخوانید:
|
روزنامه می خواندم و برای مدتی در ناصر خسرو دستفروشی می
کردم. شب ها در یک کارخانه می خوابیدم . یادم هست که وقتی که رزم آرا را
زدند من در مسجد شاه بودم. دیدم که رزم آرا داخل مسجد آمد و من در راهرو
مسجد بودم همین جور همه را نگاه می کرد و یک لحظه چشمان او به چشم من
افتاد. هنوز آن نگاه تیز او یادم است. وارد شد و سپس صدای سه گلوله بلند
شد. عده ای گفتند براوو براوو و عده ای گفتند الله اکبر الله اکبر.
|
راه توده 498 - 28 اسفند 1393