راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

خاطرات "سایه"

پیر پرنیان اندیش

شهرت بی نظیر

شهریار

در آن روزگاران

 

 

- سایه از شهریار و مکارم اخلاقی او می گفت و چه با تجلیل و با حسرت می گفت. می گفت شهریار با این شرافت و مهربانی، شاعر هم بود؛ یعنی شاعری شهریار، با همه جلوه و جلایش، فرع بر شرافت و نیکخواهی او بود. برای مثال خاطره زیر را تعریف کرد:

 

یه روز یه غریبه ای اومد به خونه شهریار و این از عجایت بود. ببینید جز من که اگه تهران بودم هر روز اونجا بودم، هر هفته ای، ده روزی صبا می اومد اونجا، هفته ای ده روزی، دو هفته ای عبادی می اومد اونجا. چند ماهی یه بار لطف الله زاهدی می اومد که دوست بچگی شهریار بود که یه آدم عامی بود. شهریار عاشق همه این ها بوده چون شهریار دوستیش یعنی عشق. به ندرت کسی دیگه که غریبه باشه می اومد اونجا.

یه روز یه آقایی اومد، نشست و گفت آقای شهریار جای شما خالی خونه گلچین معانی بودیم، شاعر، اینا جمع شعرای شبه هندی بودن. مثل امیری و فلان و فلان؛ بعد شروع کرد بد و بیراه هایی که اونا به شهریار گفتن رو نقل کرد. شهریار هم سرشو پایین انداخته بود و گوشه لبش می لرزید. وقتی ناراحت می شد گوشه لبش می لرزید. من هم هی به این آقا نگاه می کردم که یک لحظه به من نگاه بکنه که بهش اشاره بکنم که چرا جلوی پیرمرد این حرف ها رو می زنی؟... این فحش ها و بد و بیراه ها رو تو داری بهش می دی حالا. شهریار یه مرتبه سرش رو بلند کرد...

 

- با یک درد و معصومیتی نگاهمان می کند و لبخند تلخ دلشکافی می زند. نمی دانم دارد حال و حالت شهریار را نشانمان می دهد، یا خودش این طور متاثر شده. البته نمی که بر چشمش نشسته، حدس دوم را تایید می کند.

 

گفت: سایه جان! تو که می دونی من چه عوالمی با رهی داشتم، بعد شروع کرد به تعریف کردن- انگار که فحش هایی که این بابا نقل کرده رو نشنیده اصلا- من چقدر با رهی دوست بودم، چقدر دوستش داشتم. الان هم دوستش دارم... هی گفت و گفت. اون بابا پا شد رفت. فردا که رفتم پیش شهریار دیدم این غزلو ساخته:

 

من چه دارم که شود صرف قمارم با تو

صرفه از دست نبازی که ندارم با تو

وقت آزاده به تشویش تبه نتوان کرد

من افتاده درویش چه کارم با تو

گر شبستان من ای شمع نیفروخته ای

بس بود خاطره های شب تارم با تو

نه گمان دار که پیرانه سرم عشقی نیست

تو بیا خوش، که همان عاشق زارم با تو

منم و دار و ندارم همه این ذوق و صفا

تو وفا کن که همه دار و ندارم با تو

شهریار آن نه، که عهد تو فراموش کند

شهر گو زیر و زبر باش که یارم با تو

 

این عکس العمل شهریار بود؛ اون براش فحش پیغام داده بود، شهریار غزل عاشقانه ساخته بود. قیمت شهریار به این چیزهاست...

 

 

عاطفه: استاد! چرا اینا اینقدر با شهریار بد بودن؟

 

برای این که همه شون هم دوره بودن و یه دوره رفیق هم بودن، بی شک (بسیار با تاکید و قاطعیت «بی شک» می گوید) یک نوع حسد وجود داشت. برای این که شما نمی تونین تصور کنید که در اون روزگار شهریار چه شهرتی داشت؛ بی نظیر بود. شما شب تو خیابون می رفتین می دیدین که کوچه باغی می خوندن:

 برو ای ترک که ترک تو ستمگر کردم؛

 نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت؛

 اومدی جانم به قربانت ولی حالا چرا...

حیرت آور بود! هیچ نشریه ای در نمی اومد، حتی نشریه سیاسی، چپ و راست فرق نمی کرد، که یه غزل از شهریار چاپ نمی کرد، غزل شهریار اصلا تضمین فروش نشریه بود. هیچ کس در روزگار ما چنین موقعیتی نداشت. شاید اون طور که در تاریخ می خونیم یکی سعدی بود که در زمان خودش این طور اقبال عام پیدا کرده بود و یکی هم جامی... نمی دونم جامی دیگه چرا؟!

این برای آدم هایی که خودشونو می بینن نه شعرو باعث کینه و دشمنی می شد...

 

- چند لحظه ای سکوت می کند... گویا قصه ای به یادش اومده است:

 

وقتی من غزل «نشود فاش کسی آنچه میان من و توست» رو ساختم، شهریار هم غزل «به جز این چاه طبیعت که جهان من و توست» رو ساخت که براتون تعریف کردم ماجراشو. شهریار اصرار داشت که سایه جان! این دو تا غزلو باهم یه جا چاپ کن، من هم راضی نبودم. به خاطر خود شهریار. بالاخره من قبول کردم و غزل ها رو دادم به فریدون مشیری و اون هم یه جا چاپ کرد.

یه روز سر پل تجریش رهی رو دیدم که از طرف خیابان سعدآباد به طرف پایین می اومد: سایه جان! سایه جان! سلام. تند اومد به طرفم و بغلم کرد و روبوسی... گفت: غزلتو خوندم، خیلی خیلی فرق داره با غزل شهریار. من می دونستم که می خواد تعریف از منو بهانه بد و بیراه گفتن به شهریار کنه. گفتم که من یه مصرع شهریارو با همه شعرهام عوض نمی کنم. بی خداحافظی گذاشت رفت.

 

- لبخند سایه نشان می دهد که از پاسخی که به رهی داده راضی است.

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده 499  -  20 فروردین 1394

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت